مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۴ ثبت شده است

۲۵آبان

خیلی ترسیده بودم سر قضیه ش. ی سری چیزا دیدم درمورد اینکه خدا کمک میکنه و با توجه به اینکه ایمانم بهش فوق العاده عمیق شده، باور دارم دست خدا روی شونه‌ام هست. کمکم میکنه برم جلو و همه چیو واسم درست میکنه!

یعنی چیزای کوچیک معجزه وار تا چیزای بزرگ. اول اینکه کابل خریدم واسه ایرپ#اد ک اورجینال نبود و اصلا دلم باهاش نبود و میخواستم اصل بگیرم یارو گفت ضمانت می‌کنم و رفتم خونه چند روز بعد یادم اومد ک تو جعبه اش هست و من چون با کابل گوشی قبلی شارژ میکردم یادم رفته بود! بعد بهش گفتم دست دو می‌خری ازم گفت اره و پول نو رو کامل بهم داد! میخوام همیشه ازش خرید کنم دیگه! البته قبلا هم تا حدی مشتریش بودم تا اینکه با خرید گوشی جدید اصلی ترین خریدم رو انجام دادم تا الان. 

بعد اینکه فروش کتاب + درست شدن کار کتاب ط‌ و فهمیدن حقوق و چ ۲ جدید! 

بعد فیلم برداری بعد مشتریای زیاد. 

ی سری مشکل دارم . اما میدونم حل میشه به امید خدا. زود و قشنگ و آروم و به بهترین شکل و جوری ک تصور نمیکنی. 

خلاصه که داشتم درمورد ش میگفتم و اینکه خدا بهم کمک میکنه درموردش . خوشحالم ک اینجا درموردش نوشتم هرچند رمزی و این احساس قدرت بهم میده ک اینجا چیزای بیشتری بنویسم. 

خدایا سپردم دست خودت همه چیو.

قشنگش کن

تو بهترین شکل ممکنی

من عاشق و بنده توام.

مژگان ❤😻
۲۴آبان

چند روزه اتفاقات خیلی خوبی واسم میفتن خداروشکر :) اول اینکه اولویه داشتیم و بعد سوپ مرغ خیلی‌خوشمزه و بهم خیلی چسبید فک کنم ی چیز‌ خوشمزه دیگه هم بود. دیگه عاشق فیلمبرداری هامون شدم و عاشق هاپومون موکا. و اینکه با فاطمه دیروز رفتیم بیرون که خیلی خیلی خوب بود خداروشکر:) 

بعد هم امروز رفتم بیرون نمیدونستم کجا برم حتی مطمئن نبودم برم بیرون. بعد یاد جایی افتاد ک میخواستم برم مدتی 💛 و زدم تو مپ دیگه حفظی‌رفتم پیچیدم ی جا اصلا مطمئن نبودم درسته. پیاده شدم رفتم تو ی کوچه پر چتر! گلخانه و وایب خوب. همینطوری مستقیم رفتن بدون پرسیدن از کسی و یهو دیدم روبروی جایی ام ک میخواستم! پر از آدمای خوش برخورد مهربون و زیبایی و انرژی مثبت 

ایس تی خوردم و کوکی پر از کره و کتاب خوندم و برگشتم رفتم گلفروشی همونجا ی خانم فوق العاده مهربون اونجا بود بهم گفت دخترا رو خیلی دوس دارم چون خودم دو تا پسر دارم و خلاصه خیلی آدم خوبی بود. 

ازش گل آفتاب گردون خریدم و برگشتم. موقعی ک داشتم میرفتم ‌پارکینگ قلبم آنقدر پر از شادی بود ک اشک شوق تو چشمام جمع شد و سرشار از حس خوب بودم. ضمنا ی شمع داشتن شکل نارنگی خیلی بااامزه بود!

امشب مهمون دوست داشتنی داریم (دایی زندایی مامانم و بازم ی شام خوشمزه ؛ اکبر جوجه.

قراره برم تئاتر به زودی. راستی‌با فاطمه پاستا خوردیم ک اونم عالی بود. عصر دیروز هم کله جوش خوردم اتیشی خیلی خوشمزه.

شکر خدای را از همه چیز

باورم نمیشه بعد از روزای تلخ اخیر آنقدر خوبم . توکل ب خدا معجزه میکنه. 

مژگان ❤😻