قهوه سرد اقای نویسنده
+دیشب بعد از مدتها رفتم خونه ی مادربزرگ. توی باغ میدیدمش ولی خونشون رفتن یه چیز دیگه ایه.همیشه عاشق مادربزرگ و پدربزرگم، خونشون و حس خوب و چیزهای خوبی که اونجا هست هستم.دایی اینا هم اونجا بودن و میخواستن با یکی از اقوام زندایی برن پارک.بعد از اینکه اونها تماس نگرفتن یهویی قرار شد همگی با هم بریم.و بعد از مدتها رفتیم پارک.اونم پارکی که روبروی کوچه ی ماست! خیلی دیر به دیر میریم. بعد از کمی نشستن رفتیم پارک بادی خونوادگی با دایی و پسرهاش و خواهرم.کلی بازی کردیم و کیف کردیم.پسر دایی هام میخواستن ماشین بازی هم برن، ولی ما مخالفت کردیم.من یکی که دیگه خیلی حال نداشتم.حدود یکی دوساعت اخر بابا هم بهمون ملحق شد توی پارک.
خلاصه خوش گذشت خیلی :)
+کتاب هایی که سفارش داده بودم امروز به دستم رسیدن. بعد از مدتها یک رمان ایرانی که تعریفش رو خونده بودم به نام "قهوه سرد اقای نویسنده" خوندم.
یه جا راجع بهش یه نفر نوشته بود که به نظرش نویسنده تکست هایی داشته که از اون ها توی کتاب استفاده کرده.به نظر منم همینجور بود یا حداقل چیزی شبیه به این.این تکست ها اکثرا خوب بودند، داستان کلی کتاب هم خوب بود. اخرش هم کمی غافلگیر کننده. اما خب یه جورایی رمان های ایرانی در جاهایی شبیه به هم هستن. و اینو دوست ندارم من.
کلا کتاب خوبی بود ولی.و اینکه در یک روز خوندمش :)
وب خوبی داری.
به وب منم سر بزن.
من میخوام با سایتت تبادل لینک کنم.
اگه موافقی اطلاع بده