خب از دوشنبه بگم تا امروز که چهارشنبه اس.
دوشنبه شب رفتیم خونه عموم و تانیا جااانم رو دیدم :))) کلی ازش فیلم و عکس گرفتم، خیلی دوست داشتنی و جوجوووووئه :*** اولش با تعجب نگام میکرد. بعدش کم کم منو شناخت و میومد بغلم، البته خواهرشو که میدید میخواست بره بغل اون ولی خب بغل منم میموند به خصوص اگر راه میرفتم. جلوی آیینه رو هم دوست داشت. همچنین دستاشو میگرفتم و اون راه میرفت که اینجاش خیلی جالب بود. یه کاریم که میکرد این بود که نشسته بود نزدیک خواهرش و پشتش طرف اون بود بعد من که میگفتم بیا بغلم برمیگشت طرف خواهرش یعنی من میخوام برم بغل این :) و درضمن خودشم به این حرکت شیطنت آمیزش میخندید :) خلاصه که عاشقشم :**
خب حالا سه شنبه :) اولش که دانشگاه بودم و توی کلاس آز گرافیک مشکلی که واسه تصویر سازیم داشتم حل شد و فقط یکم رنگ کردنش مونده. سه شنبه شب هم قرار بود خواهرم رو سورپرایز کنیم واسه تولدش.تولدش 23 آذر بود ولی ما 21 ام گرفتیم.در واقع همسرش سوپرایزش کرد و خونه اونا جشن تولد برگزار شد.خیلی لحظه سورپرایزش جالب بود :) خواهرم میگفت من فکر میکنم یکی تو خونه اس و شوهر خواهرم میگفت نه کسی نیست و یهو چراغا رو روشن کردیم و جیغ و اینا :)
و چهارشنبه که امروزه ؛نیم ساعت زودتر راه افتادیم و وقتی رسیدیم دانشگاه بدو بدو بوم های کسب و کارمون که فکر میکردیم باید آماده باشن رو درست کردیم توی کتابخونه، بعد رفتیم سرکلاس و متوجه شدیم باید بریم توی نمازخونه.خلاصه رفتیم دیدیم همه دارن بوم های خلاقانه درست میکنن و ما همینجوری چسبوندیم.من که شخصا اصلا فکرشم نمیکردم باید خلاقیت به خرج داد توی ساختش و فکر میکردم باید همینجور ساده دقیقا به همین فرمت و بدون هیچ تغییری باشه. خلاصه شروع کردیم سرچ و فکر واینا تا نهایتا شکل کپسول انیمیشنی کشیدیم در قسمت های مختلف بوم و استیکی نوت هارو به شکل دایره درآوردیم و از این کارا.
یه بومی که خیلی به نظرم جالب بود بوم یه گروه از دانشجوهای طراحی دوخت بود که لباسهای کوچولوی کاغذی درست کرده بودن چسبونده بودن به بومشون.
خلاصه خیلی چسبید این کاردستی درسته کردنه و اون تولده و اون تانیائه :)ایشاا... هممون همیشه خوش باشیم :) الانم میخوام یکم توی نت باشم و بعدم بخوابم با اینکه زوده ولی تا پنج سرکلاس بودم توی دانشگاه و خوابم میاد :)
پ.ن:خدایا شکرت برای همه چیز :)
پ.ن۲:قالب جدیدم مبارک :)