مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۱۸آبان

امروز صبح شیوا اومد کمی روی پروژه کار کردیم اما کاری که میخواستیم انجام بدیم [درباره وب سرویس اینا] کاملا انجام نشد.بعد هم کتاب جزء از کل رو خوندم و هنوز هم دارم میخونم.

دیروز قرار بود برای درس کارآفرینی ایده ببریم که من یک ایده داشتم که مادرم بهم گفته بود و استاد گفت ایده خوبیه و روش کار کنین.یه ایده هم خودم دادم که اونم خوب بود اما اولی به نظر بهتر و میرسید.ایشاا... اجرا بشه :)

این روزها حالم آرومه.در آرامشم خداروشکر. و آرزو های زیادی دارم :) و این خوبه :)

مژگان ❤😻
۱۶آبان

از اینکه میرم با موهام هرکاری بکنم،اتو کنم سشوار کنم شونه کنم، وقتی برم حموم باز فِر میشن خیلی لذت میبرم.میدونم خیلی عادیه وقتی میری حموم موها به حالت عادی و اصلیشون برگردن اما به نظر من خیلی عجیب و جادوییه که هر بار با تماس آب موهام فر میشن =)))))

این پست به مناسبت روز موی فر که دیروز بود هست.شاید هم امروز باشه. به هرحال :)

در ضمن: شاعران از موی صاف و لخت کمتر گفته اند، بسکه مضمون در دل موی مجعد ریخته. بعله =))

مژگان ❤😻
۱۵آبان

.

دیشب که خونه ی مادربزرگم بودم و کمی پیش مامان مادربزرگم نشستیم اصلا فکرشم نمیکردم فردا شب [یعنی امشب] برم اونجا برای مراسم ختم مامانِ مادربزرگم. 

مامان مادربزرگم چند سالی بود که اسیر تختخواب شده بود و مادربزرگم مواظبش بود. چند روزی بود که دچار زخم بستر شده بود و خیلی درد داشت و امروز ظهر دار فانی رو وداع گفت.

انشاا... که روحش قرین آرامش باشه. از این فقدان ناراحتم و برای این هم ناراحتم که مادربزرگم در عرض چند ماه به کلی تنها شد.اول پدربزرگم رفت و بعد هم مادر مادربزرگم.

انشاا... که خدا به هممون مخصوصا مادربزرگم صبر بده.

مژگان ❤😻
۱۴آبان

امروز کاری ندارم انجام بدم و میتونم فیلم ببینم و کناب بخونم و برم بیرون :) در حین فیلم دیدن هم میتونم دوغ و گوشفیل بخورم و بستنی و بادوم کوهی و تخمه هندونه [چیزای مورد علاقم] :) 

نمیدونم برم بیرون یا نه اما احتمالا برم یه دوری چیزی بزنم. فردا میخوام روی پروژه کمی کار کنم؛ هنوز در قسمت وب سرویس هستیم. 

همچنان درحال خوندن کتاب جزء از کل هستم و کتاب خوبیه اما خیلی فرصت نمیکنم پشت سر هم بخونمش هرچند که مشتاقشم. خب دیگه برم بخوابم که خسته ام، تازه از دانشگاه اومدم ناهار خوردم و الانم وقت خوابمه :دی 


مژگان ❤😻
۱۱آبان

این هفته هفته ی شلوغی بود.حتی دوشنبه و پنجشنبه که روزای تعطیلم هستن مشغول کار روی پروژه بودیم.البته فعلا مراحل خیلی ابتدایی هستیم.بالاخره امروز که پنجشنبه هست گزارش مربوط به اتصال اندروید و sql و همچنین پروسیجر هارو آماده کردیم.عصر باید کارهای آز گرافیکم رو انجام بدم که برای نیم ژوژمانه و شامل کارت ویزیت،روتوش و رنگی کردن عکس سیاه سفیده. فردا هم باید فیلمهای مربوط به اندروید رو ببینم.شاید کمی وب هم بخونم.

و همچنین باید چند تا ایده برای درس کارآفرینی جور کنیم که شاید بعدا یکیشون ب ه مرحله اجرا برسه ایشاا... 

خیلی خیلی دلم میخواد برم بیرون اما فکر نمیکنم حداقل امروز وقتی پیدا کنم. الان میخوام برم نماز بخونم،قهوه بخورم و برم واسه انجام دادن کارهای آز گرافیک. فعلا :)

مژگان ❤😻
۰۹آبان

این روزا اغلب سرم خیلی شلوغه، گاهی اونقدر که اصلا یادم میره وبلاگی هم دارم! 

سرگرم پروژه اصلی و پروژه های سایر درسها هستم،به خصوص اولی.الان توی کتابخونه دانشگاه هستیم و قراره بعد از ناهار روی پروژه کار کنیم،اتصال sql به اندروید و وب سرور و پروسیجر و... همچنین باید گزارش بنویسیم راجع به کارهامون برای پروژه. 

همچنان کلی خرید دارم! از مانتو گرفته تا لباس مجلسی و چند تا لوازم آرایشی و...بیرون هم خیلی نمیرم اما وضعیتش بد هم نیست! فقط میخوام کمی بیرون رفتنم رو زیاد تر کنم.

خب دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه. فعلا ای وبلاگ عزیز من :)

مژگان ❤😻
۰۳آبان

کتاب یک به علاوه یک بالاخرهههه تموم شد.خیلی طول کشید. به علت درسا و تنبلی و... کتاب خوبی بود.اون سفری که داشتن بع نظر کمی طولانی می‌رسید اما به هرحال خوب بود.حال ندارم بیشتر توضیح بدم چون دانشگاه بودم و کمی خسته ام و خوابم میاد اما حالم خوبِ خوووبه :) پرانرژی و شادم خداروشکر. 

امروز توی دانشگاه کتاب غرور و تعصب رو خریدم و کلی هم خندیدیم با دوستان و کلاس آمارم هم تشکیل نشد در نتیجه زودتر برگشتیم.چقدر شبا توی اتاق گرم و نرم خوابیدن خوبه :) ایشاا... که هممون همیشه جای گرم و نرم [تابستونا خنک 😀] در کنار خونواده ها و عزیزامون با تن سالم و شاد و با انرژی و اینا داشته باشیم :)

مژگان ❤😻
۰۱آبان

امروز دامادمون خونمون بود و شب هم رفتیم حلقه اش رو سفارش داد پلاتین بسازن.

هنوز کتابم رو تموم نکردم. خیلی سرم شلوغ بوده.به خاطر عقد و خرید و اینا.و همینطور کلی کارای دانشگاه و پروژه ها و این چیزا. آز گرافیک دوتا کار ازمون خواسته بود که من یکیشو فقط انجام دادم. خریدای سخت افزارم انجام ندادیم.

یک پایان نامه مربوط به پروژه نرم افزاری که قبلا دانشجوها انجام دادن از کتابخونه دانشگاه گرفتیم و باید بررسی کنیم برای اینکه بدونیم چه جوری باید گزارش پروژه رو کاملا درست بنویسیم.همچنین باید جداول مربوط به پروژه رو ایجاد کنیم.

و امیدوارم پروژه مون خوب بشه و ترم خوبی هم داشته باشیم :)

مژگان ❤😻
۰۱آبان

دیشب عقد خواهرم بود :) 

از دانشگاه زودتراومدم و سریع ناهار خوردم رفتم آرایشگاه و بعدش مهربرون و عقد.

خوش گذشت و کلی خندیدیم با دختر عموم و بعدش اومدیم خونه ما و شام خوردیم.

و اکنون من یک عدد خواهر زن هستم :) 

مژگان ❤😻
۲۸مهر

امروز جمعه ست.امارم رو خوندم و سعی کردم کار آز گرافیک رو هم انجام بدم ولی نشد و گذاشتمش برای بعد.دیروز هم sql رو نصب کردم و پاورپوینت چند رسانه ای رو درست کردم و خوندمش.دیروز یک فیلم دیدم و امروز هم یکی. البته این یکی رو هنوز کاملا ندیدم.

کمی هم کتاب خوندم و کمی وب.خلاصه از خودم راضی ام :) 

مژگان ❤😻
۲۶مهر

این روزا خیلی سرم شلوغه.پروژه های زیاااد و درس و... آز گرافیک صد تا پروژه میده، پاورپوینت کارآفرینی و چند رسانه ای، پروژه های چند رسانه ای،گزارش کار سخت افزار و...


امروز ساعت چهار که از دانشگاه برگشتم کلی کار داشتم که باید توی لپ تاپ انجام میدادم. صد جور اینستال و آن اینستال. اخرشم بازم واسم کار موند.برنامه ریزیم رو هم بالاخره نوشتم توی کاغذی که در سایت رنگی رنگی پیدا کردم و پرینت گرفتم.


امشب مامانم واسم کتاب جزء از کل رو خرید.با توجه به چیزی که ازش خوندم به نظر میرسه کناب خوبی باشه.هرچند من هنوز کتاب یک به علاوه یک رو تموم نکردم.وقتی اسم این کتاب میاد یاد بستنی قهوه می افتم از بس تو مدت خوندنش بستنی قهوه خوردم :)


این روزا سعی میکنم خیلی انرژی مثبت بیشتری داشته باشم و همچنین خودم رو خیلی بیشتر دوست داشته باشم :) ایشاا... که حال هممون خوب باشه و همیشه و خداروشکر برای همه چیز :)


پ.ن: اینو دیشب نوشتم ولی ثبت نمیشد.

مژگان ❤😻
۲۳مهر

امروز عصر تا ده و ربع رفتیم خرید حلقه و چادر برای عقد خواهر جانم :) 

حلقه و چادر خریدیم و کفش برای خواهرم.

میخواستم واسه خودم کتاب بگیرم اما اونی که میخواستم رو نداشتن.البته فقط از یه کتاب فروشی پرسیدم و چیز دیگه ای سرراهم ندیدم. کتاب ملت عشق رو میخوام هرچند هنوز یک به علاوه یک تموم نشده.

برای پروژه ام هم یک سورس پیدا کردم که امیدوارم به دردمون بخوره.همچنین باید گزارش پروژه رو شنبه تحویل بدیم. ایشاا... که همه چی به خوبی و خوشی باشه؛عقد خواهرم و پروژه و گزارش و همه چی :)


پ.ن:میخوام خودمو بیشتر تر دوست داشته باشم و مثبت تر باشم.ایشاا... :) و خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۲۲مهر

گزوه دوستانه ای که داریم رو دوست دارم.من و شیوا و زهرا و فاطمه.با اینکه اولش به نظرم به هم نمیخوردیم. اما کم کم مچ شدیم.اول با زهرا. و از ترم پیش با فاطمه.خیلی جور شدیم و خیلی بهمون خوش میگذره خداروشکر :) شوخی ها و کدای مخصوص به خودمونو داریم :) که شایدم لوس و بی مزه باشن اما کلی ماهارو میخندونن. مثل اینکه امروز متوجه شدیم زهرا به همه پرسنل دانشگاه سلام میکنه و تصمیم گرفتیم به نشونه اعتراض هی به همدیگه سلام کنیم و احوالپرسی :دی یا اینکه اون روز پشت ترافیک یه اقایی هی میزد توی سر ماشینش و اولش همه خندیدیم ولی یکم بعدش متوجه شدیم این قضیه برای فاطمه خیلییییی خنده داره و خیلی خیلی خندید :) و از اون به بعد من گاهی همون حرکت رو توی هوا انجام میدم و فاطمه کللللللی میخنده:دی

دلم میخواد این دوستای عزیزم توی دوره کارشناسی هم باهام باشن.هرچند اون موقع احتمالا باید بزرگترانه رفتار کنیم و همچنین فضای دانشگاه ممکنه با دانشکده کوچیک فعلیمون فرق داشته باشه اما به هرحال یه جورایی میتونیم دیوونه بازی هامون رو حفظ کنیم :)


مژگان ❤😻
۲۱مهر

دیروز رفتیم جلسه پروژه و استادمون رو دیدیم.قرار شد پروژه اندروید درست کنیم.قبلش مصمم بودیم که پروژه مون وبسایت باشه ولی نظرمون تغییر کرد.هرچند هنوز قطعی نیست.

امروز پاورپوینت کارآفرینی م که راجع به کسب و کار های جدید کامپیوتر هست رو درست کردم.به اون لذت بخشی که فکر میکردم نبود.عناوین کارها رو توی سایت های انگلیسی زبان پیدا کردم و بعد درباره اون عنوان های به فارسی سرچ کردم.خلاصه بیست اسلاید رو درست کردم و ارائه اش هم با دوستمه.

به جز اون،با بابا رفتیم و میزی که میخواستم واسه لپ تاپم رو پیدا کردم.جمع و جوره و کشو و کمد هم واسه وسایلم داره.حالا سفارش دادیم همونی که دیدیم رو با کمی تغییرات درست کنن و احتمالا دوشنبه به دستمون خواهد رسید.

یک سری کارا دارم که باید انجام بدم.مثلا پاورپوینت چند رسانه ای، تمرینای آمار،درسای دیگه ای که باید بخونم و همچنین اگر پروژه اندرویدمون قرار باشه فروشگاه بشه باید گزارش بنویسیم و اینجور چیزا.در ضمن میخوام یه تصویر طراحی کنم یا از اینترنت بگیرم که چاپ کنم روی تخته شاسی واسه اتاقم.

امشب هم مهمون داریم.خیلی دلم شیک نوتلا میخواد اما خب مهمون داریم و باید توی خونه باشم.فردا هم احتمالا تماس بگیریم با عمو منوچهر، دلم براش تنگ شده! 

مژگان ❤😻
۱۹مهر

خب الان وضعیتم اینجوریه که به خاطر خیس بودن موهام [ناشی از حموم رفتن] سردمه و زیر پتو هستم اما در این وضعیت دارم بستنی میخورم :) بستنی قهوه ی کاله.خوشمزه س.

ساعت شش از دانشگاه رسیدم خونه و کمی خسته ام.دلم میخواد کتاب بخونم و البته نت گردی که اگه اولی انجام نشه دومی حتما خواهد شد!  فردا هم جلسه ی پروژه داریم که قراره استاد جدید رو ببینیم و برامون یه سری چیزا راجع به پروژه توضیح بده. بعدش هم کلی کار دارم از قبلی دیدن فیلمای وب،پروژه و آماده کردن اسلاید های ارائه درس کارآفرینی و چند رسانه ای.کارت پستال درس آز گرافیک رو هم درست کردم.

گفتم کارآفرینی یاد این افتادم که از کلاسش بگم.استادش اینجوریه که تصمیم گرفته متد جدیدی در پیش بگیره و طبق سرفصل هایی که خودش آماده کرده درس بده.پاور پوینتی که آماده کرده رو میذاره و از روش درس میده و بعصی صفحات رو ازمون میخواد خودمون بخونیم برای خودمون و همچنین جزوه هم کم میگه. خیلی از خلاقیت و کارآفرینی برامون میگه و خودشم کارافرین هست.خلاصه ترغیب شدم که منم یک کارآفرین باشم! وقتی به این فکر میکنم که پس از تموم شدن درسم سر کار نرم یه جورایی احساس مفید نبودن بهم دست میده.حالا ببینیم خدا چی میخواد دیگه :)

در ضمن اینم بگم که درسای چند رسانه ای،آز گرافیک و اینترنت خیلی ساده هستن.حداقل الان.البته اساتید محترمه این دروس کلی پروژه ازمون میخوان و همینطور ارائه. 

به هرحال شاید آخرین ترمی باشه که چهارتاییمون (من و شیوا و زهرا و فاطمه) توی یک دانشگاه درس میخونیم.شاید هم نباشه و برای لیسانس هممون بریم یا دانشگاه.امیدوارم که این طور باشه اما به هرحال دلم میخواد از این روزها به عنوان اخرین ترمی که توی دانشگاه سمیه هستیم خیلی استفاده کنم و ایشاا... خیلی بهمون خوش بگذره :)

مژگان ❤😻
۱۷مهر

خب شش روزه نیومدم به وبلاگم سر بزنم.این روزا همچنان دارم یک به علاوه یک رو میخونم.چون دانشگاه هست و تحقیق و... خیلی وقت نکردم بچسبم به خوندنش.البته یکی از دوستام برام فیلم ریخته و اینم مزید برعلت شده که کتابم به نصفه هم نرسیده هنوز.

یک پالتوی صورتی خوشگل خریدم.و یک شال طوسی-صورتی هم براش سفارش دادم که خیلی دنبال چنین طرح از شالی بودم مدتهاست و خداروشکر پیداش کردم.دیروز میخواستم کرپین سفارش بدم که دوستم گفت بیا خودمون درست کنیم اما فکر نکنم این کار رو بکنم و احتمالا همون سفارش بدمش. کلی خرید دیگه هم دارم.کفش و شلوار و کتاب و...

این روزا همش فکر میکنم اوووو چقدر خرید میکنییی همش!!

مژگان ❤😻
۱۱مهر

سخت افزار و آز گرافیک رو دوست دارم :) در کلاس سخت افزار برنامه مینویسیم و ال ای دی و مقاومت و...  روی بِرِد بُرد میبندیم و کارای جالب انجام میدیم :) در کلاس آز هم قراره کلی چیزای جالب با فتوشاپ یاد بگیریم و نهایتا پروژه داشته باشیم و ژوژمان،چیزی که فکر میکردم هرگز نخواهیم داشت :) پروژه مون هم هنوز مشخص نیست چیه فعلا ایده هامون رو دادیم،ایده هایی مثل زیر لیوانی،آباژور، گارد موبایل و... 

و بالاخره اتاقم رو مرتب کردم :))) البته نه کاملا اما کار تمیز کردن اکثر قسمت های اتاقم رو بسیار با دقت انجام دادم. مهم تر از همه کمدم بود که خودم رو از شر کلی لباس و شلوار تنگ یا کهنه خلاص کردم و کلی کمدم باز شد که حس بسیار خوبی داره :) و کلی لباس و شلوار جدید کشف کردم که هرگز نپوشیدم.چوب لباسی مملو از مانتو ام هم تا حدی خلوت شد و میز ارایشم رو بسیار تمیز کردم و جاش رو با حاای سابق میز کامپیوترم که الان بیرون از اتاقمه و قراره فروخته بشه عوض کردم.نهایتا زیر تخت که بسیار کثیف بود رو تمیز کردم و الان فقط مونده خریدن یک میز کامیپوتر که وسایل میز قبلی و همینطور لپ تاپ رو بهش منتقل کنم.

مژگان ❤😻
۱۰مهر

دهه اول محرم تموم شد.ما روز عاشورا و تاسوعا خونه ی مادربزرگم بودیم.دیشب شام غریبان بود که خداروشکر سعادت شرکت در مراسم رو داشتم.همچنین چون سرکوچه ی مادربزرگم گذر هست چندین بار دسته های عزاداری رو دیدیم. 

هیچ فیلمی واسه پروژه ندیدم و هیچ کاری واسه دانشگاه نکردم.فقط یکم جزوه از سخت افزار بود که امروز نوشتم.اتاقم همچنان به هم ریخته است.وسایل میز کامیپوتر رو گذاشتم توی کتابخونه م و منتظرم میز و کامپیوتر رو از اتاقم ببرم بیرون. 

در حال خوندن کتاب یک به علاوه یک هم هستم.

همینا :)

مژگان ❤😻
۰۷مهر

+کتاب پیش از آن که بخوابم همین الان تموم شد.اینکه کریستین مرتب تمام اتفاقات رو فراموش میکرد خیلی بد بود.کریستین بر اثر یک اتفاق حافظه اش رو از دست داده بود و البته حافظه اش به صورت عجیبی کار میکرد.بالاخره از بیماریش باخبر شده بود و سعی داشت همه چیز رو به یاد بیاره.پایان کتاب هم باز بود.

+دیروز چهلم پدربزرگم بود. گرچه چهلم واقعیش روز تاسوعا هست و باید هم در روز خودش مراسم برگزار بشه اما به دلیل بسته بودن راه ها و...  زودتر برگزار شد.شب پنجشنبه و روز پنجشنبه. انشاءا...خداوند همه ی رفتگان رو مورد رحمت قرار بده.

+الان خونه ی خودمون هستیم ولی ایشاا... امشب و فردا شب خونه ی مادربزرگ خواهیم بود.معمولا هر سال تاسوعا و عاشورا اونجاییم.همچنین امیدوارم امشب برم حسینیه. 


مژگان ❤😻
۰۲مهر

امروز داشتم میگفتم کاش قسمتم شه و برم حسینیه. خدارو صد هزار مرتبه شکر اتفاقی اومدیم خونه مامان بزرگم و من اصرار کردم و رفتیم حسینیه.

خداروشکر. 

مژگان ❤😻