مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۱۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۱۴فروردين

امشب رفتیم دختر عموی عزیزم که بیست و هشتم اسفند به دنیا اومده [ما دیروز خبردار شدیم] رو دیدیم. انقد عاشقشششش شدم که نگو.البته از همون موقعی که عکسش رو روی پروفایل عموم دیدم دلم واسش رفت ولی وقتی دیدمش بیشتر بیشتر نفسم شد :)))))

خیلی جوجو و کوچولو و نازه.و درعین کوچولو بودن خودش و دست و پاش لپ داره و تپلوئه در واقع :)))) فداششش بشمممممممم تانیای خوشگلمو :**********

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

دیروز واسه سیزده بدرهمونجور که نوشتم رفتیم باغ با همونایی که نوشتم. 

طبق پیش بینی ام سیزده بدر عاالی بود :) با پسر دایی ها خیییلی پاس/ور بازی کردیم. و دایی بی دلی رو بهمون یاد داد. که به نظرم باحال تر از حکمه.

سه دورِ طولانی بازی کردیم و خوشبختانه هیچ دوری رو من نباختم. حکم هم بازی کردیم البته. که ما بردیم :) [رقابتمون خیلی تنگاتنگ بود 6-7 ]دلمون میخواست توپی چیزی همراهمون بود که کمی هم والیبال اینا بازی میکردیم. درضمن بازی 21 رو هم یاد گرفتیم. که چیز خاصی نبود.

امسال بر خلاف سالای قبل جوجه درست نکردیم و غذاهای مختلف سر سفره مون بود. مرغ و قیمه و بادمجون و کوکو سبزی و یکی دو جور برنج، منم که عاشق سفره های رنگارنگ =)))

وسطای غذا خوردنمون کمی بارون گرفت و اخرش هم همینجور. به هرحال خوشبختانه مشکلی تو غذا خوردن به وجود نیورد. بعدش چند تایی عکس گرفتیم. از مادربزرگ جان هم چند تا گرفتم که دوسشون دارم خیلی. [از پیکسل "متولد خرداد" م هم عکس گرفتم واسه وقتی خرداد اومد بذارم اینستا. خوب شد عکسش ثبت شد چون امروز توی دانشگاه گمش کردم! فک کنم محکم نبسته بودمش ]

بعدشم کمی توی اتاق موندیم و حرف زدیم و اینا. 

در ضمن خییییلی هم چاغاله زرد الو خوردم که کوچیک بودن ولی خیییلی خوشمزه و دلچسب :) توی یدونه شکوفه ی آلوچه هم یه الوچه ی کوچولو پیدا کردم که خب چون خیلی کوچیک بود خیلی طعمش حس نمیشد 😛 :)

تاب بازی هم که کردم و سبزه هم گره زدم و کلی آرزو کردم. :) به امید برآورده شدن آرزو های هممون :)

به هرحال خیلی خوش گذشت بهمون. :) امیدوارم به همه خوش گذشته باشه.  :)

مژگان ❤😻
۱۲فروردين

مثل هرسال قبل عید تصمیم گرفتیم فقط دو جا بریم عید دیدنی و مثل هرسال همه جاهای سال قبل [که زیاد هم نیستن] رفتیم. خونه عمه،مامان بزرگ اینا، دو تا دایی و خاله. البته خونه ی خاله افتاد این طرف مسافرت.

همونجور که نوشتم تهران هم رفتیم تقریبا سه روز از روز ششم. 

اولای عید درحال تموم کردن رمان میوه خارجی بودم و به جز یه بار گردش توی اصفهان جای گردشی خاصی نرفتیم[معمولا عیدا یکی دوبار میرفتیم سیتی سنتر]. 

خلاصه عید خیلی خوبی بود به نظرم. خداروشکر :)

واسه ی سیزده به در هم طبق معمول میریم باغ. که احتمالا مامان بزرگ اینا و دایی و خاله همراهمون خواهند بود.که بعدا مینویسم چگونه گذشت :) [پیش‌بینی :عااالی :) ]

بعدم اینکه امروز عکسای سفر و سال تحویل رو ریختم روی کامپیوتر و گوشیم خاااالی شد. دیوونه شدم نقد که اخطار انتقال داده ها به کارت حافظه رو میداد :)

همینا :)

مژگان ❤😻
۰۹فروردين

از وقتی این دورهمی پخش شده یه داستانی داریم تو خونه.

البته اوایل هممون خندوانه رو هم دوست داشتیم و بابا هم عاشق جناب خان بود.ولی توی سری جدید خندوانه که جناب خان نیست و ما هم گاه گاهی خندوانه رو میبینیم بابام تا میتونه از خندوانه ایراد میگیره و تا اسم خندوانه میاد فورا میگه دورهمی بهتره و اصلا قابل مقایسه نیست و اینا. تا دورهمی شروع میشه هم که شروع به تعریف و تمجید از خود برنامه و مجری و مهموناش میکنه.

انگار همه چیز دورهمی عالی و همه چیز خندوانه مزخرفه :/

در ضمن از این مسابقه‌ ی ادا بازی هم مامان بابام خوششون نمیاد، به خصوص از علیرضا خمسه و معتقدن همه ی فیلماشم مزخرفه حتی. من که شخصا فقط یه فیلم ازش دیدم به اسم "دختر شاه پریون"  اگه اشتباه نکنم و بازیش بد نبود. اینجا هم مجری بدی نیست.

نمیدونم چرا انقدر از این برنامه خوب ایراد میگیرن آخه :/

به نظر من که باید همیشگی باشه خندوانه جان. درسته که دورهمی هم خوبه ولی این قضیه منافاتی با خوب بودن خندوانه نداره. 

مژگان ❤😻
۰۹فروردين

روزهای شش و هفتم عید رو توی تهران بودیم.

با اینکه قبلا چند باری تهران رفته بودم ولی هیچوقت توی شهر خیلی نرفتم گردش.

این بار اما قبلش یه لیست کوچیک داشتم واسه دیدن جاهای خوب تهران.

اینم از قصه ی این دوروز :)

روز اول

اولین روز رفتیم برج میلاد و بیشتر از اونچه که فکر میکردیم اونجا وقت گذروندیم.

اونجا با یه برند ابمیوه اشنا شدم که خیلی دوست داشتم و امیدوارم توی اصفهان پیداش کنم.

مامانم اینا به یه مرد چینی "های"  گفتن و اونم سریع گفت عکس بگیریم و اینکه عکسمون کجا خواهد رفت رو بی خبرم!

در واقع اینکه از بالای برج میلاد به تهران نگاه کنیم زیاد از نظر من جالب و خاص نبود. ولی به هرحال تجربه ی خوبی بود.اخرشم یه گروه به اسم سیکس فانتوم اگر اشتباه نکنم یه سری حرکات پارکور و روپایی و....  انجام دادن.

بعدش رفتیم طرفای زعفرانیه،درکه، ولی عصر و... . بیشترین چیزی که توجهم رو جلب کرد هوای خیلی خوب و خاص اونجا بود و گل فروشی های بسیار زیبا. و اینکه دکه های گلفروشی رو اونجا دیدم که توی اصفهان ندیده بودم[مطمئن نیستم وجود نداشته باشن].و اینکه نسبتا خلوت بود که خب به خاطر عیده.خیابوناشم بالا پایینی بود(!)  و خلاصه جای خوبی بود[معلومه که خوبه !] 

 روز دوم

اول به پل طبیعت رفتیم.که پیاده روی زیااادی داشت.هم اولش که باید با پله میرفتی بالا و هم روی خود پل و هم بعد از پل که میرسیدی به گنبد مینا.

روی پل خیلی خوب بود. اتوبان زیر پات رو میدیدی و بقیه تهران رو.

بعدش میخواستیم بریم کاخ گلستان ولی چون نزدیک ظهر بود و گرسنه بودیم رفتیم دربند که یه چیزی بخوریم.

به خاطر شلوغی مجبور شدیم توی خیابون دربند پارک کنیم و تت میدونش پیاده رفتیم و از اونجا با تاکسی رفتیم بالا.

خییییلی هوای دربند خوب بود. بابام همون اولاش تحت تاثیر مردی که تبلیغ میکرد رفت توی یه رستوران و من که هوس ابگوشت کرده بودم، ابگوشت سفارش دادم و بابا و خواهرم هم به تبع من همینو سفارش دادن و مامانم کباب.

ولی ابگوشتش خیلی خوب نبود و کبابش بهتر بود.

بعدش هم کمی پیاده روی کردیم به سمت بالا. و بعد کل مسیر تا میدون رو پیاده اومدیم و رفتیم کاخ سعد اباد.چون نزدیکمون بود.

 توی کاخ سعد اباد خییییلی راه رفتیم. و واسه ی دوتا کاخ ها بلیط گرفته بودیم(سفید و سبز)  که سفید رو رفتیم و قشنگ بود ولی همشو شیشه کشیده بودن.

من چون کفشم اسپرت نبود پام خسته شده بود و اون یکی رو نرفتم.مامانمم واسه من نرفت.

بعد یکم توی خیابونا چرخیدیم و بعد رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم. 

خیلی خوشحالم که با وجود اون شلوغی جای پارک گیرمون اومد و رفتیم زیارت.

بعدش هم مامانم میخواست بریم هفت تیر مانتو و اینا بخریم ولی ما بهش گفتیم لطفا بیخیال شو چون اصلا نمیتونیم راه بریم و پاهامون درد میکنه.

تقریبا همه جاهایی که میخواستیم بریم رو رفتیم.

توی راه برگشت هم در یک تصمیم یهویی رفتیم محلات و حموم اب گرم و اینا.خیلی چسبید با وجود پادردی که -ناشی از راه رفتن زیاد- داشتیم. 

پ.ن: من عااااشق شهرمم.وقتی بریم مسافرت دلم لک میزنه برای شهر خودم و مردم همشهری ام. خوشحالم که داریم به خونه میریم :)

پ.ن 2: اینو دیروز نوشتم.
مژگان ❤😻
۰۱فروردين

بالاخره بعد از چندییین روز که میخواستم بیام یه چیزی بنویسم اومدم.خوب شد قبلا درمورد نود و پنجم نوشتم تا حالشو داشتم :)

خب چون ما خیلی فعالیم دیشب خونه مامان بزرگم و امشب خونه عمم رفتیم.کلییی هم موندیم خونه عمم.دختر عمه جان رو دیدم بعد از مدتها که دلم واسش تنگ شده بود واقعا :) و خیلیای دیگه رو هم دیدم اونجا.

فکررر نمیکنم دیگه جای زیادی بریم چون تصمیم گرفتیم هیچ جا نریم و اینا.شاید فقط خونه یکی از دایی هام بریم. و شاید خاله ام و دیگه همین.

تفریح این روزام بیشتر رمان میوه خارجی و گوشیه.دلم لک زده واسه شمال ولی عید که نمیریم حالا ببینیم بعدش چی میشه. 

درضمن واسه ثبت در تاریخ (!) روزای قبل از عید هم همش مشغول همین رمان بودم و خیلی کم بیرون رفتم.دلم میخواد با دوستام برم پارررک :) چون معمولا من از پارک خوشم نمیومد ولی الان پیش خودم فکر میکنم تابستونا به جای اینکه تو خونه باشم با دوستام برم پارک یا برم واسه خودم کتاب بخونم اونجا[سر کوچمون یه پارک خیلی بزرگه خوشبختانه]. امیدوارم اجازه ی تنها رفتن رو بگیرم.درواقع امیدوارم وقتایی که بخوام تنها برم کسی دلش هوس پارک نکنه! همین :)


مژگان ❤😻
۲۶اسفند

+این روزا خیلی وقت آزاد دارم.که بیشترش رو صرف کتاب خوندن میکنم. از دیروز رمان "میوه خارجی" رو شروع کردم. گاهی انقدر غرق میشم توی این کتاب که کمی طول میکشه بعد از بستنش بیام توی زمان حال و زندگی خودم.در مورد رمان "نحسی ستاره های بخت ما" هم که نوشته بودم نمیدونم چیش من رو به خودش انقدر جذب کرده باید بگم که خیلی قشنگ نوشته شده بود.در واقع منظورم اینه که نویسنده اش قلم خیلی خوبی داره.

+چهارشنبه سوری هم خوش گذشت. همون هایی که تو پست قبل گفتم بودن به اضافه خونواده دایی کوچیکم. تاب بازی کردیم، از روی اتیش پریدیم، شام خوردیم و اخرش هم فشفشه و اینا.بابام کمی ترقه هم خریده بود.از اینایی که خیلی خطر ندارن. و مرتب میخواست بندازه طرف ماهایی که میترسیدیم :) خیلی هیجان انگیز بود.[میدونم این جمله ام کمی سوسولانه ست!]. 

+فردا نوبت آرایشگاه دارم تا این ابروهایی که به شکل دوران راهنماییم در اومدن رو سر و سامون بدم! دلم واسه یه آرایشِ حسااااابی تنگ شده.


مژگان ❤😻
۲۴اسفند

+نمیدونم چرا یه جور حسی دارم که انگار الان تابستونه. با اینکه خیلی هم از دانشگاه رفتن بدم نمیاد [حداقل در این لحظه] ولی باز هم دلم نمیخواد برم و درس بخونم و از این جور کارای مربوط به دانشگاه. 

بیشتر دلم میخواد فرصتی خیلی زیاد واسه کتاب خوندن داشته باشم. فعلا هم میخوام رمان های خارجی که اسمشون رو در لیست بلند بالایی نوشتم بخونم. 

+امشب چهارشنبه سوریه و ما طبق معمول میریم باغ. احتمالا بعدش هم بریم یه دوری چیزی بزنیم.نمیدونم کیا پیشمون خواهند بود، تا اینجاش که خونواده ی دوست مامانم که چند سالی هست چهارشنبه سوری ها با همیم و مادربزرگم قراره بیان.


مژگان ❤😻
۲۱اسفند

از صبح امروز توی تختم بودم تا الان. سه تا فیلم دیدم و یکم کتاب خوندم. خوشبختانه دیروزاتاقم رو واسه عید مرتب کردم و خیلی کاری نمونده. تا بعد عید هم قرار نیست دیگه برم دانشگاه. 

کتابای جدیدی که سفارش دادم فکر کنم فردا برسن، چندیین روزه که خیلی منتظرشونم.

همین :)

مژگان ❤😻
۱۵اسفند

*امروز بسته ی خوشگل سیب اسکچ که شامل سیبرد گل گلی،  سه تا پیکسل خوشگل به همراه شیش تا بوکمارک و شیش تا کارت هدیه بود به دستم رسید.کیبوردم با این سیبرد خیلی خوشگلل شده.همینطور که کیفم با پیکسلا. :)


*امروز کلاس الکترونیک تشکیل نشد. دیروز صبح آرزو کردم کاش توی کانال بزنن تشکیل نمیشه و زدن :) 


*میخوام واسه سال جدید شیشه آرزو ها درست کنم :)


*ماسک ذغال گرفتم و تا الان یه بار استفاده کردم.خیلیییی خوب بود و پوستمو عالی کرد :)



مژگان ❤😻
۱۴اسفند

* اتفاقات خوب رو هر روز یا چند روز یکبار مینویسم، این اتفاقات ممکنه خیلی کوچیک باشن.هم موقع نوشتن حس خوبی میدن هم موقع خوندنشون و هم باعث جذب بیشتر اتفاقای خوب میشن :)


*شمال رفتن فقط اونجاش که کم کم بیابون برهوت تبدیل میشه به جاده ی سرسبز :) 


*مامان بزرگِ جان سرما خورده :( ایشاا... زودی خوب شه.


* دوس دارم زندگی رو ❤🙌


پ.ن: از همه چی نوشت :)))


مژگان ❤😻
۱۲اسفند

امشب بیرون بودیم که یه دفعه مامانم هوس جیگر کرد. رفتیم یه جایی که قدیمی بود ولی تمیز. راستش فک. نمیکردم انقدر خوب باشه جیگرش. یعنی عااالی بود. البته من که فقط دل دوست دارم.جیگر نمیخورم خیلی. واقعااا بهم چسبید. 

اولین جمله ای که به محض وارد شدن گفتم این بود که چقد اینجا خزه :/ البته بعدش متاسف شدم واسه خودم و یه بار دیگه فهمیدم که از روی ظواهر قضاوت نکنم.هیچوقت، هیچی رو.

اینم نتیجه ی فلسفی از جیگر خوردن :دی

مژگان ❤😻
۱۲اسفند

روی تختم دراز کشیدم و هر از گاهی جای کتاب رو با موبایل عوض میکنم و برعکس.

فقط جای یه نوشیدنی چیزی مثل موهیتو حسابی خالیه...! 

مژگان ❤😻
۰۷اسفند

امروز در حال رفتن به دانشگاه بودیم که یه دفعه منصرف شدیم . رفتیم واسه خرید عید :]

تنها نتیجه اش که البته خوبم بود این بود که فهمیدم در خیابون های مورد نظرم چیزای مورد پسندم وجود ندارن . فقط یه دستبند صورتی و لاک و رژ گرفتم. که دستبندمو خیییلی دوست دارم.

خلاصه که شاید فردا برم جای دیگه واسه خرید :)

پیداس چقد ذوق خرید عیدو دارما :)

از بچگی همینجورم و فک کنم همیشه هم همینجور باشم :))))


+این اولین باریه که با کامپیوتر اینجا مینویسم. وبلاگ نویسی با کامپیوتر واقعا بیشتر حال میده.

مژگان ❤😻
۰۴اسفند

این روزا همش دانشگاهیم و به لطف انتخاب گروه دوم الکترونیک سه روز پشت سر هم تا پنج کلاس داریم و این خیلی سخته.

خیلی خسته میشم و بدن درد و...  ولی همراهی با دوستان واقعا لذت بخشه. 

چقدر توی خیابونا حال و هوای عید زیاده این روزا. به خصوص یک قسمت از مسیری که رد میشم کلی ماهی واسه عید آوردن. دیدن بچه هایی که کلی به ماهی ها زل میزنن خیلی لذت بخشه.

یکم اسفند رفتم مانتوی عیدم رو از یکی از مانتو فروشی های مورد علاقم گرفتم :) هنوززز هم خریدن لباسای عید واسم خیلی خیلی لذت بخشه. امیدوارم همیشه همینجور باشه چون واقعا دم عیدی یه حس خوبی دارم واسه همه چیز که یکیشون نو شدن و تمیز شدن و اینجور چیزاست.

ماه اسفند همیشه یه حال خوشی با خودش داره. حال خوبی دارم.و واسه همه هم حال خوبی آرزومندم :)

مژگان ❤😻
۲۸بهمن

*با برنامه ریزی و نوشتن لیست کارهایی که باید انجام بدم در طول روز واقعا به همهی کارام میرسم و کلی هم وقت اضافه میارم.

*امروز زبان ماشین،پایگاه داده و شبکه خوندم.[بالاخره تبدیل مبناهارو یاد گرفتم :) ]حس خوبی دارم که این ترم دارم درس میخونم برخلاف ترم گذشته.ایشاا... ادامه دار باشه.

*قبلا اتاقم رو چند وقت یک بار وقتی حسابی کثیف میشد تمیز میکردم، به تازگی هفته ای یکبار یا دو هفته یکبار تمیزش میکنم که این باعث شده اتاقم خیلی بهتر باشه و تمیزیش پایدار باشه. 

*یک درایو خالی در کامپیوتر رو اختصاص دادم به فیلم و کتاب [پی دی اف]. اسمش باید باشه درایو علاقمندی ها :]

*استاد زبان ماشین یک خانم خیلی خوب بود و خوش اخلاق و خیلیم خوب درس میداد. خوشم اومده ازش :]

*بالای میز کامپیوتر یه برگه چسبوندم و روش نوشتم: "این نکته رمز اگر بدانی،  دانی / هر چیز که در جستن آنی،  آنی"  :]

*واسه ولنتاین از مامانم یه خرس کوچولو و یه کش سر صورتی کادو گرفتم :] که بسیار خوشگلن.

مژگان ❤😻
۲۵بهمن

فیلم Leon the professional رو چند روز پیش دیدمش. خیلی خوب بود.

این روزا کلی فیلم میبینم و کتاب میخونم. این واقعا به نوع خوب وقت گذرونیه به نظر من.

یه برنامه ریزی هم کردم واسه درس خوندن و کارای شخصیم. 

ورزشم در روز که زمان کمی انجام میدادم رو یکم زیاد ترش کردم. و کلی بیشتر از زمانای روزم استفاده مفید میکنم.

خلاصه که بازم میگم خداروشکر حالم خوبه :) امیدوارم هممون حالمون خوب باشه :)

مژگان ❤😻
۲۰بهمن

امروز چه روز خوبی بود :))))))

به جای پنج کلاسم یازده تموم شد.الانم که زهرا بی مقدمه بهم گفت مژگان دوست دارم :)))))

زهرا یکی از دوستامه و خیلی خیییلی دختر خوبیه :) نمیدونم چرا انقد چسبیدددد :))))))))

خدایا شکرت :))))) خدایا لطفا هممون حالمون خوب باشه همیشه :)

مژگان ❤😻
۱۹بهمن

امروز کلاس مباحث داشتیم. استاد مدیرگروهمونه.خیلی خوب توضیح میداد خداییش.

بعدش که اومدم خونه دیدم بسته ی سفارشم از رنگی رنگی اومدهههه :) خیلی خوشحال شدممممم.البته یکی از اقلام توی بسته اشتباهی بود. حالا نمیدونم چی میشه دیگه بهشون گفتم.

خیلییییی بدنم درد میکنه انگار توی دانشگاه کوه کندم :) کلی هم کار دارم. برم دیگه  :)

مژگان ❤😻
۱۴بهمن

انقدر سرم شلوغه که از دیشب وقت نکردم پفک عزیزمو بخورم :) البته این یک سرشلوغیِ خوبه. 

مشغول خوندن کتاب مردان مریخی،  زنان ونوسی هستم.که به شدت عالیه و خیلی به همه توصیه کردمش. قبلا بارها اسمش رو شنیده بودم ولی هیچوقت ترغیب به خوندنش نشده بودم که با دیدن یه پست توی اینستاگرام که درمورد این کتاب نوشته بود و گفته بود هر جمله ش کلی اموزنده هست تصمیم گرفتم بخونمش. هر فصلی رو میخونم حتما خلاصه ش رو مینویسم و بعد وارد به دفترچه که قبلا خریده بودم و کاربردی واسش پیدا نکرده بودم میکنم. با خودم قرار گذاشتم هرچی نکته از جایی یا کسی یادگرفتم هم داخلش بنویسم.قبلا یه تعداد مطلب از تلگرام ذخیره کرده بودم که میخوام اونارو هم وارد دفترچه کنم.دفترچه ای با گلای کوچولوی قرمز که حالا اسمش دفترچه ی خوشبختی ه :)

در ضمن میخوام یه تابلو درست کنم که توش کاغذایی با پس زمینه های خوشگل و جمله های انرژی مثبت و چند تا عکسای خودمو بزنم و بزنمش به دیوار اتاق :)

احساس انرژی زیادی دارم.حالمم خوبه به شدت. یه نوشته هم چسبوندم به آیینه با این مضمون " روزانه گوش کردن به یک اهنگ مثبت" :)

مژگان ❤😻