مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۱۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۱۶دی

امتحان وب رو امروز دادیم.خوب بود امتحانش. ایشاا... که هممون موفق شیم.

توضیحی زیاد داده بود و این خیلی خوب بود :)

من کلا جلسه اولی که وب داشتیم استاد گفت میخوام درس بدم پیش خودم گفتم بذار برسی بعد درس بده و به این دلیل گوش نکردم به درس. بعد دیگه همینجور تا آخر ترم گوش نکردم اصلا 😅

فیلماشم ندیدم و فقط از رو جزوه های بقیهخوندم.حالا ایشاا... که موفق بشیم همونجور که گفتم. :)

در ضمن امروز اومدم خونه خیلی سردم بود دیدم کرسی گذاشتن مامان اینا.

میخواست سورپرایز بشم ولی خودش لو داد جلومو گرفت گفت کرسی رو نبین😅 میخواست بگه حدس بزن چیکار کردیم 😅عاشقشم ینی.😍😍

الانم زیر کرسی دارم به اینستا گردی میپردازم 😊😊

مژگان ❤😻
۱۳دی

امروز ظهر تصادف کردم.سرچهار راه چراغ راهنمایی خاموش بود و من داشتم میرفتم خیابون مقابل که یهو یه ماشین زد به سپر عقب.یعنی من رد شده بودم و اگه یکم اون ترمز میکرد رفته بودم ولی زد بهم. بعد ماشین کج شد و رفت به سمت جدول بزرگی که روش چراغ راهنماییه و خیلییی محکم بهش برخورد کرد.منم محکم خوردم به فرمون و زانومم خورد به فرمون.البته خداروشکر کمربند بسته بودم.خلاصه بابام اینا اومدن و افسر و مقصر طرف مقابل بود.ماشین هم الان توی تعمیرگاهه. بعدش من رفتم بیمارستان و از قفسه سینه ام که درد میکرد و درد میکنه عکس گرفتم. که خداروشکر چیزیش نبود فقط کمی کوفته شده.همچنین زانوم بسیار درد میکنه و کمی توی راه رفتنم مشکل ایجاد کرده.زبونم هم مثل اینکه رفته زیر دندونم و زخم شده.

خداروشکر که چیزیم نشد زیاد و اون خانوم هم سالمه.البته اون ماشینش هم خداروشکر چیزیش نیست.

بابا میگه این ماشین احتمالا دیگه خوب نباشه و باید بفروشمش. به هرحال راضی ام به رضای خدا.

مژگان ❤😻
۱۰دی

خب بالاخره امشب رفتیم فست فودی جدیدی که با یه دکور خوشگل باز شده توی شهرمون.

چند باری میخواستم برم و فرصت نشده بود ولی امشب بالاخره رفتیم،من چیز برگر خوردم و بسیار خوشمزه بود و چسبید.کیفیت گوشتش خیلی خوب بود و یه جور بوی دودِ خوب میداد. 

سیب زمینی اش هم نسبتاً خوب بود اما لاغر بود :دی

خلاصه واقعا چسبید بهم :) حالا از غذا گذشته امروز امتحان پایانی مبانی اینترنت رو دادیم و خوب هم بود و همچنین صبح توی دانشگاه بالاخره گیفگام درست شد اما کمی کارای داخلش مونده که چیز خاصی نیست و خداروشکر :) 

دیگه اینکه پروژه سخت افزارمون رو قراره یکم کد نویسی کنیم و تحویل بدیم. البته صددرصد مشخص نیست ولی احتمالاً نصفه تحویل خواهیم داد.ایشاا... که نمره ی خوب بگیریم از سخت افزار هممون.

مژگان ❤😻
۰۷دی

دیروز رفتم آرایشگاه و ابروهامو برداشتم. قصد نداشتم به این زودی برم چون دفعه قبلی یه ارایشگاه جدید رفتم و خیلی ابروهامو نازک کرد واسه همین گذاشته بودم دربیاد و هنوز اونقدری که میخوام پر نشده بود ولی دیگه رفتم و نتیجه هم خوب شد خداروشکر. یه آرایشگاه جدید رفتم که دکورشم خیلی قشنگ بود. کمی هم موهامو کوتاه کردم. انشاا... از این به بعد هم میرم اینجا فعلا.

امشب رفتیم نظر برای خرید کاپشن یا پالتویی چیزی، من یک پالتو نازک جنس فوتر توی تلگرام دیده بودم که میخواستم بگیرمش ولی تموم کرده بودم.یکم گشتم جاهای دیگه هم رنگی که میخواستم نداشتن.بعد دوستم گفت زنداییم اینو داره ولی ازش که پرسید جواب نداد و معلومم نبود کی میدیدش.خلاصه بیخیالش شدم و رفتم نظر یه چیز دیگه بگیرم ولی چیزی نپسندیدم،بعدش رفتیم شیخ صدوق توت طلایی.وافل خوردیم و شیک نوتلا.به مامانم گفتم بیا یکم پیاده بریم ببینیم پالتو میبینم.بالاخره یه جا دقیقا همون مدلی که توی تلگرام بود اما جنس مخملش رو داشت که گرفتم :) خداروشکر :)

الان میخوام یه شلوار و یه روسری بگیرم و بعد هم ماه دیگه ایشاا... یه کاپشن جدید میگیرم.

دیگه خریدای کوچیک یه ذره دارم که چیز خاصی نیستن.

مژگان ❤😻
۰۳دی

خب از این بگم که در حال درست کردن سایتی در گیگفا هستم یا اینکه باید اسنگیت دانلود و نصب کنم و یه ویدیو ضبط کنم از اموزش یک نرم افزار یا از اینکه باید پروژه یولید رو درست کنم؟ :)))))))) اینا کارای امشبم هستن که ایشاا... حداقل دوتاشون رو تموم میکنم.

خب برم به کارام برسم :) 

مژگان ❤😻
۰۱دی

خب خب خب :)))))) اول از دیشب شب یلدا بگم،چون ما قرار بود یه شب بعد از یلدا یعنی امشب جشن بگیریم و اینا دیشب فقط اجیل و اینا خریدیم و هندونه و انار و خلاصه اینا نادر رو دعوت کردیم و مامان بزرگم رو، دور هم جمع بودیم.بعد امشب رفتیم خونه نادر اینا جشن بود که در واقع شیرینی که بعد از عقد واسه خونواده داماد میبرن و لباسای زمستونی و اینا که میدن رو بردیم به همراه کیک یلدایی به سلیقه بنده :)

کلی رقصیدیم و خوش گذشت خداروشکر :) خیلیییی باحال بود. انقدر عکس گرفتیییم.منم تانیا جانم رو دیدم و بغلش کردم و بوس و اینا،قربونش برم همینجور چشماشو میماله انگار خوابش میاد :) خلاصه خیلی خوب بود.ایشاا... همیشه هممون شاد باشیم :)))))

مژگان ❤😻
۲۸آذر

این ترم واقعااا واقعا خیلی کار داریمممممم.خییییلیییییی. برای آز گرافیک خداروشکر دیگه کاری ندارم و تصویر سازی و کاریکاتور و ست اداری رو درست کردم. فقط مونده پاکت نامه رو بذارم توی ماکتش و همه اینارو چاپ کنم که چاپش مال بعد هست نه الان.

پروژه سخت افزارمون رو هنوز درست نکردیم.وسایلش رو خریدیم ولی کد نویسی و متصل کردنش مونده.پروژه نهایی ام رو به اتمامه تقریبا. برای درس اینترنت باید یک وبلاگ طور درست کنیم با سایت گیگفا و ورد پرس و اینا.که من مشکلی با درست کردنش ندارم ولی گیگفا به من میگه آی پی ات مال خارج از ایرانه و امکان پذیر نیست عضو شی.باید درستش کنم این قضیه رو.دیگههه امتحان snagit و ulead داریم.همچنین باید روی پروژه و پایان نامه ام کار کنم.در ضمننننن طرح کسب و کارم هم مونده که کامل کنم.وااای چقدر کار داااارم.یک شب بعد از شب یلدا هم که جمعه هست باید لباس و اینای شب یلدا شوهرخواهرم رو ببریم و خوشبختانه همون شب اونا هم لباسای خواهرم رو میدن و کلش یه شب خواهد بود نه دو شبِ رایجی که معمولا مهمونی میدن.

خب خلاصه که خیلی سرم شلوغه.خیییلی.بی صبرانه منتظرم این ترم تموم شه یه نفس راحت بکشم.ایشاا... هممون موفق باشیم همیشه.

پ.ن: یکشنبه عقد دختر دوست مامانم بود.انشاا... که خوشبخت و شاد بشن و روزای بسیار عالی رو درکنار هم داشته باشن :)

مژگان ❤😻
۲۷آذر

دیشب رفتیم کنسرت فرزاد فرزین رو.خیلی خوش گذشت.گروه شوک به نظرم عالی هستن و خود فرزاد هم که معرکه ست.

خیلی هم خوش اخلاقه حالا علاوه بر خوش صدا بودنش و... بعد از کنسرت هم رفتیم واسه شام مرغ و کباب ترکی خوردیم. و بعد توی راه با انرژی زیاااد کلی موزیک گوش کردیم و اینا. 

خلاصه خیلی خوش گذشت خداروشکر :)

امروز هم یکم کار واسه پروژه انجام دادم و یکمم واسه گرافیک. تصویر سازیم تقریبا تکمیل شده مونده یکم جزییات.بسته پستی سخت افزار هم اومده و باید کم کم نوشتن پروژه اش رو هم شروع کنیم.

پیداست سرم خیلی شلوغه ها! در ضمن این وسط اصلا حوصله کتاب خوندن رو ندارم و این عجیبه.احتمالا به خاطر کتاب طولانی جزء از کل هست و همچنین به خاطر درسا و کارای زیاد.

ایشاا... این ترم هم به خوبی و خوشی تموم شه :)


مژگان ❤😻
۲۴آذر

جمعه ی خود را اینگونه گذراندیم:

اول ظبق معمول فیلم دانلود کردم، بعد از صبحونه رفتم پای پروژه و پایان نامه. ناهار هم شوهرخواهرم مهمونمون بود که ماهی داشتیم و کلی مخلفات و همه چیز خیلی خوشمزه بود.

بعدش کمی خوابیدم و بعد باز رفتم پایان نامه رو نوشتم. بعدش رفتیم بیرون و یه دوری زدیم و بعد رفتیم یک کافی شاپ جدید.که خیلی خوشگل بود و سرسبز اینا.من کافه گلاسه خوردم که بد نبود.

بعد باز اومدم نشستم پایان نامه ام رو نوشتم و تا جایی که کار کردم تقریبا همشو نوشتم. فقط مونده یه سری جزییات.

خداروشکر تقریبا پروژه ام تکمیله.ایشاا... هممون پروژه هامون و پایان نامه هامون عالی باشن و موفق شیم و پاس شیم با بهترین نمرات.ایشاا... حال هممون خوب باشه همیشه :)

خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۲۲آذر

خب از دوشنبه بگم تا امروز که چهارشنبه اس.

دوشنبه شب رفتیم خونه عموم و تانیا جااانم رو دیدم :))) کلی ازش فیلم و عکس گرفتم، خیلی دوست داشتنی و جوجوووووئه :*** اولش با تعجب نگام میکرد. بعدش کم کم منو شناخت و میومد بغلم، البته خواهرشو که میدید میخواست بره بغل اون ولی خب بغل منم میموند به خصوص اگر راه میرفتم. جلوی آیینه رو هم دوست داشت. همچنین دستاشو میگرفتم و اون راه میرفت که اینجاش خیلی جالب بود. یه کاریم که میکرد این بود که نشسته بود نزدیک خواهرش و پشتش طرف اون بود بعد من که میگفتم بیا بغلم برمیگشت طرف خواهرش یعنی من میخوام برم بغل این :) و درضمن خودشم به این حرکت شیطنت آمیزش میخندید :) خلاصه که عاشقشم :**

خب حالا سه شنبه :) اولش که دانشگاه بودم و توی کلاس آز گرافیک مشکلی که واسه تصویر سازیم داشتم حل شد و فقط یکم رنگ کردنش مونده. سه شنبه شب هم قرار بود خواهرم رو سورپرایز کنیم واسه تولدش.تولدش 23 آذر بود ولی ما 21 ام گرفتیم.در واقع همسرش سوپرایزش کرد و خونه اونا جشن تولد برگزار شد.خیلی لحظه سورپرایزش جالب بود :) خواهرم میگفت من فکر میکنم یکی تو خونه اس و شوهر خواهرم میگفت نه کسی نیست و یهو چراغا رو روشن کردیم و جیغ و اینا :)

و چهارشنبه که امروزه ؛نیم ساعت زودتر راه افتادیم  و وقتی رسیدیم دانشگاه بدو بدو بوم های کسب و کارمون که فکر میکردیم باید آماده باشن رو درست کردیم توی کتابخونه، بعد رفتیم سرکلاس و متوجه شدیم باید بریم توی نمازخونه.خلاصه رفتیم دیدیم همه دارن بوم های خلاقانه درست میکنن و ما همینجوری چسبوندیم.من که شخصا اصلا فکرشم نمیکردم باید خلاقیت به خرج داد توی ساختش و فکر میکردم باید همینجور ساده دقیقا به همین فرمت و بدون هیچ تغییری باشه. خلاصه شروع کردیم سرچ و فکر واینا تا نهایتا شکل کپسول انیمیشنی کشیدیم در قسمت های مختلف بوم و استیکی نوت هارو به شکل دایره درآوردیم و از این کارا.

یه بومی که خیلی به نظرم جالب بود بوم یه گروه از دانشجوهای طراحی دوخت بود که  لباسهای کوچولوی کاغذی درست کرده بودن چسبونده بودن به بومشون.

خلاصه خیلی چسبید این کاردستی درسته کردنه و اون تولده و اون تانیائه :)ایشاا... هممون همیشه خوش باشیم :) الانم میخوام یکم توی نت باشم و بعدم بخوابم با اینکه زوده ولی تا پنج سرکلاس بودم توی دانشگاه و خوابم میاد :) 

پ.ن:خدایا شکرت برای همه چیز :) 

پ.ن۲:قالب جدیدم مبارک :)

مژگان ❤😻
۱۹آذر

دیروز رفتیم وسایل تزیین قند خریدیم. برای قند هایی که قراره ببریم واسه خانواده شوهرخواهرم. وسایلمون گلهای سفید،تور سفید و ربانهای سفید و نباتی هستند.اینهارو از یک مغازه خوشگل فروشی! که وسایل تولد و عقد و...  دارن خریدیم.همچنین قراره لباسهای شب یلدا، پارچه های خونواده داماد و کیک ببریم.بعد از خرید من مرغ سوخاری و سیب زمینی سرخ کرده و پیراشکی کاکائویی خوردم 😋 به به :) 

امروز هم بالاخره کتاب جزء از کل رو تموم کردم. کتاب خیلی حجیمی بود و البته جالب.کمی مونده به اخرش خیلی غیرقابل پیش‌بینی بود.

مژگان ❤😻
۱۶آذر

خب خیلیی سریع بگم این چند روزه که نیومدم وبلاگ چیکارا کردم. 

یکشنبه هم کمی گلوم میسوخت ولی بعدش بهتر شدم و کمی سرفه و عطسه و اینا میکردم و به حال سرما رو خوردم! البته دانشگاه نرفتم.یکشنبه و دوشنبه کمی روی پروژه کار کردم و سه شنبه هم که دانشگاه بودم.چهارشنبه که دیروز باشه هم زیاد کاری واسه پروژه نکردم اما واقعا دلم میخواست خطاش رو رفع کنم و هنوز هم میخوام! چهارشنبه شب با مامانم رفتیم کمی دور زدیم و بعدش هم رفتیم کافی شاپ و من بدون توجه به سرما خوردگی ام شیک شکلات خوردم و مادرم شیک نوتلا.البته خب خوبم خداروشکر :) امشب هم رفتیم با مامان بابا باز یه دوری زدیم و جیگرررر زدیم بر بدن که خیلی هوسسسس کرده بودم.با ماست میش! که اون هم با جیگرخیلی میچسبه به نظرم.درضمن صبح امروز هم بسته ی دوازده تایی رژ لب هدا بیوتی ام رسید که دوستش میدارم. اما یک چیز مهم ؛ امشب چهارتا بلیط برای کنسرت فرزاد فرزین رزرو کردیم که البته چون دیر اقدام کردیم صندلی هامون خیلی جلو نیست اما خب به هرحال خوش خواهد گذشت انشاا... :) فردا هم ایشاا... میخوام خطای پروژه رو درست کنم و کمی هم وب بخونم.درضمن باید برای سخت افزار هم یک پروژه درست کنیم که شنبه راجع بهش حرف میزنم و احتمالا دوشنبه شروع خواهیم کرد.اهان اینم بگم، به احتمال نود درصد برای ترم بعد میرم دانشگاه آزاد. ایشاا... این ترم همه ی درسام رو با نمره های خوب پاس کنم و موفق بشم و همه بچه ها هم همینطور :)

همینا دیگه.ایشاا... هی اتفاقای خوب بیفته و هی بیام بنویسم :) خدایا شکرت و خدایا لطفا حالمون خوب باشه همیشه،حال هممون :)

مژگان ❤😻
۰۶آذر

برای ثبت در تاریخ(!) اومدم بنویسم که به شدت و جدیت مشغول خوندن درس وب هستم.

شنبه ی آینده امتحان میانترمش هست و من از همین شنبه شروع به خوندن کرده ام و انشاا... تا جمعه ادامه خواهد داشت.

مژگان ❤😻
۰۳آذر

کارهایی که امروز کردم به ترتیب اینا بودن:

از خواب پاشدم و چند تا فیلم دانلود کردم،به عنوان صبحونه شیر و کورن فلکس و دو تا تیکه پیتزا[از دیشب] خوردم، کتاب جزء از کل رو خوندم.اندروید کار کردم،حمام کردم،خوابیدم،دیر ناهار خوردم،رفتیم باغ که بابا سر بزنه و ما نرفتیم داخل،خونه ی عمه رفتیم،من اومدم خونه،فیلم دیدم،کتاب خوندم و الانم میخوام یک مطلب راجع به یک کتاب بخونم که ببینم دوسش دارم یا نه و بعد میخوام شام بخورم.

این هم شیوه نوشتن جدید درباره اتفاقای روزانه :) همچنین اینکه دارم از کتاب جزء از کل خیلی لذت میبرم و اینکه میخوام مثبت تر باشم، در لحظه زندگی کنم و خودمو بیشتر دوست داشته باشم و از این چیزا :) 


مژگان ❤😻
۲۹آبان

امشب برای خرید سوییشرت رفتیم چهارباغ عباسی [یک کار دیگه هم داشتیم اونجا] و بعدش هم رفتیم چهارباغ بالا و من هیچی نپسندیدم :| اصلا زیاد سوییشرت نبود و اونایی هم که بود اکثرشون زیپ نداشتن.البته از چهارباغ بالا فقط اوسان و مجتمع پارک رفتیم.

خلاصه که هیچی نگرفتم جز یک دستبند چند رشته ای خوشگل :) 

مژگان ❤😻
۲۸آبان

مادربزرگ امشب خونه ماست، مامانم فیلمای قدیمی از موقعی که ما بچه بودیم رو گذاشته. یکیش مال سال 87 هست، یکیش مال اول راهنماییم و چیزای دیگه.

یکیش مال یک عیده و من وخواهرم راجع به هفت سین توضیح دادیم و اینا.خیلی خجالت میکشم کسی اینارو ببینه :دی با اینکه چیز بدی نیست اما خب خجالت میکشم دیگه :) مامان جونم و بابام خیلی عاشق این فیلممون شدن و کلی تعریف میکنن.یکی هم مال سیزده بدر سالیه که اول راهنمایی بودم. احساس میکنم قبلا درباره این فیلما نوشتم،نمیدونم. به هرحال قسمت هایی هم پدربزرگم و مادربزرگِ مامانم توی فیلم هستن.

مژگان ❤😻
۲۶آبان

سه وعده پشت سر هم مرغ خوردم! مرغ کنتاکی و جوجه و مرغ سوخاری. از همشون هم راضی ام :) با اینکه میخوام کمتر فست فود یا کیک و آب‌میوه بخورم ولی مجبورم استفاده کنم برای دانشگاه به خصوص.

بسیار زیاد هم هوس شیرینی نارنجکی[عشقم] کردم.


پ.ن: چرا با اینکه تقریبا زود به زود میام وبلاگ بازم حس میکنم خیلی دیر میام؟! 

مژگان ❤😻
۲۴آبان

یکی دو روزیه که دارم با اینترنت رایگان نامحدود [همراه اول جان برای کسانی که بسته اینترنتی دارن] فیلم دانلود میکنم.امروز 9 گیگ فیلم دانلود کردم :) خیلی خوب و لذت بخشه :) 

الانم میخوام بیگ بنگ تئوری فصل یازده رو ببینم که مثل بقیه فصلها عالیه.

فردا باید کارای پروژه رو انجام بدم و فرداش هم فیلم اندروید ببینم.یکشنبه کارای آز گرافیک و شاید دوباره پروژه و دوشنبه هم امتحان میانترم آمار رو بخونم ایشاا...

اینم از برنامه ریزی ام :) 

مژگان ❤😻
۲۲آبان

خب درمورد امروزم اگه بخوام بگم روی پروژه مون کار کردم، کمی فیلمهای اندروید رو دیدم،با اینترنت نامحدود رایگان [همراه اول جان تا آخر پاییز :)] کلی فیلم دانلود کردم و خواهم کرد.

یه فیلم دانلود کردم به اسم young Sheldon که راجع به همون شلدونی هست که توی بیگ بنگ تئوری بود.مربوط به موقعی که بچه بود و خب از همون موقع بسیار باهوش و متفاوت و عجیب بود. 

الان باید کمی آز گرافیک بخونم چون فردا امتحانه و همچنین نیم ژوژمان،واسه همین باید یه سری کار هم ببریم که باید امشب چاپ کنم انشاا...

در ضمن دیشب بعضی جاها زلزله احساس شد و میگن که توی کرمانشاه زلزله اومده. امیدوارم حالشون خوب باشه و بهشون کمک بشه و همه ی مسائل مربوط بهشون حل بشه انشاا...

پ.ن: خوشحالم که هنوز یک ماه دیگه از پاییز دوست داشتنی مونده :) خدایا شکرت برای همه چیز :)

مژگان ❤😻
۱۸آبان

امروز صبح شیوا اومد کمی روی پروژه کار کردیم اما کاری که میخواستیم انجام بدیم [درباره وب سرویس اینا] کاملا انجام نشد.بعد هم کتاب جزء از کل رو خوندم و هنوز هم دارم میخونم.

دیروز قرار بود برای درس کارآفرینی ایده ببریم که من یک ایده داشتم که مادرم بهم گفته بود و استاد گفت ایده خوبیه و روش کار کنین.یه ایده هم خودم دادم که اونم خوب بود اما اولی به نظر بهتر و میرسید.ایشاا... اجرا بشه :)

این روزها حالم آرومه.در آرامشم خداروشکر. و آرزو های زیادی دارم :) و این خوبه :)

مژگان ❤😻