خب اینم از سیزده به در زیبای ۱۴۰۰ :) برخلاف تصورم کاملاااا دلم میخواد صبح بشه کارمو برای امسال شروع کنم انشاا... . البته از همون اول یکم شوق داشتم عید تموم شه برم کلاس زبان و نقاشی :) امروزم باغ بودیم با دایی ها و خاله و مامان بزرگ و خونواده دایی و خاله. برادر زنداییم و خونواده اش هم عصر اومدن. کلییی خوش گذشت. مثل همیشه جوجه خوردیم و مامان بزرگ شب اش رشته پخت. بازی خاصی نکردیم البته بیرون باغم خیلی نرفتیم، چون کیف میده یکم اینجور وقتا کلی شلوغه اون بیرون اما ما نرفتیم. یکم بارون زد که کلی کیف داد.
راستی پریروز هم با مامانم دوتایی رفتیم یه کافه ساده که خیلییی دوسش دارم. هیچکس باهامون نیومد و من یاد تابستون افتادم که دوتایی میرفتیم بیرون. یه وقتایی حال میده خودمون دو تا باشیم، من و بابا، من و مامان، من و ستاره؛ کلا یه وقتایی درسته جمع خوبه اما باید دو تایی بود. به نظرم :)
خلاصه که امیدوارم و البته باور دارم امسال سال بسیار خوبی خواهد بود برای هممون، به امید خدای مهربون و دوست داشتنی.
شکر خدای را :)