مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۰۱مرداد

Abounded band

abounded tree

تا ابد یاد اون روز تو باغ میفتم که خواهرم داشت زبان گوش میداد :)

مژگان ❤😻
۲۸تیر

غمگینم. صدای بارون میاد . فکر میکنم بارون باشه. بعد چندین شب که تو حیاط میخوابیدم تو اتاقمم چون خروس همسایه از صبح زود کلی سر و صدا میکنه و نمیذاره بخوابم و در نتیجه ساعت هشت ک باید پاشم کمی خوابم میاد. غمگینم چون نمیشه درست حسابی رفت بیرون محدودیت ساعت نه وجود داره. واکسن نیست و البته کسایی که جتی تو امریکا واکسن زدن کرونا میگیرن. این دیگه چه بیماری ایه؟ این چه جوونی ایه؟ دلم میخواد برم کلاس میخوام یکم استفاده کنم از تایمم. خداروشکر کارم هست وگرنه دیوونه میشدم. حوصله نوشتن ندارم، برم بهتره! خدایا کمکم کن خودت.

مژگان ❤😻
۱۴تیر

امروز بعد از ده روز که ماشین رو واسه تعمیر گذاشته بودیم، بالاخره ماشین رو بهمون دادن. و یکم دور زدیم. تو این ده روز پیاده روی رفتیم، دو بار خونه مامان بزرگ رفتیم، رفتیم توی یه خیابون گشتیم و من یه سنجاق سینه خریدم که پشیمون شدم، و دوبارم غذا سفارش دادیم با پیک ، خلاصه بد نگذشت اما خیلی حوصله سر بر بود، طولانی ترین تایم بدون ماشین و حالا بیشتر قدرشو میدونیم :)

امشب مامان بابا جوجه درست کردن و منم قرار بود فستینگ باشم اما یه مقدار خوردم، توی ایوون غذا خوردن خیلی کیف میده حقیقتا :) 

خدایا شکرت برای:

کار

دوستان

ماشین

حس خوب

خانواده عزیزم

 

*مامانم یه لباس ابی راه راه میپوشه که وقتی بچه بودم یکی ازش داشت، خیلی حس اون موقع بهم میده وقتی میبینمش تو این لباس!

**امروز سرم درد میکرد احتمالا برای ماهی ظهر، خواهرم برام خرما اورد و خیلی بهتر شدم :)

***بابا اومده میگه فلانی ب زنش میگفت عزیزم اونم بهش میگفت عشقم، اه اه حالمو بهم زدن 🤣

 

و بعد: واقعا چرا واکسن نداریم یرق نداریم اب نداریم؟! امروز گازم نداشتیم ما 🙋🏽‍♀️

 

مژگان ❤😻
۰۳تیر

یه چیزی رو فقط و فقط سرکار با گوشت و خونم فهمیدم و درک کردم! چون قبلا حیلی شنیده بودم اما درک کردنش یه چیز دیگه بود. اینکه کاهی یه ادمی هست که دقیقا مطابق میلت نیست، یه کارمندی که کارش خوبه اما دیر میاد، بعضا تصمیم میگیره یه مدت جواب نده، یهو کارو ول میکنه. تصمیم میگیری نگهش داری چون میگی کی حوصله داره کاراموز ترین بده، از اول باید تایم بذارم سرم شلوغ میشه فلان و... اماااااا وقتی «مجبور» میشی از اول شروع کنی‌ با یه کارمند دیگه، میبینی به...! این همه وقت سرکار بودی! یه ادم متعهد که کارشو داره یاد میگیره هست بدون حرص خوردن تنها چیژی که نیاز بوده یکم تایم گذاشتن، یکم سر شلوغی و یکم شجاعت بوده! 

میگن چیژی که رفتنیه میره زور نزن واسه نگه داشتنش، چیزی که واسه توئه هم میمونه. چیژی که خوب و اروم باهاش کنار میای درسته، چیزی که زوریه نه! و در نهایت ادما عوض نمیشن معمولا! کسی که آن تایم نیست به طرز معجزه واری آن تایم نمیشه! حالا نمیگم اصلا چون قطعیتی وجود نداره، اما فکر میکنم احتمالش خیلی کمه ادم تو یه سری چیزا تغییر کنه. یا اینکه طول میکشه. 

مژگان ❤😻
۲۷خرداد

چند وقت پیش داشتم فکر میکردم یه ارزش مهم برای من اینکه که فعال و جاری و در حرکت باشم و راکد نباشم. بعد خواب دیدم یه نفر بهم کفت این شطرنج از چوب ساخته شده و ما حرکتش میدیم. و این نشون میده درخت فلان (اسم درختو گفت) هم شده سالی یک بار حرکت میکنه، دیگه چه برسه به ادم. بعد این حرفش تو خواب و بعد تو بیداری بهم امید داد که چیزای خوب اتفاق میفتن. 

 

حالا نمیدونم اینو جایی خونده بودم قصیه شطرنجو یا نه اما خواب خیلی به جایی بود :)

مژگان ❤😻
۲۴خرداد

اخییی یادش بخیر تولد ۲۳ سالگیم که همین هفته پیش بود، یک هفته نشده ها :) چه روز اروم و خوبی بود کلی استراحت کردم بدون استرس که معمولا پیش نمیاد وسط هفته کار نکنم بدون استرس و بدون حوصله سر رفتن. لم داده بودم روی مبل جلوی کولر و جواب تبریک میدادم :) خیلی خوب بود خداایاااااا شکرت. :) 

مژگان ❤😻
۱۹خرداد

امروز تولدمه :) بابام چند روز پیش یه ویدیو تولدت مبارک برای خودش سیو کرده بود تو اینستا که برام بفرسته. جالب اینجاست برای دختر پیدا نکرده بود برای پسر پیدا کرده بود 😂 خیلیییی بامزه بود واسم 🤍 کلی هم دوستا و خانواده عزیزم بهم تبریک گفتن 😍 باز میام مینویسم ☺️

 

 

بعدا نوشت: 

خب الان شبه و من اومدم همه چیو درمورد روز تولدم بنویسم. صبح که پاشدم مثل همیشه ساعت هشت و رفتن سرکار تا حدود یازده، البته این وسط صبحانه و پست اینستا و جواب کامنت تولد و اینام بود ☺️ بعد از اون رفتم واسه خودم کلی چرخیدم و یکم کتاب خوندم. نزدیکای دوازده بود فکر کنم که شیوا دوستم اومد یهویی و واسم یه کیک اورد که کلی سورپرایز شدم! البته با توجه به اینکه برام استوری تولد نذاشته بود و هیچی هم نگفت من یکم شک کرده بودم خبریه. خلاصه مثل اینا ک سورپرایز میشن دستم رفت طرف دهنم اما حوالی لپم موند 😅 بعدا فهمیدم معمولا ادا درنمیارن و واقعا ادم اینطوری میشه 😂 بعد از اون باز رفتم حدود یک ساعت سرکار ساعت دو تا سه و خورده ای و بعد خوابیدم. عصرم رفتیم بیرون تا برای شام رستوران سیگنیچر باشیم. 

رستوران قشنگی بود و غذاش خوب بود اما هیچکدوممون خیلی جا نداشتیم چون ناهار زیاد و بعد کیک خورده بودیم ! بعدم که اومدیم خونه و الان از روبروی کولر روی تختم دارم مینویسم. 

روز تولد خوبی بود خداروشکر. کلی تبریک گرفتم کلی دلگرم شدم. کلییییی خوشحال شدم. یک سال بزرگتر شدم و این یعنی امید بیشتر، عاقل شدن بیشتر، ماجراجویی های تازه و شروع یک فصل جدید و همه چیزای خوبی که همراه خودش میاره. من بیست و سه ساله ام ! هنوز بهش عادت نکردم اما عادت میکنم. خدایا شکرت برای همه چی ♥️ ۱۹ خرداد عزیز میخوام بدونی که هنوزم مثل بچگیام عاشقتم حتی اگه هوا خیلی گرم باشه 🥳😂🎂 

مژگان ❤😻
۱۸خرداد

امروز دو تا اتفاق خوب واسم افتاد. سایتم توی یک کلمه کلیدی به رتبه چهار گوگل رسید ، قبلا احر صفحه اول بود. این قضیه برام باورنکردنی بود، بالاتر از بعضی رقبای قوی.

نمیدونم هر بار که رتبه اش میره بالاتر اشک تو چشمم جمع نشه! نمیتونم هرچقدرم کوچیک باشه این قضیه. چون یادآور تمام تلاشامه.

و اینکه یک سایت عنوان آموزشی من رو قبول کردم و ازم خواست سرفصلهام رو ارسال کنم. انشاا... که در تمام مراحل قبول میشه و خوب فروش میره :)

اینم دو تا کادوی قشنگ تولدم از خدا. خدایا شکرت واقعا . 

 

مژگان ❤😻
۱۶خرداد

دوشنبه گذشته رفتیم باغ واسه عکاسی تولدم، کلییی برنامه ریزی داشتم و خرید و اینا و البته استرس و این قضیه وقتی تکمیل شد که صبح همون روز عکاس گفت من نمیرسم بیام! خداروشکر زود یه عکاس دیگه با کمک دوستم پیدا کردم و رفتیم. 

چهارشنبه هم تولدمه که خب خوشحالم خداروشکر. این روزا کار میکنم و کلی برنامه دارم برای اینده و امیدوارم که همشون به خوشی پیش برن انشاا... .

راستش مثل سالای گذشته شایذ نرسم خیلی بنویسم برای ۲۲ سالگی، اما همینقدر میگم که توی ۲۲ سالگی کلی کار کردم و کلی توی شرایط کرونا بدون تفریح و با سختی دووم اوردم و برای همین به خودم افتخار میکنم. کلی موفق تر شدم و تونستم به یه سری آرزوهام برسم مثل گوشی و ایرپاد که همین هفته پیش خریدم. و یه گردنبند واسه تولدم خریدم. و کلییییی برنامه دارم و کلی چیزای دیگه. 

نوشتم موهامو رنگ کردم؟ کمتر از یک ماه پیش. خب اینم یک تجربه دیگه تو ۲۲ سالگی. دیگه چی؟ امیدوارم که ۲۳ سالگی پر از موفقیت و تلاش و خوشی و خوشبختی باشه با خانواده و فامیل و دوستان عزیزم. خدای شکرت برای همه چیزای خوب و اینکه هستی و اینکه مینویسم 🤍 دوستت دارم ۲۲ سالگی و بی صبرانه منتظرتم ۲۳ سالگی عزیزم :)

مژگان ❤😻
۲۱ارديبهشت

واااای بیشتر از یه ماهه اینجا نیومدم! تا به حال پیش اومده بود؟ نمیدونم. چندین روزه میخوام بیام هی یهو یاد اینجا میفتم هی یادم میره. دلم تنگ شده بود و حالا میفهمم نوشتن چقدر ارومم میکنه! حتی تو همین دو خط!

خب اول چند تا اپدیت:

•مطلب سایتم صفحه اول گوگل اومد که بسیار برام خوشایند بود. وقتی دیدمش، اشک شوق جمع شد تو چشمم و حتی کمی گریه کردم! به یاد تمام تلاشام. اما خوشحال شدم بسیار و حس موفقیت و نتیجه بخش بودن بهم دست داد.

•دیروز موهامو رنگ کردم! خوشم اومد و کلی عکس گرفتم و شب موقعی که دراز کشیدم فکر کردم من موهای خودمو میخوام! اما بعذ و به خصوص وقتی با موهای جدیدم بیرون رفتم کلی خوشم اومد و دوسش دارم. تقریبا چیزیه که میخواستم اما نه دقیقا. خداروشکر ولی :) از دو تا ده ربع کم تو ارایشگاه بودم و کلییی خسته شدم. بعذم کلی کارام مونده بود که امروز همه رو انجام دادم خداروشکر.

•دارم روی پیج کتابم بیشتر کار میکنم و خداروشکر خیلی خوب داره میشه. 

•درسته که سرم شلوغه حسابییییی اما خداروشکر ، امروز یکی دو نفر گفتن مشتریای قبلی معرفیم کردن و یکیشون کلی دنبالم گشته بود که خب حس خوبی داشت :)

•دلم میخواد شاد تر باشم و مهربون تر اما خب یکم به خاطر فشار کاری نمیتونم. حالا تکنیک جدیدی که یاد گرفتم اینه: موقع بیخوابی بگی اصلاااا نمیخوام بخوابم میخوام بیدار باشم و خوابت میبره! همین برای تمام چیزا هم کار میکنه. 


خب بعد از اینا، امیدوارم کار خیلی پیشرفت کنه و بتونم بخش بزرگی رو بسپرم به کارمندا، انشاا... و به امید اون روز از خدای مهربون انگیزه و انرژی میخوام. راستی این رو فهمیدم که کار حضوری با چند نفر کنارت بیشتر خوش میگذره! و همچنین کار غیرذهنی (فیزیکی). اما کارمم تقریبا دوست دارم و انشاا... بهترم میشه به زودی. شکر خدای را از همه چی .

 

مژگان ❤😻
۱۳فروردين

خب اینم از سیزده به در زیبای ۱۴۰۰ :) برخلاف تصورم کاملاااا دلم میخواد صبح بشه کارمو برای امسال شروع کنم انشاا... . البته از همون اول یکم شوق داشتم عید تموم شه برم کلاس زبان و نقاشی :) امروزم باغ بودیم با دایی ها و خاله و مامان بزرگ و خونواده دایی و خاله. برادر زنداییم و خونواده اش هم عصر اومدن. کلییی خوش گذشت. مثل همیشه جوجه خوردیم و مامان بزرگ شب اش رشته پخت. بازی خاصی نکردیم البته بیرون باغم خیلی نرفتیم، چون کیف میده یکم اینجور وقتا کلی شلوغه اون بیرون اما ما نرفتیم. یکم بارون زد که کلی کیف داد. 

راستی پریروز هم با مامانم دوتایی رفتیم یه کافه ساده که خیلییی دوسش دارم. هیچکس باهامون نیومد و من یاد تابستون افتادم که دوتایی میرفتیم بیرون. یه وقتایی حال میده خودمون دو تا باشیم، من و بابا، من و مامان، من و ستاره؛ کلا یه وقتایی درسته جمع خوبه اما باید دو تایی بود. به نظرم :)

خلاصه که امیدوارم و البته باور دارم امسال سال بسیار خوبی خواهد بود برای هممون، به امید خدای مهربون و دوست داشتنی. 

شکر خدای را :)

مژگان ❤😻
۰۷فروردين

من همییییشه از تغییرات مثبت استقبال میکنم. اتاق جدید، کمد جدید و همه چیزای جدیدی که ممکنه رخ بدن! شکر خدای را!

راستی امروز اون خنک کننده لپ تاپ شکست. و لپ تاپ رو همسطح کیبورد گذاشتم که خب اینطوری بهتر شد و بیشتر همت میکنم برش دارم برارم تو تخت کمی کار کنم! و راستی تو‌عید یک روز رفتیم شهر کتاب با دوستان، یک روز باغ تولد مامان بزرگ، یک روز برگر با خواهر و بقیه روزا عید دیدنی و رسیدگی به خونه و کتاب. امیدوارم بقیه اش هم خوب باشه برای هممون و شکر خدای را. :)

مژگان ❤😻
۰۳فروردين

تا اینجای عید اینطوری بود که روز اول یا همون سی اسفند یکم رفتیم بیرون، یک فروردین رفتیم خونه مامان بزرگم، دو فروردین رفتیم شهر کتاب با دوستام و بعدش ناهار قلب سفید، سوم هم که امروز باشه هیچ کاری نکردم به جز تموم کردن کتاب بازگشت و عشق ایرانی من. همچنین یکمممم روی بولت ژورنالم کار کردم.

دیروز بیرون بودیم و شبم مهمون اومد و من کاملا خوب بودم اما یهو شب موقع خواب حالت تهوع گرفتم و دلللل درددد و تا مدتی همینجور بودم و بالاخره خوب شدم خوابیدم. مادرم کلی‌ مراقبت کرد ازم و خواهرم هم و ‌پدرم وقتی فهمیدم حالم بده توی تاریکی سریع اومد تو اتاقم و ستون وسط اتاق رو ندید و دستش خورد توی ستون و من فکر میکنم خوشبختم برای خانواده ام. و دیشب فکر کردم اگر کسی توی تختش هست و به راحتی پاشو دراز میکنه بدون هیچ دردی، خوشبخته. امروزم بیشتر حالت استراحت داشت واسم. 

انشاا... یه سیتی سنتر هم بریم و یکی دو جای دیگه. همیننن :) انشاا... برای هممون خوب باشه سال جدید.

مژگان ❤😻
۲۲اسفند

این روزا فشار کاری کمتره اما هنوزم یکم ناراحتم. بیشتر به خاطر اینه که ۱۶ سال درس خوندم حدودا و الان بدون درس یکم سردرگمم! نمیدونم چیکار باید کرد و کارمم که دورکاریه. برای همینم تصمیم گرفتم بعد عید برم کلاس زبان انشاا... واقعا دوست دارم بیشتر توی اجتماع باشم البته این حس چند روزیه که در من پیدا شده. واسه کرونا هم کلی بیرون رفتن کم شده اما فکر کنم کلاس زبان بد نباشه. و پیاده روی هم میخوام از سر بگیرم. مدتی هفته ای یکبار میرفتم پیاده روی البته نه خیلی مرتب، الان باز دوست دارم برم. میشه یه هفته پیاده روی یه هفته دو بریم که تنوع هم بشه.

به جز اون دلم میخواد هفته ای یکبار کار داوطلبانه ای چیزی انجام بدم. یا اینکه کلا هفته ای یکبار برم یه جا مغازه مثلا دوستم و اینا یکم اونجا باشم شاید کمک کنم یا حرف بزنم فقط. اما موضوع اینه مغازه دوستم اینا داییش هست و اینجوری راحت نیستم. 

خلاصه فعلا زبان و دو و پیاده روی باشه تا بعدا یه چیز دیگه هم اضافه کنم بهشون. البته دلم میخواد خریدای خونه رو هم انجام بدم که حوصله ام سر نره! 

حالا باز با یکی از دوستام حرف میزنم ببینم چی میگه اون و ایده ای داره یا نه. اهان البته کافه رفتنم ایده خیلی خوبیه اما واسه کرونا خیلی نمیشه رفت. اخخخخ کی بشه واکسن بیاد.

دیگه چی؟ اهاننن به احتمال زیاد به زودی اتاقمو عوض نیکنم و میرم اتاق سر راه پله که اتاق بچگیامم هست. اونجا رو یکم قراره عوض کنم و خوشگل کنم، هرچند الانم خوبه به خصوص که یه کمد دیواری بزرررررگ داره که خیلی خوبه. 

کاش بشه بازم مثل قبل بیشتر با خدا حرف بزنم. این چیزیه که دلم میخواد. 

همین. الان که نوشتم حسم بهتر شد. به خصوص با نوشتن خط اخر :) خدایا شکرت.

اهان راستی ارزوها زیادن! اما خداروشکر که ارزو هست. و ممنونم به خاطر ایده ها و همه چی از خدای بزرگم.

مژگان ❤😻
۱۳اسفند

خب به رسم هر سال، از سالی که گذشت مینویسم:

امسال موفق شدم کسب و کار خودمو شروع کنم. که مهم ترین قسمتش جنگیدن با ترس و در واقع موانع ذهنی بود. نمیتونم بگم تا الان خیلییییی رشد کرده اما خداروشکر میتونم بگم واقعا موفق بوده. دارم سئو هم یاد میگیرم و سال اینده انشاا... روی‌ سئو و تبلیغات کار میکنم که بهترم بشه. امسال بیشتر از همیشه تو عمرم پول دراوردم ! و بیشتر از همیشه کار کردم و بیشتر از همیشه فشار کاری روم بود. چند روز پیش جایی خوندم وقتی یه سری چیزو به دست میاری یه سری چیزو از دست میدی که این ارومم کرد! بهم نشون داد اوکی من وقت آزادم کم شده و ریلکس بودنم اما کار موفق دارم و پول بیشتر. 

به جز کار، امسال به خاطر کرونا حیلی بیرون نرفتم که خب این بد بود، نمیتونم بگم همشم خونه بودم اما باز نسبت به قبل کمتر بیرون رفتم و کمی‌غمگین بودم و مضطرب که بیشترین علتش کار بود و بعد از اون کرونا . امسال به بعضی آرزوهام رسیدم. همین کار، خزید چند تا چیز مثل گوشی، همزن برقی، یه رگال لباس (این ارزو نبود😂). 

خداروشکر امسال سالم بودم و خانواده ام سالم بودن. امسال تونستم مستقل تر و بزرگ تر بشم. امسال تونستم صمیمی تر باشم با خانواده ، منظم تر باشم ، و خلاصه به جز کرونا، سال خوبی بود برام. هرچند که نرفتن بیرون به علت کرونا توی کارم هم تاثیر خوب داشت. 

امسال کلی رویا به رویاهام اضافه شد. امسال فهمیدم میتونم و میتونم هر چی بخوام رو داشته باشم! فهمیدم چقدر قوی ام. فهمیدم چقدر دخترا میتونن قوی باشن. کتابای زیادی خوندم و یاد گرفتم. فهمیدم عشق اونه که رشد طرف رو بخوای و بدون اینک هیچ نیازی بهش داشته باشی محبت کنی. فهمیدم عشق اونه که فقط خودت و خودش باشی ن اینک واسه ارتباط با بقیه باهاش باشی. که این موضوع حیلییییی نکته مهم و بزرگی بود واسم. (باور‌ نکردنیه اما اینو همین امشب فهمیدم، تو کتاب خوندم 😅). 

میتونم همینجوری بنویسم و بنویسم و بنویسم! اما میخوام اینجا رو بگم دیگه خدایا شکرت. شکرت. برای همه چی.٫ واقعااااا برای همه چی. تو بهترینی . تو اجازه دادی یک سال دیگه رو به شکلی بی نظیر تجربه کنم. هر سال بهتر میشه! فقط باید خوبی ها رو از یاد نبرد تا متوجه این موضوع شد.

اهان اینم بگم امسال بوتاکس مو رو تجربه کردم به عنوان یه چیز زیبایی جدید . ولی در نهایت موهام با روغن بنفشه خوب شد! اهانننن چطوز اینو داشت یادم میرفت؟! امسال یه گربه داریم که هممون عاشقشیم. 

خدایا لطفا لطفا لطفا دل هممون همیشه خوش باشه. دل همه ما بنده هات. لطفا ما رو توی آغوشت بگیر. بذار حس کنیم همه چی امنه. لطفا کاری کن همیشه به یادت باشیم. دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم.

به امید اینکه قرن اینده بهترین چیزی باشه که توی زندگی هممون اتفاق افتاده :) 

مژگان ❤😻
۲۵بهمن

بعد از گذشت نزدیک شیش ماه از شروع کسب و کار خودم، یه چیزو خیلی خوب فهمیدم، اونم اینه که سر و کله زدن با منابع انسانی از همه چی سخت تره! نمیدونم شایدم برای من اینطور باشه یا شاید مربوط میشه به مدل کار کردنمون. مثلا نویسنده های دورکاری که ممکنه یهو بگن دیگه کار نمیکنیم! مثلا چند ساعت بعد از واریز حقوق طرف بگه دیگه نمیتونم کار کنم و پروژه اخری که پریروز گذاشتم رو هم تحویل نده، در صورتی که میتونست همون روز بگه بعد از این دیگه کار نمیکنم. البته این مورد به کارفرماهایی هم مربوط هست که ممکنه در صورت قطع همکاری، دیگه واریزی انجام ندن که توی دورکاری متاسفانه این ادمای بی وجدان ممکنه باشن. خودم هم چنین تجربه ای داشتم. 

یه مورد دیگه وقتیه که میخوای نویسنده جدید استخدام کنی و با انواع و اقسام ادما مواجه میشی. کسایی که مثلا ممکنه بگن شما نویسنده نمیخواین شما حمال میخواین! در صورتی که حتی‌اگر حقوق پیشنهادی من ظلم هم باشه (که نیست و یه چیز تقریبا رایجه)، تو با این کار بی ادبی خودت رو نشون میدی. یا وقتی توی اگهی و توی ایمیل (یعنی دو بار) حقوق پیشنهادی رو گفتی، اما یه نفر توی واتس اپ سوالی‌میکنه و بعذ میگه اهان هیچی‌ پس! یا وقتی که به یه نفر توضیح میدی این حقوق قطعی هست و بعد هییی میخواد چونه بزنه و ویس های طولانی میفرسته بدون اینکه بگه خب این ادم ممکنه سرش شلوغ باشه.

مورد بعدی هم کسایی که میگن ببین حقوق فلان نه و یه صفر (دقیقا یه صفر!!!!) میذارن جلوی رقم، در حالی جه این مقدار عجیب اصلا توی این کار دیده نمیشه. اینجور ادما انگار تا به حال این شغل رو نداشتن و دقیقا ممنونم ازشون که با این کارشون نشون میدن هیچ تجربه کاری ندارن.

بگذریم. این روزا، تقریبا از اواسط بهمن، خیلی درگیر فشار کاری و استرس هستم. خداروشکر برنامه های خوبی دارم که الان توی مسیرشون هستم و از سال اینده انشاا... شروع خواهند شد. اما من واقعا نمیدونستم و واقعا نمیدونستم شروع کار خودت چقدر میتونه با استرس همراه باشه! این روزا برای اولین بار تو کل مدتی که کار کردم، فکر میکنم کاش کار نمیکردم، کاش بتونم شرکتم رو ثبت کنم و بعد بفروشمش. بعد خداروشکر میکنم که کار میکنم و خیلی خس خوبی دارم. یه لحظه حال بد و استزس، یه لحظه فکر به توسعه و انرژی گرفتن! خلاصه که این روزا اینجوریم! به لطف دویدن و مراقبه یکم سر پا هستم! به این هم زیاد فکر میکنم که قبلا و موقعی که کار نمیکردم، با وجود اینکه پول کمتری داشتم، بیشتر خوشحال بودم! این رو به راحتی از نوشته های این بلاگم هم بیشتر درک میکنم.

در هر حال، خدایا شکرت، که هستی و مواظبمی و منو میگیری توی آغوشت.  
پ.ن: مثل لئون توی انا کارنینا که همین امشب وصفش رو تو ظرافت جوجه تیغی خوندم، دارم اتوماتیک مینویسم ! و چه خوبه. 

مژگان ❤😻
۱۴بهمن

خب من گوشی جدید خریدم! اون گوشی قبلیمو موقعی که خریدم اومدم اینجا نوشتم درموردش. و گفتم صفجه بزرگ گوشی قبلی قبلیم حیلی خوب بود انا این گوشی هم خیس های خودشو داره. حالا این گوشی جدید اسکرین بزرگ‌تری داره و دوربین عالی تر، کیفیت صفحه نمایش بهتر و کیفیت صدای بهتر. کلا خیلی بهتره و خداروشکر. باتری هم عالیه. واقعا دوسش دارم و یکی از بهترین خریدای زندگیمه! خداروشکر.

 

*یه رگال هم خریدم که لباسای زمستونی رو بذارم داخلش و تابستونا برعکس. علتش بیشتر این بود که بوتای زمستونیم کف اتاقم پهن بودن و خیلی شلخته به نظز میرسید اتاق. البته نجار وقت نداشت رنگ کنه و بعدا خودم تلاشمو میکنم!


*همچنین یه همزن رومیزی گرفتیم که باهاش کیک خامه ای ‌و اینا درست کنم. خیلی دوسش دارم. دیشب اولین بار امتحان کردم و خواستم نون خامه ای بپزم. اماااا نونش پف نکرد و این قضیه پف نکردن کیک و اینا برام زیاد اتفاق می افته البته. حالا انشاا... فردا اینا کیک خامه ای درست میکنم ببینم چطور میشه. امیدوارم خوب بشه.

 

*این سه تا خرید خیلی پشت سر هم اتفاق افتادن و دقیقا ترتیبش برعکس چیزی بود ک تو این پست کفتم. و یه چیزو فهمیدم. خیلی اوقات یه چیزی میخوایم بخریم، بعد گیر میکنیم بین دو مدل. فلان مدل چند تا ویژگی دیگه هم داره و گرون تره مثلا. جالا اینو بخرم یا اونو؟ به نظرم که خیلی وقتا اصلا از ویژگی های اضافه استفاده نمیکنیم یا اصلا به چشم نمیان و خیلی نباید درگیر اینا شد مگر اینکه واقعا مهم باشه. یه وقتاییم مدل بالاتره به خاطر حرف بقیه انتخاب میشه! اما خب نظر خودمونه که مهمه چون این زندگی ماست فقط!

 

*کتاب دائو روم خیلی تاثیر مثبت گذاشته. از لحاظ زود عصبانی نشدن و تو زمان حال موندن و گذاشتن اینکه زندگی به شیوه خودش جاری باشه و البته داشتن قوانین خودت، خودت میدونی چیکار کنی انقدر دنبال قوانین نباش. اهان اینکه بقیه و خودم رو همینطوزی بپذیرم هم بوده. خیلیییییی خوب بوده واسم. خداروشکر که خوندمش.

 

برم فعلا :) خدایا شکرت برای همه چی. 

مژگان ❤😻
۰۹بهمن

امشب بابام نشسته بود با گربه حرف میزد و نازش میکرد و بهش غذا میداد و میگفت چقدر قشنگ شدی. و من فکر کردم چه مرد دوست داشتنی ای هست که با یه گربه انقدر مهربونه!

پ.ن: هممون عاشق گربه شدیم. حالم اروم و خوبه. خداروشکر. خدا رو هم عاشقم :)

مژگان ❤😻
۰۸بهمن

خیلی جالبه که منی که هیچوقت (مدتهاست) کتابی رو دوبار نمیخونم ، کمتر از یه هفته اس علاقه پیدا کردم بعضی کتابامو دوباره بخونم. از اون طرف دومین کتابی که دارم دوباره میخونم داخلش به این اشاره شده یه جاهایی که مثلا یه چیژی منطقی نیست، مثلا اینکه جهان همه چیو به یه نفر بده، علمی نیست. اما خب بعضی وقتا به جز علم و منطق باید به چیزای دیگه ای توجه کرد. گاهی اوقات ایمان داشتن، عشق، شعر و اینجور چیزا هم هستن که باید بهشون توجه کرد. البته ایمان و اعتماد به خدا چیزیه که همیشه ماورای همه چی قرار داره. همه چی. بالاتر. 

 

مژگان ❤😻
۲۵دی

راستش عاشق عصر به بعد پنجشنبه هام. اینکه میدونم کارم تموم شده. میتونم یه روز و نصفی استراحت کنم (گاهی یه روز فقط) خیلییی. بهم حس خوب میده.

چراغ خواب اتاقمو مامانم خرید و بابام عوض کرد. قبلی نورش کم بود و کلا بی فایده این عالیه و حس خوب میده بهم ! امشب شب دومه دارمش.

دیشب یه مسابقه گذاشتم توی پیجم. اولش فکر کنم پنج شیش نفر اومدن کلا. فکر کردم خدایا چرا هیچکس شرکت نمیکنه 😂 اما خداروشکر الان کلی استقبال شده ازش و همه دارن شرکت میکنن و اینا :)))) واقعا خوشحال شدم. انشاا... واسه پیجم عالی و ثمربخش باشه. 

دیگه چی. اهان چند روز پیش به یکی از نویسنده هام گفتم بیا دستیار تولید محتوا شو و اونم قبول کرد و حسابی خوشحال شدم از این بابت. کارش تا اینجا خوب بوده البته باز چک میکنم. خیلی تایمم ازاد شده و میتونم به همه چی برسم. مثلا یه کمپین گوگل ادز خریدم که انشاا... دو هفته اینده ران میشه چون فعلا تایم ندارم.  

زندگی میگذره. خدا رو شکر. همه چی هم خوبه. :) انشاا... بهترم میشه . 

یعنی داره بوش میاد که بهتر میشه، که بهار میشه. بالا رفتن پیجم، اینکه برای کارم گوگل ادز میگیرم، زیاد شدن سفارشا، برنامه های کاری و اینکه خونه اروم و گرم و خوبه و خونواده دوست داشتنی و عزیز. خدایا شکرت. 

پ.ن: تویی که داری اینو میخونی، بدون که زندگی همیشه خوب میشه. هیچ طوفانی هم تو طبیعت دوام نمیاره و بالاخره تموم میشه. و اینکه خدا هست. و اینکه روز به روزت بهتر بشه الهی :)

پ.ن۲: راستی بادومم خوب و دوست داشتنیه. و عاشق وقتایی که واسه پیجم عکاسی میکنم و دوست داره بیاد نگاه کنه. نمیدونم چرا!

مژگان ❤😻