امشب ماشینم رو عوض کردم :)
خب خرداد رسید! عاشق حس و حال این ماه هستم هرچند هوا گرم میشه و گرما رو نیستم اما بازم خرداد برام عزیزه بسیار. ماه تولدمه چون! همیشه عاشقش بودم و امسال ی حس رویایی نسبت بهش دارم یعنی باورم نمیشه الان خرداده!
خب خیلی شلوغم به علت پروژه اضافی ک دارم واسه خودم اما خوبم خداروشکر. باشگاه هم خوبه یک ترم تموم شد شنبه ترم جدیدم شروع شد.
درمورد تولدم همیشه قبلش مینویسم از اون سال. حالا بنویسم از ۲۶ سالگی...
خب اول اینکه باورم نمیشه انقدر بزرگ شدم :))) بقیه هم باورشون نمیشه همش بهم میگن بهت نمیاد 😅 و دلم نمیخواد خودم رو با دستاوردهام بسنجم مخصوصا حالا که کلی درباره ارزشمندی آدما اطلاعات دارم. اما میخوام بگم از کارایی ک کردم توی ۲۶ سالگی و بابت تک تک شون به خودم افتخار میکنم و البته بعضی کارای ساده که ممکنه همینطوری بگم.
اول اینکه دقیق یادم نیست دوره سلف لاو رو چه زمانی دیدم قبل ۲۶ بود یا بعدش اما هرچی ک بود شروع اتفاق خوبی بود و مدت زیادیه روزانه مدیتیشن میکنم (جز جمعه ها و بعضی روزای محدود) و این برام خیلی نتیجه بخش بوده خیلی حس بهتری دارم ذهن شفاف تر اعتماد به نفس خیلی بیشتر احساس نزدیک بودن به خودم حس ارزشمند بودن حس سلامتی حس امیدواری. قطعا هنوزم روزای سخت هست روزای ناامیدی هست اما آرامش دارم و حال کلیم خوبه خداروشکر. خلاصه که مدیتیشن بعضا ژورنالینگ شکرگزاری و اینا بهترین اتفاق ۲۶ سالگی من بود و البته پادکستی ک گوش میدم. یاد گرفتم وجودم رو از عشق پر کنم. عشق ب خودم ب عزیزانم ب بچه ها ب طبیعت به خدا ب زندگی ب غریبه ها حتی و یاد گرفتم این عشق رو تو وجودم پیدا کنم و حس کنم و این بی نهایت ارزش داره. خدا رو شکر میکنم بابت این اتفاق عالی تو زندگیم و همیشه میگم ای کاش همه و همه میتونستن این چیزا رو تجربه کنن.
خب گذشته از اون، در ۲۶ سالگی ماشینم رو عوض کردم و برای اولین بار ماشین اتومات روندم که تجربه خیلی خوبیه و البته در ۲۶ سالگی برای اولین بار رفتم سفر خارجی اونم دو تا (استانبول و دبی). خداروشکر بابتش. واقعا همیشه دلم میخواسته کشورای زیادی برم و به امید خدا خواهم رفت.
دیگه چی؟ باز هم کار کردم و تو ۲۶ سالگی با داشتن پروژه های اضافی و کار زیاد ی سری چیزا خریدم مثل سشوار دایسون و روتین پوستی بهتر و اینجور چیزا. و الانم باز پروژه دارم ک اپل واچ بخرم واسه تولدم و اینا.
راستی کتابم هم که چاپ شد که خیلی وقت بود همچین آرزویی داشتم. میدونم اونجوری ک دلم میخواست پیش نرفت اما مطمئنم اوضاع خوب میشه باید تبلیغ بدم براش ک به زودی انجامش میدم.
امسال به تاریخ هم علاقهمند شدم و کلی پادکست تاریخی گوش کردم حین انجام پروژه اضافی و چند چای تاریخی مثل چهل ستون عالی قاپو عمارت نم@کدان و... با خواهرم رفتیم ک خیلی خوب بود و البته یکی دو جای دیگه هم قراره بریم.
امسال واسه اولین بار رفتن عروسی یکی از دوستام البته قبلا هم دعوت شده بودم اما به دلایلی نرفتم و این اولی بود و فهمیدم ایده خودم ک نمیخواستم عروسی غریبه برم درست بود :))) البته خدایی خوب بود در کل.
امسال کلی هم کتاب خوندم باشگاه رو شروع کردم روتین پوستیم رو طولانی تر کردم مسواک زدنم رو طولانی تر کردم. نقاشی رو شروع کردم ک سالها بود دلم میخواست هرچند فعلا ادامه ندادم اما اول اینکه فکر کنم ۴-۵ ترک یا بیشتر رقتم و اینکه بعدا بازم ادامه خواهم داد قطعا. راستی ی پروژه هم با دوستام شروع کردیم تو زمینه تولید محتوای ویدیویی که فعلا نتیجه خاصی نداشته اما خیلی زوده هنوز.
خلاصه الان ک نوشتم فهمیدم کلی کار انجام دادم که خیلی هم ارزشمند بودن همگی و از خدا ممنونم ک فرصت و توانایی این کارا رو بهم داده. اصلا نمیدونستم ۲۶ سالگی انقدر پر بار بوده! الان تصمیم گرفتم برم ی نگاه به برنامه ها و اهداف ۴۰۴ بندازم و بهتر پیش ببرم ک سال دیگه خوشحال بشم!
هرچند بدون اینا هم ارزشمندم مثل همه آدما.
خداروشکر برای همه چیز
به امید خدا ۲۷ سالگی خیلی خیلی عالی باشه و همونی باشه که میخوام. :) به امید عشق و آرامش و حس خوب رسیدن به آرزها واسه هممون.
امشب یه اتفاق خیلی خوب رخ داد
داشتم میرفتم سوپرمارکت
یهو دو تا کودک کار دیدم. تو ذهنم خواستم بگم پیتزا میخواین و آخرش گفتم. گفتن نه میشه برامون پنیر بگیری واسه صبحانه؟ گرفتم با آب پرتقال و گفتم باز پیتزا هم میگیرم اما گفتن پولشو لازم داریم. رفتم عابر پول گرفتم بهشون دادم البته خیلی ناچیز یعنی خودش قیمت پیتزا رو پرسید و گفت نه زیادههه کمتر بده 😁 خلاصه که برام آرزوهای خوب کرد. گفت خدا هر چی میخوای بهت بده. گفت خانم من چند ساله کار میکنم تا حالا کسی ب مهربونی شما ندیدم منم کلی قلبم پر شد از محبتش اما ناراحت شدم که چند سال کار کرده چون اصلا سنی نداشت. شاید ۸-۹ ساله بود. بعد گفتم توام وقتی پولدار شدی به یکی کمک کن، گفت خاله من همیشه کمک میکنم... انقدر تحت تاثیر قرار گرفتم. قلب خیلی بزرگی داشت. دو تاشون کلی ازم تشکر کردن و باز گفت خاله خدا هرچی میخوای بهت بده. خیلی بی نهایت حرفش برام ارزشمند بود و در مقابل کمم کمی ک من کردم این صحبت خیلی ارزشمندتر بود.
خدا توفیق بده بهمون که همیشه کمک کنیم و دست هم رو بگیریم چه مالی چه معنوی و البته برکت و حال خوبی ک برای خود ما حاصل میشه با هیچ پولی قابل مقایسه نیست.
خدایا شکرت هزار بار شکرت که بهم توفیقشو دادی امشب.
پارسال فکر کنم از روز اول اینای عید بود ک پادکست (ا^ین نق»طه رو شروع کردم به گوش کردن. و واقعا برام مفید بود. کلاس سلف لاوش رو رفتم و مدیتیشن رو شروع کردم و فک کنم شش ماه اینا شده مدیتیشن روزانه دارم جز هر از گاهی. واقعا خوب بود. ذهنم آروم شده و خیلی وقتا نمیتونم منفی نگر باشم اصلا و شکرگزاری میکنم و یاد گرفتم از زندگیم همین الان راضی باشم و به خدا اعتماد کنم. برای چیدن برنامه زندگیم بهش اعتماد داشته باشم . امروز شروع کردم شکرگزاری بابت خیلی چیزا. و دعای خیر برای همه
دبم میخواد همه خوشحال باشن و همیشه اینو نوشتم مخصوصا وقتی اتفاق خوبی برام رخ میده برای بقیه هم دعا میکنم. دلم میخواد هممون شاداب و سالم باشیم و هیچی هم از سلامتی مهم نیست. دلم میخواد هممون کنار خانواده ها و عزیزانمون باشیم و حال خوبی داشته باشیم
خداروشکر بابت یک سال قشنگ و ارزشمند دیگه که کنار خانواده دوست داشتینم سپری کردم. سختی و آسونی داشت. اما خوب بود. خداروشکر
خداروشکر بابت سلامتی
بابت کارم
بابت خانواده ام
دوستانم
بابت چیزایی ک تهیه کردم امسال
چیزایی ک یاد گرفتم
خداروشکر که کنارم بود و مراقبم بود و گذاشت زندگی قشنگی داشته باشم
خدای عزیزم لطفا کمک کن همگی شاد باشیم و خوشبخت و سال خیلیخوبی داشته باشیم. دوستت دارم و مراقبمون باش و ما رو بگیر تو آغوش بزرگ خودت،
دوستت دارم و ممنونم که دوسم داری.
چون که هر سال میام از سالی که گذشت میگم:
امسال خیلی خوب بود پادکست و مدیتیشن رو شروع کردم
امسال کتابم »/ چاپ شد
امسال ماشینمو عوض کردم
امسال فهمیدم ممکنه با یه ناشر جدید بتونم کار کنم که معتبر هم هست
امسال کلی کتاب خوندم
امسال کلاس آبرنگ رفتم و برای اولین بار تو عمرم فهمیدم طراحیم میتونه خوب باشه و البته نقاشی خوب هم میتونم بکشم مثلا اون گل خوشگل تو شیشه که کشیدم و باورم نمیشد و اون گربه.
امسال دوستای جدید پیدا کردم مثلا زینب که تقریبا دوست جدیدی هست و معلم کلاس نقاشی و حدیث که بیرون نمیریم اما خب دوستامن :)
امسال زبانم تموم شد و مدرک گرفتم و برامون جشن فارغ التحصیلی گرفتن
امسال اولین سفر خارجیم رو رفتم و خیلی هم خوش گذشت
امسال شکرگزاری انجام دادم که به نظرم باعث بهترین حال میشه توی ادم و البته برکت رو زیاد میکنه
امسال دو بار دوستای هنرستان رو دیدم
امسال بعد از چاپ کتاب متوجه شدم چقدر آدم خوب تو زندگیم هست که از چاپ کتابم خوشحال شدن و بهم تبریک گفتن و ازم حمایت کردن و خواستن کتابمو بخونن. خداروشکر بابت وجودشون
امسال خوب بود، عالی بود. سال دیگه از اینم بهتره. :)))
امروز کتابم به دستم رسید! خیلی خوشحالم! اولش نبودم به خاطر کیفیت پایین جلد کتاب و اینا اما بازم خداروشکر. واقعا امیدوارم خوب فروش بره چون به داستانی که نوشتم ایمان دارم. مطمئنم خدا بهم کمک میکنه. ♥️
روز دوشنبه بالاخره یه ماشین گیرم اومد و بابام اون رو برد خونه، منم داشتم با ماشین بابا اینا دنبالش میرفتم که متاسفانه تصادف کردم. یعنی بیشتر حواسم دنبال این بود ک ببینم بابا کجا میره تا دنبالش باشم برای همین وقتی ایستاد من بدون توجه زیاد راهنما زدم و رفتم کنار. ی ماشین هم بهم زد که خیلی جزیی بود اما کلی ناراحت شدم مخصوصا چون اون شب باید خوشحال میبودم اما اصلا خوب نخوابیدم. خلاصه بالاخره با خودم کنار اومدم ک خواست خدا بود و خسارت زیادی هم وارد نشد.
خلاصه که روز بعد رفتیم برای قولنامه. دیروز و امروز هم کمی رانندگی کردم باهاش اما یکم استرس داشتم هم چون جدید بود هم به خاطر اتفاقی که افتاد. اما به خودم گفتم خدا کمکم میکنه و پیش رفتم.
خلاصه که همین. الان خوبم خداروشکر. همه چی خوبه. امیدوارم برای هممون بهترین اتفاقا رخ بده، و خدا مواظب هممون باشه که میدونم هست. شکرگزاری هم هر شب میخوام انجام بدم الان هفته ای سه چهار باره.
راستی هنوز پلاک عوض نکردیم و یکم هم کار داره ماشین که کم کم انجام میدم.
چند وقت بود به این فکر میکردم که چرا دنیا آدما رو اذیت میکنه سختی میذاره تو راه آدما. چه خودم چه بقیه . یه جا خوندم که دنیا همه رو میشکنه و بسیاری از محلی که شکسته شدن قوی تر میشن. یه مدت برام جواب خوبی بود اما خیلی زود تموم شد! چون گفتم خب اصلا نمیخوایم قوی باشیم میخوایم حالمون خوب باشه! تا اینکه امروز یه چیزی رو فهمیدم. دنیا نمیخواد ما رو اذیت کنه! نمیخواد ما رو بشکنه. خودمون با بی فکری با تصمیم اشتباه ندونم کاری و... باعث میشیم. دنیا میخواد فلان فرد فلان موضوع رو رها کنیم. خودمون رها نمیکنیم میچسبیم بهش و بعد صدمه میبینیم. دنیا نمیخواد ی اتفاقی بیفته ما هی زور میزنیم. اگه سعی کنیم با دنیا برقصیم، چیزایی که میاد رو قبول کنیم، آنقدر اذیت نمیشیم!
خدا رو شکر که اینو فهمیدم. امیدوارم برای هممون زندگی راحت باشه.
عاشق این موقع شب هستم. هرچند که معمولا این موقع خوابم اما منظورم یازده ایناس. وقتی که دیگه هیچ کاری ندارم و همه چی رو انجام دادم قرار نیست بیرون برم و... مخصوصا وقتایی که کتابمو خوندم فیلمم رو هم دیدم. بعد آروم آروم جوراب پشمی میپوشم و یه لایه لباس اضافه میکنم تا خوب خوابم ببره.
این روزا تمرین شکرگزاری هم انجام میدم که خیلی خوبه. خداروشکر بابت همه چی
خدا رو شکر میکنم که یاد گرفتم از داشته هام لذت ببرم. قبلا هم همین وضعیت بود اما این همه احساس رضایت و شکر گزاری نمیکردم.
الان احساس خوشبختی میکنم که:
رفتم شهر کتاب و کتاب خریدم.
شام چیزبرگر خوردم.
مقوای وات:ر کا@لریست گرفتم که فردا برم کلاس هنر
شاید به زودی کلاس مجسمه سازی یا چنین چیزی برم
کارمو دارم
سالمم
خانواده عزیزم
برنامه هام
خودم و دوست داشتن خودم
ارامش بعد از مدیتیشن که گاهی تا شب طول میکشه، مثل الان :)
خدا رو شکر بابت همه چیز.
به امید رسیدن به همه آرزوها.
امیدوارم همه یاد بگیرن شکرگزار باشن و البته به خواسته هاشون برسن.
مطالب یادداشت
عاشق وقتاییم ک از حموم میام شب زمستونه و باید لباس گرم بپوشم و جوراب پشمی و بخاری رو زباد کنم و دو ت پتو
مخصوصا ک امروز پیست هم بودیم. ۱۹ بهمن، و خسته اما خوبم و حتی عالی!
مامان بزرگ همش میگ میخوام با یکی حرف بزنم میگم فلانی و فلانی میگ ن میگم پس کیو دوس داری میگ شما رو دوس دارم 🥹♥️
کلاغه قایم شده بود رو نوشتم؟ چها شنبه سوری کلاغ خونمون پشت پرده بود
ننه گف هوش مصنوعی تو ژاپن میاد گوشیاتون ب درد نمیخوره دگ
دو تا قورباغه از لوله اومدن بیرون تو باغ آب ریختیم
خب مثل هر سال میخوام درباره سالی که گذشت بنویسم. یعنی۴۰۲
چیزایی که به دست اوردم: اعتماد به نفس بعد از اشنایی با یک رویکرد در&مانی (خانواد[]ه درونی) که خیلی مفید بود. و کلا این حس که خودمو دوست دارم و بابت همه چی به خودم افتخار میکنم. امسال مخصوصا پاییز و زمستون عادت داشتم اکثر جمعه ها میرفتم کافه صبح. گاهی تنها گاهی با خواهرم گاهی با دوستان و خیلی عادت خوبی بود و امیذوارم حفظ کنم چون بقیه روزا سرکارم صبحش. عصرا هم البته گاهی میرفتم و میرم.
امسال ژل لب زدم برای اولین بار! دوست داشتم نتیجه رو و باز هم نوبت دارم برم هفته دیگه، کلا میخواستم بعد عید برم بعد یهویی تصمیم گرفتم کراتین و ژل رو قبل عید بزنم! :)))
امسال کار کردم کلی و یک پروژه پاذکست شروع کردم که البته نویسنده اش هستم فقط. دیگه رو پیج کتابمم کار کردم. کلیییی کتاب خوندم (هنوز برای امسال رو نشمردم) و کلیییی پادکست گوش کردم مخصوصا کودک درون که عالی بود و یکی جدید پیدا کردم بدست یو.
زبان هم ادامه دادم و دیگه اخراشه البته شاید باز ادامه بدیم سال دیگه. اما به هرحال این ترم که تموم بشه دیپلم بهمون میدن (میان ترم چهارشنبه همین هفته اس!)
کتاب- خودم رو کلی روش کار کردم که فکر کنم از اسفند پارسال شروعش کرده بودم. هنوز کار داره اما حتما بهار اینده اماده میشه و امیدوارم چاپش کنم.
دیگه چی؟ نمیدونم فکر کنم کلی زندگی کردم. سختی و آسونی خوبی و بدی،اما مهم اینه از خودم راضی ام. بعد اینکه فهمیدم همه ناشرای خوب کتاب چاپ نمیکنن حتی بدون اینکه بدونن چیه، یاد گرفتم به زندگی همین الانم توجه کنم و ازش راضی باشم و این کارو کردم. حس بهتری دارم خیلی.
امسال یه گروه از دوستای جدید و خونوادگی داریم که البته فامیلیم و خیلی دوسشون دارم. کلی خوش میگذره باهاشون و اتاق فرار رفتیم و کافه و امیدوارم سال دیگه بازم کلی جاها بریم مثلا بدمینتون و بیرون اینا. شاید بولینگ هم بریم چون خواهرم میخواد. راستی ی نینی هم دارن که خیلی دوسش دارم. :*
امسال چالش قند مصنوعی هم گذاشتم واسه خودم چند بار و نسبتا خوب عمل کردم
الان دیگه چیزی یادم نیست اما اگر یادم اومد باز مینویسم.
امسال رو دوست داشتم و سپاسگزارم برای همه چی. خداروشکر. امیدوارم سال اینده برای خودم و برای همه عالی باشه و هممون به هرچی میخوایم برسیم و خوشبخت و شاد باشیم هممون.
*بعدا نوشت: امسال دایی عزیزم رو از دست دادیم که واقعا ناراحت کننده بود و همچنان دلم براش به شدت تنگ میشه. امیدوارم روحش شاد باشه و دلم نمیخواد هرگز فراموشش کنم.
متوحه شدم که جادوی مدیتیشن چیه واقعا! کلی کمک کرد بهم خودمو دوست داشته باشم و این ارزشمنده خیلی خداروشکر میکنم ب خاطر اینک چالش یک ماه مدیتیشن روزانه رو برای خودم گذاشتم. به هرکی این پستو میخونه توصیه میکنم مدیتیشن انجام بده. واقعا خوبه.۰
شاید الان کمی زود باشه برای نوشتن از سال ۱۴۰۱ ولی میخوام بنویسم چون نمیدونم برسم دیگه یا نه.
اول از همه بگم که این دو سه ماه اخیر بی اغراق بیشترین تغییر رو داشتم در خودم. اول از همه سعی کردم تغذیه ام رو بهتر کنم، کمی تحرک بیشتر هم اضافه کردم. بعد از اون با خوندن کتاب نیمه تاریک وجود فهمیدم که لیاقتم بهترین چیزا هست و باید به صددرصد راضی بشم فقط. و همین اخیرا چهار میثاق رو خوندم که بهم کمک کرد کلامم رو بهتر کنم و همه چیز رو به خودم نگیرم. مورد بعدی هم چالش یک ماه مدیتیشن برای خودم گذاشتم که از همون روز اول مفید بود! انقدر حالم بهتره و میمونم تو زمان حال و عاشق خودم شدم که نگم!
واقعا خداروشکر میکنم به خاطر این تغییرات سراسر مثبت.
خب حالا برم سراغ بازنگری کل سال.
اولش از عید بگم که رفتیم کیش و اولین پرواز هوایی و کلی غر زدم که گرمه اما بعدا که فکرشو کردم دیدم کلی خوش گذشت. بعدش تولدم مهم ترین اتفاق بود که خیلی عالی بود و زیبا شده بودم. بعد از اون جراحی دو دندون عقل اتفاق افتاد که خداروشکر به خوبی گذشت. بعدش تابستون یا بهار بود که کلاس نویسندگی رفتم انلاین خیلی مفید بود و امید دارم در سال جدید حسابی از اطلاعاتم استفاده کنم :) و همچنین در تابستون کلاس زبان رو شروع کردم و کلاس حضوریم خیلی خوبه و روحیه ام رو بهتر کرده و زبانمم عالی شده. بعد از اون در پاییز ماشین خریدم به لطف خدا و با کمک خانواده ام. و زمستون هم که سرشار از تغییرات .
راستی امسال لپ تاپمو عوض کردم و موهامو از اول لایت کردم که این دفعه خیلی بهتر شد. پروتئین تراپی هم کردم اونم عالی شد. همه چی هم خوب :) وای فکر کنم چند سال میگذره از اخرین باری که یه مطلب با ارامش اینجوری نوشتم.
مثبت خودم. واقعا میگم نسبت به چند سال گذشته همین دو ماهه خیلی عوض شدم! مخصوصااااا چند روزه که حالم عالیه و ارومم. خبری از بی طاقتی.و بی حوصلگی سابق نیست و خودمو خیلی دوست دارم.
سال خوبی بود برام شکر خدا. انشاا... به اهداف ۴۰۲ هم خواهم رسید. نوشتم همه رو. مخصوصا دوتاشون برام خیلی مهمن و میدونم خدا کمکم میکنه.
یه هدف مهم در زندگی شخصی دارم و یه هدف مهم هم در زندگی کاری. یه چیز جدیدی هم شروع کردم که انشاا... نتیجه عالی میشه و یه جورایی رسالت و استعدادم در زندگی رو به کار خواهم گرفت :)
همین :) امیدوارم که شرایط کشور برای هممون بهتر بشه و از ته دل ارزو میکنم حال همه هممون خوب باشه همیشه.
بعدا نوشت:
الان رفتم از سال ۱۴۰۰ و ۹۹ رو خوندم هی فهمیدم باید چیز اضافه کنم!
یکی اینکه امسال تابستون سه تا گربه کوچولو مهمون خونمون بودن. بعد اینکه برنامم اینه باز تو سال جدید به خدای عزیزم نزدیک تر بشم. واقعا میخوام! دوستت دارم خدای من. اگه حتی منو به دوزخ افکنی هم میدونی دیگه! به دوزخیان میگم که تو رو دوست دارم ♥️
امروز روز شانسم بود! خب شایدم نبود! به هرحال صبح که فکر میکردم کمی وزن اضافه کردم با ترس و لرز رفتم روی ترازو و در کمال تعجب دیدم وزن کم هم کردم! خیلی خوشحال شدم انقدر که چند ثانیه اول نمیفهمیدم دقیقا دارم روی ترازو چی میبینم! بعدش برای صبحانه ام املت درست کردم و تخم مرغش دو زرده از اب درومد! البته چند روز پیش هم اتفاق مشابهی افتاد.
البته شواهد خوش شانسی امروزم همینجا تموم شدن و دیگه نشونه ای مبنی بر این موضوع پیدا نکردم. البته اتفاق خاصی نیفتادن هم گاهی از خوش شانسیه!
امروز کتاب زنی در کابین ده رو تموم و کتاب بادام رو شروع کردم. دو قسمت از سریال بلک میرور رو هم دیدم که اولی واقعا جذاب بود. درباره انتقال ناخوداگاه فردی به دیگری و...
اما میخوام یه چیزم از چند روز پیش بگم. برای یکی دو روز متوالی حس تنهایی عجیبی داشتم. بهترین توصیفی که دقیقا توضیح میده چه حسی داشتم اینه: تنهایی مثل یه حیوون وحشی که توی قفس تن من گیر کرده بود خودشو به در و دیوار میکوبید. حس عجیبی بود و وحشت توی کل وجودم پخش شده بود. با این حال شکر خدا الان خوبم.
راستش نمیدونستم حس تنهایی رو میشه به صورت فیزیکی هم تجربه کرد!
خب فکر کنم برم یکم دیگه کتاب بخونم. نت ندارم خارجی. دارم به این فکر میکنم شبا چقدر میتونن بلند باشن که الان تازه نه و نیمه و چقدر دیگه باید صبر کنم قبل از اینکه خوابم بگیره! حداقل دیشب تا موقعی که چشمام به معنای واقعی کلمه داشتن بسته میشدن نمیتونستم دست از کتابم بردارم، امشبو نمیدونم.
*که یادم بمونه قبل خواب سه تا چیز از خدا بخوام و بابت سه تا چیز ازش تشکر کنم.
پی نوشت: دلم میخواست برای عنوان علامت تعجب بذارم ولی همینجوریشم حس میکنم علامت تعجبای این پست زیاد شدن و این چیزیه که ازش خوشم نمیاد. در واقع توی محتواهای نویسنده هام همیشه ازش ایراد میگیرم. باید به این فکر کنم که توی بلاگ شخصی شاید اوکی باشه :)
جمعه توی باغ که داشتیم با فرشته حرف میزدیم متوجه شدم چقدر تغییر کردم از موقع مدرسه و دانگشاه. خیلی منطقی تر فکر میکنم و البته از روی بعضی صحبتهای قبلیم احتمالا کمی منفی نگر تر شدم که این مدت روش کار کردم و از این لحاظ بهترم الان.
اما بازم برام جالب بود این همه تغییر و اینکه تازه موقع صحبت با بقیه نمود پیدا میکنه و متوجه تغییر میشم، نه موقع فکر کردن.
خب خب امروز تولدمه و اصلا نمیشه که نیام اینجا چیزی بنویسم. اول میخوام درمورد ۲۳ سالگی بنویسم. کارایی که کردم چیا بودن؟ ادامه دادن به شغلم با قدرت زیاد، کلیییی کتاب خوندن، رشد پیج کتابم، کلاس داستان نویسی که هنوزم ادامه داره، کلی لباس خریدم، بزرگتر شدن، شروع یک کار جدید که هنوز نمیدونم نتیجه اش چطوره (فایل)، انگیزه برای شروع کارای جدید دیگه که کلی تو برنامم هست، بزرگتر شدن و بهتر شدن، رنگ کردن مو، جراحی دندون عقل و کارای جدید دیگه.
خیلییییییی خوشحالم که یک سال دیگه بزرگتر و با تجربه تر شدم. امیدوارم در ۲۴ سالگی باز هم کلی پیشرفت کنم و کارای جدید انجام بدم. اصلا میدونین چیه؟ میخوام اسم ۲۴ سالگی و هدفش رو این بذارم: پیش به سوی چیزای جدید :)
کلی حس خوبی دارم الان که اینا رو مینویسم. انشاا... امسال بتونم سه تا برنامه کاری مهمم رو عملی کنم: پروژه خارجی محتوا، سرمایه گذاری (یک بار انجام دادم که نتیجه اش هنوز مشخص نیست ولی انشاا... خوبه) و نوشتن کتاب. به جز اینها چندین و چند هدف دیگه هم دارم که امیدوارم همشون اوکی بشن به لطف خدا.
دیشب، حس کردم خدا باهامه! کمکم میکنه از تمام پله ها بالا برم. میدونم توی آغوشش هستم و کلی امید دارم که همه چی به زودی زود درست میشه.
در اخر انشاا... به زودی اوضاع کشورم و مردم عزیز کشورم خیلی بهتر میشه، خدایا شکرت بابت همه چی. ممنونم برای سلامتی و کار و خانواده و دوستان و همه چیزایی که بهم دادی و خواهی داد. پیش به سوی چیزای جدید به کمک خدا :)
خببب ما از سوم تا شیشم فروردین رو رفته بودیم کیش، اینجا میخوام راجع به این سفر بنویسم که یادگاری بمونه.
روز اول وقتی رسیدیم رفتیم ساحل یکم عکس اینا گرفتیم و بعد رفتیم شاتل و پاراسل. من کلی ترسیدم و جیبیغ زدم اما خوشحالم که رفتم. مخصوصا پاراسل که پشیمون شده بودم و ترسیده بودم اما رفتم. غواصی هم خواهرم نیومد پس نرفتم.
بعد از اونا شب رفتیم رستوران شاندیز که غذای معمولی ولی گرون داشت و در کل غذاش خوب نبود اما فکر کنم پنج تا خواننده اومدن که بعضی آهنگاشون خوب بود. در اخرم ترنسفر هتل ما رو برد سمت هتل و کسایی که باهامون بودن خیلی باحال بودن و شروع کردن دست زدن اینا و کلی خوش گذشت. مخصوصا موقعی که اهنگ اول مال شادمهر بود و همه داشتن میگفتن لالایی لالالا واقعا حس خوبی داشت :)
روز دوم اولش رفتیم عکاسی از طرف هتل، بعدش سافاری که حیلی باحال بود و مامانمم باهامون اومد، بعدش مرکز تجاری رفتیم و یکی دو تا پاساژ دیگه که مرکز تجاری خوب بود و ازش خرید کردیم. من روسری و تی شرت و شکلات خارجی گرفتم. بعذ رفتیم ساحل سیمرغ و پیاده روی کردیم و رفتیم کافه و در اخر ساعت یازده و نیم کشتی تفریحی رفتیم که غذا بد بود و خواننده معمولی اما بدترین قسمتش این بود که خواننده دیر اومد طبقه بالا. برای ناهارم رفتیم دارچین که خیلی دوست داشتم. روز دوم ساحل مرجان هم رفتیم کوتاه.
روز سوم صبحش رفتیم عکاسی خودمون با درختای نخل و بعد پاساژ کوروش و هایپر پاندا که از پاندا کلیییی خوراکی خارجی خریدیم. و یکم چیزای دیگه. بعد تور دور جزیره که اصلا خوب نبود. کاریز و خانه بادگیر رو دوست نداشتم. درخت کهنسال هم چندان خوب نبود. فقط کشتی یونانی خوب بود اما به شذتتتتتت گرم بود. بعدش رفتیم پاساژ دیپلمات و بازار عرب ها که هردو خوب بودن و خرید کردیم. شامم همون پاساژ دیپلمات خوردیم که خوشمزه بود. بعدشم رفتیم اسکله عکاسی و اخرم ساحل سیمرغ و کافه. کلی هم نشستیم پای اب.
روز چهارم هم چمدون بستیم و تحویل دادیم. بعد رفتیم ساحل مرجان توی یه کافه خیابونی کلی نشستیم. خیلی گرم بود ما هم چیزای خنک خوردیم بهتر شد. در اخرم یکم پیاده روی توی خیابون و پاساژ مرجان رفتیم که حیلی قشنگ نبود اجناسش. بعدم دیگه رفتیم فرودگاه که پرواز کلی تاخیر داشت و همه خسته شده بودن. توی فرودگاه هم بابا کلی منتظرمون شده بود و در نهایت رسیدیم خونه و من به این نتیجه رسیدم هیچچچچ جا خونه خود اذم نمیشه :)))
پی نوشت:
۱-خانومه میگفت مرجان ها موجود زنده آن بعذ مامانم گفت اره من دیدم تکون خوردن و نحوه حرکتشون رو با انگشتش نشون داد 😁 بعذ شب گفت این چند تا مرجانو کی اورده تو اتاق، بهش گفتم یکیشو من اوردم بقیه شون دنبالمون اومدن خودشون 😂
۲-توی کافه خانواده بغلی پانتومیم بازی میکردن مامانم گفت چقدر اینا بی مزه آن همش دارن دابِسمُس بازی میکنن 😂
۳-خواهرم تو کل پرواز چسبیده بود به پنجره بیرون رو نگاه میکرد 😁
۴-خیلی خوش گذشت در کل اما یه سری جاها رو نباید میرفتیم. و خیلی گرم بود. اما خداروشکر خوب بود. انشاا... که همه به سلامتی برن سفر و برگردن و سال خیلی خوب و قرن بسیار عالی ای رو شروع کنن. هممون انشاا... ♥️
فکر کنم هر سال اینجا میومدم درباره اون سال مینوشتم. الانم وقشته از ۱۴۰۰ بنویسم. از اولش بگم. بی صبرانه منتظر عید بودن چون کلی کار کرده بودم در سال ۹۹ و توی عید تقریبا هوش گذشت اما بعد بی صبراانه منتظر بودم کار کنم دوباره چون حوصلم سر رفته بود! بهار رو رفتن اتاق بالا و تابستون، اوایلش خوب بود بعد کم کم حس تنهایی بهم دست داد و اومدم پایین. قبلش اتاقم رو رنگ زدن. واکسن کرونا اومد و سه دوز زدیم؛ و توی تابستون کلی ترس کرونا رو داشتم. خیلی جای شلوغ نمیرفتیم قبل واکسن. بعد دیگه پاییز و زمستون کلیییییی کار کردم و خسته شدم. توی بهمن فکر کنم، کرونا کرفتیم هممون از نوع امیکرون که خداروشکر به خیر گذشت.
توی ۱۴۰۰ اولین سرم عمرم رو زدم و خیلی زود شد ۴ تا سرم که خداروشکر چیز خاصی نبود. فشارم پایین بود و یکیش هم برای کرونا بود. دیگه چی؟؟؟ برای اولین بار موهام رو رنگ کردم که خیلیییییی همیشه منتظرش بودم و واقعا بهم اومد و بابتش خیلی خوشحالم. کلیییی کتاب خوندم تقریبا هر فصل ۱۲ تا ۱۵ تا. پیجم رشد کرد، کارم رشد کرد. با کلی ادم جدید کار کردم. کلیییی لباس گرفتم، گوشی جدید و ایپد گرفتم. کلی به پوستم رسیدگی کردم. با دوستام خیلی بیرون نرفتیم اوایل سال برای کرونا و بعد چون اکثر وقتشون رو سرکار بودن.
برای سال جدید برنامه زیاد دارم که همه رو نوشتم و قطعا ارتباط بیشتر با دوستا و خانواده هم جزوشه انشاا... . اسفند هم که عموی مامانم از انگلستان اومد و کلی بیرون رفتیم باهاش برای خرید خونش و دعوتش کردیم و دعوتمون کرد و اینا و فردا صبحم قراره بریم کله پاچه بخوریم ایشاا... .
اهان یکی از هدفام هم باید ارتباط قوی تر و بهتر با خدا جان باشه، یادش بخیر یه زمانی خیلی نزدیک بودیم و واقعا واقعا میخوام که بازم همونطور باشیم. از اینجا به بعد هرچی به ذهنم برسه توی یه پاراگراف مینویسم.
همیشه فکر میکردم ۱۴۰۰ باید خیلی خاص باشه و بدون هیچ دلیلی فکر میکردم سالیه که محسن چاوشی کنسرت میذاره 😅🌝 فکر میکردم که منتظر مونده تا اون موقع که خاص باشه. ولی خب سال خاصی نبود، نمیگم بد بود میگم دقیقا جوری بود که باید باشه. مثل کل زندگی. خوبی و بدی با هم. خب این چیزی نبود کا سالها قبل وقتی ۱۸-۱۹ ساله بودم قبول داشته باشم. اون موقع فکر میکردم همیشه باید خوبی باشه فقط. ولی حالا امیدوارم خوبیا زیادتر باشه و بدیا کمتر و بی اهمیت تر. ۱۴۰۰ هم خوبی داشت هم بدی اما راضی ام خداروشکر و امیدوار و اماده برای اینکه شروع تازه ای داشته باشم، البته بعذ از ۱۴ روز استراحت :) انشاا...
برای همه دلم بهترین چیزا رو میخواد. چون همه لایقش هستن. انشاا... که همه به چیزای دلخواهشون برسن و من هم همینطور.
به امید یه سال بسیار عالی برای هممون، انشاا... ♥️
پ.ن: راستی اسم ۱۴۰۰ چی باشه؟ در راه رسیدن به بهترین ها 🫶🏻
الان که دارم اینو مینویسم وضعیت اینجوریه که از شغلم راضیم اما از اینده میترسم! چه شغلی چه شخصی. اینکه چی میشه، مثلا وقتی ازدواج کردم چطوری کار کنم و اینا، با وجود کارم الان چطوری مسافرت برم و... اما مینویسم اینا رو چون باور دارم زندگی یه برنامه ای داره و همه چی تو زمان خودش درست میشه. پس منتظر وقتشم و میدونم یه روزی برمیگردم اینا رو میخونم و میگم اره همه چی درست شد. شکر خدای را از امید و از حضور .
Abounded band
abounded tree
تا ابد یاد اون روز تو باغ میفتم که خواهرم داشت زبان گوش میداد :)