مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۷آذر

اول از همه لازمه اشاره کنم با کمک قرص های تجویزی مامان و دمنوش های دم کرده ی مامان سرما خوردگی رو در نطفه خفه کردم :)))) 

یعنی قبل از این که به سرفه و...  بیفتم ، درحالی که فقط گلو درد داشتم، همه چیز حل و فصل شد و اکنون یه آدم کاملاً سالم میباشم :)

چهارشنبه به خاطر سرماخوردگی دانشگاه  نرفتم [ درحالی که قرار بود فقط تا دوازده کلاس داشته باشیم ] و کلاس ساعت نه تموم شده بود. 

و شش روز پشت سرهم تعطیلم کلا :)))) البته فردا و پس فردا رو اختصاص خواهم داد به خوندن امتحان ساختمان داده.ولی خب این حس تو تخت بودنِ صبح خیلی خوبه.[لازم به ذکر است که زیاد هم نمیخوابم صبحا ] 

همینا دیگه :) یه فیلم فضایی هم دیدم که بد نبود و چیزای باحالی داشت. دلم به شدت مجله ایده آل میخواد که مدتهااااست نخوندم. و دلم چند تا کتابم میخواد.  :) 

در ضمن شب یلدا مثل سالهای پیش خونه مادربزرگ خواهیم بود.  همین :)

مژگان ❤😻
۲۳آذر

وقتی به خاطر خواب آلودگی و بی حالی ناشی از سرما خوردگی [هنوز کامل سرما نخوردم البته] سه تا کلاس آخر رو میپیچونم میام خونه میخوابم :) 

البته همچنان سرما خوردگی خر است.خرِ خرِ خر :|

عنوان نوشت: چون که هوا به نظرم سرد نبود اصلا در چند روز گذشته و خب لباسم توی خونه آستین کوتاه بود و... دلیلی نداره واقعا :]

مژگان ❤😻
۲۲آذر

و وسط این روزای پر از درس و امتحان و..  دلم حالش خوشه :))))) خدایا شکرت که حالمو خوش میداری :)))) خدایا لطفا حال همه رو خوش بدار :))))))


+دیشب همراه فاطمه،کلیییی توی خیابونا چرخیدیم و با هم دیگه کلی خندیدیم و خوش گذشت، اصرار من برای رفتن به کافی شاپ البته بی نتیجه بود و فقط دور زدیم :] 

+پروژه ی نوت پدم نصفه مونده و من منتظرم یکی بنویسه کداشو واسم بفرسته :] این درجه از تنبلی در زمینه درس واقعا بی سابقه بوده در من :]

+خدایا شکرت برای همه چی :] 

مژگان ❤😻
۱۷آذر

امروز روز خوبی بود :] و خداروشکر که این روزا خیلی این جمله رو به کار میبرم :] ایشاا... که همه زیاد از این جمله استفاده کنن.

ساختمان داده ی باحال زود تموم شد [با مبحثی به قول استاد "شیرین" و طبق معمول یک ساعت زودتر از موعد]. 

زبان هم خداروشکر زود گذشت که البته من کتاب نبرده بودم و مشغول بازی با گوشی و وبلاگ خوندن و… شدم. [کتاب هم برده باشم معمولا چیزی نمینویسم]. 

خلاصه کمی ترافیک بود اولای مسیر و اینکه من ترجیح میدادم شب برگردم [چهار کلاس تموم شد که خب هوا روشنه ]چون به موندن پشت چراغ راهنمایی در شب به غایت علاقه دارم! [ خخخخخ ] 

توی خونه هم شام مرغ بود که مرغایی که مامان من میپزه خیلی خوشمزه ن 😋😋😋😋[ پوست پرتقال داخلش میریزه،  دلیل خوشمزه بودنش اینه،عالی میشه ] 

 بعد از شام طراحی فرم پروژه ی نت پدم رو انجام دادم ولی هنوز قسمت اصلیش [کد نویسیش] مونده. [ درضمن میدونم چنین پروژه های چیزهای بزرگ و خاصی نیستن ولی برای منِ جوجه برنامه نویس خیلی دوست داشتنی و مهمن :) ]

و همین :]


لبخند نوشت :

اغلب لبخند بزن

مثبت فکر کن

سپاس گزار باش

با صدای بلند بخند

دیگران رو دوست داشته باش

رویاهای بزرگ داشته باش...

[الکی نیس،  جدی اینجوری باشین :) ]

مژگان ❤😻
۱۶آذر

امروز اولین تجربه ی رانندگی تو بارونم رو داشتم. خیلی باحال بود :] از دانشگاه که برگشتم بارون میومد کمی ولی نزدیکای خونه شدید بود. ولی کلا تجربه خوبی بود به نظرم. و در ضمن یه جایی نزدیکای خونمون یه ماشین از کنارم رد شد و به شدتتتت آب کف زمین پاشیده شده روی ماشین من و برای یه لحظه واقعا هیچی هیچی پیدا نبود تا برف پاک کن آب رو پاک کنه :] خیلی باحال بود اونم حتی :] 

در ضمن ضمن ضمن،  امروز شیوا جان جان پروژه ی ماشین حساب رو واسم آورد :] علی رغم همه ی تلاشام برای نصب ویژوال استدیو و اینکه حتی ویندوزم رو عوض کردم[ هم اکنون کاربر ویندوز اِیت هستم ^_^،  خودم میدونم ویندوز تِن هم هست و دارمش ولی فعلا ترجیح دادم اِیت رو بنصبم :| ] اخرش متاسفانه نشد پروژه رو درست کنم و دیگه شیوا زحمتش رو کشید :] پروژه ی بعدی نوت پد خواهد بود که بی صبرانه منتظرم فرصت کنم درستش کنم :]

امروز نگارش نداشتم و نتیجه ی دوساعت بیکاری کلی کلیپ بود که با شیوا درست کردیم و واقعا خاطره ای شد و خیلی خنده دار شدن [ کلیپ ها داخل ماشین، زیر بارون درست شدن و نتیجه ی داخل ماشین بودن زیر بارون هم طبق قانون اینستاگرام یک فیلم در استوری و یک پست در اینستا شد :) و ضمناً کلیپ های دوتایی باشیوا به اینستا نخواهند رفت:) ]

نتیجتاً روز خوبی بود =)) زیر بارون،  شب، چراغای خیابون،  موزیک های خودم،  ای جانـــ :]]]]

مژگان ❤😻
۱۵آذر

در حال خالی کردن درایو C برای نصب ویژوال استدیو [که نمیدونم چرا جاهای دیگه نصب نمیشه ] هستم،  یه سری فولدرهایی که نمیدونم چی هستن رو دارم انتقال میدم به یه درایو دیگه. فکر میکنم فولدرهای مربوط به ویندوز باشن! [ دانشجوی کامپیوتر هم هستم مثلا :| البته لازم به ذکره که هرگز چنین چیزهایی رو به ما نگفتن  و اینجور که پیداست حداقل تو این مقطع نخواهند گفت ] خلاصه که نمیدونم چیکار دارم میکنم ولی خوبه که یه کاری میکنم[خخخخخ]،  ایشاا... فردا بتونم پروژه ماشین حسابم رو تحویل بدم. 

مژگان ❤😻
۱۲آذر

فکر میکنم تا به حال از استاد بسیار بسیار عالی درس ساختمان داده چیزی ننوشتم اینجا.

ایشون یه استاد جوون حدودا سی ساله هستند که قراره ما چهارشنبه ها هشت صبح تا یک باهاشون کلاس داشته باشیم. ولی این موضوع اصلا خسته کننده نیست،  اصلا :)

انقدر کلاس هاشون خوبه و آنقدر عالی درس میدن ایشون که درس برای ما چیزی تو مایه های سرگرمیه، حالا این رو اضافه کنید به شوخ طبعی بسیار زیاد ایشون که تقریبا کل کلاس لبخند روی لبمونه :)

در زمینه های مختلف خاطرات جالب دارند که همه مشتاق شنیدن اون ها هستند. در ضمن دستی هم در پژوهش و شرکت در مسابقات و...  دارند. و به شدت از نظر علمی فعال هستند.

تا حالا چندین پست درمورد بدی های دانشگاه نوشتم گفتم بی انصافیه درمورد این استاد به این ماهی چیزی ننویسم :)


عنوان نوشت: استادی که در کارش استاد است D:

مژگان ❤😻
۱۲آذر

در سالهای نه چندان دور [سوم دبیرستان و قبل از اون] رویای برنامه نویس بودن داشتم.

نمیدونم چی شد که به محض ورود به دانشگاه کلا منصرف شدم :| یه نفر ترم اول اومد برامون صحبت کرد و گفت که خیلی ها در موقع ورود به دانشگاه انگیزه شون رو در مورد رشته شون از دست میدن و به خصوص در ترم های بالا تر این بی انگیزگی تشدید میشه.[که فکر میکنم درمورد رشته های فنی بود یا شاید هم فقط کامپیوتر ]. خلاصه من هم همین حس بهم دست داد و اینکه ترم یک زبان سی رو خوندیم و محیطش فقط خط دستور بود هم فکر میکنم بی تاثیر نبود. اما این ترم سی شارپ کار میکنیم و محیط گرافیکی داره و خب بهتره ولی باز هم من انگیزه چندانی برای برنامه نویس بودن ندارم. یاد اون زمانا که ساعتها برنامه های الکی واسه خودم مینوشتم به خیر :) البته احتمالا اگر ویژوال استدیو روی سیستمم نصب میشد الان هم مشغول برنامه نویسی بودم! [ به شدت در تکاپوی نصبش هستم ] 

 و دیگر هیج... :|  میخواستم یه کم از برنامه های سابقم بگم:) برنامه های الان؟؟؟؟ بیشتر در حوزه به خودم رسیدن و اینهاست :) هی میخوام بیشتر واسه خودم وقت بذارم :))))

مژگان ❤😻
۱۲آذر

اشخاصی که بی ربط و با ربط، همواره از شکلک :| یا :/ استفاده مینمایند از خفن ترین خفن ها هستند. 

مژگان ❤😻
۱۲آذر

 شخصی که فردا امتحان میانترم آیین دارد و [کمتر از] یک دور روزنامه وار خوانده و الان[بدون اینکه به درس فکر کند]  دنبال راهی برای سرنرفتن حوصله اش میگردد از بی خیالترین بیخیالان است :]

مژگان ❤😻
۱۱آذر

کتاب "عطر سنبل،  عطر کاج"  رو امروز تموم کردم.

زندگینامه خانومی بود که از بچگی به آمریکا رفتن و ماجراهایی که براشون پیش اومده. زبان کتاب هم بیشتر طنز بود.خیلی خوب و سرگرم کننده بود. 

از الان منتظر پیدا کردن کتاب بعدی برای خوندن هستم!

مژگان ❤😻
۰۸آذر

امروز کلی بیکار بودم! طرفای عصر که دیگه داشت حوصلم سر میرفت گفتم یه بار دیگه امتحان کنم ببینم ویژوال استدیو روی سیستمم نصب میشه یا نه.که وقتی سی دی رو قرار دادم اصلا باز نشد و با ناامیدی سی دی های دوم و سوم رو گذاشتم که اونا فایده ای برام نداشتن.این بار برای اخرین بار سی دی اول رو گذاشتم که در کمال ناباوری باز شد. والان در حال نصبم.امیدوارم موفق بشم و بتونم پروژه ی ماشین حساب رو بنویسم و فردا تحویل بدم. موقع نصب بود که دوستم پی ام داد فردا کتاب ایینمو بیار و من فهمیدم که کلی جزوه از این و اون گرفتم که باید بنویسم و بهشون برگردونم! خلاصه اینجوری شد که بعد از ظهر و شاید کل شبم پر شد!

اما اینکه اومدم اینجا به این دلیل بود که بگم ازدانشگاهمون واقعا ناراضی ام. اون از گیر های بیش از حدشون به وضعیت ظاهری[درحالی که دانشگاه ما تک جنسیتیه].که البته این مشکل به لطف خیلی زود رفتن به دانشگاه و نبودن حراست این حل شده.اونم از قوانین مسخره ای مثل تعهد دادن برای دو غیبت در هر درس[که توی مدرسه هم چنین قانونی وجود نداشت]، یا جبرانی های بیخود گذاشتن و اجبار برای حضور غیاب و الزام ارائه مجوز به استاد در صورت ناخیر داشتن و....  واقعا خوشم نمیاد از این قوانین. انگار اینجا دبیرستانه.حالا اینها به کنار چیزی که به شدت عصبیم میکنه وجود استاد به غایت بی تربیت و بی فرهنگی توی ترم بعدمونه که از حالا و حتی ترم قبلی ذکر خیرش رو شنیده بودیم.ایشون خیلی سختگیر هستند ولی این اصلا مهم نیست، مهم تربیت فرا تر از انتظارشونه که به دانشجو ها حرفهایی از قبیل  زر نزن و...  میزنن :||||||  یا مثلا میگن فلان ارور در کامپیوتر به شما میگه شما خیلی خری و چون شما هستین اوکی رو میزنین:| گل بگیرن در اون دانشگاهی که چنین استادی [استاد؟؟؟؟] توش باشه. گِِِِِِـــــــل. از اینها که بگذریم از اون همه ادعای اینجا دانشگاهِ فلاااانه نمیشه گذشت. 

و موضوع بعدی که در این پست میخوام بهش اشاره کنم دسته گلیه که در رابطه با ماشین به آب دادم. ماجرا از این قراره که شنبه توی راه برگشت به خونه از دانشگاه تقریبا نزدیکای خونه متوجه بوی سوختگی خیلی زیادی شدم ولی توجه چندانی نکردم و به راهم ادامه دادم تا اینکه یه خیابون مونده به خونه ماشین بد راه میرفت و یکی از چراغای اون جلو هم روشن شد و باز هم متاسفانه من توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم :دی خلاصه رادیاتور سوراخ شده بود و امروز بابا برد درستش کرد. زیاد چیزی بهم نگفت فقط خیلی تاکید کرد که هر بو و صدایی از ماشین اومد باید حرکت نکنی و توقف کنی با ماتماس بگیری.منم اطاعت کردم! 

در این لحظه نوار نصب ویژوال استودیو متوقف شده و باید برم ببینم چیکارش میتونم بکنم. ببینم میشه فردا این پروژه رو تحویل بدم یا کل کلاسای بعد از ریاضی رو بپیچونم و برگردم خونه. 


پی نوشت: 

1-این هم یه مطلب طووولانی بعد از مدتها برای وبلاگ عزیزم :)

2-امروز یه کتاب خوب دانلود کردم و درحال مطالعه ش هستم به نام "عطر سنبل،عطر کاج" که شاید وقتی تموم شد درباره ش اینجا بنویسم.


مژگان ❤😻
۰۷آذر

کم میام اینجا چقد:) درگیر امتحانات میان ترم و استراحت های بعدش و... :) 

میان ترم کنسول برنامه نویسی 4.5 شدم و آمار هم همینطور. به ترتیب از 5 و 6.تا اینجا که خوب بوده به نظر خودم. ذخیره و ریاضی هم هنوز نمرات رو اعلام نکردن.بعدی ها هم آیین زندگی و ساختمان داده خواهند بود. یک پروژه ی برنامه نویسی ماشین حساب هم دارم. 

فعلا:)

مژگان ❤😻
۰۲آذر

امروز بدون ماشین رفتم دانشگاه و هوا به شدتتتت سرد بود، به خصوص توی راه برگشت. 

منم لباسم خیلی گرم نبود.حساابی یخ زدم.ولی خوبی امروز این بود که وقتی رسیدم خونه  فسنجون خاله پز خوردم و یه چایی داغ و الان هم اتاقم حسابی گرمه.حالمم خوبه خداروشکر:)

امروز برنامه نویسی و ریاضی خوب بود و برنامه نوشتیم و انتگرال حل کردیم و... :)

دیروز هم روز خوبی بود.صبح یکم خرید جزیی داشتیم همراه خواهر رفتیم و بعدش هم کلی توی خیابونا چرخیدیم و شب هم به همراه دختر دایی ها و خواهر جان و زن دایی و پسر دایی رفتیم کافی شاپ و شیک نوتلا و اسموتی خوردیم توی هوای سرد:)

خلاصه حالم خوبه کلا:) امیدوارم همه هم حالشون خوب باشه به اضافه یه جای گرم و نرم و خوب و حال خوب کن کنار خونواده و عزیزترین ها:) 

مژگان ❤😻