مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۰۷آبان

دیروز نرفتم دانشگاه، عکس چیزکیکی که درست کرده بودم رو استوری کردم. شیوا اومد گفت میومدی واسه منم میوردی. دیگه منم گفتم بیاد خونمون. حرف زدیم و اینا ، اخرم رفتیم با مامان و خواهرم و شیوا رستوران. بسی خوش گذشت. راستی فک کنم ننوشتم که شب قبلشم رفتیم یه رستوران دگ چای خوردیم و تیرامیسو با مامان و خواهرم .  اون شبم عالی بود؛ البته شاید نوشته باشمش :)

 + دیشب دایی اومد خونمون، فیلم یوسف پیامبر(ع) رو گذاشت. یه جاش زلیخا به یوسف گفت :« پاک و منزه است خدایی که برده ای را به خاطر اطاعت عزیز همه میکند و فرد بالادستی را به خاطر عصیان زیردست میکند‌.» خیلی به دلم نشست و حس خوب بهم داد. البته این  که نوشتم عین جمله هاش نبود فکر کنم. 

مژگان ❤😻
۰۵آبان

واقعا غروبای پاییز و زمستون رو باید رفت بیرون. امروز رفتیم چای خوردیم و تیرامیسو؛ بعدش هم رفتیم ناروین گل دیدیم و جاعودی گرفتیم. میخواستم گلدونم بگیریم که فعلا نخریدیم چیزی.

شبم اومدم چیزکیک درست کردم، فردا صبح میخوریم ببینیم چطور شده، الانم که برم واسه آنا کارنینا .

پ.ن: شکر خدای را.

مژگان ❤😻
۰۳آبان

امروز رفتیم بیرون ، کافه هوگر چیزکیک های خیلی خوبی داره و البته سرو چایی‌اش هم عالیه. بعد هم رفتیم دور زدیم، شهر کتاب بسته بود و مستربرگر باز :) چیزبرگرهای عالی اما نوشیدنی ومپایر نامش خیلی خوب نبود.

یکم کتاب خوندم قبل اینکه بیام بخوابم ؛ راستی امشب پیش مامانم خوابیدم :)

دوستت دارم خدا جان و ممنون :)

مژگان ❤😻
۰۱آبان

خب امروز عجب باااارونی بود :) کلاس دومم تشکیل نشد و با شیوا رفتیم کافه . من اسپرسو و کیک خوردم و کللللللی انرژی گرفتم. کلاس شبیه سازی هم که هی بهمون مشق شب میده 😂 کلی پروژه و اینا، ولی اوکی میکنمش.

دیگه چیییی؟ اهان امروز خسته خسته بودم و کار نکردم اما فردا حتما همشونو انجام خواهم داد. کتابم انا کارنینا هم که در خال خونندشم. کار پیج تولید محتوامم خوب پیش میره. دیگه همینا.

شکر خدای را از حال خوب و سر شلوغی خوب :)

مژگان ❤😻
۳۰مهر

من: مامان تانیا به لپ‌تاپ میگه تاتا

تانیا: بلد نیستم اسمشو بگم🥰🥰🥰

 

تانیا: این چیه پوشیدی؟

من: چی‌ بپوشم خب؟

تانیا: گل‌گلی بپوش🥰🥰🥰

 

تانیا بوسم کرد و گفت دوسم داره و گفت مشان خوبه🥰🥰🥰در ضمن دیگه کلی حرفای بانمک میزنه.

مژگان ❤😻
۲۹مهر

امروز به استاد بانک اطلاعاتی گفتم پروژه‌تون ترم قبل سخت بود؛ گفتش شما سر امتحان اشتباهات منو میگی، بعد با این استعدادت میگی امتحان سخت بود؟ تعجب میکنم :) 

بعدم اخر سر گفت دختر خوب و دانشجوی خوبی هستی :) 

اصلا کیف کردم، البته اینم بگم که با این اوصاف تصور میکنم اون روزی که کفت یه سریا که تو این کلاسم داریم من برگشونو میبینم میدونم درست نوشتن، منظورش به من بود، البته مطمئن نیستما. اما خب همین هم ما را بس :)

مژگان ❤😻
۲۸مهر

داشتم ویدیو ادیت میکردم واسه پیج کاری اینستاگرامم، ایده های کاریم نوشتم و خلاصه که سرم گرمه به کار.و چقدر دوست دارم اینو :) 

خدایا شکرت.

راستی رفتم باشگاه واسه یونی ، مثل اینکه نمیشه پیچوندش اما خبر خوب اینه که خوش میگذره تقریبا . و فعلا :)

مژگان ❤😻
۲۷مهر

من عاشق مامان، بابا و خواهرمم :) 

+از مشهد که اومدیم، دیدیم بابام خونه رو کلی مرتب کرده :) 

+امروز باغ بودیم و خیلی حس خوبی داشت. :)

+خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۱۸مهر

امروز آبسار بودیم، با همون جمعی که رفتیم فضیلت، مامان کیانا و ستاره. کللللی خوش گذشت. من سرسره تکی اولی رو که رفتم ترسم ریخته بود تا اینکه رفتیم کافه و کایان. هم گفت ترسیده و دیگه سرسره نمیاد، منم کلی ترسیدم و رفتن پای سرسره و برگشتم. خواهرم گفت ترسی نداشت و ترغیب شدن رفتم منم. خلاصه میخوام بگم اصلا ترسی نداشت و کلی دیگه هم رفتم ، اونم واسه چند بار. 

فقط بومرنگ رو برعکس شد تیویمون اخرش و سرم خورد به سرسره دیگه نرفتمش :) کلللی هم توی رودخونه بودین و زیر اب . خیلی خوب بود خلاصه. راستی کلی هم غذا خوردیم :)

 

مژگان ❤😻
۱۱مهر

خیلی خیلی وقته میخوام بیام بنویسم و خداروشکر امشب اومدم. اول اینکه دانشگاه خوبه حسابی و واقعا هم لذت میبرم از خستگی دانشگاه. کار هم که میکنم و خبر خووووب امروز هم اینه که درس مباحث ویژه قراره پایتون اموزش بده بهمون. که این خبییلی خوبه، پایتون بسیار محبوبه و من تو فکر کلاس بودم واسش هرچند فعلا جدی نبود. 

درس مهندسی اینترنت هم استاد خوبی داره که اطلاعات عمومیش خیلی بالاست مثل اینکه. دیگه چییی؟ اهان شبیه سازی تا اینجا که قشنگ نیست و البته استادش تنفر برانکیزه، اینو من نمیگم فقط! هرچند که امیدوارم یکم محبوب کنه خودشو یا حداقل منفور بودنشو کم کنه. 

دیگر آنکه ادم باید خودشو دوست داشته باشه! به نظر من که واقعا ادم باید خودشو دوست داشته باشه! و من خودمو دوست دارم و وقتی این جمله رو مینویسم بیشترتر حتی !

برم بخوابم که فردا حاضر باشم واسه آبسار؟ اره برم واقعا . :) شب بخیر مژگان که بعدا قراره این مطلبو بخونی :) :* دوستت دارم ❤️

 

پی نوشت: و دوستت دارم خدای بزرگ عزیزم و از اول هم داشته ام و میدونی که این فعل دوست داشتنت همراهم بوده و هست و خواهد بود، به مرحمت خودت، شب بخیر ❤️

مژگان ❤😻
۰۴مهر

همین الان بعد از دیدن فیلم نقاشی کشیدن تانیا، یاد یه خاطره از بچگیم افتادم. کوچیک بودم، داشتم یه دفتر رنگ مردمی رو رنگ میکردم و زیادم توی این کار موفق نبودم! نمیدونم مهدکودک بودم یا قبل از اون :) توی این لحظه خاطره اش قشنگ یادمه . چقدر جالب :)

مژگان ❤😻
۰۲مهر

بدها رو نوشتم ، خوب ها رو هم بنویسم. امروز چند ساعت بعد از اینکه از خدا کمک خواستم برای شغلم، مار روی غلتک افتاد و خداروشکر از فردا کار خواهم کرد. ایده ها و انرژی ها و همه چی هم گسترش پیدا کردند. خدایا شکر و به جز خداروشکر چی میتونم بگم؟! واقعا فکرشو نمیکردم وقتی اون مطلب قبلی رو نوشتم به این سرعت همه چی خوب شه اما شد و فهمیدم که بله، معجزه اتفاق می‌افته... :)

حالمم عالیه و باید بلند بگم عالیه و میگم چون واقعا هست :)

مژگان ❤😻
۰۲مهر

مدتیه کار نمیکنم و این خیلی افسرده ام کرده. از چند روز پیش سروع کردم دنبال کار بودن ، دوباره. حالم زیاد خوب نیست و حس انجام هیچ کاری رو ندارم. حس ناامیدی دارم، حسای بد. فکر کنم تا حالا چنین چیزی توی این وبلاگ ننوشته بودم اما خب بهتره که همه حسا نوشته بشن . 

بازم حرف هست اما حس نوشتن اونها نیست. حالم بده فقط همین.

مژگان ❤😻
۲۸شهریور

دیروز برای من روز خیلی مهمی بود، دستم به حرم رسید برای اولین بار :) خیلی خوشحالم از این بابت و از خدا و امام رضا (ع) خیلی ممنونم. پریروز صیح بعد صبحانه رفتیم حرم یکم موندیم و بعد برگشتیم اتاقو تحویل دادیم. بعدم رفتیم ایستگاه راه آهن مشهد که خیلییی شلوغ و مجهز بود و الانم که خونه ایم. 

در کل سفر خیلی خوبی بود اونم برای من که بعد از مدتها دلم خیلی میخواست برم مشهد. خدایا شکرتتتت و امام رضا (ع) ممنونم. از خدا و از امام رضا (ع) میخوام که مشهد قسمت همه و باز خودمم بشه، انشاا... . 

 

مژگان ❤😻
۲۶شهریور

خب سریع از این دو روز هم بگم: دیروز صبح رفتیم بازار رضا و یکم هم بازارای اطراف هتل، کلا بیشتر مغازه ها تکراری بودن و اجناس تکراری داشتن، شبش هم رفتیم داخل خود حرم نماز خوندیم و چه توفیقیه این نمازهای دسته جمعی توی حرم امام رضا (ع)، امروز هم صبح رفتیم برج آلتون که کیف و کفشای خیلی قشنگی داشت اما ما حدود ساعت نه رفتیم و اکثر مغازه ها بسته بودن، بعد رفتیم الماس شرق که به نظرم اجناسش در حد اوسان و اینجور جاها بودن حتی کمی اوسان اینا قشنگتره چیزاشون اما در کل خوب بودن. باز عصر رفتیم حرم این بار مسجد گوهرشاد و توی شبستان نماز جماعت خوندیم که خیلییی باصفا بود و کلی یاد بچگیام افتادم که با مامان بزرگ جانم میرفتیم مسجد. بهدم رفتیم کفترا رو دیدیم که توی یه قفس بزرگ بودن و اینکه واقعا با صفا خیلی قشنگن کفترای حرم.

 دیگه این چند روز سوغاتی هم خریدیم و برای تانیا جونم طبق سفارشش النگو صورتی و مرواریدی خریدم، دیشبم تماس صوتی و نصویری گرفت حرف زدم باهاش. دلم برای بابا هم تنگ شده حسابی و میخوام ببینمش هرچه زودتر انشاا... . 

سرزمین موج های ابی هم نرفتیم نرسیدیم سرما بخوریم :) واقعا هم سرده شبا من الان سردم شده. دیگهههه چی بنویسم؟؟؟ کتابی که اوردم هم چند صفجه ازش خوندم بقیشو اصفهان میخونم. برای خودمم فقط روسری و شلوار و لواشک و قارا خریدم. و دیگه بقیه موارد رو بعدا مینویسم. راستی این چند روز انقدررررر راه رفتیم که نکو، هر روزت ر حدود ۷ کیلومتر . برم دیگه خسته ام اما خوشحال و سپاسگذار. :)

خدایا شکرت.

مژگان ❤😻
۲۴شهریور

ما دیروز رسیدیم مشهد، عصر رفتیم زیارت و چه زیارتی بود... ممنونم خدای بزرگم، ممنونم امام رضا (ع) . واقعا چه لذتی داره توی صحن انقلاب نماز بخونی.... چه لذتی داره زیارت حرم... چه لذتی داره... هزار بار شکر.

امروز صبح هم رفتیم چالیدره، راستش به من که زیاد خوش نگذشت و به جز خستگی زیاد چیز خاصی برام نداشت، اما دیدن فروشگاه های طرقبه خیلی خوب بود که قبل از سفر هم میخواستم ببینم اما گفتم بیخیال وقت گرفته میشه، حالا دیگه سر راه تاکسی بردمون. اینم بگم که چالیدره تله سیژش خیلی خوبه اما ما به خاطر مامان و مامان بزرگم با قطار رفتیم. که اولا زیاد باحال نیست و اینکه باید کلللی راه بری تا قایقا، با خواهرم رفتیم قایق پدالی، خلاصه بد نبود. 

دیگهههه اینکه انشاا... عصر میریم باز زیارت، راستی دیروز اشترودل از نان رضوی گرفتیم فقط میتونم بگم فوق العاده بود. :)

 

پی نوشت: شکر، شکر، شکر، شکر ...

مژگان ❤😻
۲۱شهریور

امروز بلیطامونو دادن و قراره فردا انشاا... حرکت کنیم به سمت مشهد. خیلیی ذوق زده‌ام و خیلی حالم خوبه و چمدونامون هم بستیم و شوووووق دارم کلی :) خدایا شکرتتتتت و امام رضا (ع) ممنونم که ما رو طلبیدین. انشاا... واسه همه و خودم دعا میکنم و انشاا... همه قسمتشون بشه و ما هم باز بریم. :) 

 

مژگان ❤😻
۲۰شهریور

خب دهه اول محرم که خیلی زود تموم شد. به جز یک شب همه شبا رو حسینیه بودم و چقدر ممنونم از این توفیق... . دیشب هم شام غریبان رفتیم که من از بچگی خیلی دوست دارم این مراسم رو و خداروشکر توفیق حضور دارم و همچنین دلم میخواست یه تعزیه ببینم که وقتی رفتیم خونه مادربزرگ سر کوچشون بود و دیدم یکم. 

کلاس شنا هم تموم شد یه شنبه و یه شیرجه هم یادمون داد که واسه پیشرفته هست و خیلیییی هم کلاس خوبی بود و کلی لذت بردم و اصلا فکرشم نمیکردم؛ یه چیزی که برام خیلی جالبه این بود که یه وقتایی میگفتم اصلا امکان نداره شیرجه بزنم و میترسم و حس ترس داشتم زیاد، یه چیزی مثل حس قبل آمپول :) اما شیرجه رو که میزدم میدیدم انقدر هم بد نبود و ترسمو بزرگ کرده بودم.

 کار نمیکنم این روزا و چقدر بیکاری بدهههههه. جمعه هم که حرکتمونه انشاا... و من خیلی خوشحالم ولی چمدون نبستم هنوز.  خب دیگه از همه چی گفتم فکر کنم :) راستی کتاب روان درمانی اگزیستانسیال هم هنوز دارم میخونم و همینا.

شکر خدا را. ❤️

مژگان ❤😻
۱۵شهریور

امشب اول رفتیم آل یاسین، یه یاسین خوندم و چای خوردیم اما چون سر و صدا خیلی زیاد بود و محلی که خلوت هست اونجا، خیلی گرم بود رفتیم حسینیه. هم در آل یاسین (اگه اشتباه نکنم) و هم در حسینیه گفتن که حضرت زهرا (س) عزاداران امام حسین (ع) رو اسمشون رو مینویسه. چقدر سپاس‌گزار و قدردان هستم که من هم جزوی از این لیست بودم. انشاا... که قابل باشم و انشاا.. که همیشه نوکر و عزادار امام حسین (ع) باشم. 

الحمدالله از حضور خدای بزرگم ، ممنون که زنده و سالمم و توی عزاداری امام حسین (ع) و یارانش حضور داشتم، انشاا... هممون همیشه خوب باشیم و حاضر باشیم در این مجالس عزاداری برای امامان (ع) و همچنین در مولودی های اونها. 

مژگان ❤😻
۱۳شهریور

دیشب هم به لطف خدا و امام حسین (ع) حسینیه بودیم. خداروشکر توفیق شستن استکان های حسینیه رو پیدا کردم و با دوستم کمی استکان شستیم. هوای نوکراتو داری 🖤 چقدر حس خوبی که در حسینیه میگیرم رو دوست دارم و گریه برای امام حسین(ع) و یارانش. چقدر ممنون و سپاسگذارم که چنین توفیقی بهم داده شده و انشاا... که همیشگی باشه 🖤 و مطمئنم همینطور خواهد بود چون که خدای بزرگم قدرت و مهربانی چنین کاری رو داره. 

 

چند تا آپدیت:

+رفتم مثل قبل چندتا کلیپای اقای پناهیان رو دیدم و چقدر که فوق العاده هستن. 

+بیگ بنگ تئوری تموم شد و من میخوام یه بار همه قسمتاشو بگیرم از اول ببینم به همراه اشنایی با مادر.

+دیشب با بابا رفتم دکتر برای گوشم که آب رفته بود داخلش، گفت کمی پرده گوشم ملتهب شده و قرص داد بهم، خداروشکر خیلی بهترم و نزدیک به بهبودی کامل :) البته مشک خاصی نداشتم فقط احساس میکردم یه چیزی داخل گوشمه که صدای خش خش میده. 

+ شکر خدا رو از بودن و بودن و راهنمایی هاش ❤️

مژگان ❤😻