امشب نشستم و با خدا حرف زدم. و چقدر اروم و سبکبالم :)
*مامان واسمون چیزبرگر بخر
**بابا هم میخواد؟
*بابا چیز برگر میخوای
***اره
***چیز برگر چیه؟!
😁😁😁😁
عصرا گاهی میریم باغ این روزا، باغ رو دارن درست میکنن و واسه همین خیلی اوضاعش خوب نیست و گلی و ایناس. اما خیلی باصفا و هوا عالی و اب توی جوب و اینا. بعدم اینکه میرن مامان اینا گل میچینن، منم نگاه میکنم و عکس میگیرم و کیف میکنم :) خدایا شکرت.
امروز پلنر رو شروع کردم. خیلی کاربردیه. دارم ریگ روان میخونم. زندگی قشنگه.
الان خوب ترم، اژ موقعی که پست قبل رو نوشتم! تانیا دیروز تو باغ یهویی تصمیم گرفت بره باغشون، بعد که گفتیم چرا، با اخم و تخم گفتش شما چیکار دارین خب میخوایم بریم دیگه :دییییی جوجوی من. بعد گفت تنها میترسیم بریم 🤣🤣 که بابام بره باهاشون. :**
از لحاظ روحی و جسمی خسته ام. واقعا دلم میخواد برم سفر لب دریا. یکم اروم بگیرم و اروم بگیرم و اروم. امروز رفتم دانشگاه واسه نامه کاراموزی و باید بگم که از کارای اداری بیزارم.
وقتی بچه بودم، یه بار یه شعر درباره امام زمان (عج) نوشتم. یه شعر خیلی ساده و بچگونه و مبتدی. البته بابام باور نکرد خودم نوشتم، مامانمو یادم نیست! این شعر هنوز یادمه نمیدونم چطوریه. فکر کنم حدود هشت نه سالم بود.
+امروز جمعه اس، پس طبق برنامه زبان و یوگا کار کردم. الانم دارم کتاب ریگ روان رو میخونم. ننوشتم کتاب اگر حقیقت این باشد تموم شد در عرض یه روز و واقعا قشنگ بود چون جنایی هم بود نمیشد گذاشتش زمین.
بعذم شاید بریم باغ. تامام. راستی یه شنبه یه مصاحبه کاری دارم از طریق واتس اپ، انشاا... خوب پیش بره اگه صلاحه.
خدایا شکرت برای دوست داشتن خودم ، برای توانایی شکرگزاری و برای تمام چیزهایی که دادی و برای اینکه بعضی روزها اتفاق خاصی نمی افته. :)
خواستم یک روز عادی از زندگیم رو ثبت کنم که بعدنااا بخونم و لذت ببرم :)
از خواب پا میشم، کمی کتاب میخونم یا مستقیم میرم سراغ صبحونه و بعد کمی حرف میزنیم با مامان و خواهرم؛ بعدشم کار. البته ممکنه اول کار کنم کمی بعد صبحانه بخورم، اگه مامان بعد من از خواب پاشه.
وسط کار کمی استراحت میکنم، بعدش نماز و ناهار. ممکنه ظهر کمی کتاب بخونم و عصر بقیه کارامو شروع کنم. البته این واسه کرونا هستش، قبلا عصرا خیلی بیرون میرفتیم الان خیلی کم. و رستوران و کافه هم که دیگه کلا نمیشه رفت فعلا.
خلاصه معمولا شبا کارم تموم میشه شروع میکنم رفتن نت و کتاب خوندن. کمی هم با مامان بابا حرف میزنیم و خواهرم. البته بیشتر از کمی :) این روزا عصرا ممکنه باغ هم یه سری بزنیم هوا عالیه. شبم که روتین شب و تمام. قبل خواب نت و کلییی فکر میکنم. بعضی وقتا ایده به ذهنم میرسه و گاهی چند بار گوشیم رو برمیدارم تا ایده ها رو بنویسم، خداروشکر :)
خب فکر کنم همینا هستش یه روز عادیم. درس و اینا هم گاهی وقتا هست و این روزا هوا فوق العاده اس، صدای گنجشکا و گل و بوی خوش و...
خدایا شکرت به خاطر زندگی عالی که دارم، لطفا زندگی همه عالی باشه.
+کتاب دختری با هفت اسم رو در عرض یه روز خوندم. چون امروز حالم خوب نبود فقط کمی کار کردم و بعدش این کتابو تموم کردم. فکر میکردم خیلی چیزا از کره شمالی میدونم اما فهمیدم که از اونی که میدونستم بدتره.
+بالاخره به این نتیجه رسیدم پلنر نیاز دارم و یکی خریدم. خیلی هم ذوق زده ام، از رنگی رنگی
+امشب مامانم رو بغل کرده بودم و اتفاقی صدای قلبشو شنیدم، فهمیدم که چه خوشبختم مادر و پدر و خواهرم و مادربزرگمو در کنار خودم دارم. و چقدر باید قدردان تر باشم . من خیلی چیزا دارم، تانیا رو دارم. کارم، درسم، زبان، کتابا ، و هزار تا چیز دیگه. خدایا شکرت واقعا. باید وام زندگی رو بپذیریم بدون نگرانی.
من از هفته پیش کلاس یوگا انلاین ثبت نام کردم. واقعا لذت بخشه. روی تمام عضلات کار میشه و تنفس صحیح و آگاهی به بدن و اراااامش و همه چیزای خوب. خدایا شکرت واقعا. واقعا کلاس خوبیه الانم بعد کلاسه دراز کشیدم خیلی حال میده.
التیه حسابی کار دارم پایان نامه و کارورزی و... کارم و همه چی. اما خدایا شکرت. الانم میخوام برم سراغ پایان نامه کمی ترجمه کنم.
تانیا زنگ زده میگه منو بوس نکنیا همه میگن کروناس! بعذم میگه میخوام بیام خونتون ولی الان نمیشه بایذ برم کارامو بکنم زشته همه نگام میکنن! یا اینکه عمو حمید برو مسافرت. بابام بهش گفت واست کیک میگیرم گفت نه من با ماشین خودم میام تو با ماشین خودت بیا! گفتم مگه رانندگی بادی گفت اره گفتم خب ببرم دَ دَ اول گفت باشه بعد گفت نه :))) خودت برو
اخه عشق منههههه :****
امروز کلی کار کردم و امتحان گرافیک و... و تازه بعدشم عکس واسه محتوای سایت درست کردم که خوب شد اما اول سایزش اشتباه شد بعد از اول درست کردم. الانم خسته شدم میخوام یکم کتاب بخونم و دو تا کار سرچی دارم بعد بخوابم. خدایا شکرت واسه کار، واسه هوا، واسه انرژی، واسه ورزش و برای همه چی و همه چی :)
امروز اولین جلسه یوگا بود و واقعا عالی بود واقعاااااا. کاملا آگاهی پیدا کردم به نوع نشستن و راه رفتن و خوابیدن! یعنی قوز نمیکنم و گردنمو صاف میگیرم بدونه اینکه خودم آگاهانه بخوام توجه کنم! و کلی کشش ها خوب بودن و خوش گذشت. انشاا... فردا روزه خواهم بود. ولی انقدر خوابم میاد که فکر نکنم واسه سحر پاشم.
راستی کتاب رنج های ورتر جوان رو شروع کردم؛ من باب شوآف از گوته هستش! :دی
برم با خدا حرف بزنم و بخوابم :)
دیشب پروانه بزرگا اومده بود تو اتاقم. منم میترسیدم بیرونش کردم خوابیدم از پنجره خم نمیرفت بیرون. منم بگه خوابیدم بعد عی سروصدا میکرد بیدار میشدم! یهو مامانم اومد پنجره رو ببنده منم بیدار شدم گفتم بهش. گفت بیا پیش ما بخواب. بعد بابام صداشو بچگونه کرد گفت پروانه ترس داره؟! مامانم هم صبح صداشو بچگونه کرد گفت پروانه بچمو اذیت کردخ. منم کلی خودمو لو کردم :))))
راستی ستاره صب گفت هروقت اومد پروانه به خودم بگو بیرونش کنم :***
خب باید بگم که روز پنجشنبه عموم فوت کرد. بر اثر کرونا. من همینجوری هم کلی ناراحتی داشتم که صدای آمبولانس رو میشنیدم و درد کشیدن جهان رو میدیدم. اما اینطور که شد، واقعا غمگینم. البته من مدتی طول میکشه تا کاملا درک کنم چی شده، به ویژه اینکه هیچ مراسم ختمی وجود نداره حداقل فعلا و من جتی از اون روزی که ایشون فوت کرد حتی از خونه هم خارج نشدم.
اخرین باری که دیدمش توی بیمارستان بود، تصادف کرده بودن و حالش وخیم بود. شنیدم که وقتی رفت خونه دیگه کاملا سالم نبود و در نهایت هم که اینطور شد. من از این اتفاق ناراحتم و از این که ایشون مراسم ختم نداشت ناراحت تر.
امیدوارم روحش تا ابد قرین ارامش و رحمت الهی باشه.
من آلام بین کارام پادکست ایده ها از کجا میان استرینگ کست رو گوش کردم و عااالی بود اینم بین این همه ایده که خداروشکر به ذهنم میرسه و فکر کنم جالب بود دونستن علت ایده و اینکه چطور میشه ایده های بیشتری به وجود بیاد و...
راستی برنامه ریزیم رو به صورت روزانه کشیدم واسه شش هفته مربع مربعی ببینم چطوره. تا الان که خیلی دوسش داشتم(روز اوله). الانم ی محتوا نوشتم میخوام برم قهوه پفی! درست کنم و بعد فیلم وب ببینم. لایسنس انتی ویروسم بعد صد سال خریدم. دیگهههه؟ فک کنم همینا :)
امروز بعد از مدتها تانیا رو دیدم و طبیعتا این پست به اون اختصاص داره :)
+یه سگ اورده بود با خودش، برگشته زورکی به هاپو میگه بگو میووو :)
+سگه پشتش به ما بود بهش میگه بی تربیت چرا پشتتو کردی به ما :)
+میگه من و مشان رو لباسمون عروسکه!
+با هم رفتیم گل چیدیم و گل یاسو از بابام اجازه گرفت
+خلاصه کلا که من عاشقشم و میتونم خیلییی چیزا بنویسم درموردش. انقدرم خوشگل و بزرگ شده ماشاا... . :*** :)
چند تا اپدیت:
+کتاب تاوان خوب بود.
+تو قرنطینه کلی کار میکنم. کارای کسب و کارم و همه چی. مثلا امروز رنگ سازمانی رو امتخاب کردم و قالب وردپرس رو و اینکه تصمیم گرفتم اینستا هم بیام.
+زبان میخونم و درس و کار میکنم و به بلاگم میرسم. کتاب زنجیر عشق رو هم شروع کردم.
+امروز رفتیم دنبال در واسه باغ. چندین روزه بابام داره دنبالش میگرده و نمیدونم امروز اوکی شد بالاخره یا نه. چون باغ رو داریم درست میکنیم انشاا... :)
خب همینا فعلا :)
کتاب «کتاب دزد» رو دوست نداشتم و نصفه رهاش کردم. کاری که معمولا انجام نمیدم اما خب این دفعه اصلا خوشم نیومد از این کتاب. شاید بعدا خوب شه نمیدونم. به جاش رستوران اخر جهان که قبلا نصفه خونده بودم رو میخوام تموم کنم و بعدشم تمام کتابایی که تو کتابخونه ام موندن رو میخوام تموم کنم و لیست کتاب بعدی رو بخرم. یه سری کتاب اموزنده خوب هم هستن که احتمالا تو طاقچه میخونم مثل جادوی نظم و اینا.
جمعه رفتیم باغ و بعد مدتهااااا مامان بزرگ عزیزم رو دیدم و داییم. و کاملا غیرمنتظره عمه و دختر عمه ام هم اومدن. هیچی دیگه یکم ادما رو دیدیم و برگشتیم خونه :) دختر عموم هم زنگ زد اما نشد بیاد تا دفعه بعد.
بعد اینکه دیروز کلاس انلاین داشتیم که خیلی بد بود و من زیاد گوش نکردم رفتم اتاقمو مرتب کردم :دی . الانم دارم کلاس افلاینای گرافیک رو تموم میکنم. عصر میخوام برم سراغ تمرین وب و کاملش کنم و بفرستم انشاا... .
همین فعلا. چند روزیه نقاشی نکشیدم و اخرین چیزی که کشیدم اب پرتقال بوده. بعدا بازم میکشم الان که حوصله ندارم. من عااااشق خودمم و تمام :)))
خدایا شکرت که از پنجره اتاقم میتونم ابرها، حرکتشون، ستاره و آسمون رو ببینم :) با اون رنگ محشرش.
امشب (یعنی دیشب، الان از دوازده گذشته) بابام گفت یه چیزی تو خونه تغییر کرده هرکی گفت . من رفتم اشپزخونه شروع کرد بگه دی دی اروم! بعد هرچی نزدیک میشدم دادددد میزد دی دیییی 🤣🤣🤣🤣 کلی خندیدم. بعد اون دی دی آروما خیلی قشنگ بودددد بچگونه بودددد خیلی دوست داشتم :) اخرشم دیدم رو سقف فریزر یه کاسه الوچه و چاقاله هست :) خلاصه خیلی بازی باحالی بود و عاشقتم بابااااایی :) راستی مامان امشب گفت که فردا سالگرد ازدواجمونه ، فکر کنم رو تاریخ شعبان منظورش بود، منم تبریک گفنم بهشون :) انشاا... همیشه خوشبخت باشن و باشیم همه ما ادما. بعد اینکه یه نقاشی اب پرتقال هم کشیدم که خیلی دوس داشتم بکشم. خوب شد.
فعلا همین :) شب بخیر.
نمیتونم بگم که از درس خوندن اصلا لذتی نمیبرم؛ اما وقتمو میگیره و اون زمان رو میتونم بذارم واسه کار. این حسمه. امروز جلسه انلاین داشتیم ساعت هشت صبح و بالاخره بعد از روز سال تحویل من صبحای ۹۹ رو دیدم :دی .
دیگه اینکه من خیلیییی به نقاشی علاقمند شدم! خیلیاااا. الان یه پروژه نوشتم و میخوام یه جلسه درس گوش بدم بعد برم سراغ نقاشی . زبان رو هم اضافه کردم به برنامه. واسه کار خودمم دارم برنامه ریزی های دقیق میکنم. و اینکه راستی مراقبه یاد گرفتم یه تمرین اسون که ذهن رو اروم و خالی میکنه. خیلی خوبههههههههه.
دیگه اینکه همین فک کنم. برم درس :) راستی امروز ناهار جوجه داشتیم که تو حیاط نشستیم خوردیم خیلی خوب بود خداروشکر. :)
کتاب کلکسیونر عطر همین الان تموم شد. با خوندن قسمتی که مربوط به اشغال پاریس توسط آلمانی ها بود، به یه نتیجه رسیدم که توی یادداشت های گوشیم مینویسم و فعلا به دلایلی اینجا نمیذارم.
کتاب خیلی قشنگی بود و درباره عطر و پاریس نوشتن خودش به تنهایی کافیه واسه جذابیت یه کتاب! اما داستان هم عالی بود و جدید.
+این روزای عید اینطوره؛ صبحا کتاب روان درمانی اگزیستانسیال ، بعدش اگه عکاسی یا تصورسلزی واسه پیج باشه انجام میدم و پادکست های کسب. و کار برای بعضی روزا. از بعد این کارا هم شروع میکنم به خوندن رمان توی گوشیم. البته صبح که میگم منظورم از حدود یازده هست که بیدار میشم :) خلاصه که خیلی اوضاعم خوبه! اره با وجود قرنطینه. امیدوارم به خوشی و سلامتی واسه هممون بگذره انشاا... . از شنبه کار رو شروع میکنم و قصد دارم تو این مدت قرنطینه برنامه ام سبک باشه. همچنین فیلمای دانشگاه شروع میشن. از آنیل یاد گرفتم طبق برنامه پیش برم خیلی بیشتررر. و اینکه عاشق پادکست کسب و کارم؛ اینو نمیدونستم! شاید کتاباشم دوست داشته باشم. بایذ ببینم. خب فعلا :)