مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۱۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۰۵آبان

واقعا غروبای پاییز و زمستون رو باید رفت بیرون. امروز رفتیم چای خوردیم و تیرامیسو؛ بعدش هم رفتیم ناروین گل دیدیم و جاعودی گرفتیم. میخواستم گلدونم بگیریم که فعلا نخریدیم چیزی.

شبم اومدم چیزکیک درست کردم، فردا صبح میخوریم ببینیم چطور شده، الانم که برم واسه آنا کارنینا .

پ.ن: شکر خدای را.

مژگان ❤😻
۰۳آبان

امروز رفتیم بیرون ، کافه هوگر چیزکیک های خیلی خوبی داره و البته سرو چایی‌اش هم عالیه. بعد هم رفتیم دور زدیم، شهر کتاب بسته بود و مستربرگر باز :) چیزبرگرهای عالی اما نوشیدنی ومپایر نامش خیلی خوب نبود.

یکم کتاب خوندم قبل اینکه بیام بخوابم ؛ راستی امشب پیش مامانم خوابیدم :)

دوستت دارم خدا جان و ممنون :)

مژگان ❤😻
۳۰مهر

من: مامان تانیا به لپ‌تاپ میگه تاتا

تانیا: بلد نیستم اسمشو بگم🥰🥰🥰

 

تانیا: این چیه پوشیدی؟

من: چی‌ بپوشم خب؟

تانیا: گل‌گلی بپوش🥰🥰🥰

 

تانیا بوسم کرد و گفت دوسم داره و گفت مشان خوبه🥰🥰🥰در ضمن دیگه کلی حرفای بانمک میزنه.

مژگان ❤😻
۲۸مهر

داشتم ویدیو ادیت میکردم واسه پیج کاری اینستاگرامم، ایده های کاریم نوشتم و خلاصه که سرم گرمه به کار.و چقدر دوست دارم اینو :) 

خدایا شکرت.

راستی رفتم باشگاه واسه یونی ، مثل اینکه نمیشه پیچوندش اما خبر خوب اینه که خوش میگذره تقریبا . و فعلا :)

مژگان ❤😻
۱۸مهر

امروز آبسار بودیم، با همون جمعی که رفتیم فضیلت، مامان کیانا و ستاره. کللللی خوش گذشت. من سرسره تکی اولی رو که رفتم ترسم ریخته بود تا اینکه رفتیم کافه و کایان. هم گفت ترسیده و دیگه سرسره نمیاد، منم کلی ترسیدم و رفتن پای سرسره و برگشتم. خواهرم گفت ترسی نداشت و ترغیب شدن رفتم منم. خلاصه میخوام بگم اصلا ترسی نداشت و کلی دیگه هم رفتم ، اونم واسه چند بار. 

فقط بومرنگ رو برعکس شد تیویمون اخرش و سرم خورد به سرسره دیگه نرفتمش :) کلللی هم توی رودخونه بودین و زیر اب . خیلی خوب بود خلاصه. راستی کلی هم غذا خوردیم :)

 

مژگان ❤😻
۱۱مهر

خیلی خیلی وقته میخوام بیام بنویسم و خداروشکر امشب اومدم. اول اینکه دانشگاه خوبه حسابی و واقعا هم لذت میبرم از خستگی دانشگاه. کار هم که میکنم و خبر خووووب امروز هم اینه که درس مباحث ویژه قراره پایتون اموزش بده بهمون. که این خبییلی خوبه، پایتون بسیار محبوبه و من تو فکر کلاس بودم واسش هرچند فعلا جدی نبود. 

درس مهندسی اینترنت هم استاد خوبی داره که اطلاعات عمومیش خیلی بالاست مثل اینکه. دیگه چییی؟ اهان شبیه سازی تا اینجا که قشنگ نیست و البته استادش تنفر برانکیزه، اینو من نمیگم فقط! هرچند که امیدوارم یکم محبوب کنه خودشو یا حداقل منفور بودنشو کم کنه. 

دیگر آنکه ادم باید خودشو دوست داشته باشه! به نظر من که واقعا ادم باید خودشو دوست داشته باشه! و من خودمو دوست دارم و وقتی این جمله رو مینویسم بیشترتر حتی !

برم بخوابم که فردا حاضر باشم واسه آبسار؟ اره برم واقعا . :) شب بخیر مژگان که بعدا قراره این مطلبو بخونی :) :* دوستت دارم ❤️

 

پی نوشت: و دوستت دارم خدای بزرگ عزیزم و از اول هم داشته ام و میدونی که این فعل دوست داشتنت همراهم بوده و هست و خواهد بود، به مرحمت خودت، شب بخیر ❤️

مژگان ❤😻
۲۶شهریور

خب سریع از این دو روز هم بگم: دیروز صبح رفتیم بازار رضا و یکم هم بازارای اطراف هتل، کلا بیشتر مغازه ها تکراری بودن و اجناس تکراری داشتن، شبش هم رفتیم داخل خود حرم نماز خوندیم و چه توفیقیه این نمازهای دسته جمعی توی حرم امام رضا (ع)، امروز هم صبح رفتیم برج آلتون که کیف و کفشای خیلی قشنگی داشت اما ما حدود ساعت نه رفتیم و اکثر مغازه ها بسته بودن، بعد رفتیم الماس شرق که به نظرم اجناسش در حد اوسان و اینجور جاها بودن حتی کمی اوسان اینا قشنگتره چیزاشون اما در کل خوب بودن. باز عصر رفتیم حرم این بار مسجد گوهرشاد و توی شبستان نماز جماعت خوندیم که خیلییی باصفا بود و کلی یاد بچگیام افتادم که با مامان بزرگ جانم میرفتیم مسجد. بهدم رفتیم کفترا رو دیدیم که توی یه قفس بزرگ بودن و اینکه واقعا با صفا خیلی قشنگن کفترای حرم.

 دیگه این چند روز سوغاتی هم خریدیم و برای تانیا جونم طبق سفارشش النگو صورتی و مرواریدی خریدم، دیشبم تماس صوتی و نصویری گرفت حرف زدم باهاش. دلم برای بابا هم تنگ شده حسابی و میخوام ببینمش هرچه زودتر انشاا... . 

سرزمین موج های ابی هم نرفتیم نرسیدیم سرما بخوریم :) واقعا هم سرده شبا من الان سردم شده. دیگهههه چی بنویسم؟؟؟ کتابی که اوردم هم چند صفجه ازش خوندم بقیشو اصفهان میخونم. برای خودمم فقط روسری و شلوار و لواشک و قارا خریدم. و دیگه بقیه موارد رو بعدا مینویسم. راستی این چند روز انقدررررر راه رفتیم که نکو، هر روزت ر حدود ۷ کیلومتر . برم دیگه خسته ام اما خوشحال و سپاسگذار. :)

خدایا شکرت.

مژگان ❤😻
۲۱شهریور

امروز بلیطامونو دادن و قراره فردا انشاا... حرکت کنیم به سمت مشهد. خیلیی ذوق زده‌ام و خیلی حالم خوبه و چمدونامون هم بستیم و شوووووق دارم کلی :) خدایا شکرتتتتت و امام رضا (ع) ممنونم که ما رو طلبیدین. انشاا... واسه همه و خودم دعا میکنم و انشاا... همه قسمتشون بشه و ما هم باز بریم. :) 

 

مژگان ❤😻
۲۰شهریور

خب دهه اول محرم که خیلی زود تموم شد. به جز یک شب همه شبا رو حسینیه بودم و چقدر ممنونم از این توفیق... . دیشب هم شام غریبان رفتیم که من از بچگی خیلی دوست دارم این مراسم رو و خداروشکر توفیق حضور دارم و همچنین دلم میخواست یه تعزیه ببینم که وقتی رفتیم خونه مادربزرگ سر کوچشون بود و دیدم یکم. 

کلاس شنا هم تموم شد یه شنبه و یه شیرجه هم یادمون داد که واسه پیشرفته هست و خیلیییی هم کلاس خوبی بود و کلی لذت بردم و اصلا فکرشم نمیکردم؛ یه چیزی که برام خیلی جالبه این بود که یه وقتایی میگفتم اصلا امکان نداره شیرجه بزنم و میترسم و حس ترس داشتم زیاد، یه چیزی مثل حس قبل آمپول :) اما شیرجه رو که میزدم میدیدم انقدر هم بد نبود و ترسمو بزرگ کرده بودم.

 کار نمیکنم این روزا و چقدر بیکاری بدهههههه. جمعه هم که حرکتمونه انشاا... و من خیلی خوشحالم ولی چمدون نبستم هنوز.  خب دیگه از همه چی گفتم فکر کنم :) راستی کتاب روان درمانی اگزیستانسیال هم هنوز دارم میخونم و همینا.

شکر خدا را. ❤️

مژگان ❤😻
۱۵شهریور

امشب اول رفتیم آل یاسین، یه یاسین خوندم و چای خوردیم اما چون سر و صدا خیلی زیاد بود و محلی که خلوت هست اونجا، خیلی گرم بود رفتیم حسینیه. هم در آل یاسین (اگه اشتباه نکنم) و هم در حسینیه گفتن که حضرت زهرا (س) عزاداران امام حسین (ع) رو اسمشون رو مینویسه. چقدر سپاس‌گزار و قدردان هستم که من هم جزوی از این لیست بودم. انشاا... که قابل باشم و انشاا.. که همیشه نوکر و عزادار امام حسین (ع) باشم. 

الحمدالله از حضور خدای بزرگم ، ممنون که زنده و سالمم و توی عزاداری امام حسین (ع) و یارانش حضور داشتم، انشاا... هممون همیشه خوب باشیم و حاضر باشیم در این مجالس عزاداری برای امامان (ع) و همچنین در مولودی های اونها. 

مژگان ❤😻
۱۳شهریور

دیشب هم به لطف خدا و امام حسین (ع) حسینیه بودیم. خداروشکر توفیق شستن استکان های حسینیه رو پیدا کردم و با دوستم کمی استکان شستیم. هوای نوکراتو داری 🖤 چقدر حس خوبی که در حسینیه میگیرم رو دوست دارم و گریه برای امام حسین(ع) و یارانش. چقدر ممنون و سپاسگذارم که چنین توفیقی بهم داده شده و انشاا... که همیشگی باشه 🖤 و مطمئنم همینطور خواهد بود چون که خدای بزرگم قدرت و مهربانی چنین کاری رو داره. 

 

چند تا آپدیت:

+رفتم مثل قبل چندتا کلیپای اقای پناهیان رو دیدم و چقدر که فوق العاده هستن. 

+بیگ بنگ تئوری تموم شد و من میخوام یه بار همه قسمتاشو بگیرم از اول ببینم به همراه اشنایی با مادر.

+دیشب با بابا رفتم دکتر برای گوشم که آب رفته بود داخلش، گفت کمی پرده گوشم ملتهب شده و قرص داد بهم، خداروشکر خیلی بهترم و نزدیک به بهبودی کامل :) البته مشک خاصی نداشتم فقط احساس میکردم یه چیزی داخل گوشمه که صدای خش خش میده. 

+ شکر خدا رو از بودن و بودن و راهنمایی هاش ❤️

مژگان ❤😻
۱۱شهریور

خدارو هزار مرتبه شکر که به من توفیق حضور در عزاداری امام حسین (ع) رو داد، دیشب هم خونه بودم اما دلم پیش عزاداری امام حسین (ع) بود. واقعا تشکر این نعمت بزرگ هستم و از امام حسین(ع) ممنونم. 

جو معنوی حاکم بر حسینیه هم که واقعا عجیب و عالیه، حس انرژی مثبت و خوبی داره واقعا؛ برای  امام حسین (ع)  گریه میکنم، انشاا... که لایق باشم و درس بگیرم. 

 

مژگان ❤😻
۱۰شهریور

امروز یه روز خیلی خیلی خوبه واسم، چون مامانم بلیط مشهد گرفت و انشاا... جمعه هفته اینده حرکت میکنیم. شکرت خدای مهربونم و ممنونم امام رضا(ع) که من رو دعوت کردین، خوشحالم و لحظه شماری میکنم ❤️

مژگان ❤😻
۰۵شهریور

ما امروز رفتیم هرمس شعبه نظر غذا بخوریم. من پاستا پنه با سس پستو سفارش دادم که واقعا بدمزه بود و همش موند، من فقط یه کوچووولو خوردم. سس پستو به هیچ عنوان به این بدمزگی نیست :( مامانم ساندویچ زبان و خواهرم میگو سفارش داد که از نظر من هیچکدومشون خوشمزه نبودن و فقط میشه گفت بد نبودن. مامانم گفت حالا که غذاتو دوست تداری برات پیتزا بگیرم که من دیگه اصلا هیچی نمیخواستم و گفتم نه، چون یکم از غذاهای اونا خوردم. 

دیگه بعدشم یه مانتو خریدم و یه پیراهن ساحلی، خونه هم تخم مرغ خوردیم و واقعا به این نتیجه رسیدیم که بسیاااار خوشمزه‌تر از غذای اونا بود :) شب هم از یه فلافلی که توی بچگیم ازش غذا گرفته بودیم و خیلیی خوشم اومده بود فلافل گرفتیم. از اون موقع که اولین بار غذاشونو خوردم دیگههه نخوردم چون هیچوقت جای پارک نبود اونجا و منم پیگیر نشدم، اما باز این فلافل هم بهتر از غذای هرمس بود :) البته از حق نگذریم اوندفعه که هرمس بودم شعبه آب، کرپش خوب بود. اما این چیزای این دفعه رو دوست نداشتم اصلا.

+ با نوشتن این پست یاد دیروز افتادم که هی داشتم میگفتم توت فرنگی میخوام و پسته تر میخوام و... اخرش مامان بزرگم گفت از اون موقع یه ساعته همش داری حرف شکمتو میزنی نه هیچی دیگه 🤣 خلاصه که این پست هم همش همینجور شد، اما خب بحث مهمیه دیگه :) راستی سامانه سجاد باید ثبت نام میکردم برای اخرین مرحله ازاد سازی مدرک، توی سمیه بهم گفتن. فعلا یه مرحله مونده که باید بپرسم اگه لازم نیست انجام ندم :) 

شب بخیر :) دوستت دارم خدای مهربونم و ممنون که پیش توام :)❤️

مژگان ❤😻
۰۳شهریور

من از اینکه روزهام تکراری بشن متنفرم. از اینکه کار مفیدی انجام ندم هم همینطور، خیلی هم این حس دست خودم نیست و فقط وقتایی که کار خاصی چه درس چه کار انجام نمیدم حس بدییی بهم دست میده. الان دقیقا یه هفته‌اس که کار تولید محتوا توی سایت قبلی رو تموم کردم. حدود یک ماه براشون نوشتم و نوشتم و وقتی فهمیدم که زحمت من داره نادیده گرفته میشه کارمو باهاشون تموم کردم. اوایل خیلی قلممو ازش تعریف میکردن اما اخرین روز خیلی از نطالبم رو گذاشتن برای اصلاح با کلیییی انتقاد. منم وقتی نگاه کردم دیدن یه نفر دقیقا اون مشکلی که از من گرفتند داره و البته اینکه حس کردم این همه انتقاد به جا نیست؛ گفتم تمایل به ادامه همکاری ندارم. اولش حسابی خوشحال بودم از استراحت اما الان یکم خسته شدم از استراحت ! البته از تصمیم خاتمه همکاریم با اون سایت پشیمون نیستم.

خلاصه اینارو گفتم که بگم این روزا کار مفید انجام نمیدم ( به جز کتاب خوندن). و این موضوع کار مفید نکردن اذیتم میکنه و تازه اگرم یه روز بیرون نرم که حسابی کلافه میشم. امروز استخر بودم و کلی خوش گذشت بهم اما باز دلم میخواد برم بیرون که نمیدونم شب میریم یا نه. راستی درمورد کار هم فعلا قراره با یه جا مصاحبه انجام بدم اما روز دقیقش مشخص نیست. 

 

پی نوشت: دوستت دارم خدایای زیبایی ها و خدایی که به آدم ها شجاعت و ارامش میدی. 

پی نوشت۲: از کپشن های اینجوری خوشم نمیاد اما حوصله فکر کردن ندارم دیگه :)

مژگان ❤😻
۰۱شهریور

امروز به پیشنهاد من رفتیم بریونی حاج محمود شفاعت که توی یه پیج مشهور به انتخاب فالوورها بهترین بریون اصفهان شده بود. با این حال من بریونی شاد رو خییییلی بیشتر دوست دارم، بریون حاج محمود خشک بود و زیادم خوشمزه نبود؛ البته شاید برای کسایی که بریون چرب دوست ندارن خوب باشه .

عصر هم که طبق معمول جمعه ها رفتیم باغ؛ امسال هوای باغ عالیه به لطف خدا و بارون رحمتش. دیگه این موقع ها حسابییی سرد میشه و من که زیر پتو یکم خوابیده بودم. و همین و خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۲۹مرداد

امروز میخواستیم بریم تاژوان از اون جوجه خوشمزه ها بخوریم که نیمه راه بسته بود. البته میشد از اون طرف رفت اما من پیشنهاد دادم بریم ساباط پیتزا بگیریم . خلاصه رفتیم و یکم طول کشید چون زود رفته بودیم. تو این فاصله رفتم اون مغازه مورد علاقه‌ام توی خیابون مهرداد و یه مانتو و یه کیف گرفتم. با این حال دلم پیش به مانتو که نگرفتم مونده و نمیتونم بی خیاااالش بشم. انقدم مانتو گرفتم از اول تابستون که فکر کنم دیگه بسه و نباید بگیرم. فکر کنم شیش تا خریدم تث این دوماه. و واقعا متنفرم از اسراف اما درمورد مانتو دست خودم نیست و جدیدا داره درمورد لوازم ارایش هم از کنترلم خارج میشه خریدش. واقعا این مصرف گرایی بد چیزیه. همشم به این خاطره که بازار باید یه جوری به ما چیز بفروشه تا سودش زیاد شه و باز بتونه سرمایه‌گذاری کنه( انچه پس از خوندن کتاب انسان خردمند میدانید، البته به چیزایی در این مورد قبلا هم میدونستما). 

خلاصه که پیتزا مرغ گرفتم که خوشمزه بود اما تا خونه یکم سرد شد. گریل مرغش زیاد خوب نبود. و دلی که پیش اون مانتو مونده، به خودم گفتم مانتو مشکی زیاد دارم اما خب الان استدلال میکنم اون جنسی ندارم و تازه شومیزشم خیلی خوب بود. :) 

مژگان ❤😻
۲۶مرداد

من امروز رفتم پیاده روی و کلیییی حس‌ خوب‌ گرفتم. توی یک ساعت مسافت تقریبا زیادی رو رفتم و یه کیک و ابمیوه عم خوردم که لاغر نشم یه وقت 😁 اخه واقعا نمیخوام از این لاغرتر بشم و میخوام همینجوری توپر بمونم. در ضمن کلی از سکوت و ارامش نسبی خیابون توی ساعت هشت صبح میشه لذت برد :)

بعدشم که مشغول کار شدم و الانم میخوام کتاب بخونم.

مژگان ❤😻
۲۴مرداد

چند تا خبر بدم و برم. برام یه بسته از ویناکیس و یه بسته از دیجی کالا اومد حاوی چیزای ارایشی بهداشتی. امروز استخر صدف بودم. دیروز ناخنامو ژلیش فرنچ کردم. همچنان در حال مطالعه انسان خردمند هستم که بسیار جالبه. الانم کللللی خوابم میاد چون که اخر تایم استخر رفتیم جکوزی و از اون موقعی که بیرون اومدیم ازش تا حالا خوووابم گرفته. ناهار هم اکبرجوجه داشتیم و میخوام بخوابم دیگه واقعا :)

مژگان ❤😻
۲۲مرداد

خب خب خب :) من امروز پای میخی رفتم توی استخر :) یه‌شنبه رفتم عمیق کرال پشت اما پای میخی رو نرفتم چون قمقمه‌های کمرم کم بود. اما تو این چند روز همششششش بهش فکر میکردم و بالاخره امروز سه بار رفتم. یه بار از کنار استخر، یه بار روی سکو کوچیک و یه بار روی سکو بزرگ( با جیغ). کلا فووووق العاده بودددددد :) حس خیلی خوبی دارم. غلبه کردن به ترس واقعا اعتماد به نفس میاره .

دوچرخه رو تقریبا بلدم و کرال پشتم تقریبا خوبه، اما دوچرخه‌ام بهتره. برم فعلا :)

+خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻