مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۲۲ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۲۰ارديبهشت

در هیچ سالی از عمرم انقدر از اردیبهشت لذت نبرده بودم!  صبحایی که بارون میاد،بوی بسیار خوب گل ها توی خونه، زیبایی بصریشون، هوای عالی،حسای خوب....  خداروشکر که انقدر خوووبه این روزا :) خدای جان شکرت :) 💜 

مژگان ❤😻
۱۰ارديبهشت

جمعه رو باغ بودیم.و خیلی هم خوش گذشت.

هوا بهاری و عالی بود.باغ رو هم تازه ابیاری کرده بودن و انقدری باصفا بود که من وایساده بودم همه جارو نگاه میکردم.مامان اینا رفتن گلای خوشگل محمدی رو چیدن و مثل همیشه چای روی آتیش و تاب بازی و... بعدشم عمه، دختر عمه و نوه عمه هام اومدن.یکی از نوه عمه هام دو تا دختر داره که یکیشون حدودا هشت نه ساله و اون یکی یه ساله س.بابام خیلی کوچولوئه رو دوست داره و بقیه مون هم دوسش داریم.از مدتی پیش به مامانم گفته بودم روی اتیش سیب زمینی سرخ کنیم که جمعه میسر شد.کلی خوشمزه شد.عصر بارون گرفت و وسایل رو بردیم توی اتاق ولی خودمونن کمی بیرون موندیم و بقیه سیب زمینی هایی که داشتن سرخ میشدن رو خوردیم.هوا مثل شمال شده بود :)

چند تا مورد از طناز خانوم :

+اولش هرچی بابام میخواست بغلش کنه نمیرفت، تا اینکه بابام چند تا آلوچه [گوجه سبز] گرفت دستش.طناز بلند شد خودش رفت گرفت :) تا آخرم هی آلوچه میخورد.

+هرجار خواهرم میخواست بره طناز با زبون بچگونه ش و کلمات نصفه میگفت منم ببر :)

+سرشو گذاشت رو پای من و شیشه شیرشو خورد، بعدم که رفت پیش مامانش شیشه شیرشو با مهربونی به من تعارف میکرد :)

+اینقدر بوی خوبییییی میداددددد.از همون بوهای مخصوص نی نیا. خدا حفظش کنه :)💜


پی نوشت: به خاطر کلاس جبرانی الکترونیک امروز رو دانشگاههستیم.ناهار رو مثل همیشه رو نیمکت توی هوای باز نشستیم خوردیم.واقعا هوا عالیه.خیلیییییی خوبه.اسم اردیبهشت برازنده این ماهه :)

مژگان ❤😻
۰۷ارديبهشت

چقدر خوب شد که تو این بارونِ زیبا رفتم بیرون :) عجب هوای خوبی بود. کلییی حال کردم.

بعدشم اومدم چاییم رو توی حیاط خوردم [نوشیدم -_-]. خلاصه که به به به اردیبهشت :)🌸

مژگان ❤😻
۰۵ارديبهشت

دو سه تا کبابی توی شهرمون هستن که من عاشق کباباشونم. امروز از یکیشون کباب گرفتیم و در یه تصمیم یهویی نشستیم سر میزی که توی ایوون گذاشتیم غذا رو خوردیم.به شدتتتت چسبید :) باغچه مون پر از گلای خوشگله. صورتی،قرمز، سفید،نارنجی و... همینکارا رو میکنین آدم عاشق خونه میشه دیگه :) 💜

مژگان ❤😻
۰۴ارديبهشت

+بعد از مدتها که دستور درست کردن چند جور اسموتی رو از نت گرفته بودم امروز بالاخره یکیش رو درست کردم. اسموتی بستنی که به جز بستنی توش توت فرنگی و آب آناناس بود.تقریبا خوشمزه بود. فکر میکنم باید آب آناناس رو کمتر میریختم.ولی کلی چسبید چون تو این هوای بهاری همه چی حسابی به آدم میچسبه.حتی اگه یکم خوشمزگیش کم باشه :)


+مامانم مرتبا ج-م فود میبینه و گاهی از این کارش چیزای خوبی درمیاد! مثلا کیکی که دوبار واسمون تو چند وقت اخیر پخت [درحالی که سااالها بود کیک نپخته بود]. خلاصه که کانال خوبیه. 


+درحال خوندن دختر گل لاله هستم و همچنین درحال تصمیم گیری که کتابای بعدی که میخرم چیا باشن.البته با وجود امتحانا خیلی وقت کتاب خوندن ندارم. به علاوه اینکه هرروز کمی هم بیرون میرم [چون تو این هوای بهاری میچسبه :)]. 


+شونصد بار گفتم تو این هوای بهاری. خب بابا فهمیدیم بهارو دوس داری :دی 

مژگان ❤😻
۰۳ارديبهشت

+جمعه شب وقتی رفتیم کافی شاپ متوجه شدم که یه نفر اونجا تولد گرفته. نزدیکای میزشون که رسیدیم خواهرم گفت این دوستت الناز نیست؟ نگاه کردم دیدم خودشه. اومد جلو سلام کرد و کلی هم قیافش متعجب شده بود. بهم گفت تو میدونستی؟؟ گفتم چیو؟ و یه دفعه فهمیدم قضیه چیه.بهش گفتم تولدته؟ اونم گفت آره.خلاصه هی اصرار کرد بشینم سرمیزشون ولی من چون دوستاش رو نمیشناختم هیچکدومشونو [الناز همکلاس اول دبیرستانم بود فقط] عذرخواهی کردم و نرفتم.خیلی غافلگیر شدم.فکر میکنم اونم همینجور.


+امروز رفتیم خونه ی زهرا اینا الکترونیک خوندیم.یعنی اول شیوا اومد خونمون بعد تصمیم گرفتیم بریم خونه زهرا چون ما تقریبا هیچی بلد نبودیم.خوب شد رفتیم زهرا کلی بهمون چیز یاد داد :)


+عصر رفتم پیتزا گرفتم و دوغ آبعلی [جان]  :) به نظرم آدم یه ساعتم از خونه بره بیرون بهتر از اینه که توی خونه باشه همش. بعله :)

مژگان ❤😻
۰۱ارديبهشت

حیف این هوای عالی بهاریه که آدم بمونه خونه. اردیبهشت هم اسمش قشنگه هم خودش :)

این امتحانای میان ترم به آدم مهلت نمیدن یه دقیقه از خونه خارج بشه. البته من شخصاً خارج میشما کلا گفتم :) 

امیدوارم بتونم زودی شبکه رو تموم و دوره کنم که شب بریم یه بیرونی چیزی. کتاب دختر گل لاله هم همینجوری مونده رو میز فرصت نمیشه بخونمش.باز خوبه دیروز جبرانی مباحث تشکیل نشد نصف بیشتر جزوه رو خوندم. 

مژگان ❤😻
۲۵فروردين

اولین بار کی تاب رو اختراع کرد؟! خیییلی چیز خوبیه. به خصوص وقتی از بالا میای پایین. انگار توی هوا سُر میخوری میری پایین. دم اون اقای باغبون که توی باغمون تاب زد گرم :)

امروز طبق معمولِ اکثر جمعه ها باغ بودیم. مامان بزرگ و بابا بزرگ هم باهامون بودن. مامان بزرگ جان موهامو بافت،واسمون چای دم کرد، کلی حرف زدیم و خندیدیم و خلاصه خوش گذشت :)


مژگان ❤😻
۲۱فروردين

+مامانم به مناسبت روز پدر و سالگرد ازدواجشون [که دیروز بود] واسمون کیک پرتقالی که داخلش کشمش و گردو و زردآلو بود درست کرد.البته من و خواهرمم کمی بهش کمک کردیم. 

خیلی خوشمزه شده بود و حسابی چسبید. :)

+امروز عصر بعد از مدتها که این تصمیمو داشتم رفتم توی حیاط نشستم و کتاب خوندم.منظره ی باغچه های سرسبز و پر گلمون روحمو جلا داد :) البته فقط یه فصل خوندم [کلا تقریبا کند پیش میره کتابش؛ اسمش الیزابت گم شده است.] ولی حسابی هوای خوب حیاط بهم چسبید.

+سرکلاس مبانی الکترونیک مثل قبل مدار ها رو سریع بستیم و جریان و ولتاژ حساب کردیم و با اسیلوسکوپ کار کردیم و گروه خیلی خوبی بودیم خدا رو شکر :)


مژگان ❤😻
۲۰فروردين

یه کافی شاپ که نزدیک خونمون بود رو منتقل کردن به یه جای تاریخی توی شهر. 

امروز با دو تا از دوستام رفتیم ببینیم چه جوریاس. اصلا محیطش جالب نبود به نظرم.

یعنی قبلا اون جا تاریخیه رو رفته بودم ولی حالا که کافی شاپ شده بود یه جوری بودش.

من ک زیاد خوشم نیومد.حالا مطمئن نیستم باز برم یا نه. واسه حوصله و اینا خوب بودش ولی.

کلی خوش گذشت. البته جای شیوا خالی بود.

مژگان ❤😻
۱۶فروردين

 +امروز یعنی دقیقا یه روز بعد از اینکه نوشتم تاحالا نشنیدم دوستام بگن کوکتلای دانشگاه خوشمزه س ولی به نظر من خوبه ؛ از چند نفر توی دانشگاه شنیدم که کوکتلای اینجا خوشمزه س و بریم کوکتل بخوریم :) 

+امروز بعد از اومدن از دانشگاه رفتیم بیرون و شیرینی گرفتیم و دکتر پوست رفتم و بعدشم رفتیم فروشگاه و یه چیزایی خریدیم و خلاصه با اینکه اولش میخواستم نرم ولی رفتم و خوش بهم گذشت با اینکه کوتاه بود. :)

++عجب هوای بهاری خوبییییهههه :)))))))) خداروشکر :) حالمونم خوبه :) حال همه خوب باشه ایشاا...

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

امروز که رفتم دانشگاه [مجبوور بودم :) ] همه میگفتن ما عید تا یازده دوازده خواب بودیم و واسموم سخت بود امروز صبح پاشیم. ولی خوشبختانه من انقدر بابام صبحا بیدارمون میکرد زود که هیچ مشکلی واسه بیدار شدن نداشتم و حتی قبل از آلارم خودم بیدار شدم. بعله 😑😎

به هرحال انقدر که غر زدم به بابا چرا منو بیدار میکنی  اینجا به درد خود بیدار کردنش :)


+پی نوشت: امروز مبانی الکترونیک داشتیم که مثل همیشه سر ازمایشگاهش کلی مغزمون به چالش کشیده شد =)) البته این دفعه خیلی اسون بود به نظرم و گروه ما گل کاشت :) درمورد اسیلوسکوپ بود و فانکشن و اینا که بنده شخصاً خیلی خوشم آمد :)


+عنوان: که بابام بیدارمون میکرد عادت داشتیم واسه چهاردهم راحت بودیما، این نیمه ی پر لیوانه :)

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

امشب رفتیم دختر عموی عزیزم که بیست و هشتم اسفند به دنیا اومده [ما دیروز خبردار شدیم] رو دیدیم. انقد عاشقشششش شدم که نگو.البته از همون موقعی که عکسش رو روی پروفایل عموم دیدم دلم واسش رفت ولی وقتی دیدمش بیشتر بیشتر نفسم شد :)))))

خیلی جوجو و کوچولو و نازه.و درعین کوچولو بودن خودش و دست و پاش لپ داره و تپلوئه در واقع :)))) فداششش بشمممممممم تانیای خوشگلمو :**********

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

دیروز واسه سیزده بدرهمونجور که نوشتم رفتیم باغ با همونایی که نوشتم. 

طبق پیش بینی ام سیزده بدر عاالی بود :) با پسر دایی ها خیییلی پاس/ور بازی کردیم. و دایی بی دلی رو بهمون یاد داد. که به نظرم باحال تر از حکمه.

سه دورِ طولانی بازی کردیم و خوشبختانه هیچ دوری رو من نباختم. حکم هم بازی کردیم البته. که ما بردیم :) [رقابتمون خیلی تنگاتنگ بود 6-7 ]دلمون میخواست توپی چیزی همراهمون بود که کمی هم والیبال اینا بازی میکردیم. درضمن بازی 21 رو هم یاد گرفتیم. که چیز خاصی نبود.

امسال بر خلاف سالای قبل جوجه درست نکردیم و غذاهای مختلف سر سفره مون بود. مرغ و قیمه و بادمجون و کوکو سبزی و یکی دو جور برنج، منم که عاشق سفره های رنگارنگ =)))

وسطای غذا خوردنمون کمی بارون گرفت و اخرش هم همینجور. به هرحال خوشبختانه مشکلی تو غذا خوردن به وجود نیورد. بعدش چند تایی عکس گرفتیم. از مادربزرگ جان هم چند تا گرفتم که دوسشون دارم خیلی. [از پیکسل "متولد خرداد" م هم عکس گرفتم واسه وقتی خرداد اومد بذارم اینستا. خوب شد عکسش ثبت شد چون امروز توی دانشگاه گمش کردم! فک کنم محکم نبسته بودمش ]

بعدشم کمی توی اتاق موندیم و حرف زدیم و اینا. 

در ضمن خییییلی هم چاغاله زرد الو خوردم که کوچیک بودن ولی خیییلی خوشمزه و دلچسب :) توی یدونه شکوفه ی آلوچه هم یه الوچه ی کوچولو پیدا کردم که خب چون خیلی کوچیک بود خیلی طعمش حس نمیشد 😛 :)

تاب بازی هم که کردم و سبزه هم گره زدم و کلی آرزو کردم. :) به امید برآورده شدن آرزو های هممون :)

به هرحال خیلی خوش گذشت بهمون. :) امیدوارم به همه خوش گذشته باشه.  :)

مژگان ❤😻
۱۲فروردين

مثل هرسال قبل عید تصمیم گرفتیم فقط دو جا بریم عید دیدنی و مثل هرسال همه جاهای سال قبل [که زیاد هم نیستن] رفتیم. خونه عمه،مامان بزرگ اینا، دو تا دایی و خاله. البته خونه ی خاله افتاد این طرف مسافرت.

همونجور که نوشتم تهران هم رفتیم تقریبا سه روز از روز ششم. 

اولای عید درحال تموم کردن رمان میوه خارجی بودم و به جز یه بار گردش توی اصفهان جای گردشی خاصی نرفتیم[معمولا عیدا یکی دوبار میرفتیم سیتی سنتر]. 

خلاصه عید خیلی خوبی بود به نظرم. خداروشکر :)

واسه ی سیزده به در هم طبق معمول میریم باغ. که احتمالا مامان بزرگ اینا و دایی و خاله همراهمون خواهند بود.که بعدا مینویسم چگونه گذشت :) [پیش‌بینی :عااالی :) ]

بعدم اینکه امروز عکسای سفر و سال تحویل رو ریختم روی کامپیوتر و گوشیم خاااالی شد. دیوونه شدم نقد که اخطار انتقال داده ها به کارت حافظه رو میداد :)

همینا :)

مژگان ❤😻
۰۹فروردين

از وقتی این دورهمی پخش شده یه داستانی داریم تو خونه.

البته اوایل هممون خندوانه رو هم دوست داشتیم و بابا هم عاشق جناب خان بود.ولی توی سری جدید خندوانه که جناب خان نیست و ما هم گاه گاهی خندوانه رو میبینیم بابام تا میتونه از خندوانه ایراد میگیره و تا اسم خندوانه میاد فورا میگه دورهمی بهتره و اصلا قابل مقایسه نیست و اینا. تا دورهمی شروع میشه هم که شروع به تعریف و تمجید از خود برنامه و مجری و مهموناش میکنه.

انگار همه چیز دورهمی عالی و همه چیز خندوانه مزخرفه :/

در ضمن از این مسابقه‌ ی ادا بازی هم مامان بابام خوششون نمیاد، به خصوص از علیرضا خمسه و معتقدن همه ی فیلماشم مزخرفه حتی. من که شخصا فقط یه فیلم ازش دیدم به اسم "دختر شاه پریون"  اگه اشتباه نکنم و بازیش بد نبود. اینجا هم مجری بدی نیست.

نمیدونم چرا انقدر از این برنامه خوب ایراد میگیرن آخه :/

به نظر من که باید همیشگی باشه خندوانه جان. درسته که دورهمی هم خوبه ولی این قضیه منافاتی با خوب بودن خندوانه نداره. 

مژگان ❤😻
۰۹فروردين

روزهای شش و هفتم عید رو توی تهران بودیم.

با اینکه قبلا چند باری تهران رفته بودم ولی هیچوقت توی شهر خیلی نرفتم گردش.

این بار اما قبلش یه لیست کوچیک داشتم واسه دیدن جاهای خوب تهران.

اینم از قصه ی این دوروز :)

روز اول

اولین روز رفتیم برج میلاد و بیشتر از اونچه که فکر میکردیم اونجا وقت گذروندیم.

اونجا با یه برند ابمیوه اشنا شدم که خیلی دوست داشتم و امیدوارم توی اصفهان پیداش کنم.

مامانم اینا به یه مرد چینی "های"  گفتن و اونم سریع گفت عکس بگیریم و اینکه عکسمون کجا خواهد رفت رو بی خبرم!

در واقع اینکه از بالای برج میلاد به تهران نگاه کنیم زیاد از نظر من جالب و خاص نبود. ولی به هرحال تجربه ی خوبی بود.اخرشم یه گروه به اسم سیکس فانتوم اگر اشتباه نکنم یه سری حرکات پارکور و روپایی و....  انجام دادن.

بعدش رفتیم طرفای زعفرانیه،درکه، ولی عصر و... . بیشترین چیزی که توجهم رو جلب کرد هوای خیلی خوب و خاص اونجا بود و گل فروشی های بسیار زیبا. و اینکه دکه های گلفروشی رو اونجا دیدم که توی اصفهان ندیده بودم[مطمئن نیستم وجود نداشته باشن].و اینکه نسبتا خلوت بود که خب به خاطر عیده.خیابوناشم بالا پایینی بود(!)  و خلاصه جای خوبی بود[معلومه که خوبه !] 

 روز دوم

اول به پل طبیعت رفتیم.که پیاده روی زیااادی داشت.هم اولش که باید با پله میرفتی بالا و هم روی خود پل و هم بعد از پل که میرسیدی به گنبد مینا.

روی پل خیلی خوب بود. اتوبان زیر پات رو میدیدی و بقیه تهران رو.

بعدش میخواستیم بریم کاخ گلستان ولی چون نزدیک ظهر بود و گرسنه بودیم رفتیم دربند که یه چیزی بخوریم.

به خاطر شلوغی مجبور شدیم توی خیابون دربند پارک کنیم و تت میدونش پیاده رفتیم و از اونجا با تاکسی رفتیم بالا.

خییییلی هوای دربند خوب بود. بابام همون اولاش تحت تاثیر مردی که تبلیغ میکرد رفت توی یه رستوران و من که هوس ابگوشت کرده بودم، ابگوشت سفارش دادم و بابا و خواهرم هم به تبع من همینو سفارش دادن و مامانم کباب.

ولی ابگوشتش خیلی خوب نبود و کبابش بهتر بود.

بعدش هم کمی پیاده روی کردیم به سمت بالا. و بعد کل مسیر تا میدون رو پیاده اومدیم و رفتیم کاخ سعد اباد.چون نزدیکمون بود.

 توی کاخ سعد اباد خییییلی راه رفتیم. و واسه ی دوتا کاخ ها بلیط گرفته بودیم(سفید و سبز)  که سفید رو رفتیم و قشنگ بود ولی همشو شیشه کشیده بودن.

من چون کفشم اسپرت نبود پام خسته شده بود و اون یکی رو نرفتم.مامانمم واسه من نرفت.

بعد یکم توی خیابونا چرخیدیم و بعد رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم. 

خیلی خوشحالم که با وجود اون شلوغی جای پارک گیرمون اومد و رفتیم زیارت.

بعدش هم مامانم میخواست بریم هفت تیر مانتو و اینا بخریم ولی ما بهش گفتیم لطفا بیخیال شو چون اصلا نمیتونیم راه بریم و پاهامون درد میکنه.

تقریبا همه جاهایی که میخواستیم بریم رو رفتیم.

توی راه برگشت هم در یک تصمیم یهویی رفتیم محلات و حموم اب گرم و اینا.خیلی چسبید با وجود پادردی که -ناشی از راه رفتن زیاد- داشتیم. 

پ.ن: من عااااشق شهرمم.وقتی بریم مسافرت دلم لک میزنه برای شهر خودم و مردم همشهری ام. خوشحالم که داریم به خونه میریم :)

پ.ن 2: اینو دیروز نوشتم.
مژگان ❤😻
۰۱فروردين

بالاخره بعد از چندییین روز که میخواستم بیام یه چیزی بنویسم اومدم.خوب شد قبلا درمورد نود و پنجم نوشتم تا حالشو داشتم :)

خب چون ما خیلی فعالیم دیشب خونه مامان بزرگم و امشب خونه عمم رفتیم.کلییی هم موندیم خونه عمم.دختر عمه جان رو دیدم بعد از مدتها که دلم واسش تنگ شده بود واقعا :) و خیلیای دیگه رو هم دیدم اونجا.

فکررر نمیکنم دیگه جای زیادی بریم چون تصمیم گرفتیم هیچ جا نریم و اینا.شاید فقط خونه یکی از دایی هام بریم. و شاید خاله ام و دیگه همین.

تفریح این روزام بیشتر رمان میوه خارجی و گوشیه.دلم لک زده واسه شمال ولی عید که نمیریم حالا ببینیم بعدش چی میشه. 

درضمن واسه ثبت در تاریخ (!) روزای قبل از عید هم همش مشغول همین رمان بودم و خیلی کم بیرون رفتم.دلم میخواد با دوستام برم پارررک :) چون معمولا من از پارک خوشم نمیومد ولی الان پیش خودم فکر میکنم تابستونا به جای اینکه تو خونه باشم با دوستام برم پارک یا برم واسه خودم کتاب بخونم اونجا[سر کوچمون یه پارک خیلی بزرگه خوشبختانه]. امیدوارم اجازه ی تنها رفتن رو بگیرم.درواقع امیدوارم وقتایی که بخوام تنها برم کسی دلش هوس پارک نکنه! همین :)


مژگان ❤😻
۲۶اسفند

+این روزا خیلی وقت آزاد دارم.که بیشترش رو صرف کتاب خوندن میکنم. از دیروز رمان "میوه خارجی" رو شروع کردم. گاهی انقدر غرق میشم توی این کتاب که کمی طول میکشه بعد از بستنش بیام توی زمان حال و زندگی خودم.در مورد رمان "نحسی ستاره های بخت ما" هم که نوشته بودم نمیدونم چیش من رو به خودش انقدر جذب کرده باید بگم که خیلی قشنگ نوشته شده بود.در واقع منظورم اینه که نویسنده اش قلم خیلی خوبی داره.

+چهارشنبه سوری هم خوش گذشت. همون هایی که تو پست قبل گفتم بودن به اضافه خونواده دایی کوچیکم. تاب بازی کردیم، از روی اتیش پریدیم، شام خوردیم و اخرش هم فشفشه و اینا.بابام کمی ترقه هم خریده بود.از اینایی که خیلی خطر ندارن. و مرتب میخواست بندازه طرف ماهایی که میترسیدیم :) خیلی هیجان انگیز بود.[میدونم این جمله ام کمی سوسولانه ست!]. 

+فردا نوبت آرایشگاه دارم تا این ابروهایی که به شکل دوران راهنماییم در اومدن رو سر و سامون بدم! دلم واسه یه آرایشِ حسااااابی تنگ شده.


مژگان ❤😻
۲۴اسفند

+نمیدونم چرا یه جور حسی دارم که انگار الان تابستونه. با اینکه خیلی هم از دانشگاه رفتن بدم نمیاد [حداقل در این لحظه] ولی باز هم دلم نمیخواد برم و درس بخونم و از این جور کارای مربوط به دانشگاه. 

بیشتر دلم میخواد فرصتی خیلی زیاد واسه کتاب خوندن داشته باشم. فعلا هم میخوام رمان های خارجی که اسمشون رو در لیست بلند بالایی نوشتم بخونم. 

+امشب چهارشنبه سوریه و ما طبق معمول میریم باغ. احتمالا بعدش هم بریم یه دوری چیزی بزنیم.نمیدونم کیا پیشمون خواهند بود، تا اینجاش که خونواده ی دوست مامانم که چند سالی هست چهارشنبه سوری ها با همیم و مادربزرگم قراره بیان.


مژگان ❤😻