مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۲۰دی

وای نمیدونم چرا شبا انقدر ناراحت و غصه ناک میشم 😂 خداروشکر صبحا خوبم اما شبا یه جوریه اصن. البته نه همه شبا. امشبم راستش حوصله ندارم غمگینم. احساس میکنم به استراحت نیاز دارم. دلم میخواد برم یه جای دور دور توی دل طبیعت جایی که ادما نباشن اروم بگیرم یکم. 

هیییییی 

فکر واکسن، گرونی، فکر اینکه این روزایی که اینجوری جوونیمونه. فکر اینکه مثلا اگ خارج بودیم الان چقد لایف استایلمون فرق میکرد. و فکر همه چی. هی خدا.

انشاا... همه چی خوب مبشه. همین الان که تو کتاب آموزه های دائو (که همین امشب شروعش کردم) خوندم هیچ طوفانی تو طبیعت بی پایان نیست. برای همین امیدوارم . هر چند سخته. اما امید هست. چون خدای عزیزمون ما رو تو آغوشش داره. وقتیم داریم گریه میکنیم (ینی ناراحتیم)، باز تو آغوشش هستیم.

بعد از نوشتن عنوان: یه خاطره ای دارم که خوب یاذمه. راهنمایی بودم. توی سرویس. ده دی ماه بود. راننده سرویس گفت چقد زود دهم شد. منم  داشتم فکر میکردم اخیش ده روز از دی رفت به بودی عیذه و سال تحصیلی تموم میشه. اینو گاهی یادم میاد. وقتی مثلا زود اول یه ماه میره و میرسیم وسطاش. همین :)

مژگان ❤😻
۱۱دی

خیلی وقته نیومدما! راستش اینه که اکثر اوقات صبح ها کار میکنم و عصرها دلم میخواد هیچ کاری نکنم! البته که کارایی هم واسه عصر میمونه از جمله جواب دادن پیام نویسنده و مشتریا و گذاشتن محتوا و ... . برای همینم هست که سعی میکنم از زیر بقیه وظایف شونه خالی کنم از جمله پست گذاشتن در اینجا! که برام یه کار دوست داشتنی هم هست اما اینو درک نمیکنم تا موقعی که میام اینجا و شروع به نوشتن میکنم! 

خب . این روزا سعی میکنم عصرا یه کار باحال داشته باشم. که زیاد نرم بیرون به خاطر کرونا. دوست دارم این کاره در زمینه شیرینی باشه. انشاا... به زودی یه همزن رومیزی میگیریم و اینجوری میتونم کلی چیزای باحال ازجمله کیک خامه ای و شیرینی نارنجکی درست کنم. همزن الانمون دستیه و یکم سخته باهاش خامه زدن.

این روزا به گسترش کارم خیلی فکر میکنم و این بهم حس خوب میده و انگیزه ادامه دادن. میشه یه روز کار شیرینی هم جزو کارای تجاریم باشه نه تفریحی؟ البته نه اینکه شخصا این کارو کنم، خودمم باشم اما بیشتر چیزای بزرگتر تو ذهنمه.

اما به جز این بازم به چیزای مختلف فکر میکنم. خداروشکر از حضور و از برکت و از ایده. دوره اعتماد به نفس هم دانلود کردم. نمیگم اعتماد به نفس نداشتم، اما واقعا حس میکردم زیاد به خودم اونجور که باید توجه نمیکردم. بعد یه چیزیم الان به ذهنم رسید. میگن تایم بذارین واسه خودتون مثلا برای پوست و اینا. به نظرم باید اون موقعی که مثلا داری ماسک میذاری کامل حواست به خودت باشه و به خودت فکر کنی تا از لحاظ ذهنی هم برات خوب باشه. 

دیگه چی؟ فردا انشاا... میرم عکس پاییزی میگیرم هنوز ! زمستونه ها! اما من پافرم تازه دیروز رسید و کلاهم و باید فردا برم. یه استایل خوشگل برا خودم درست کردم و این بهم حس خوب میده! تنها چیزی که از لباس تو امسال نیاز دارم یه شال رنگی قشنگه برای پالتو و کلا چیزای مشکیم. که اونم بهمن میگیرم چون قول دادم به خودم دی ماه فقط چیزای ضروری بخرم.

راستش قصد دارم پول جمع کنم که یه گوشی جدید بخرم. تقریبا نصفشو جمع کردم تا الان اما به اینم فکر میکنم بخرم گوشیو یا اینکه بذارم برای کار جدید پول رو. باید یکم تحقیق کنم کار تو ذهنم چقدر سرمایه نیاز داره اول. و به خودم افتخار میکنم که عرضه جمع کردن این پول و شروع کار جدید و فکر به کارای جدید رو دارم. من عرضه حیلی چیزا رو دارم. شجاعتش. در واقع ترسو شده بودم. اما باز تونستم شجاع شم. این به نظرم ارزش داره حیلی. اینکه از ترس برسی به شجاعت. تا اینکه خودت شجاع باشی. 

یعنی انقدر ذهنم شلوغه که هی از همه چی مینویسم. امیدوارم واقعا دفعه بعدی زودتر بیام.

 

پ.ن: من تو جمع ناهار خونوادگی: کار هوشمندانه مهمه نه کار سخت. بابام: اره این خیلی قشنگه. اینو بنویس. من: 😌😁

پ.ن۲: اینجا ننوشته بودم گربه داریم؟ اسمش بادومه و با نمک ترین حیوونی هست که تا به حال دیدم. تنها مشکل اینه که به خاطرش دیگه نمیتونیم لباسامون رو تو حیاط پهن کنیم. 

‌پ.ن۳: شکر خدای را از همه چیز. شکر خدای را که حدیث رو شناختم و یاد گرفدم اینجوری شکر کنم :) شک 

مژگان ❤😻
۲۰آذر

راستش این روزا همش فکر میکنم کاش عید بیاد کلی استراحت کنم! از بس که کل امسال بی وقفه کار کردم. به جز جمعه ها ولی بعضی روزای تعطیل غیر جمعه ای رو هم کار کردم. چند شبه از شدت خستگی زود خوابم میبره فوقش یازده اینا. البته فکر کنم دو شبه. 

اما کلا حال کلیم خوبه خداروشکر. از اینکه کار میکنم و مستقلم خیلی خوشحالم پ همچنین از اینکه بیزینس خودمو دارم هم خیلی خوشحالم. کار خوبه و منم کارمو تا حد زیادی دوست دارم. همش فکر میکنم کار بعدی که شروع میکنم چی باشه. اما فعلا باید روی کار فعلیم تمرکز کنم. شاید عید یکم به چیزای جدید و کارای جدید فکر کنم. البته که به کلاسای خوبم واسه خودم فکر میکنم . مثلا دیجیتال مارکتینگ. قبلا برنامه نویسی رو خیلی دوست داشتم اما الان متوجه شدم به بیزینس و مارکتینگ خیلی علاقمندم و شاید بهتر باشه فعلا از برنامه نویسی دور بمونم. هرچند شاید بعدا برم سراغش. 

دیگه چی؟؟؟ کلاسای سرمایه گذاری رو خود ادم هم دوست دارم مثل شناخت خودت و اینا. 

دیگع چی؟ روی بلاگم هم کار میکنم. بلاگ کتابم. خیلی هم دوسش دارم. راستیییی گربه امشب واسه اولین بار قراره پیش ما تو اتاق خواهرم البته، بخوابه تا صبح.

من برم دیگه و امیدوارم زود بیام چون اینجا رو هم خیلی دوس دارم . خدایا شکرت واسه همه چی.

مژگان ❤😻
۱۳آذر

چند روز پیش به مامانم گفتم چطوری انقد امیدواری؟ خیلی خوبه. چون دیده بودم اینو. یکم برام حرف زد اما تاثیر گذارترینش این بود که حضرت زینب (س) کلی سختی کشیده ولی معنیش این نبوده که خدا دوسش نداشته، بلکه خیلی هم دوسش داشته و اینکه خدا میخواد طاقت ما رو ببینه و همه چی درست میشه و اینا :)

 

پ.ن: این روزا خیلی با گربمون بازی میکنیم همگییی و خیلی نازه واقعا. به جز اون سخت. مار میکنم و دنبال کلاسای خوب آنلاینم و همچنین منتظر عیدم که استراحت کنم :) خدایا شکرت ولی . در ضمن برخلاف یه مدت پیش احساس میکنم کاملا که همه چییی به وقتش اتفاق می افته و امیدوارم و حس خوب دارم و راحتم و اروم. یعنی این حسو دارم که بهترین جای زندگیمم الان و همه چیزایی که میخوامم خدا بهم میده به وقتش . انشاا... برای من و برای هممون.

و یه چیز دیگه، امروز در طی صحبت با یه مشتری و البته شنیدن صحبتای یکی دیگه، متوجه شدم خداروشکرررر من چقدر باوجدانم ! واقعا مرسی از خدا و امیدوارم همیشه اینطوری بمونم.

مژگان ❤😻
۰۱آذر

خیلیییی خوابم میادددد نمیدونم چرا ! 

شنبه ها خیلی کار دارم چون باید محتوا بدم به نویسنده هام. بعد هم یه سری کار داشتم و در نهایت وقتی همه چی تموم شد، بازم کار خط نخورده تو لیستم داشتم! عصر اصلا حوصله کار نداشتم، کل هفته گذشته رو هم صبح کار کردم هم عصر. واسه همینم پاشدم کیک به با عطر هل پختم که واقعاااا خوشمزه شد اماااا دوبرابر کیکای دیگه کار برد. یه سایت جدید پر رسپی پیدا کردم میخوام بعد هم کیک بادوم و عسل بپزم انشاا... .

دیگه چی؟ محتواهای پیج بیزینیسیم برای اذر کاملا حاضر شدن هفته پیش. یه کلاس اموزش هشتگ هم ثبت نام کردم که انلاینه. فقط مونده استوری ها که منبعشو گرفتم فردا درست میکنم.

اهااااان راستی ما یه پیشی اوردیمممممم. بابام از تهران اورده و انقدر خوشگله که حد نداره. یه گربه بزرگ شبا میاد اذیتش میکنه و دعواش میکنه. هرچی هم دعواش میکنیم بازم میاد. الان تله گذاشته بودیم رفته بود دمش اما بازم ماهی رو نخورد که گیر کنه. بعد دیدم گربه قشنگ خودمون اومده میخواد بره تو تله ردش کردم رفت. 

اسمش بادومه که از اسم گربه همسایه برداشتیم. اول گفتیم بیخیالش یه چیز دیگه میذارم اما بعذ خودشون گفتن بادوم بذارین. البته لاته هم بهش میاد چون واقعا روی تنش مث ارت لاته میمونه اما خب مامانم میگه بادوم بهش. دیگه خیلی نمیترسه از گربهه و دوسش داره اما ما رو بیشتر دوس داره 😑

راستی قرنطینه شدیم تا دو هفته از امروز. و کیکم میخواستم یه برش رو بدم مامان بزرگم اما کسی نمیبره . دیگه صبح میخورم خودم :)

دیگهههه فک کنم برم . زود میام سعی میکنم. 

مژگان ❤😻
۲۴آبان

خیلییی وقته نیومدم اینجا. خیلی کارا کردم. اما حوصله نداشتم بنویسم. در واقع بعد از بلاگ اینتسا و اینکه همه چیو اونجا میذاشتم عادت کردم به اینجا نیومدن و وقتی هم بلاگ رو دیسیبل کردم واسه مدتی، دیگه خیلی اینجا نیومدم. باوجوداین اینجارو دوست دارم واقعا و الانم اینجام. مثل بک تو هوم!

اول از این روزا بگم. اینکه صحبها کار میکنم معمولا. شبا یه قسمت از دیس ایز آس، سهمیه یه کتاب کاغذی و یه الکترونیکی، بعدم هیییی میگم چیکار کنم بیکار نباشم! چون زیاد بیرون نمیرم واسه کرونا. بعد خلاصه تصمیم گرفتم این هفته بشینم محتوا واسه اینستای کسب و کارم درست کنم. با اینکه مجتوا دارم اما برای اینکه حوصلم نره. 

اهان راستی میخوام بوک بلاگر باشم. در واقع بلاگ رو تبدیل کنم به بوک بلاگ و نمیدونم چرا طول کشید که متوجه این موضوع بشم. شایدم میدونم، بیشتر میخواستم بلاگر لایف استایل باشم اما در عین حال نمیخواستم به جز یه جنبه خیلیییی کوچیک، زندگیمو به نمایش بذارم. 

و کار خودمو شروع کردم و گفتم یه مدت بلاگو میبندم. و خیلییی زود حدود چند روز بعد وقتی دومین کتاب اون مدت (فک کنم) رو تموم کردم، دیدم من واقعا به جایی احتیاج دارم واسه نوشتن درباره کتابا. و خب تصمیم گرفتم یه سری چیز قشنگ سفارش بدم برای عکاسی. بشقاب و گلدون و شمع و اینا. همه سفارشات رسیدن به جز یه کاسه روباهی. و یه سنگ دایره ای و یه چوب دایره ای هم میخواستم که بابام اورد برام. مامانمم قراره روتختی سفید بگیره. و دیگه تموم.  اگر انشاا... کار خوب پیش رفت، بازم چیز میخرم. 

دوستم شیوا گفته واسه عکاسی هایی که باید از خودم باشه کمکم میکنه اما گاهی وقتا هم نمیتونه. پس یکم مشکل عکاس دارم. اما حل میشه (مدتی پیش، پس از صد سال تصمیم گرفتم مثبت نگر بشم دوباره، خودمم نمیدونستم نیستم دیگه)

اخیشششش کلی نوشتم. حالا یه جنبه دیگه:

یه کُت دیدم تو پینترست: بذار ایمانت بزرگتر از ترس‌هات باشه. و فکر کردم و فکر کردم. به جز اونم یه ویدیو دیدم که وقتی درد میاد احساس زند. بودن میکنی و نور بدون تاریکی معنایی نداره. کلیشه ای هست اما درباره کلیشه هم یه چیز میگم بعدتر. خلاصه به این چیزا فکر کردم. و به اینکه اگه مشکلی پیش بیاد معناش این نیست که تا همیشه گارانتی شدی و مشکل دیگه ای پیش نخواهد اومد. بلکه زندگی آمیزه ای از مشکلات و خوبی هاست.

درباره کلیشه: اول از چیزا و جمله های کلیشه ای متنفر بودم. بعد فهمیدم واقعا خیلی مهم و درست بودن که تکرار شدن هی و در نهایت کلیشه ای شدن. اماااا بعدتر فهمیدم خیلیا این موضوع رو نمیدونن و اگه بهشون یه چیز کلیشه ای اما درست بگی، فکر میکنن تکراریه. واقعاا لازم نیست جمله جدیدی باشه، فقط کافیه درست باشه و حس خوب بده و کار کنه.

و یه چیز دیگه: بعد از مدتی گشتن دنبال هزار دستور العمل، اخرش فهمیدم خودم میدونم واقعا! منظورم این نیست که به یاد گرفتم نیازی ندارم دیگه که همه همیشه دارن. بلکه اینه که واقعا گاهی باید به خودت اعتماد کنی. همین. برای این کارم لازمه فکر کنی اول و تصمیم هیجانی نگیری، بعد کارتو انجام بدی و به خودت ایمان داشته باشی. حتی اگه اشتباه کردی، یاد میگیری و حتی بازم اگه اشتباه کردی حتما لازم بوده.

حالا که بعد مدتها اومدم بازم یه چیز دیگه دی: من به تازگی متوجه شدم که به سرنوشت باور دارم. نمیدونم قبلا دقیقا داشتم یا نه. فکر کنم بیشتر به تلااااااش زیاد خودم فکر میکردم و اینکه  چقدرررر مهمه و مهم تر از همه چی. اما باز الان فهمیدم واقعا سرنوشت هست و یهویی یه چیزای عجیبی اتفاق میفته که بیشتر میفهمی. مثلا از بابام خواستم تو بنگاها دنبال ماشین باشه و در نهایت وقتی چیزی پیدا نکرد یه نفر تماس گرفت یه جایی نزدیک خونمون ماشین داشت. و دیدم ببین سرنوشت اینه. اینکه تو دنبال یه چیزی هم هستی اما اون چیز به موقعش سرجاش خودش میاد طرفت. باید تلاش کرد قطعا. اما هرگز نباید سرنوشت رو یادت بره. شاید برای اینکه حد چقدر تلاش کردن و چقدرشو دست سرنوشت سپردن دونست، باید به قانون اگه سخته، درست نیست فکر کرد. 

همیننننن :) دیر ولی پربار اومدم :دی.

 

مژگان ❤😻
۰۶آبان

امشب یهو به این نتیجه رسیدم که خیلی اعصابم خرده کخ یه عده مردم تو امریکا تقریبا میتونن سرنوشت ما رو تو ایران رقم بزنن! نمیدونم واسه انتخابات واقعا به رای اونا اهمیتی داده میشه یا نه، اما واقعا مسحره اس واقعا مسخره اس واقعا مسخره اس.

چرا؟ مگه هممون ادم نیستیم؟! البته خیلی از دلایلش معلومه و به نظر من اهمیت دادن به علم و پژوهش یه دلیل خیلی مهمشه و چیزای دیگه. اما بازم دلیل نمیشه. ای کاش یه کشور بی طرف توانایی قضاوت و اعمال یه قانون خوب رو داشت که ما هی تحریم نشیم !

 

الان یاد اون روز افتادم. دانشجوی کاردانی بودم، انگار یه عمر ازش میگذره. یکی از بچه ها بلند اعلام کرد ترامپ رییس جمهور شد. لون موقع اصلا نمیتونستم فکرشم بکنم اینجوری میشه.

مژگان ❤😻
۰۴آبان

آلان تو فهم فلسفه جلد دو خوندم جه برای دوست داشتن ادمای دیگه، اشیا و خودمون ابتدا باید خدا رو به نحوه درست دوست داشته باشیم. عشق خدا باعث گناه نمیشه و موقتی نیست.

بعد دیدم بله! همونطور که قبلا هم به این نتیجه رسیده بودم، عشق به خدا همیشه هست، اونم هنیشه دوستمون داره، هرگز رهامون نمیکنه و همیشه باهامونه. چقدر دوست داشتنی. چه عشقی. 

واقعا ممنونم ازت خدای عزیزم. واقعا. برای بودنت.

و برای همه چی.

 

پ.ن: امشب با مامان کلی طولانی حرف زدیم. چراغا خاموش بود و همه خواب. من و اون تنهایی خیلی چیزا گفتیم و من خیلی چیزای عمیقا تو ذهنم رو گفتم که معمولا پیش نمیاد بگم. و خوشحالم. و مامانم هم فکر کنم خوشش اومد. 

و.ن۲: امشب مامان از بابا پرسید فرزانه اولش به انگلیسی چه جوریه. بابام با سه تا انگشتاش حرف اف رو درست کرد و من همش فکر میکنم چه خلاقانه بود :دی

پ.ن۳: اون روز بعد از اینکه مامان و خواهر حمایت کردن از سایتم، رفتم تشکر کردم و حس خیلی خوبی دارم حالا :)

مژگان ❤😻
۳۰مهر

امروز صبح یهویی متوجه شدم سایت یکم بهم ریخته ظاهرش . داده بودم کسی برای منو اوکیش کنه. کللللی عصبانی و ناراحت شدم و گریهههه کردم از یاداوری تمام کارایی که برای سای انجام داده بودم و حالا احتمالا باید تکرار میکردم. مغزم از کار افتاده بود و فکر میکردم کلیییییی کار باید انجام بدم تا درست شه. 

مامانم یهویی برای ناهار اومد اتاقم و دید دارم گریه میکنم، کلی باهام حرف زد. خواهرم هم اومد. هر دوشون گفتن ما بهت کمک میکنیم و اگه پولی لازم داشته باشی بهت میدیم. و من واقعا از اینکه انقدر حمایت کردن ازم ممنونم. و عاشقشونم . عاشق خونواده ام ❤️ خدایا شکرت.❤️

مژگان ❤😻
۲۶مهر

به مامانم کتاب دویی رو دادم بخونه که به گربه ها علاقمند شه.کلی خویشاونده و هرشب میخونه. یه شب بهش گفتم تعریف کن چی خوندی. کتابو برداشت ورق میزد یادش بیاد و یه جاهایی رو میگفت :***

پ.ن: امشب رفتیم ساباط شیرینی کار خواهرم پیتزا بیکن خوردیم که عالی بود. البته کار نمیره دیگه اما این شیرینی رو قولشو داذه بود باید میداد :))) :* بابام البته مسافرته اما فک کنم هفته پیش باهاش رفتیم ساباط و همون شب گلم خرید از اونجا و کلی داخل ناردین گشتیم، مثل خیلی شبای دیگه زمستونای قبلی :))))

شکر خدای را از همه چیز ❤️ باش باهامون لطفا .

مژگان ❤😻
۲۶مهر

داشتم درباره ناگزیر بودن اشتباه توی کار و تو همه چی میخوندم و اینکه ممکنه کارای زیادی بکنیم، یه سریاش موفقیت امیز باشن و یه سریا نه تو کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم. بعد همون موقع تصمیم گرفتم یادداشت های قدیمی توی فولدر بوک گوشیم رو بخونم. اولین چیزی که اون ته پیدا کردم درباره همین بود که اشتباه کردن بهتر از هیچ کاری نکردنه. بعد کوینسیدنس دیگه :)

مژگان ❤😻
۲۵مهر

بابام دو روزه میخواد بره حموم و نمیره. به مامانم گفتم انگا سختشه بره حموم. بابام گفت اره خیلی بده، بچه هم که بودم خودمو میسوزوندم و نمیرفتم 😂😂😂

مژگان ❤😻
۲۲مهر

تقریبا یک ماهه که نیومدم اینجا. علتش اینه که سرم پر از فکره و البته خیلی چیزا رو تو اینستا مینویسم پس اینجا کمتر فرصت میشه بیام.

راستش دارم به یه پروژه خوب فکر میکنم که خیلی دوست دارم بگیرم چون پول خیلی خوبی داره. همینطور دارم به این فکر میکنم که کارای جدید شروع کنم. سایتم رو میخواستم دیروز راه اندازی کنم اما خب هنوز صفجه سفارش رو تحویل نگرفتم و برای همین نشده. 

الانم کار دارم اما باز زود میام سعی کیکنم. 

مژگان ❤😻
۲۹شهریور

من امروز رفتم کلاس تیرکموننننننن :))))) انقدر خوب بود که نگمممم الان کلی حس خوب دارم. مدتهااا بود دلم میخواست برم و واقعیت رو بخوام بگم، بعد از دیدن فیلم گات هوس کردم. خلاصه این اولین قدم در زمینه کلاسهای متنوعی هست که میخوام برم. البته الان که کرونا هست خیلیاشو نمیتونم برم اما بعدش جتما میرم انشاا... . 

بهمون تمرین و ورزش و کش داد تو خونه . با دوستم رفتیم. حس خوببببب.

گفتم کرونا، خیلی ناراحتم واسش . خیلییییی. واقعا چیه اعصاب همه رو خرد کرده. کاسبی ها زندگی ها همه چی تحت تاثیر قرار گرفته. من که خیلی نگرانم واسه همه. انشاا... همه در امان باشن. خدایا خودت از هممون محافظت کن لطفا. 

خودت حواست بهمون باشه. خودت ما رو بگیر تو آغوشت. تو باید کنارمون باشی، بی تو ما هیچیم. انشاا... درمانش. و واکسنش به زودی کشف بشه. 

الحمدلله برای همه چی .

مژگان ❤😻
۲۸شهریور

بابا: به مژگان بگو موهاشو خشک کنه

مامان: خشک میکنه خودش

بابا: صدای سشوار نیومد

بابا(دوباره): بگو مژگان موهاشو خشک کنه

مامان: مژگان موهاتو خشک کن

من: کاملا عاشقشونم . :)

مژگان ❤😻
۱۵شهریور

چهارشنبه نوبت ابرو داشتم، پنجشنبه پوست امروزم مو :) امروز که ۵ ساعت ارایشگاه بودم و حساب خسته ام اما نمیدونم چرا خوابمم نمیبره . ولی روتین پوستیمو بهتر کردم و یه ابرسان هم میخوام بخرم ، جون اونی که دارم واسه پوست چرب نیست. بعد اینکه دو بار تا الان بدون کرم پودر و با ضدافتاب بی رنگ ارایش کردم و کلییییییی خوب شد . یعنی دقیقا متوحه شدم پوست سبزه با ارایش چقدرررر بانمکه . البته تعریف از خود نباشه 🤪

دیگه یه لیفت و لمینت مژه هم دلم میخواد برم ببینم چطوریه. به جز اون بلیچینگ دندون هم خوبه اما بمونه واسه بعد. فعلا باید مسواک زدنمو بادیت تر کنم.

کتاب قدرت حال و دارم میخونم و میتونم بگم از بهترین کتابایی هست که خوندم و موثرترینا و همونی مه بهش نیای داشتم. همونطور که میدونین همیشه کتابا به موقع میان خودشون و البته توی کتاب هم نوشته بود اولش ک این کتاب میره پیش هرکس اماده باشه واسش. یه همچین چیزی البته. 

وای چقدر خوابم گرفت! برم :) شایدم یکم نت برم بهد بخوابم :) شپخل ولی. ❤️

مژگان ❤😻
۱۳شهریور

حس خوبیه که مامان بابا میشینن با هم فیلم نگاه میکنن. نمیدونم چرا. 

 

مژگان ❤😻
۱۲شهریور

نمیدونم چرا امسال که عزاداری امام حسین (ع) رو توفیقشو نداشتم، بیشتر احساس عشق میکنم بهش. احساس عشق زیادی دارم. واقعا زیاد. حتی الان که از دهه گذشته. 

خدایا شکرت برای امام حسین (ع) و برای محرم. 

مژگان ❤😻
۱۲شهریور

امروز خوشحالم! خدایا شکرت! کارم رو دارم شروع میکنم. امروز روی سایت کلی کار کردم و به جاهای خوبی رسوندم تقریبا. قالب بعد روزها تلاش و ارتباط با پشتیبانی فروشنده و هاست درست شد. حالا مونده کلی کار روی قالب. واقعا خوشم میاد از کارای متنوعی که دارم! نوشتن سفارشی مورد علاقم نیست. این کارا هست! نوشتن برای خودم رو البته عاشقشم.

امروز کلی کار کردم با عشق و خسته نشدم و حال خوبی دارم و انقدر انرژی دارم که بیام اینجا بنویسم بعد مدتها! حالم خیلی خوبه خدایا شکرت! 

واقعا خوشحالم که کارمو شروع کردم! من برای چنین چیزی ساخته شده ام! خوشحالم که به ترس غلبه کردم. خوشحالم که شجاعم. ممنونم خدای عزیزم. برای همه چیز. هزار بار ممنون. 
 

عنوان: دلمو میبره این عنوان! و هزار تا حرف داره واسم :)

مژگان ❤😻
۰۸شهریور

تو تختم دراز کشیدم و دارم میخوابم. یه دفعه مامانم یه لیوان اب سیب اورده اصرار عجیب که باید بخوری! هزچی میگم مسواک زدم گوش نمیده. تا نخوردم ول نکرد. عشقمن مامان و خونواده‌م. :*

مژگان ❤😻