مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۰۴بهمن

درحال خوندن آرشیو یه وبلاگ بودم که حس کردم سرم دیگه داره منفجر میشه و صفحه رو بستم! 

وبلاگ خوندن از کارای روزانه ی منه. این چند ماهی که بیکار بودم حسابی وبلاگ خوندم. البته تازگی کانال های تلگرام هم به خوندنی هام اضافه شدن.

کارای دیگه ای که این چند ماه بیشتر انجام دادم خوندن مرتب مجله ی مورد علاقم (زندگی ایده آل) ، اینستاگرام گردی(کم)،  بیرون رفتن با شیوا دوستم، بیرون رفتنای گاه گاهی با مامان و خواهر بود. 

دیگه داره حوصلم از خونه نشینی سر میره! باید بزنم تو دل درس و دانشگاه! 

 پ.ن:چند تا از وبلاگای مورد علاقمو لینک میکنم.

مژگان ❤😻
۰۳بهمن

دلم میخواد درس بخونم...!چه درسی؟عمومی هایی که همیشه به نظرم اضافی بودن! ادبیات،زبان...! ریاضی...؟؟؟نه نه اصلا،مرسی!:-D 

مژگان ❤😻
۰۳بهمن

سفر همان سفر بی ادامه ی من بود

و شاعرانه ترین ماه ، ماه بهمن بود


#احسان_افشارى


مژگان ❤😻
۰۳بهمن

همیشه روزا انقد باحال میگذره؟!!!! 

مژگان ❤😻
۰۳بهمن

دیشب بعد از یک خرید جزیی رفتیم خونه پدر بزرگ مادر بزرگ جان.دیدن عشق قایمکی آون دوتا یه حس خیلی خوبی بهم میده! مادربزرگ جان همیشه کشک و برنجک و ازین چیزا داره.دیشب یه محصول جدیدم داشت؛ کرانچی! گفت  نصفه شبهایی که گرسنه میشم میخورم.یکیشو آورد و به زور داد خوردیم.

پدربزرگ گفت یه کتاب کلیله و دمنه میارم اگه تونستی یه صفحه شو بدون غلط بخونی جایزه بهت میدم!

مادربزرگ شیر تازه میخواست و منتظر شدیم بیارن و رفتیم براش گرفتیم. 

مادربزرگ لاک های صورتی کمرنگو دید و گفت ناخنات خیلی قشنگه!

مادربزرگم خیلی خوشگله!خیلی! 

مژگان ❤😻
۰۱بهمن

امروز صبح یه فیلم دیدم، خیلی خیلی خوب بود.اونقدری که نیم ساعت از تموم شدنش نگذشته بود دلم میخواست بازم برم ببینمش.

اینم از دسته فیلمایی ه که دوستم واسم ریخته. کمدی و جااالب بود. 


مژگان ❤😻
۰۱بهمن

اگه کسی خواست یه اسم مستعار برای خودش انتخاب کنه، اون اسم "مژه" نباشه لطفا،قبلا انتخاب شده!

مژگان ❤😻
۲۹دی

امروز برای چک کردن ارتدونسی دندونهام رفتم پیش دکترم.پشت لبم به خاطر سیم زخم شده و میسوزه :-(   یکم دندونام درد میکنه.

 بعد از دکتر رفتم مجتمع پارک و یه کفش رو خیلی پسندیدم!بعدا میخرمش.حوصلم رفتهههه و خیلی دلم میخواد به مدت خیلی طولانی با یکی از دوستام قدم بزنم و ویترین مغازه هارو نگاه کنم!خیلی کار خوبیه!

توی سایت دانشگاه خوندم که از دهم باید بریم.و این یعنی یک هفته دیگه بیکاری! باشد که این هفته آخر حسابی خوش بگذره.


مژگان ❤😻
۲۸دی

_امروز چند شنبه س؟

_حوالی نگاه تو!


+مژگان ضحاکی


پ.ن:گفته بودم عاشق شعرم؟!

مژگان ❤😻
۲۷دی

بعد از سه چهار  ماه بیکاری دیروز بهم خبر دادن که از هفته ی آینده باید برم دانشگاه. 

دانشگاهی که انقدر از سختی هاش شنیدم که خیلی مایل نیستم برم! در واقع هم میخوام برم و هم نمیخوام!

درس ریاضی رو چند تا از دوستام این ترم افتادن و من خیلی نگران خودمم.

+من میتونممم( انرژی مثبت طوری!)

به محض اینکه یه روز رفتم میام و از فضاش مینویسم.



مژگان ❤😻
۲۷دی

نوشتن روزانه ها باعث میشن بعدا از خوندنشون حسی که اون روز داشتی رو دوباره داشته باشی و در واقع خاطرات برات زنده بشه.

همیشه نوشتن رو دوست داشتم،  نوشتن روزانه ها هم از این قضیه مستثنی نیست.

امیدوارم ادامه بدم.

مژگان ❤😻