امشب رفتیم تئاتر رابینسون کروزوئه با شیوا، خیلییی جالب بوددددد. و اینکه یه کتابم خریدم از دکتر یالوم
امشب رفتیم تئاتر رابینسون کروزوئه با شیوا، خیلییی جالب بوددددد. و اینکه یه کتابم خریدم از دکتر یالوم
امروز خیلی خیلی خیلی خسته شدم: صبح توی تختم غلت میزدم و داشتم فکر میکردم امروز دیرتر کارمو شروع میکنم و تا هر وقت بخوابم توی تخت میمونم. بعد پاشدم صبحونه خوردم و داشتم یکم اتاقمو جمع و جور میکردم که دیدم اداره کاریابی اسمس داده برای آزادسازی مدرک بیاین. سریع حاضر شدم رفتم، نامه رو گرفتم و رفتم اداره کار. اونجا گفتن باید اصل مدرکتو بدی. اصلش پیش دانشگاه بود. تماس گرفتم گفتم چیکار کنم گفتن به فلان داخلی بزن که اونم جواب نداد. هیچی رفتم دانشگاه از اموزش بپرس، از حسابداری بپرس؛ اخرش گفتن باید بیست میلیون تومن سفته بدی تا مدرکو بهت بدیم. رفتم دنبال سفته که هیچجا نداشت. اخرش مامانم گفت بیا دنبالم با هم بریم. دیگه گیر آوردیم سفته رو و دادمش به حسابداری و مدرکمو گرفتم. قرار شد مدرکو که پس دادم سفته هارو بهم پس بدن. همش هم میگفتم تا دوشنبه اموزش هست و دیگه میره برای هفته بعد. اگه امروز نگیرم دیگه نمیشه چون باید زود نامه رو ببرم اداره کار. البته مطمئن نیستم فقط تا دوشنبه باشه اما به هر ترتیب کلی عجله کردم که کارم راه بیفته.
البته که فردا هم باید برم باز اداره کار و از ته دلم امیدوارم زود و به خوبی انجام بشه. تازه اینم نگفتم که وقتی رفتم اداره کار کپی شناسنامه اینا یادم رفته بود. دیگه هی راه رفتم تا یه فتوکپی پیدا کردم.
الانم تازه پروژه هام تموم شد، منتظرم چاییم سرد بشه بخورم. خیلیییی خسته ام خیلییییییییی.
کلییی خستم و خوابم میاد، صبح پاشدم پروژه انجام دادم بعد رفتم استخر بعدم حاضر شدم برم کنسرت. بعد کنسرت هم عموم اومد دنبالم و تانیا جونم رو دیدم؛ بهم گفت مشان الام :) ینی سلام. بعد اینکه بردیمش بازی کرد یکم و الان اومدم خونه نماز خوندم و گفتم تا یادم رفته بیام ثبت کنم امروزو.
ثبت کنم که چقدررر کنسرت خوب بود و خوش گذشت و کلی از اهنگارو بلنددد خوندم :) و لایو هم گذاشتم، کنسرت محمد علیزاده بود، و برم بخوابم دیگه :)
+پاهامم از کفش پاشنه بلند درد میکنه. :)
امروز اولین جلسه کلاس شنا بود. صبح پاشدم دو تا مطلب نوشتم، بعدش رفتم دنبال مرضیه برای کلاس. خیلییی خوب بود با اینکه فعلا چیز خاصی یاد ندادن. بعدم ناهار استراگانف داشتیم :) بعدم که دوش گرفتم و سشوار. الانم یه مطلب نوشتم و باید عکسشو درست کنم.
خوابم میاد شاید یه کمم بخوابم. و اینکه کتاب انسان خردمند رو شنبه شروع کردم. خیلی خوبه.
امشب توی ایوون خوابیدیم :) چه شیرین :) حرف داریم میزنیم. راستی خبر دار شدم امروز تانیا گفته تلخت باغ حمیده :)
دیروز رفتم کلاس کیک خامه ای مدرن، خیلییی خوب بود و خیلی خوش گذشت و مزه کیک هم عالی بود. صدف هم بسیار مهربون و خوش اخلاق. بعد رفتیم فیش اند چیپس.
بعدشم پروژه داشتم و الانم پروژه دارم. برم پس :)
+واقعیت هم به خوبی کتاب ها بود. (جمله ای از کتاب کتابفروشی کوچک بروکن ویل)
این کتاب همین الان تموم شد. راجع به سارا، دختری خجالتی بود که از سوئد اومده به بروکن ویل. بروکن ویل شهریه که دیگه تقریبا کسی داخلش نمونده و آدماش کمن. سارا میره اونجا تا ایمی -دوست مکاتبهایش- رو ببینه. و خلاصه اتفاقایی میافته. کتاب جالبی بود و زودم تموم شد.
و اینکه راجع به کتابا خیلی صحبت شده داخل این کتاب. یه لیست کوچیک ازشون نوشتم. کتاب بعدی برای خوندن رو فعلا انتخاب نکردم، با اینکه دلم میخواست از یالوم باشه اما احتمالا فعلا یه چیزی بخونم تا بعد.
+دیروز خواب بابا بزرگمو دیدم. توی خونهاش بود. بهش سلام کردم، کلی خوشحال شد و بوسم کرد بعد گفتم من اون شیرینی هارو دوست ندارم. شیرینی های تو خوبه. بهم یه بشقاب شیرینی نشون داد. بهش گفتم کدومش بهتره؟ یکیشو داد گفت این بهترینشه.
چه خواب خوبی و چه خوب که تو رو دیدم. روحت شاد پدربزرگ عزیزم.
+امروز جمعهاس اما مجبور شدم یه پروژه انجام بدم. بعدش هم اتاقمو درست کردم و بعد کتاب خوندم. الان بوی خوب تمیزی میاد و حس خوب تموم شدن کتاب و اینا :)
امشب (یعنی بیست و هفتم) عروسی دختر دوست مامانم بود. و من هنوز یاد موقعی میافتم که کوچیک بود میومد خونمون انگشتشو میمکید :) نگار دوست داشتنی من . انشاا... که خوشبخت باشن با هم . و انشاا... هممون خوشبخت باشیم.
کتاب خوندن تا نیمه شب چقدر دوست داشتنی و خوبه . اصا تابستون رو به این میشناسم که تا دیروقت بیدار بمونم. امروز روز پرکاری بود، انقدری که نتونستم برم بیرون بر خلاف سایر روزا. اما خوبه همه چی :)ً خداروشکر :)
اولش که کار تولید محتوا رو شروع کردم فکر نمیکردم یه روز از شرکتای توی میرداماد و مرداویج و اینا زنگ بزنن برم مصاحبه! البته که مصاحبه به معنای پذیرش نیست. اما خب اینکه رزومه ام رو دوست داشتن هم مهمه.
دیگه اینکه از امروز با یه سایت جدید هم کار میکنم و یکی هم تماس گرفت که فردا کار تست بفرسته انجام بدم. پروژه های خودم هم مونده و اضافه شود به عروسی دختر دوست مامانم فردا شب! یعنی وقت نداااارم اصلا.
اما با این حال خوندن کتاب رو فراموش نمیکنم و میخوام قبل خواب نیمروزی یه ذره کتابفروشی کوچک... رو بخونم. لاک هم زدم واسه عروسی و تقریبا اماده ام. راستی امروز رفتم پارچه هایی که خریده بودم رو بردم پیش خیاط واسم بدوزه. دیگه همینا فکر کنم، وقتی پروژه هامو تموم کنم میخوام برم یه کارو شروع کنم. انشاا... که نتیجه بخش باشه.
خیلییی سریع بنویسم و برم! چون از صبح بیرون بودم. حدود یازده و نیم رفتیم هایپرمی مثلی قسمت راشا فودهال، چای و غذا خوردیم که بعد بریم شهربازی اما گفتن چهار باز میشه. برای همینم رفتیم داخل هایپر و یکم خرید کردیم. همچنین رفتیم داخل ساختمون یکم اون طرف تر از هایپر، که چند تا کافه بود. برگستیم باز راشا بستنی گرفتیم که خییییلیش موند و نتونستیم بخوریم. بیشتر میخواستیم وقت بگذره. آخرم پنج باز کردن شهربازیو. دو تا سینما هاشو رفتیم؛ فضایی و نه بعدی. که اونی که سوار یه ماشین شدیم باحال تر بود. ( نمیدونم اسمش چی بود).
ولی در کل هیجانش زیااااد نبود و ایستگاه آدرنالین بهتر بود. الانم برم سراغ پروژه ها. فلن :)
*دیروز بعد از مدت ها اولین جمعه ای بود که هیچ پروژه و چیزای کاری انجام ندادم و درس هم نداشتم. برای همین برگشتم سر زبان و یکم خوندم. یه سری کارای شخصی هم انجام دادم و کلی حال کردم از این بیکار بودنه :)
*امروز صبح هم واسه صبحونه رفتیم کافه هرمس شعبه چهارراه آب با خواهرم. کرپ نوتلا خوردیم و آیس موکا و موهیتو. خیلی زیاد از محیط کافه اش خوشم اومد و حس بی نظیری بهم داد.
البته میخواستیم بریم کافه فیل اما جای پارک نبود، اون یکی خیابون پارک کردم که پیاده بریم یهو هرمس رو دیدم، کلا برنامه عوض شد :)
*راستی تانیا اینا دیروز اومدن باغمون، اولش نمیومد تو باغ و میگفت مُشان نه ! فکر کنم چون عروسکشو اون دفعه دعوا کرده بودم. اما بعد اومد و کلی بازی کردم باهاش و بوسش کردم :)
*همیشه فکر میکردم کتاب جدید نخرم تا موقعی که قدیمیه تموم نشده، البته بهش عمل نمیکردم! اما الان متوجه شدم اتفاقا کتاب جدیده باعث میشه این قدیمیه که پیش نمیره خوندش، زودتر تموم شه. نمونش هم همین مرد زنجبیلی که دارم واسه اینکه زودتر کتابفروشی کوچک بروکن ویل رو بخونم، میخونمش.
*و اینکه چرا این روزا زیادتر وقت دارم بیام وبلاگ؟ چون که سرم خلوت تر شده. و چون فکر کردم اگه روزا رو ثبت نکنم اصلا خوب نیست. و این نوشته هاست که واسه من میمونه بعد از گذشت سال ها :) پس زیادتر میام مینویسم.
امروز بسته کتابام رسید و منو حسااابی خوشحال کرد. شبم رفتیم پارک تا الان با دایی اینا، یهو شیوا زنگ زد اومد برام کادوی روز دختر گل و ماگ اورد :) دیشبم عروسی نوه عمم بود. خلاصه ای از همه چی :)
انقدر این سه تا کتاب حالمو خوب میکنن که چراغ اتاقم خاموشه اما آوردمشون توی تختم تو نور کم نگاهشون میکنم. دیگه خوابم میاد برم.
کتاب مامان و معنی زندگی امروز تموم شد.
کلا کتاب خوبی بود و باعث شد بخوام بقیه کتابای آروین د. یالوم رو هم بخونم. هر چند که از قبل هم توی پیج لیلی دیده بودم کتاباشو و میخواستم بخونم. الان مطمئن ترم.
کتاب دنیای سوفی هنوز تموم نشده. و مرد زنجیلی هم همینطور . با این تفاوت که مرد زنجبیلی رو خیلی دوست ندارم راستش.
سه نا کتاب هم سفارش دادم از پیج ادب سرا، کتابفروشی کوچک بروکن ویل، جستارهایی از عشق(؟) و جاذبه میان ما. لیست در انتظار خرید کتابام هم که هر روووز طولانی تر میشه.
امشب هم عروسی نوه عمم هست که انشاا... خوشبخت باشن با همسرش. برای همین دو تا پروژه هامو انجام دادم رفتم سراغ درست کردن موهام و اینا.
الانم میرم دنیای سوفی بخونم. فعلا :)
امروز بعد امتحان شیوا رو گذاشتم دم محل کارش. بعد تصمیم گرفت بریم بیرون اما اون دیگه نمیتونست بیاد، برا همین با مرضیه رفتم. مرضیه کیه؟! همکلاسی قدیمی( از راهنمایی) اما دوست جدید. توی این دانشگاه چند تا کلاس با هم بودیم، یکی دوباری صحبت کردیم. و یه بارم رسوندمش خونشون. الانم که رفتیم بیرون. خلاصه فهمیدم که دثست خیلی خوبی میتونه باشه.
مرضیه محجبهاس، مثل دو تا دوست نزدیک دیگه ام، پس از لحاظ ظاهری متفاوتیم اما طرز فکر کلی مون شبیه همه. البته که من زیاد باهاش همکلام نشدم ، اما تا همینجا شکل هم بودیم.
و دیگه اینکه دوست جدید :)))) چیزی که خیلی وقت بودم میخواستم، خدایا شکرت برای همه چیییی، امروزم خیلی خوش گذشت. شاید برم کلاس شنا با مرضیه.
و همین الان امتحان برنامه سازی سیستم که ازاون به عنوان غول مرحله اخر یاد میکردم تموم شد و بدین ترتیب ترم طولانی دو به پایان رسید و هلو سامر :)))
خیلی خوشحالم خدا رو شکر واقعا. کلی خوشحالم و برنامه دارم. انشاا... به همشون برسم .
و دیگه اینکه الان نشستم شیوا بیاد از جلسه امتحان بیرون.
احساس رااااحتی میکنم بالاخره. خدایا شکرت. انشاا... هممون موفق باشیم همیشه.
در ضمن الان میرم اتاقمو مرتب میکنم و به پروژه هام میرسم. تمام ❤️😊
یه دفعه فیلم جشن تکلیفمو گذاشتیم، بابام تا مدت ها مثل بچگیام باهام رفتار میکرد. :)
پی نوشت: جمعه ی شلوغ، پر کار، الانم منتظرم مرغ سوخاریمو بیارن بخورم بخوابم 😁
امروز بالاخررره کمی دارم استراحت میکنم. البته منظور از استراحت فقط فراغت از درسه ولی کار به جای خودش باقیه که اتفاقا برام خوشاینده و خیلیییم بهتر از درسه. چون از امتحانا دیگه حسابی خسته شدم.
نمره بد و دور از انتظار طراحی الگوریتم هم مزید بر علت شد که البته اعتراض هم موثر نبود. میخوام برم برگمو ببینم ولی نمیدونم زمان داره هنوز یا نه و اینکه حسشم خیلی نیست.
به جز درس، بقیه موارد زندگی عااالی :) البته که درسم بد نیست اما این ترم حسابی طول کشیده و میخوام تموم شه فقط . دو تا امتحان مونده : اندیشه اسلامی۲ و برنامه سازی سیستم( که سخته).
خدا انرژی کافی بده برای امتحانات به همه انشاا... :)
ساعت شش پاشدم درسو دوره کردم ، امتحانو دادم. پروژه رو نشون دادیم (که یکم ایراد داشت)؛ بعدش به استاد گفتم میشه زود صحیح کنین از استرسش بیایم بیرون( البته استرسشو نداشتم بیشتر کنجکاو بودم ببینم چند میشم، نمیدونم چرا این حرفو زدم😁) که استاد گفت اصلامیخواین همین الان صحیح کنم؟ گفتم اره، هیچی دیگه صحیح کرد با مهربونی و ارفاق :) و شدم ۱۶.۲۵ از ۱۹ . حالا نمره های عملی هم هست. بعد هم رفتیم بستنی خوردیم با شیوا. اومدم یکم پروژه کاری انجام دادم، بعد ،خوابیدم و خیلی زود پاشدم رفتم ارایشگاه ؛ اینجا دیگه خیلییی خوابم میومد. بعدش یکم دور زدیم اومدم خونه، بعد باز پروژه کاری بعد سریع دوش گرفتم ، بعد رفتم پیش خیاط که نبود بعدم اومدم باز پروژه کاری و پروژه درسیم که الیته درسیه انجام نشد. الانم میخوام بخوااااابم. اینارو گفتم که بگم چقدرررر شلوغ بوده امروز، تازه جواب دادنای وسطش به سفارش های کار پونیشا هم بود.
البته که خوشحالم از پرکاری و خداروشکر میکنم از حس خوب کار کردن :) و درس خوندن و فعالیت کلا.
الان یکم نت و بعد بخوابم دیگه. :) شب بخیر دنیا :)