مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۴۰۴ ثبت شده است

۲۹آبان

نمی‌دونم چرا دیگه دلم نمیخواد استوری اینا بذارم

البته میدونم. مثلا تو پیج ک چند تا آشنا فامیل با پیج فیک میان و این کارشون حالم رو بهم میزنه و دلم نمیخواد چیزی بذارم اونجا. همینطور تو پیج خودم دو نفر هستن ک ازشون متنفرم و نمیخوام استوریای منو ببینن و کلا هم نمی‌دونم خلاصه ترجیح میدم فعلا چیزی نذارم

دیشب رفتم ناخن هامو درست کردم و خیلیییییی عاشقشونم برخلاف ناخن قبلی (این بار تیره ترین زرشکی‌ممکنه). بعد با ناخن کارم کلی حرف زدیم. امروز باشگاه بودم برنامه جدید دو ساعت تمرین کردم و ۳۸۵ کالری سوزوندم. البته رژیمم خوب داشت پیش میرفت ک ب جای یک کاسه دو تا کاسه اش خوردم جالبه ک اولی فوق العاذه بود دومی معمولی و ارزشش رو نداشت.

کلی چیزا تو ذهنمه. یکی ی نفر ک بهم بدهکاره یکی قضیه ش یکی شلوغ بودن سرم. واقعا ی جمعه رو دارم و بقیه هفته خیلی شلوغم مخصوصا چند روز خاص. فردا هم که سرکار کلی شلوغم و بعدش فیلم داریم ک باید قهوه بخورم برم. نیازه یه نویسنده استخدام کنم ک ب امید خدا انجام میدم. 

خیلی همه چیو سپردم ب خدا. چون زیاده و خودش فقط از پسش برمیاد. خیلی اعتماد دارم ب خودش خیلی دستمو گذاشتم تو دستش. خیلی زیاد. 

امروز ناراحت بودم کلی ولی رفتم باشگاه بهتر شدم البته یکم عصبانی بودم ک تمرینم طول کشید با اینکه ست های چهارتایی رو سه تا زدم و یکی شیش تایی بود ک سه تا زدم بازم دو سااااعت طول کشید. تازه از موقع شروع دقیق نه از وقتی وارد باشگاه شدم.

حالا مهم نیست واقعا روحیه ام رو خوب میکنه. 

جمعه قراره برم کافه تیرامیسو بخورم بعد نه روز چالش قند و البته ی بیسکویت ک مامانم بهم داد رو قایم کردم ک بخورم :) همچنین شهر کتاب ی کتاب واسم گذاشته ک میرم میگیرم. البته ماشینم به شدت کثیفه و یادم رفت شوینده بخرم امروز و یادم رفت ی سری پول انتقال بدم چون ی همراه بانکم خرابه. مجبورم فردا انجام بدم بعد فیلم،

خلاصه ک فعلا همینا

نگرانیم اینه ک جمعه نشه برم ب کارام برسم اما ب امید خدا میرم

و همینطور کتاب امروز نخوندم چون چند ساعت مشغول ادیت شدم. واقعا خسته کننده شده

الانم خسته ام و خوابم میاددددددد

خدایا شکرت

بهم کمک کن

مراقبم باش

مژگان ❤😻
۲۵آبان

خیلی ترسیده بودم سر قضیه ش. ی سری چیزا دیدم درمورد اینکه خدا کمک میکنه و با توجه به اینکه ایمانم بهش فوق العاده عمیق شده، باور دارم دست خدا روی شونه‌ام هست. کمکم میکنه برم جلو و همه چیو واسم درست میکنه!

یعنی چیزای کوچیک معجزه وار تا چیزای بزرگ. اول اینکه کابل خریدم واسه ایرپ#اد ک اورجینال نبود و اصلا دلم باهاش نبود و میخواستم اصل بگیرم یارو گفت ضمانت می‌کنم و رفتم خونه چند روز بعد یادم اومد ک تو جعبه اش هست و من چون با کابل گوشی قبلی شارژ میکردم یادم رفته بود! بعد بهش گفتم دست دو می‌خری ازم گفت اره و پول نو رو کامل بهم داد! میخوام همیشه ازش خرید کنم دیگه! البته قبلا هم تا حدی مشتریش بودم تا اینکه با خرید گوشی جدید اصلی ترین خریدم رو انجام دادم تا الان. 

بعد اینکه فروش کتاب + درست شدن کار کتاب ط‌ و فهمیدن حقوق و چ ۲ جدید! 

بعد فیلم برداری بعد مشتریای زیاد. 

ی سری مشکل دارم . اما میدونم حل میشه به امید خدا. زود و قشنگ و آروم و به بهترین شکل و جوری ک تصور نمیکنی. 

خلاصه که داشتم درمورد ش میگفتم و اینکه خدا بهم کمک میکنه درموردش . خوشحالم ک اینجا درموردش نوشتم هرچند رمزی و این احساس قدرت بهم میده ک اینجا چیزای بیشتری بنویسم. 

خدایا سپردم دست خودت همه چیو.

قشنگش کن

تو بهترین شکل ممکنی

من عاشق و بنده توام.

مژگان ❤😻
۲۴آبان

چند روزه اتفاقات خیلی خوبی واسم میفتن خداروشکر :) اول اینکه اولویه داشتیم و بعد سوپ مرغ خیلی‌خوشمزه و بهم خیلی چسبید فک کنم ی چیز‌ خوشمزه دیگه هم بود. دیگه عاشق فیلمبرداری هامون شدم و عاشق هاپومون موکا. و اینکه با فاطمه دیروز رفتیم بیرون که خیلی خیلی خوب بود خداروشکر:) 

بعد هم امروز رفتم بیرون نمیدونستم کجا برم حتی مطمئن نبودم برم بیرون. بعد یاد جایی افتاد ک میخواستم برم مدتی 💛 و زدم تو مپ دیگه حفظی‌رفتم پیچیدم ی جا اصلا مطمئن نبودم درسته. پیاده شدم رفتم تو ی کوچه پر چتر! گلخانه و وایب خوب. همینطوری مستقیم رفتن بدون پرسیدن از کسی و یهو دیدم روبروی جایی ام ک میخواستم! پر از آدمای خوش برخورد مهربون و زیبایی و انرژی مثبت 

ایس تی خوردم و کوکی پر از کره و کتاب خوندم و برگشتم رفتم گلفروشی همونجا ی خانم فوق العاده مهربون اونجا بود بهم گفت دخترا رو خیلی دوس دارم چون خودم دو تا پسر دارم و خلاصه خیلی آدم خوبی بود. 

ازش گل آفتاب گردون خریدم و برگشتم. موقعی ک داشتم میرفتم ‌پارکینگ قلبم آنقدر پر از شادی بود ک اشک شوق تو چشمام جمع شد و سرشار از حس خوب بودم. ضمنا ی شمع داشتن شکل نارنگی خیلی بااامزه بود!

امشب مهمون دوست داشتنی داریم (دایی زندایی مامانم و بازم ی شام خوشمزه ؛ اکبر جوجه.

قراره برم تئاتر به زودی. راستی‌با فاطمه پاستا خوردیم ک اونم عالی بود. عصر دیروز هم کله جوش خوردم اتیشی خیلی خوشمزه.

شکر خدای را از همه چیز

باورم نمیشه بعد از روزای تلخ اخیر آنقدر خوبم . توکل ب خدا معجزه میکنه. 

مژگان ❤😻