اشخاصی که بی ربط و با ربط، همواره از شکلک :| یا :/ استفاده مینمایند از خفن ترین خفن ها هستند.
اشخاصی که بی ربط و با ربط، همواره از شکلک :| یا :/ استفاده مینمایند از خفن ترین خفن ها هستند.
شخصی که فردا امتحان میانترم آیین دارد و [کمتر از] یک دور روزنامه وار خوانده و الان[بدون اینکه به درس فکر کند] دنبال راهی برای سرنرفتن حوصله اش میگردد از بی خیالترین بیخیالان است :]
کتاب "عطر سنبل، عطر کاج" رو امروز تموم کردم.
زندگینامه خانومی بود که از بچگی به آمریکا رفتن و ماجراهایی که براشون پیش اومده. زبان کتاب هم بیشتر طنز بود.خیلی خوب و سرگرم کننده بود.
از الان منتظر پیدا کردن کتاب بعدی برای خوندن هستم!
امروز کلی بیکار بودم! طرفای عصر که دیگه داشت حوصلم سر میرفت گفتم یه بار دیگه امتحان کنم ببینم ویژوال استدیو روی سیستمم نصب میشه یا نه.که وقتی سی دی رو قرار دادم اصلا باز نشد و با ناامیدی سی دی های دوم و سوم رو گذاشتم که اونا فایده ای برام نداشتن.این بار برای اخرین بار سی دی اول رو گذاشتم که در کمال ناباوری باز شد. والان در حال نصبم.امیدوارم موفق بشم و بتونم پروژه ی ماشین حساب رو بنویسم و فردا تحویل بدم. موقع نصب بود که دوستم پی ام داد فردا کتاب ایینمو بیار و من فهمیدم که کلی جزوه از این و اون گرفتم که باید بنویسم و بهشون برگردونم! خلاصه اینجوری شد که بعد از ظهر و شاید کل شبم پر شد!
اما اینکه اومدم اینجا به این دلیل بود که بگم ازدانشگاهمون واقعا ناراضی ام. اون از گیر های بیش از حدشون به وضعیت ظاهری[درحالی که دانشگاه ما تک جنسیتیه].که البته این مشکل به لطف خیلی زود رفتن به دانشگاه و نبودن حراست این حل شده.اونم از قوانین مسخره ای مثل تعهد دادن برای دو غیبت در هر درس[که توی مدرسه هم چنین قانونی وجود نداشت]، یا جبرانی های بیخود گذاشتن و اجبار برای حضور غیاب و الزام ارائه مجوز به استاد در صورت ناخیر داشتن و.... واقعا خوشم نمیاد از این قوانین. انگار اینجا دبیرستانه.حالا اینها به کنار چیزی که به شدت عصبیم میکنه وجود استاد به غایت بی تربیت و بی فرهنگی توی ترم بعدمونه که از حالا و حتی ترم قبلی ذکر خیرش رو شنیده بودیم.ایشون خیلی سختگیر هستند ولی این اصلا مهم نیست، مهم تربیت فرا تر از انتظارشونه که به دانشجو ها حرفهایی از قبیل زر نزن و... میزنن :|||||| یا مثلا میگن فلان ارور در کامپیوتر به شما میگه شما خیلی خری و چون شما هستین اوکی رو میزنین:| گل بگیرن در اون دانشگاهی که چنین استادی [استاد؟؟؟؟] توش باشه. گِِِِِِـــــــل. از اینها که بگذریم از اون همه ادعای اینجا دانشگاهِ فلاااانه نمیشه گذشت.
و موضوع بعدی که در این پست میخوام بهش اشاره کنم دسته گلیه که در رابطه با ماشین به آب دادم. ماجرا از این قراره که شنبه توی راه برگشت به خونه از دانشگاه تقریبا نزدیکای خونه متوجه بوی سوختگی خیلی زیادی شدم ولی توجه چندانی نکردم و به راهم ادامه دادم تا اینکه یه خیابون مونده به خونه ماشین بد راه میرفت و یکی از چراغای اون جلو هم روشن شد و باز هم متاسفانه من توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم :دی خلاصه رادیاتور سوراخ شده بود و امروز بابا برد درستش کرد. زیاد چیزی بهم نگفت فقط خیلی تاکید کرد که هر بو و صدایی از ماشین اومد باید حرکت نکنی و توقف کنی با ماتماس بگیری.منم اطاعت کردم!
در این لحظه نوار نصب ویژوال استودیو متوقف شده و باید برم ببینم چیکارش میتونم بکنم. ببینم میشه فردا این پروژه رو تحویل بدم یا کل کلاسای بعد از ریاضی رو بپیچونم و برگردم خونه.
پی نوشت:
1-این هم یه مطلب طووولانی بعد از مدتها برای وبلاگ عزیزم :)
2-امروز یه کتاب خوب دانلود کردم و درحال مطالعه ش هستم به نام "عطر سنبل،عطر کاج" که شاید وقتی تموم شد درباره ش اینجا بنویسم.
کم میام اینجا چقد:) درگیر امتحانات میان ترم و استراحت های بعدش و... :)
میان ترم کنسول برنامه نویسی 4.5 شدم و آمار هم همینطور. به ترتیب از 5 و 6.تا اینجا که خوب بوده به نظر خودم. ذخیره و ریاضی هم هنوز نمرات رو اعلام نکردن.بعدی ها هم آیین زندگی و ساختمان داده خواهند بود. یک پروژه ی برنامه نویسی ماشین حساب هم دارم.
فعلا:)
امروز بدون ماشین رفتم دانشگاه و هوا به شدتتتت سرد بود، به خصوص توی راه برگشت.
منم لباسم خیلی گرم نبود.حساابی یخ زدم.ولی خوبی امروز این بود که وقتی رسیدم خونه فسنجون خاله پز خوردم و یه چایی داغ و الان هم اتاقم حسابی گرمه.حالمم خوبه خداروشکر:)
امروز برنامه نویسی و ریاضی خوب بود و برنامه نوشتیم و انتگرال حل کردیم و... :)
دیروز هم روز خوبی بود.صبح یکم خرید جزیی داشتیم همراه خواهر رفتیم و بعدش هم کلی توی خیابونا چرخیدیم و شب هم به همراه دختر دایی ها و خواهر جان و زن دایی و پسر دایی رفتیم کافی شاپ و شیک نوتلا و اسموتی خوردیم توی هوای سرد:)
خلاصه حالم خوبه کلا:) امیدوارم همه هم حالشون خوب باشه به اضافه یه جای گرم و نرم و خوب و حال خوب کن کنار خونواده و عزیزترین ها:)
امروز برای اولین بار تنها با ماشین رفتم دانشگاه و برگشتم. البته با همراهی دوستام.
خیلی تجربه خوبی بود:) ایشاا... که همه راننده ها و پیاده ها و همه مون کلا سالم باشیم همیشه و دلمون شاد باشه:)
عنوان نوشت: خب ذوقشو دارم:)
امروز برای اولین بار بدون اینکه کسی کنارم بشینه رانندگی کردم:)))) البته یه بار دیگه هم تنها رانندگی کرده بودم و رفتم دنبال خواهرم ولی خیلی کوتاه و ظهر بود. این بار رفتم دنبال دوستم شیوا و توی خیابونا دور زدیم و جاهای شلوغ هم رفتم :) ذرت مکزیکی هم خوردیم و برگشتم! البته موقع رفتن خانم همسایه اومد گفت برسونمش جایی منم قبول کردم و رسوندمش :)
خیلی حس خوووبی دارم:))))))) من دیگه یه راننده واقعی ام :دیییی
چقدر هفته ها زود میگذرن.یه روز میریم دانشگاه کلی تعطیلیم! به تازگی یکمممم درس خون تر شدم!تمرینای ریاضیمو مینویسم،ذخیره رو میخونم،برنامه مینویسم! ارائه آیین زندگی رو هم دادیم و کلی خیالم راحت شد.
وارد برنامه نویسی شیء گرا شدیم و کلییی ذوقشو دارم! برگشتم به روزای عشق برنامه نویسی!
امروز زبان فنی نداشتیم و ساعت یازده برگشتیم خونه و بعد از مدتها ظهر چهارشنبه خونمونو دیدم!!
در ضمن سه شنبه و چهارشنبه خودم رانندگی کردم تا دانشگاه البته مادرم کنارم نشسته بود. دیگه به زودی خودم با دوستام تنهایی میریم اگه خدا بخواد :)
در این مدت کوتاهی که راننده شدم فهمیدم که یه سری چیزای خیلی کوچیک رو اگه بعضیا رعایت کنن واقعا رانندگی خیلی راحت تر میشه.
مثلا اینکه بدون نگاه کردن به خیابون از پارک نیان بیرون، راهنما بزنن، یه دفعه ای وسط خیابون توقف نکنن و درحالی که پارک دوبله کردن به ویترین مغازه ها خیره بشن و...
اینایی هم که خلاف میان که دیگه جای خود دارن.البته تقریبا همشون موتور سوار هستند و خیلی هم کم پیش میاد ولی چنین حالتی برای منِ غیرحرفه ای کمی عجیبه.
همین چهار تایی که گفتم رو اگه بعضیا رعایت میکردن واقعا واقعا خیلی خوب میشد! بعضی وقتا انقدر پشت سر هم چیزای عجیب تو خیابون میبینم که حس میکنم تنها فرد این خیابون که داره قوانین رو رعایت میکنه منم!
غذای خونه ی مادربزرگ جان... بوی خونه مادربزرگ جان... اصلا همه چیز خونه مادربزرگ جان... ❤
این روزا کمتر فرصت میشه بیام وبلاگ. برخلاف قبلا که یه روز درمیون مینوشتم اینجا!
ولی حسابی تو فکر اینجا هستم و هی میخوام بیام.
امروز صبح تا یازده ساختمان داده داشتیم.با یه استاد خیلی باحال که کلی خاطره تعریف میکنه و نظرشو درمورد موضوعات مختلف میگه و خلاصه کلی سخنرانی میکنه و درس دادنش هم عالیه،اصلا خسته کننده درس نمیده. قراره هشت تا یک باهاش کلاس داشته باشیم ولی معمولا یک ساعت زودتر کلاسو تموم میکنه.گاهی بیشتر از یک ساعت.
بعد از اون کلی بیکاریم تا ساعت سه ریع کم که زبان فنی داریم.این استاد هم خیلی خاطره میگه. ولی بسیار خسته کننده ست و خاطراتش تکراری و دریک موضوع و فکر میکنم همیشه درمورد کامپیوتر در گذشته! حالا قیمتش و کاربردش و چگونگی کارکردش و.... و درس دادنشم نگم بهتره :|
به هرحال دانشگاه رفتن خوبه ولی درس خوندن اصلا خوب نیست!
فیلم "رسوایی دو" رو بعد از مدتها فیلم ندیدن دیدم.همونجور که درموردش خونده بودم اصلا خوب نبود.
منم و یه لیست از فیلمهایی که باید ببینم :)
حیف که وقت سینما رفتن پیش نمیاد.
این روزها به درس نخوندن میگذره!! تقریبا هیچی نمیخونم. یعنی خیلی کممممم میخونم.مثلا دیروز امتحان ساختمان داده داشتیم که من با وجود کلی تعطیلی و فرصت برای خوندنش فقط و فقط دیروز صبح توی مینی بوس خوندمش. البته مقداریش رو هفته قبلش خونده بودم سرسری که اون هفته امتحان نگرفت. البته جالب اینجاست که امتحان دوسوالی و یک نمره ای بود و در واقع کوییز بود و من هم یک نمره رو گرفتم خوشبختانه.
بعدش هم کلی بیکاری که وسط این کلاس و کلاس زبان پیش میاد.کلاس زبان هم که بسیاااار خسته کننده.حتی برای منی که زبان رو دوست دارم.
این روزا رانندگی میکنم ولی هنوز باید کسی پیشم باشه.شایدم نباید کسی پیشم باشه ولی کسی پیشم هست! مامان و اکثرا بابا. مثل امروز که بردمش بانک و توی ماشین منتظر نشستم بیاد و در همین حین یه نفر اومد گفت کمی برو جلو منم پارک کنم و اونجا بود که این حس راننده بودنم تقویت شد:دی خیلی خیلی مشتاقم برم دانشگاه با ماشین. یعنی کی میشه برم؟!
لازم به ذکره که شنبه امتحان مبانی مهندسی دارم ولییی میل به خوندن زییر صفر!
و اینکه بعد از مدتها نوبت ارایشگاه دارم و دلم لک زده برای ابروهای برداشته شده و مرتب!
امروز با بابا رفتیم دانشگاه. البته من خودم رانندگی کردم :)))))))
خیلی خوب بود.بعدشم رفتیم یکم خرید و بعد رفتیم دنبال مامانم اینا و غذا خوردیم و برگشتیم خونه و در همه ی این مدت من رانندگی میکردم :)))))))
حدود سه ساعت طول کشید.کلی خوب بود و خوشید:)))))
این روزا دارم تمرین رانندگی میکنم. بزرگترین دستاوردمم اینه که میتونم ماشینو از خونه ببرم بیرون یا بیارم تو:دی! رانندگی تو شهرمم بهتر شده.چند روز پیش مامان بزرگمو رسوندم جایی:) البته بابام کنارم بود.و امروزم بابا اینا رو بردم گلخونه.خیلی خوشم میاد همه رو برسونم یه جایی:دییییی هنوز گواهینامه م نیومده و هنوز نرفتم جاده دانشگاه. ولی بیصبرانه منتظر اینم که خودم با ماشین برم دانشگاه. به امید اون روز :)
بعدا نوشت :کمتر از نیم ساعت بعد از انتشار این پست گواهینامه م اومد:) به جاده دانشگاه خواهیم رفتتتت:))))))
دلم میخواد کلی استراحت کنم و فیلم ببینم و مجله بخونم و برم بیرون و.....اصلا هم درس نخونم! این روزا به شدت درس نخون شدم. ذخیره رو که اصلا از مسئله هاش خوشم نمیاد پس نمیخونم، آیین هم که نمیپرسه،مهندسی هم چرته، برنامه نویسیم ک خوندن نمیخواد، زبانم که حالشو ندارم،آمار هم که نمیپرسه.با این حساب فقط میمونه ریاضی که اونم از ترس افتادن! البته ساختمان داده هم به قول استاد شیرینه و همم اینکه امتحان میخواد بگیره و مجبوریم.
اما این درس نگارش کلی مقاله اینا میخواد ازمون واسه یه واحد درس که قراره بعدا به دردمون بخوره:|
منم که کلا پاک پاکم از درس خوندن! نه به اون ترم که حسابی میخوندم نه به این ترم که اصلا به طرز عجیبی دلم نمیخواد برم سمت درس. خلاصه امیدوارم که پاس شم فقط!
واقعا یکی از دلایل درس نخوندم اینه که به هیچ دردی واسه هیچ کاری نمیخوره،من که نمیخوام برم سرکار ولی کلا واسه عیب یابی کامپیوتر خودمونم به درد نمیخوره! دلیل بعدیشم اینه که تنبل شدم زیااد =))))
امروز وقتی توی دانشگاه بودم مامانم توی تلگرام عکس یه ماشین رو فرستاد وگفت این ماشینو قراره بگیریم.رسیدم خونه دیدم ماشین توی حیاطه. این هم از ماشین :) گواهینامم هم که به زودی میاد :) خدایا شکرت کلی :))))
+٢ اکتبر، روز انتخاب اسم برای ماشینتون!
چرا ماشینتون اسم نداره؟ ولی کشتی ها و قایق ها اسم دارن؟ امروز اسمشو انتخاب کنید :)*
اسمشو میذارم نقره :دییییی
*از کانال noozha
بالاخره فصل جدید بیگ بنگ تئوری اومد. خیلی دوست داشتنیه فیلمش. شلدون مثل همیشه عاااالیییییه.به خصوص موقعی که قرار بود توی جلسه حرفی نزنه و آخرش طاقت نیورد و اشتباهات بقیه رو تصحیح کرد!
چهارشنبه ها سه ساعتی وسط کلاسها توی دانشگاه بیکاریم و دیروز من نشستم دو تا قسمت اول بیگ بنگ رو دیدم. در ضمن چند روز پیش فیلم بارکد رو هم دیدم که به نظرم اوتقدرام خوب نبود.