مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۱۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۲۸خرداد

الکترونیک رو شدم 12.5. برخلاف تصورم.احساس میکنم امتحان رو نسبتا خوب داده بودم و سه چهار نمره هم از میانترم و حضور غیاب و اینها داشتم. به هرحال آزمایشگاهش رو هم 18 شدم که خوبه به نظرم.امروز هم امتحان پایگاه دادیم و فقط اصول مونده که فردا خواهیم داد.

یک لیست درست کردم از کارهایی که قراره تابستون انجام بدم.نمیدونم چقدرش رو انجام میدم ولی خب به نظرم لیست نسبتا خوبی شد.شامل یک سری کارهای داخل و بیرون از خونه. باید چند تایی فولدر فیلم از دوستام بگیرم که کارهای داخل خونه م زیاد بشه!  کلاس خاصی نمیخوام برم ولی کمی به کلاس آواز -که خواهرم بهم پیشنهاد داد- فکر میکنم. 

مژگان ❤😻
۲۵خرداد

+فقط دو تا امتحان دیگه باقی مونده. پایگاه و اصول. نمره های شبکه و زبان ماشین رو هم زدن. 

شبکه رو 17.75 آزمایشگاهش رو 18.5 و زبان ماشین رو 13.5 شدم؛چون که ابدا از درسش خوشم نمیاد و نخوندمش. واقعا خوشم نمیادا.به هرحال این درس سه واحدی کلی معدلمو کشوند پایین. البته هنوز چیزی مشخص نیست. 

سایت ناد خرابه و تا شنبه نمره ای رو نخواهند زد.خیلی خیلی منتظر نمراتمم. امروز هم امتحان دانش دادیم که مثل همیشه استاد جان سوالات آسونی داده بود و فکر میکنم همشو درست نوشتم. اگر اینطور باشه با توجه به اینکه میانترمم.0.25 کم شدم احتمالا و ایشاا... این درس رو بیست خواهم شد :)))) آخرین بیستی که گرفتم مربوط میشه به زبان در ترم یک!

+این روزها اینجوری میگذره که درس میخونم و یک و شاید هم دوباره درس رو دوره میکنم.در وقتای آزاد "طبیعتا" توی تلگرام و اینستا و وبلاگ ها و...  میچرخم و کمی هم کتاب میخونم. لازم به ذکره که هنوز کتاب "پیرزنی که..."  تموم نشده.

البته چند باری هم پیش اومده تنها بیرون رفتم واسه خودم کمی توی خیابونا چرخیدم. یا کمی خرید کردم و اینها.مثلا یه دستبند واسه تولد شیوا جان خریدم و اون هم قبلش یه دستبند واسم خرید که بندی شبیه مروارید ریز داره و یک بند طلایی هم بهش وصله و اتفاقا چنین چیزی رو دوست داشتم و میخواستم بخرم. روز امتحان مباحث یعنی دوروز بعد از تولدم هدیه م رو بهم داد و من بهش گفتم که منم میخواستم واسه تو دستبند بگیرم! گفت خب تو که همینو نمیخواستی بگیری، پس میتونی همون دستبند رو بگیری.منم دسبتند مورد نظرم که چند تا رشته ی صورتی هست رو واسش گرفتم و در روز تولدش که امتحان زبان ماشین داشتیم بهش دادم.

+خداروشکر پریشب توفیق خوندن دعای "جوشن کبیر"  رو داشتم و ایشاا... بقیه شبهای قدر هم توفیقش رو داشته باشم و داشته باشیم.

 امیدوارم که توی این شبها تقدیر عالی واسمون نوشته بشه.من یکی که مطمئنم روزای خوبی در پیش خواهم و خواهیم داشت ایشاا...  . 

مژگان ❤😻
۰۷خرداد

خوندن کتاب "پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت" خیلی کند پیش میره. اصلا کتاب جالبی نیست.شاید قراره طنز باشه ولی بیشتر مسخره س.البته این نظر منه.

بیشتر وقتا از روی بیکاری میخونمش و کلا جذبش نشدم.برخلاف بقیه کتاب هایی که اخیراً خوندم که بعد از مدتی جذبم میکردن این کتاب اصلا جذبم نکرد.


پی نوشت: امروز روزه ام :) خوشحالم که چنین توفیقی دارم. درحال حاضر گرسنه ام. و دارم به همه ی خوراکی های مورد علاقه ام فکر میکنم :) کلا شکمو ام ولی این دفعه روزه زیاد از بابت هوس کردن چیزی فشار نیاورد.چون قبلا خیلی خیلی هوس خوراکی های مختلف میکردم.البته این به این معنی نیست که این دفعه اصلا هوس نکردم،فقط کمی کمتر از قبل بود :)

مژگان ❤😻
۰۶خرداد

امتحان عملی شبکه نسبتا سخت بود. ولی خب خیلی بد ندادم.  بعله :)


+ماه رمضان مبارک :) ایشاا... توفیق عبادت داشته باشیم و کلی ثواب کنیم هممون :)

مژگان ❤😻
۳۱ارديبهشت

+روز جمعه برای اولین بار رفتم رای دادم :)


+شنبه با شیوا رفتبم خرید و بعدشم رفتیم کافی شاپ من اسموتی جنگلی خوردم و اون اسموتی دیو سپید :) با این اسامی عجیبشون :)


+امروز کلاس جبرانی الکترونیک داشتیم و فردا امتحان عملی الکترونیک.فکر میکنم تقریبا بلدم مدار هارو ببندم.ایشاا... که موفق شیم هممون :)

مژگان ❤😻
۲۷ارديبهشت

+امروز و دیروز هفت قسمت فیلم "عاشقانه"  رو دیدم.فیلم خوبی بود به نظرم.از همین الان دارم فکر میکنم کاش اخرش جذاب باشه. 


+امروز زبان ماشین رو نموندیم دانشگاه. یعنی همه نموندن و کلاس کنسل شد یه جورایی. البته اگه اون دوستان همیشه در صحنه هم نرفته باشن. به هرحال امروز کلاً خوابم میومد و سر کلاس دومی پایگاه کمی خوابیدم :) راست میگن خیلی خوبه سرکلاس بخوابی. تا جایی که یادمه این دومین باری بود که من سرکلاس خوابم میبرد،اولین بار سال دوم هنرستان سرکلاس فیزیک بود که اونم چسبید :)


+و درحال مطالعه کتاب "دختر خوب" هستم این روزا. هفته اینده امتحان عملی الکترونیک و پایگاه داده دارم.امیدوارم موفق بشیم همگی :)

مژگان ❤😻
۲۴ارديبهشت

دیشب و امروز فیلم the fault in our stars رو دیدم.فیلمش هم مثل کتابش خیلی خوب بود.

و امروز فیلم dead pool رو که کمی ازش رو دیده بودم تموم کردم.

اونم خوب بودش.و به جز اینا کار خاص دیگه ای نکردم کلا :)

شاید بعدا هم سلام بمبئی رو ببینم.


بعداً نوشت: سلام بمبئی به نظرم خیلی خوب نبود. اینکه جمله های معروف اینترنتی رو زیاد استفاده کرده بودن که خیلی بد بود.انگار که خودشون خلاقیتی ندارن! 

مژگان ❤😻
۲۲ارديبهشت

+امروز هم طبق معمولِ اکثر جمعه ها رفتیم باغ.با مامان بزرگ و بابا بزرگ و دایی و خونواده اش و خودمون. البته این بار پاسور بازی نکردیم.فقط تاب و الوچه و کمی توت و سیب زمینی زیر آتیش و اینا :) اما عزیزِ جانم، تانیا خانوم، دختر عموی خوشگلم رو دیدم :) عموم اوردش دم باغ وقتی داشتن برمیگشتن خونه و ما کمی بوسش کردیم و اینا. قراره به همین زودیا برم خونشون ببینمش ایشاا... :) 


+دختر گل لاله تموم شد.مدتیه البته.اولاش خیلی جذبم نکرد.ولی کم کم همشو تند تند خوندم و خوشم اومد ازش.فعلا حالشو ندارم بیشتر بنویسم راجع بهش.ایشاا... بعدا مینویسم :)

مژگان ❤😻
۲۰ارديبهشت

در هیچ سالی از عمرم انقدر از اردیبهشت لذت نبرده بودم!  صبحایی که بارون میاد،بوی بسیار خوب گل ها توی خونه، زیبایی بصریشون، هوای عالی،حسای خوب....  خداروشکر که انقدر خوووبه این روزا :) خدای جان شکرت :) 💜 

مژگان ❤😻
۱۰ارديبهشت

جمعه رو باغ بودیم.و خیلی هم خوش گذشت.

هوا بهاری و عالی بود.باغ رو هم تازه ابیاری کرده بودن و انقدری باصفا بود که من وایساده بودم همه جارو نگاه میکردم.مامان اینا رفتن گلای خوشگل محمدی رو چیدن و مثل همیشه چای روی آتیش و تاب بازی و... بعدشم عمه، دختر عمه و نوه عمه هام اومدن.یکی از نوه عمه هام دو تا دختر داره که یکیشون حدودا هشت نه ساله و اون یکی یه ساله س.بابام خیلی کوچولوئه رو دوست داره و بقیه مون هم دوسش داریم.از مدتی پیش به مامانم گفته بودم روی اتیش سیب زمینی سرخ کنیم که جمعه میسر شد.کلی خوشمزه شد.عصر بارون گرفت و وسایل رو بردیم توی اتاق ولی خودمونن کمی بیرون موندیم و بقیه سیب زمینی هایی که داشتن سرخ میشدن رو خوردیم.هوا مثل شمال شده بود :)

چند تا مورد از طناز خانوم :

+اولش هرچی بابام میخواست بغلش کنه نمیرفت، تا اینکه بابام چند تا آلوچه [گوجه سبز] گرفت دستش.طناز بلند شد خودش رفت گرفت :) تا آخرم هی آلوچه میخورد.

+هرجار خواهرم میخواست بره طناز با زبون بچگونه ش و کلمات نصفه میگفت منم ببر :)

+سرشو گذاشت رو پای من و شیشه شیرشو خورد، بعدم که رفت پیش مامانش شیشه شیرشو با مهربونی به من تعارف میکرد :)

+اینقدر بوی خوبییییی میداددددد.از همون بوهای مخصوص نی نیا. خدا حفظش کنه :)💜


پی نوشت: به خاطر کلاس جبرانی الکترونیک امروز رو دانشگاههستیم.ناهار رو مثل همیشه رو نیمکت توی هوای باز نشستیم خوردیم.واقعا هوا عالیه.خیلیییییی خوبه.اسم اردیبهشت برازنده این ماهه :)

مژگان ❤😻
۰۷ارديبهشت

چقدر خوب شد که تو این بارونِ زیبا رفتم بیرون :) عجب هوای خوبی بود. کلییی حال کردم.

بعدشم اومدم چاییم رو توی حیاط خوردم [نوشیدم -_-]. خلاصه که به به به اردیبهشت :)🌸

مژگان ❤😻
۰۵ارديبهشت

دو سه تا کبابی توی شهرمون هستن که من عاشق کباباشونم. امروز از یکیشون کباب گرفتیم و در یه تصمیم یهویی نشستیم سر میزی که توی ایوون گذاشتیم غذا رو خوردیم.به شدتتتت چسبید :) باغچه مون پر از گلای خوشگله. صورتی،قرمز، سفید،نارنجی و... همینکارا رو میکنین آدم عاشق خونه میشه دیگه :) 💜

مژگان ❤😻
۰۴ارديبهشت

+بعد از مدتها که دستور درست کردن چند جور اسموتی رو از نت گرفته بودم امروز بالاخره یکیش رو درست کردم. اسموتی بستنی که به جز بستنی توش توت فرنگی و آب آناناس بود.تقریبا خوشمزه بود. فکر میکنم باید آب آناناس رو کمتر میریختم.ولی کلی چسبید چون تو این هوای بهاری همه چی حسابی به آدم میچسبه.حتی اگه یکم خوشمزگیش کم باشه :)


+مامانم مرتبا ج-م فود میبینه و گاهی از این کارش چیزای خوبی درمیاد! مثلا کیکی که دوبار واسمون تو چند وقت اخیر پخت [درحالی که سااالها بود کیک نپخته بود]. خلاصه که کانال خوبیه. 


+درحال خوندن دختر گل لاله هستم و همچنین درحال تصمیم گیری که کتابای بعدی که میخرم چیا باشن.البته با وجود امتحانا خیلی وقت کتاب خوندن ندارم. به علاوه اینکه هرروز کمی هم بیرون میرم [چون تو این هوای بهاری میچسبه :)]. 


+شونصد بار گفتم تو این هوای بهاری. خب بابا فهمیدیم بهارو دوس داری :دی 

مژگان ❤😻
۰۳ارديبهشت

+جمعه شب وقتی رفتیم کافی شاپ متوجه شدم که یه نفر اونجا تولد گرفته. نزدیکای میزشون که رسیدیم خواهرم گفت این دوستت الناز نیست؟ نگاه کردم دیدم خودشه. اومد جلو سلام کرد و کلی هم قیافش متعجب شده بود. بهم گفت تو میدونستی؟؟ گفتم چیو؟ و یه دفعه فهمیدم قضیه چیه.بهش گفتم تولدته؟ اونم گفت آره.خلاصه هی اصرار کرد بشینم سرمیزشون ولی من چون دوستاش رو نمیشناختم هیچکدومشونو [الناز همکلاس اول دبیرستانم بود فقط] عذرخواهی کردم و نرفتم.خیلی غافلگیر شدم.فکر میکنم اونم همینجور.


+امروز رفتیم خونه ی زهرا اینا الکترونیک خوندیم.یعنی اول شیوا اومد خونمون بعد تصمیم گرفتیم بریم خونه زهرا چون ما تقریبا هیچی بلد نبودیم.خوب شد رفتیم زهرا کلی بهمون چیز یاد داد :)


+عصر رفتم پیتزا گرفتم و دوغ آبعلی [جان]  :) به نظرم آدم یه ساعتم از خونه بره بیرون بهتر از اینه که توی خونه باشه همش. بعله :)

مژگان ❤😻
۰۱ارديبهشت

حیف این هوای عالی بهاریه که آدم بمونه خونه. اردیبهشت هم اسمش قشنگه هم خودش :)

این امتحانای میان ترم به آدم مهلت نمیدن یه دقیقه از خونه خارج بشه. البته من شخصاً خارج میشما کلا گفتم :) 

امیدوارم بتونم زودی شبکه رو تموم و دوره کنم که شب بریم یه بیرونی چیزی. کتاب دختر گل لاله هم همینجوری مونده رو میز فرصت نمیشه بخونمش.باز خوبه دیروز جبرانی مباحث تشکیل نشد نصف بیشتر جزوه رو خوندم. 

مژگان ❤😻
۲۵فروردين

اولین بار کی تاب رو اختراع کرد؟! خیییلی چیز خوبیه. به خصوص وقتی از بالا میای پایین. انگار توی هوا سُر میخوری میری پایین. دم اون اقای باغبون که توی باغمون تاب زد گرم :)

امروز طبق معمولِ اکثر جمعه ها باغ بودیم. مامان بزرگ و بابا بزرگ هم باهامون بودن. مامان بزرگ جان موهامو بافت،واسمون چای دم کرد، کلی حرف زدیم و خندیدیم و خلاصه خوش گذشت :)


مژگان ❤😻
۲۱فروردين

+مامانم به مناسبت روز پدر و سالگرد ازدواجشون [که دیروز بود] واسمون کیک پرتقالی که داخلش کشمش و گردو و زردآلو بود درست کرد.البته من و خواهرمم کمی بهش کمک کردیم. 

خیلی خوشمزه شده بود و حسابی چسبید. :)

+امروز عصر بعد از مدتها که این تصمیمو داشتم رفتم توی حیاط نشستم و کتاب خوندم.منظره ی باغچه های سرسبز و پر گلمون روحمو جلا داد :) البته فقط یه فصل خوندم [کلا تقریبا کند پیش میره کتابش؛ اسمش الیزابت گم شده است.] ولی حسابی هوای خوب حیاط بهم چسبید.

+سرکلاس مبانی الکترونیک مثل قبل مدار ها رو سریع بستیم و جریان و ولتاژ حساب کردیم و با اسیلوسکوپ کار کردیم و گروه خیلی خوبی بودیم خدا رو شکر :)


مژگان ❤😻
۲۰فروردين

یه کافی شاپ که نزدیک خونمون بود رو منتقل کردن به یه جای تاریخی توی شهر. 

امروز با دو تا از دوستام رفتیم ببینیم چه جوریاس. اصلا محیطش جالب نبود به نظرم.

یعنی قبلا اون جا تاریخیه رو رفته بودم ولی حالا که کافی شاپ شده بود یه جوری بودش.

من ک زیاد خوشم نیومد.حالا مطمئن نیستم باز برم یا نه. واسه حوصله و اینا خوب بودش ولی.

کلی خوش گذشت. البته جای شیوا خالی بود.

مژگان ❤😻
۱۶فروردين

 +امروز یعنی دقیقا یه روز بعد از اینکه نوشتم تاحالا نشنیدم دوستام بگن کوکتلای دانشگاه خوشمزه س ولی به نظر من خوبه ؛ از چند نفر توی دانشگاه شنیدم که کوکتلای اینجا خوشمزه س و بریم کوکتل بخوریم :) 

+امروز بعد از اومدن از دانشگاه رفتیم بیرون و شیرینی گرفتیم و دکتر پوست رفتم و بعدشم رفتیم فروشگاه و یه چیزایی خریدیم و خلاصه با اینکه اولش میخواستم نرم ولی رفتم و خوش بهم گذشت با اینکه کوتاه بود. :)

++عجب هوای بهاری خوبییییهههه :)))))))) خداروشکر :) حالمونم خوبه :) حال همه خوب باشه ایشاا...

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

امروز که رفتم دانشگاه [مجبوور بودم :) ] همه میگفتن ما عید تا یازده دوازده خواب بودیم و واسموم سخت بود امروز صبح پاشیم. ولی خوشبختانه من انقدر بابام صبحا بیدارمون میکرد زود که هیچ مشکلی واسه بیدار شدن نداشتم و حتی قبل از آلارم خودم بیدار شدم. بعله 😑😎

به هرحال انقدر که غر زدم به بابا چرا منو بیدار میکنی  اینجا به درد خود بیدار کردنش :)


+پی نوشت: امروز مبانی الکترونیک داشتیم که مثل همیشه سر ازمایشگاهش کلی مغزمون به چالش کشیده شد =)) البته این دفعه خیلی اسون بود به نظرم و گروه ما گل کاشت :) درمورد اسیلوسکوپ بود و فانکشن و اینا که بنده شخصاً خیلی خوشم آمد :)


+عنوان: که بابام بیدارمون میکرد عادت داشتیم واسه چهاردهم راحت بودیما، این نیمه ی پر لیوانه :)

مژگان ❤😻