مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۰۶بهمن

دیروز انتخاب واحد کردیم. با اینکه من حدود نیم ساعت بعد از زمان اعلام شده وارد سایت شدم بازهم انتخاب واحد خیلی دلخواه نشد.دلیلشم اینه که سیستم از تهران یه مدتی قطع شد و وقتی وصل شد نمیدونم چ جوری یکی از درسها پر شد در زمانی که من میخواستم و مجبور شدم یه وقت دیگه بردارم.البته خداروشکر بدم نیست و تونستم همه چیو بردارم. ولی بهتر بود مباحثم رو شنبه برمیداشتم و کارگاه مبانی رو صبح برمیداشتم.که به طرز عجیییبی اصلا من ندیدم صبح هم تشکیل میشه. البته حتما خیری توش هست :) 

در ضمن برای اولین بار در عمرم یه درس رو افتادم :( درس آمار با نمره 9. خیلی متاسف شدم واقعا چون که از این درس بیزارم. البته واقعا خیلیا نمره هاشون کم شده بود ولی من باورم نمیشه افتااادم :((((به هرحال این ترم درسم سنگین بود ترم دیگه برمیدارم. حالا مهم نیس خیلی. یه هفته و دوروز از تعطیلاتم مونده :) ایـن مهمههه:))

مژگان ❤😻
۰۳بهمن

امروز یه نکته ای رو فهمیدم و درک کردم واسه بیشتر لذت بردن از زندگی.

عجله نکردن و ارامش داشتن. به خودم گفتم این همه عجله ای که واسه هر کاری میکنی یعنی چی.یکم آروم باش و از همه لحظه هات لذت ببر :) میخوام توی لحظه زندگی کنم.میخوام آرامش بیشتری داشته باشم :) خدایا شکرت که این نکته رو امروز بهم یاد دادی :)

مژگان ❤😻
۰۳بهمن

امروز واسم خیلی روز خوبی بود :) با دوستم فاطی رفتیم بیرون و بعدشم یه کافی شاپ جدید که مدتیه میخوام برم رو رفتیم که خیلی ازش خوشم اومد، باشد که هی بریم اونجا :)


مژگان ❤😻
۲۶دی

امروز کلی کار انجام دادم :) 

مهم تریناش خرید رفتن بود که خیلی وقته میخواستم برم، البته خریدام تکمیل نشده هنوز.دومیشم مرتب کردن اتاقم بود که خیلییییی نامرتب و کثیف شده بود و توی امتحانا و درس و... نشد مرتبش کنم. الان برق میزنه :)

همیـــن :))

مژگان ❤😻
۲۲دی

امروز اخرین امتحانم رو دادم و واسه ی دو هفته از دانشگاه خلاص شدم :)))

خداروشکر :) کلی کار دارم. ازجمله مرتب کردن اتاقم که به شدتتت افتضاح شده، خرید کردن واسه خودم و دکتر ارتودنسی واسه چک کردن دندونام.

دلم میخواد تو این دوهفته کمی کتاب بخونم و با دوستام هم برم بیرون. امیدوارم خوش بگذره. 

الانم خیلی خوابم میاد ولی خوابم نمیبره :/ عجیبه خودمم میدونم.


مژگان ❤😻
۱۸دی

هر نمره ای رو که میزنن بیشتر تاثیرات درس نخوندن و به در و دیوار زل زدنم رو میبینم :)

به جز آیین که هجده شدم بقیه نمره هام تا الان افتضاح هستن. 

امتحان زبان فنی رو هم که رسماً فقط ترجمه ی جمله ها رو از روی یه فایل پی دی اف خوندم و کلمه هیچی حفظ نکردم و تمرین و مخفف و...  هم که هیچی. خلاصه بد نبود و امیدوارم حس درس خوندن واسه ذخیره بیاد :/

مژگان ❤😻
۱۶دی

امتحان ساختمان داده رو با 12.5 و ریاضی رو با 10 پاس کردم. 

معدلم تا الان 11.50 و نسبت به ترم قبل شش نمره کمتره. 

[ اشکهایش را پاک میکند ]  😀😀😀😀😀😀😀😀😀

مژگان ❤😻
۱۵دی

این روزا مثل بقیه ی محصل ها مشغول درس خوندن و امتحان دادن هستم.

البته بیشتر وقتم در روز رو به بیکاری میگذرونم و عملا زمان بسیار کمی رو صرف درس خوندن میکنم. دلیلش هم اینه که حوصله درس رو ندارم! 

امروز امتحان ساختمان داده داشتیم و با اینکه فرم سوالات رو استاد بهمون گفته بود ولی من خوب نخوندم،  حتی متوسط هم نخوندم! خیلی کم خوندم و امتحانم بد نبود. یکی از برنامه هایی که واسش باید مینوشتیم جدید بود. فکررر میکنم درست نوشتم. همون دقایق اول بعد از خوندن سوال راهش رو فهمیدم و امیدوارم که درست باشه.

خلاصه که حالم خوبه ولی درس؟؟؟!  نعععع

مژگان ❤😻
۱۰دی

خونه مامان بزرگم. داره واسمون فسنجون و سیب زمینی سرخ کرده درست میکنه :)

به به به به :)))))))

واسه امتحان ریاضی فردا هم تقریبا آماده ام. این به این معنی نیست که میخوام بازم درس بخونما :) دیگه بسه هر چی خوندم.خدا هم خودش کمک میکنه بهمون :) فک کنم نمره م نسبتا خوب بشه. 

مژگان ❤😻
۰۷دی

یاد اون روزا افتادم که تو کل راهروی خونمون اسباب بازی میچیدیم با خواهرم از صبح تا شب بازی میکردیم :) 

مژگان ❤😻
۰۷دی

امروز امتحان عملی برنامه نویسی داشتیم. خوندن منم فقط خلاصه میشد به روز یکشنبه که شیوا اومد خونمون و یک [ فقط یکی! ] برنامه نوشتیم  و ازش عکس گرفتم که بعدا بخونم و نخوندمش تا قبل امتحان چند باری از روش خوندم.خوشبختانه همون سوال اومده بود با کمی تغییرات و فکر میکنم نمرم کامل شد. [ نمره هامون رو اعلام نکردن ].

و اینکه بالاخره بعد از مدتها استاد ریاضی نمره های میانترم رو اعلام کردن که من از شیش، چهارو بیست و پنج صدم شدم.که خب بد نیست.

قرار بود واسه ناهار بریم بیرون دانشگاه یکی دو تا خیابون اون طرف تر پیتزا بخوریم که حسش نبود و به جاش توی دانشگاه اسنک گرفتیم.که تجربه ی بسیار بدی بود. تقریباً همش کالباس بود.و من هیچ پنیر پیتزایی توی دهنم حس نکردم. ضمن اینکه نیم بیشترش نپخته بود.

خلاصه ساعت دو و نیم راه افتادیم به سمت خونه و تا الان من بیخودی توی تختم بودم و نه خوابم میبره نه حال انجام کارای دیگه [ به خصوص درس خوندن واسه امتحان دو روز دیگه] رو دارم. :) 🎈

مژگان ❤😻
۰۳دی

خوشبختی یعنی بوی قرمه سبزی رو حین خوندن مهندسی نرم‌افزار حس کنی :) 

خوشبختی یعنی دوستای خوب که باهاشون قرار میذاری واسه خریدو گردش :) دوستای خوب که باهاشون حرف میزنی و حالت خوب میشه :) دوستای خوب که با یادآوری خاطراتشون حالت خوب میشه :)


مژگان ❤😻
۲۷آذر

اول از همه لازمه اشاره کنم با کمک قرص های تجویزی مامان و دمنوش های دم کرده ی مامان سرما خوردگی رو در نطفه خفه کردم :)))) 

یعنی قبل از این که به سرفه و...  بیفتم ، درحالی که فقط گلو درد داشتم، همه چیز حل و فصل شد و اکنون یه آدم کاملاً سالم میباشم :)

چهارشنبه به خاطر سرماخوردگی دانشگاه  نرفتم [ درحالی که قرار بود فقط تا دوازده کلاس داشته باشیم ] و کلاس ساعت نه تموم شده بود. 

و شش روز پشت سرهم تعطیلم کلا :)))) البته فردا و پس فردا رو اختصاص خواهم داد به خوندن امتحان ساختمان داده.ولی خب این حس تو تخت بودنِ صبح خیلی خوبه.[لازم به ذکر است که زیاد هم نمیخوابم صبحا ] 

همینا دیگه :) یه فیلم فضایی هم دیدم که بد نبود و چیزای باحالی داشت. دلم به شدت مجله ایده آل میخواد که مدتهااااست نخوندم. و دلم چند تا کتابم میخواد.  :) 

در ضمن شب یلدا مثل سالهای پیش خونه مادربزرگ خواهیم بود.  همین :)

مژگان ❤😻
۲۳آذر

وقتی به خاطر خواب آلودگی و بی حالی ناشی از سرما خوردگی [هنوز کامل سرما نخوردم البته] سه تا کلاس آخر رو میپیچونم میام خونه میخوابم :) 

البته همچنان سرما خوردگی خر است.خرِ خرِ خر :|

عنوان نوشت: چون که هوا به نظرم سرد نبود اصلا در چند روز گذشته و خب لباسم توی خونه آستین کوتاه بود و... دلیلی نداره واقعا :]

مژگان ❤😻
۲۲آذر

و وسط این روزای پر از درس و امتحان و..  دلم حالش خوشه :))))) خدایا شکرت که حالمو خوش میداری :)))) خدایا لطفا حال همه رو خوش بدار :))))))


+دیشب همراه فاطمه،کلیییی توی خیابونا چرخیدیم و با هم دیگه کلی خندیدیم و خوش گذشت، اصرار من برای رفتن به کافی شاپ البته بی نتیجه بود و فقط دور زدیم :] 

+پروژه ی نوت پدم نصفه مونده و من منتظرم یکی بنویسه کداشو واسم بفرسته :] این درجه از تنبلی در زمینه درس واقعا بی سابقه بوده در من :]

+خدایا شکرت برای همه چی :] 

مژگان ❤😻
۱۷آذر

امروز روز خوبی بود :] و خداروشکر که این روزا خیلی این جمله رو به کار میبرم :] ایشاا... که همه زیاد از این جمله استفاده کنن.

ساختمان داده ی باحال زود تموم شد [با مبحثی به قول استاد "شیرین" و طبق معمول یک ساعت زودتر از موعد]. 

زبان هم خداروشکر زود گذشت که البته من کتاب نبرده بودم و مشغول بازی با گوشی و وبلاگ خوندن و… شدم. [کتاب هم برده باشم معمولا چیزی نمینویسم]. 

خلاصه کمی ترافیک بود اولای مسیر و اینکه من ترجیح میدادم شب برگردم [چهار کلاس تموم شد که خب هوا روشنه ]چون به موندن پشت چراغ راهنمایی در شب به غایت علاقه دارم! [ خخخخخ ] 

توی خونه هم شام مرغ بود که مرغایی که مامان من میپزه خیلی خوشمزه ن 😋😋😋😋[ پوست پرتقال داخلش میریزه،  دلیل خوشمزه بودنش اینه،عالی میشه ] 

 بعد از شام طراحی فرم پروژه ی نت پدم رو انجام دادم ولی هنوز قسمت اصلیش [کد نویسیش] مونده. [ درضمن میدونم چنین پروژه های چیزهای بزرگ و خاصی نیستن ولی برای منِ جوجه برنامه نویس خیلی دوست داشتنی و مهمن :) ]

و همین :]


لبخند نوشت :

اغلب لبخند بزن

مثبت فکر کن

سپاس گزار باش

با صدای بلند بخند

دیگران رو دوست داشته باش

رویاهای بزرگ داشته باش...

[الکی نیس،  جدی اینجوری باشین :) ]

مژگان ❤😻
۱۶آذر

امروز اولین تجربه ی رانندگی تو بارونم رو داشتم. خیلی باحال بود :] از دانشگاه که برگشتم بارون میومد کمی ولی نزدیکای خونه شدید بود. ولی کلا تجربه خوبی بود به نظرم. و در ضمن یه جایی نزدیکای خونمون یه ماشین از کنارم رد شد و به شدتتتت آب کف زمین پاشیده شده روی ماشین من و برای یه لحظه واقعا هیچی هیچی پیدا نبود تا برف پاک کن آب رو پاک کنه :] خیلی باحال بود اونم حتی :] 

در ضمن ضمن ضمن،  امروز شیوا جان جان پروژه ی ماشین حساب رو واسم آورد :] علی رغم همه ی تلاشام برای نصب ویژوال استدیو و اینکه حتی ویندوزم رو عوض کردم[ هم اکنون کاربر ویندوز اِیت هستم ^_^،  خودم میدونم ویندوز تِن هم هست و دارمش ولی فعلا ترجیح دادم اِیت رو بنصبم :| ] اخرش متاسفانه نشد پروژه رو درست کنم و دیگه شیوا زحمتش رو کشید :] پروژه ی بعدی نوت پد خواهد بود که بی صبرانه منتظرم فرصت کنم درستش کنم :]

امروز نگارش نداشتم و نتیجه ی دوساعت بیکاری کلی کلیپ بود که با شیوا درست کردیم و واقعا خاطره ای شد و خیلی خنده دار شدن [ کلیپ ها داخل ماشین، زیر بارون درست شدن و نتیجه ی داخل ماشین بودن زیر بارون هم طبق قانون اینستاگرام یک فیلم در استوری و یک پست در اینستا شد :) و ضمناً کلیپ های دوتایی باشیوا به اینستا نخواهند رفت:) ]

نتیجتاً روز خوبی بود =)) زیر بارون،  شب، چراغای خیابون،  موزیک های خودم،  ای جانـــ :]]]]

مژگان ❤😻
۱۵آذر

در حال خالی کردن درایو C برای نصب ویژوال استدیو [که نمیدونم چرا جاهای دیگه نصب نمیشه ] هستم،  یه سری فولدرهایی که نمیدونم چی هستن رو دارم انتقال میدم به یه درایو دیگه. فکر میکنم فولدرهای مربوط به ویندوز باشن! [ دانشجوی کامپیوتر هم هستم مثلا :| البته لازم به ذکره که هرگز چنین چیزهایی رو به ما نگفتن  و اینجور که پیداست حداقل تو این مقطع نخواهند گفت ] خلاصه که نمیدونم چیکار دارم میکنم ولی خوبه که یه کاری میکنم[خخخخخ]،  ایشاا... فردا بتونم پروژه ماشین حسابم رو تحویل بدم. 

مژگان ❤😻
۱۲آذر

فکر میکنم تا به حال از استاد بسیار بسیار عالی درس ساختمان داده چیزی ننوشتم اینجا.

ایشون یه استاد جوون حدودا سی ساله هستند که قراره ما چهارشنبه ها هشت صبح تا یک باهاشون کلاس داشته باشیم. ولی این موضوع اصلا خسته کننده نیست،  اصلا :)

انقدر کلاس هاشون خوبه و آنقدر عالی درس میدن ایشون که درس برای ما چیزی تو مایه های سرگرمیه، حالا این رو اضافه کنید به شوخ طبعی بسیار زیاد ایشون که تقریبا کل کلاس لبخند روی لبمونه :)

در زمینه های مختلف خاطرات جالب دارند که همه مشتاق شنیدن اون ها هستند. در ضمن دستی هم در پژوهش و شرکت در مسابقات و...  دارند. و به شدت از نظر علمی فعال هستند.

تا حالا چندین پست درمورد بدی های دانشگاه نوشتم گفتم بی انصافیه درمورد این استاد به این ماهی چیزی ننویسم :)


عنوان نوشت: استادی که در کارش استاد است D:

مژگان ❤😻
۱۲آذر

در سالهای نه چندان دور [سوم دبیرستان و قبل از اون] رویای برنامه نویس بودن داشتم.

نمیدونم چی شد که به محض ورود به دانشگاه کلا منصرف شدم :| یه نفر ترم اول اومد برامون صحبت کرد و گفت که خیلی ها در موقع ورود به دانشگاه انگیزه شون رو در مورد رشته شون از دست میدن و به خصوص در ترم های بالا تر این بی انگیزگی تشدید میشه.[که فکر میکنم درمورد رشته های فنی بود یا شاید هم فقط کامپیوتر ]. خلاصه من هم همین حس بهم دست داد و اینکه ترم یک زبان سی رو خوندیم و محیطش فقط خط دستور بود هم فکر میکنم بی تاثیر نبود. اما این ترم سی شارپ کار میکنیم و محیط گرافیکی داره و خب بهتره ولی باز هم من انگیزه چندانی برای برنامه نویس بودن ندارم. یاد اون زمانا که ساعتها برنامه های الکی واسه خودم مینوشتم به خیر :) البته احتمالا اگر ویژوال استدیو روی سیستمم نصب میشد الان هم مشغول برنامه نویسی بودم! [ به شدت در تکاپوی نصبش هستم ] 

 و دیگر هیج... :|  میخواستم یه کم از برنامه های سابقم بگم:) برنامه های الان؟؟؟؟ بیشتر در حوزه به خودم رسیدن و اینهاست :) هی میخوام بیشتر واسه خودم وقت بذارم :))))

مژگان ❤😻