مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۱۴۶ مطلب با موضوع «دانشگاه» ثبت شده است

۲۸تیر

دو هفته ای هست که نیومدم اینجا و انقد نوشتنی ها زیاده که هی میگم بذار سر فرصت بیام. اما دیگه الان تصمیم گرفتم بیام بنویسم کمی. اول اینکه وضعیت دلار و سکه رووووو :/// ینی هر روز داره گرون تر میشه. بعدم اشاره کنم به کرونا و طاعون و اینکه چقدر مردم چین بی مسئولیتن ( نه همشون البته) ، اینم بگم که شاید مشکل از جای دیگه باشه اما به هر حال. 

دیگهههه؟ اهان کلا حالم خوبه ها، خداروشکر اروم و خوبم. کارمو میکنم، بیرونمو میرم، یکم رو پروژه دانشگاه کار کردم. دوستامو میبینم، با خانواده میریم باغ و بیرون، کارای باغ داره تموم میشه الحمدلله . و خیلی اتفاقای خوب دیگه که نمیشه نادیده شون گرفت.

درسم هم که تموم شد! نمیتونم با اطمینان بگم هنوز البته! اما امتحانا تموم شد و پروژه هم؛ هرچند استاد گفت روش‌کار کن بیشتر اما حالشو ندارم . اما دیگه محصل نیستم! و شاید دیگه هیچوقت نرم چیزی بخونم. شاید به جز آیلتس یا تافل دیگه هیچ امتحان خاصی ندم. و خلاصه که راحت راحت شدم از درس! خالا یه بار باید یه کم خاطره از مدرسه و دانشگاه و اینا بنویسم اینجا.

این تابستون شیرینه! خداروشکر واقعا . خدایا ممنونم که منو یادت نمیره و هیچوقت هیچوقت هم یادت نرفته هیچوقت. و تو کسی هستی که هیچوقت بنده هاشو فراموش نمیکنه و همیشه هواشونو داره. تو اونی که مهربون تره از همه و بخشنده تره و همه چی تموم تره. تو. خدای عزیزمی و وقتی دارمت دیگه هیچی نمیترسونه منو. تو هستی و کافی هستی، چون خودت سرچشمه همه چی و همه چی هستی. دوستت دارم! به روش خودم و میدونم تو هم به روش خودت که عالی ترینه، دوستم داری.

شب بخیر! باغ بودیم امشب ساندویچ خوردیم و الانم کلی خسته ام و یکم گرممه. پس برم بخوابم احتمالا! راستی در حال ترک اینستام دو روزه. دیگه نمیدونم چی بشه. از کتابای زیاد این مدتم دیگه چیزی ننوشتم. میام بازم مینویسم :) خدایا شکرت. 

 

اهان اینم بگم که مامانم قلبش یکم تند میتپید امروز و یه مدت پیش هم چند بار اینطور شد. امروزواسش نوبت دکتر گرفتم. انشاا... که خوبه حالش. اگه کسی میبینه این پستو التماس دعا! هرچند بعید میدونم با این رمزا کسی ببینه ! البته خدا میبینه و همین کافیه :)

مژگان ❤😻
۱۵تیر

وای نمیدونم چند وقته نیومدم اینجا. اما قضیه اینه که من دو تا امتحان دارم. امروز و پنجشنبه. بعد فکر میکردم امروز گرافیکه پنجشنبه وب. واسه همین کمی گرافیک خوندم و برنامه ام تین بود چند روز پشت سر هم وب بخونم. تا اینکه ظهر جمعه متوجه شدم امتحانا برعکسه و یه شنیه وبه. برای همینم شروع کردم خوندن و اینا. این اولین بار بود تو کل سالای تحصیلم که اشتباه متوجه میشدم تاریخو. با وجود این کمی خوندم و خداروشکر امنحان انلاین بود. برا همینم خوب تونستم بنویسم و سوالا هم اسون بود تقریبا .
شیوا میگه خدا خواسته استباه متوحه بشی که هی نخونی/ چون راحت بوده! راستم میگه فکر کنم. بعد امتحانم رفتیم گل خریدیم و عکاسی برای پیج. این روزا سرم شلوغه اما حال دلم خوبه خداروشکر.

 

مژگان ❤😻
۱۳ارديبهشت

تانیا زنگ زده میگه منو بوس نکنیا همه میگن کروناس! بعذم میگه میخوام بیام خونتون ولی الان نمیشه بایذ برم کارامو بکنم زشته همه نگام میکنن! یا اینکه عمو حمید برو مسافرت. بابام بهش گفت واست کیک میگیرم گفت نه من با ماشین خودم میام تو با ماشین خودت بیا! گفتم مگه رانندگی بادی گفت اره گفتم خب ببرم دَ دَ اول گفت باشه بعد گفت نه :))) خودت برو

اخه عشق منههههه :****
امروز کلی کار کردم و امتحان گرافیک و... و تازه بعدشم عکس واسه محتوای سایت درست کردم که خوب شد اما اول سایزش اشتباه شد بعد از اول درست کردم. الانم خسته شدم میخوام یکم کتاب بخونم و دو تا کار سرچی دارم بعد بخوابم. خدایا شکرت واسه کار، واسه هوا، واسه انرژی، واسه ورزش و برای همه چی و همه چی :)

مژگان ❤😻
۱۰ارديبهشت

کتاب حرمسرای قذافی رو خوندم، خیلی غمگین بود. یعنی اگر رمان بود میگفتم چقدر مسخره و چقدر اغراق امیز و مگه میشه یه ادم انقدر بد باشه. ولی متاسفانه واقعی بود. و خیلی بد و غمگین و بد . البته خوندنش کمکم کرد دید بهتری از گذشته لیبی داشته باشم و کلا دید بهتری از لیبی. 

الان هم کتاب رنج های ورتر جوان رو شروع کردم. ینی چن دیروز پیش و خیلی خوب و اموزنده اس. 

 

+امروز اسلایدای پیج اینستا کارم رو درست کردم و به نظرم خوب شد. البته طرح کلیش و یه پستا رو. و الانم وب رو خوندم و جزوه نوشتم. از اینکه کارای مفید میکنم خوشحالم! خدایا شکرت. 

مژگان ❤😻
۰۳ارديبهشت

چندین بار تماس گرفتم با مدیرگروهمون واسه تعیین موضوع پروژه و ایشون اصلا جوابگو نیستن. چقدر یه اذم میتونه بی مسئولیت باشه جالبه که بهش اس زدم که چیکارش دارم که بدونه کارم فوری هست اما انگار نه انگار. واقعا ناراحتم ک با این پروژه برداشتم.

از اون ور جواب دوستمو داده بعد صد سال و بهش کند تا موضوع داده قرار شد منم از بین اونا انتخاب کنم که کردم. بعد امروز از روی ادب بهش میگم من اینو برمیدارم «اگه تو نمیخوای» بعد برگشته میگه من فعلا تحقیق نکردم! واقعا ادم چقدر میتونه بی ادب و بی چشم و رو باشه. من که خودم واسه کسی کاری میکنم اغلب اوقات بی محلی و بی میلی نشون نمیدم از خودم. بعد حتی پروژه وب رو نوشتم چند بار بدون اینکه اون بگه بهش گفتم میخوای اخر سر خودش گفت بده منم دادم بدون هیچ کم محلی و ... . جالا این رفتار رو! واقعا متاسفام واسش. برا همینم دیگه خودم موضوع میگیرم و از موضوعای اون برنمیدارم. هنچنین میخوام بدونم میشه استاد پروژه رو عوض کنم یا نه.

 

آخیش اروم شدم اینا رو نوشتما :) خدایا شکرت 

مژگان ❤😻
۲۴فروردين

کتاب «کتاب دزد» رو دوست نداشتم و نصفه رهاش کردم. کاری که معمولا انجام نمیدم اما خب این دفعه اصلا خوشم نیومد از این کتاب. شاید بعدا خوب شه نمیدونم. به جاش رستوران اخر جهان که قبلا نصفه خونده بودم رو میخوام تموم کنم و بعدشم تمام کتابایی که تو کتابخونه ام موندن رو میخوام تموم کنم و لیست کتاب بعدی رو بخرم. یه سری کتاب اموزنده خوب هم هستن که احتمالا تو طاقچه میخونم مثل جادوی نظم و اینا.

جمعه رفتیم باغ و بعد مدتهااااا مامان بزرگ عزیزم رو دیدم و داییم. و کاملا غیرمنتظره عمه و دختر عمه ام هم اومدن. هیچی دیگه یکم ادما رو دیدیم و برگشتیم خونه :) دختر عموم هم زنگ زد اما نشد بیاد تا دفعه بعد. 

بعد اینکه دیروز کلاس انلاین داشتیم که خیلی بد بود و من زیاد گوش نکردم رفتم اتاقمو مرتب کردم :دی . الانم دارم کلاس افلاینای گرافیک رو تموم میکنم. عصر میخوام برم سراغ تمرین وب و کاملش کنم و بفرستم انشاا... . 

همین فعلا. چند روزیه نقاشی نکشیدم و اخرین چیزی که کشیدم اب پرتقال بوده. بعدا بازم میکشم الان که حوصله ندارم. من عااااشق خودمم و تمام :)))

مژگان ❤😻
۱۹فروردين

نمی‌تونم بگم که از درس خوندن اصلا لذتی نمیبرم؛ اما وقتمو میگیره و اون زمان رو میتونم بذارم واسه کار. این حسمه. امروز جلسه انلاین داشتیم ساعت هشت صبح و بالاخره بعد از روز سال تحویل من صبحای ۹۹ رو دیدم :دی . 

دیگه اینکه من خیلیییی به نقاشی علاقمند شدم! خیلیاااا. الان یه پروژه نوشتم و میخوام یه جلسه درس گوش بدم بعد برم سراغ نقاشی . زبان رو هم اضافه کردم به برنامه. واسه کار خودمم دارم برنامه ریزی های دقیق میکنم. و اینکه راستی مراقبه یاد گرفتم یه تمرین اسون که ذهن رو اروم و خالی میکنه. خیلی خوبههههههههه. 

دیگه اینکه همین فک کنم. برم درس :) راستی امروز ناهار جوجه داشتیم که تو حیاط نشستیم خوردیم خیلی خوب بود خداروشکر. :)

مژگان ❤😻
۰۲بهمن

هوش مصنوعی رو سه بار خوندم و یه بارم باز نگاه کردم. دگ هم ازش خسته شدم و نمیخوام بهش فکر کنم. انشاا... این امتحان اخری رو هم فردا بدیم تموم بشه بره. کار رو قراره انشاا... از شنبه زیاد زیادش کنم چون تصمیم گرفتم یه چیزی بخرم و البته وقتم آزاده خب.

دیگه اینکه فردا نوبت ناخن هم دارم که برم زرشکی کنم خوشگلارو :) یه دفترم میخوام بخرم واسه پیج بلاگریم برنامه ریزی کنم. به و به از حس خوب این کار. شکر خدای را. برم فعلا :) راستی گوشی رو باید کم کنم !نوشتم که یادم بمونه.

مژگان ❤😻
۲۹دی

خب امتحان پایتون رو هم امروز دادیم. یعنی اول قرار بودش فقط تئوری باشه اما استاد کفت امروز و ما هم گفتیم خب ما هم گفتیم بذار تموم شه بره. امتحانش سخت تر از چیزی بود ک فکر میکردیم اما استاد فک کنم یکی دو نمره کم کرد ازم و تئوری رو هم ۱۸ شدم که تئوری خیلییی اسون و کم بود واقعا. عملی هم استاد با ارفاق نمره داد. دیگه اینکه یکی از بچه ها میگه استاد گفت اینم دومین بیست لیستم که البته مطمئن نیستم خودم بیست شده باشم اما شایدم شدم 🤷🏻‍♀️

راستی امروز اون مقاله ای که واسه هوش مصنوعی نوشته بودم واسه یه مجله رو، نسخه الکترونیکیش رو بهم دادن. خیلی خوشحال شدم اسم و عکسمو دیدم اونجا. 

فقط امتحان هوش مصنوعی مونده دیگه. برم واقعا خسته ام!  اما با لبخند و انرژی و ایده و خوشحال و الحمدا... :)

مژگان ❤😻
۲۱دی

خب امروز اولین امتحان رو دادیم. ۲۱۴ اسلاید پاورپوینت و فکر کنم ۳۷ صفحه جزوه. کلیییی زیاد بود و ادم رغبت نمیکرد بخونه و اگر میخوند دوره کنه. خلاصه که من یه دور خوب خوندم و یه دور بد! اخراشم زیاد نخوندم و امتحانم بد نبود. خوبیش این بود که تستی بود فقط . دیگهههه فردا هم امتحان دارم بعد که تموم شد میخوام سه تا کار تولید محتوا انجام بدم و از فرداش بخونم واسه امتحان بعدی. سوالای بانکم پس فردا مینویسم بقیه اش رو. 

‌امروز هم اصلااا کار نکردم. کتابم راستی تموم شد. تسلی بخشی های فلسفه؛ عااالی بودا عالی. خیلی چیزا یاد گرفتم ازش که بعدا میخوام بنویسم. 

قول دادم به خودم که بعد امتحانا کلی کتاب بگیرم الان وقت ندارم. امروز اسکراب لبم هم رسید. راستی نوشتم پالتو رو خریدم؟ و روسری نارنجی رو. اما دیگه نمیخوام خارج از لیستم خرید کنم. تا این لیست تموم شه بالاخره ! 

خب برای همه چی خداروشکررررر ؛ راستی از یه نفر توی اینستا یاد گرفتم قرآن رو فارسی بخونم انشاا... و درس بگیرم کلی . 

مژگان ❤😻
۱۰دی

نمی‌دونم چی بنویسم حوصله ندارم! امتحان آز رو ۱۵ شدم. کتاب تسلی داره تموم میشه. از دانشگاه خسته شدم. اما یکمم دلم تنگ میشه برا دانشگاه از الان! و برم!

مژگان ❤😻
۰۳دی

بیام از این ذهن آشفته بنویسم بلکه یکم اروم شه!

+این دوروزه همش دانشگاه و بعدش کار. خسته خسته ام اما سروصدای تلویزیون نمیذاره بخوابم! پروژه های هرروز دارم و انشاا... بیشتر هم خواهند شد. تست و اینا هم دارم. یه کار جدید هم نوشتن کمپین تبلیغاتی هست که بهش علاقمندم و اگر خدا بخواد میخوام که توی این کار برم. دیگه چی؟ یه پیج جدید اینستا میخوام بزنم از خودم بنویسم، از عمق ذهنم ! چیزایی که فکر کنم خیلی ننوشته ام درموردشون. دیگه ؟ به برنامه نویسی و مدیریت یه تیم برنامه نویسی و محتوا و اینا هم فکر میکنم. که کار بزرگیه. اما خدا هم بزرگه و باهامونه :)

 

+از دانشگاه بگم. حوصله درس و پروژه ندارم. استاد بانک چون یه جلسه نرفتیم قهر کرده. دیگه درس نمیده و باید خودمون بخونیم! بقیه استادای این دانشگاه اینجوری نیستن اما. ما همش در حال کنسل کردن کلاسیم این اخر ترمیه. هوش هفته پیش و پیاده سازی زبان های برنامه سازی این هفته. هیشکی هم اعتراضی نداره! اما بیش از هر چیز حوصله امتحان یا بهتر بگم وقتشو ندارم. اما خب راستش خیلی هم بدم تمیاد. بیشتر اینه که وقت ندارم باید کارامو انجام بدم :) 

 

+ نمیرسم کتاب بخونم زیاد. تسلی بخشی های فلسفه هنوز تموم نشده. مجله داستان گرفتم واسه اولین بار. گشنمه برم خامه عسل جان بخورم :) راستی شکرت خدا جان که کاری دارم واسه انجام دادن و سالمم و میتونم کار کنم. و شکر خدا برای همه چی :)

مژگان ❤😻
۳۰آذر

دیشب جشن یلدا رو خونه مامان بزرگم گرفتیم و همه هم بودن. حسابی خوش گذشت خداروشکر و البته جای پدربزرگم حسابی خالی بود. امروز هم کیک خامه ای پختم واسه اولین بار، برخلاف تصورم خامه کشی اصلاااا خوب نشد. خامه شل شد و یه وضعی اصن. اما خب به هرحال خوشمزه بود. 

این روزا خیلی کار میکنم خداروشکر. حوصله درس هم ندارم. مینویسم که بدونم درس بده و من نمیخوامش و بعدا واسه دانشگاه دلم تنگ نشه! البته بگم بازم خوبه ادم تحصیلات دانشگاهی داشته باشه، خوش میگذره دانشگاه اما خیلی وقتمو میگیره. باز خوبه تربیت بدنی امتحان تئوریشم اون هفته گرفت و دیگه تموم شد.

خب برم دیگه! ایده های تو سرم رو چیکار کنم؟!!!

مژگان ❤😻
۲۷آذر

این هفته اگه نمیرفتم دانشگاه بهتر بود اصلا! دوشنبه که نرفتیم واسه آلودگی. سه شنبه آز رو نرفتم، هوش رو رفتم که بچه ها گفتن زیاد درس میده و تشکیل ندیم. بعدی رو هم نموندیم و با شیوا رفتیم کافه. هوا خیلیییی سرد بود. ما هم شیک نوتلا خوردیم و براونی شکلات داااغ. 

چهارشنبه که امروز باشه هم کلاس اولی با استاد بد بودم و حوصله هم نداشتم ؛ واسه همین سوالاشو جواب نمیدادم و گوش‌ نمیدادم زیاد. اخر یه سوالو جواب دادم؛ استاد گفت از معدود ادمایی که توی کلاس جواب میداد و شرکت میکرد تو بحثا و اغلب هم درست جواب میداد، این خانوم بود که امروز نمیدونم خوابه حوصله نداره یا چشه :) خوبه که برگشتی به کلاس! دلیل اصلی من این بود که استاد اون دفعه کلی نگهمون داشت و آنتراک هم که نمیده کلا، و خودمم حوصله نداشتم . 

خلاصه پایتون هم زیاد گوش ندادم و بیشتر حرف زدم. دلیل این کارم اینه که حوصله نداشتم و استاد خیلی چیزای پایه یاد میده و ساده. به جای اون لیست طولانی که نوشت و گفت میخوام یاد بدم، جلسه اول.

و دیگه اینکه این چند روز حسابی سرم شلوغ بود و کار کردم خداروشکر. واقعا لذت میبرم از کار کردن :) برم فعلا 

پ.ن: راستی ایتکه این استاد و استاد بانک منو جزو خوبا میدونن، منو یاد دبستانم میندازه . همیشه اولی بودم اونجا ! توی راهنمایی و بعدش دیگه حوصله نداشتم شرکت تو بحث و جواب دادن و اینا. برای کارشناسی یه ذره تغییر کرده.

مژگان ❤😻
۲۰آذر

تنفر... حسیه که به استاد مهندسی اینترنت دارم. بعد کلاسش که هیچ انتراکی هم نداره، کلاس بعدی کنسل شده بود. ما رو از هشت تا دوازده به عنوان جبرانی نگه داشته. وقتی اومدیم بیرون داشتم ضعف میکردم از گرسنگی و مغزم شارژش تموم شده بود. 

قرار بود به جای اون کلاس کنسل شده بریم کافه!

 

پ.ن: الان خوبم و دلخوش به همین چای و شکلات باراکا موقع کار . برم چند تا کارامو انجام بدم و کتاب بخونم سکم. فردا هم نوبت ژلیش دارم که این ناخنارو سر و سامون بدم.

پ.ن2: این ارث نوشتن روزانه ها رو از پدربزرگ خدابیامرزم دارم فکر کنم! چون اونم مینوشت روزانه هاشو. وقتی فوت کرد فهمیدم. کاش گیر بیرم نوشته هاشو و بخونم و بخونم و بخونم. راستی اون روز که نوشتم کاش بیاد به خوابم، اومد! خب خداروشکر.

مژگان ❤😻
۱۸آذر

امروز نمره امتحان بانک مشخص شد و استاد گفت نمره من که ۸.۴۵ از ده هست بالاترین نمره کلاس شده. خداروشکر واسه نمره خوبم و انشاا... هممون همیشه موفق باشیم. 

امروز خیلییی خسته ام و باید یک مطلب ۲۰۰۰ کلمه ای بنویسم که ترجمه ای و تالیفی به صورت توفیق هست. الان حدود ۸۰۰ کلمه نوشتم. اما با کیک خوشمزه و پفک دارم به خودم امید میدم که بنویسم :) 

تازه یه نمونه تست دیگه و چند تا محتوا هم باید بنویسم. که اونارو گذشتم واسه فردا. 

الانم برم یکم اینستا و بعد ادامه کار :) خدایا شکرت برای کار و درس :)

مژگان ❤😻
۱۱آذر

تانیا پریشب اومد خونمون. انقدر حرفای شیرین میزنه، از پلیس بازی گرفته تا دکتر بازی رو یاد گرفته و کلی شعر خوشگل میخونه. مثل یه توپ دارم قلقلیه. انقدر حرف جدید یاد گرفته که فکرشو نمیکردم. میگم کیک دوست داری؟ میگه کیک تولد؟ اره. صورتی خوبه ابی چیه. بعدم کبریت رو فوت میکنه شعر تولد میخونه. میگه خمیر دندون تنده دهنم میسوزه خوب نیست. بعدم میخواست خونمون بخوابه که مامانش اینا گولش زدن رفت. خلاصه که عاشقشم :****

امروزم امتحان بانک خوب بود. دو تا امتحان فردا داریم. آز رو نخوندم خیلی. میخوام برم محتوا تولید کنم واسه پیج کیک. و تمام فعلا.

راستی به به به این بارون و خداروشکر واقعا :)

 

+خدایا شکرت که راهمو پیدا کردم. که میدونم شغل میخوام واقعا و میدونم درسم رو دوست دارم و میدونم درسم تموم شه میرم زبان و کارمو توسعه میدم و...... خلاصه که ممنون واقعا . انشاا... همه راهشون رو پیدا کنن . شکر خدای را هزاران بار از حضور ، از حس حضور.

مژگان ❤😻
۰۵آذر

اون همه که سرم خلوت بود وسایل کیک رو پیدا نکردم اما الان که وسایل رو دارم کلی سرم شلوغه .دیروز رفتم دانشگاه به نت وصل شدم بعد مدتها اما زیاد خبری نبود. بعد هم مامانم adsl رو شارژ کرد و متصل شدیم به اینترنتتتتت . به به :) 

دیروز کمی حرف زدیم با افرادی که کار میکنم باهاشون و امروز بعد حدود یک هفته باز دارم کارامو انجام میدم. امروز امتحان پیاده سازی رو کنسل کردیم و هفته دیگه دو تا امتحان میانترم و یه کوییز از آز معماری داریم. حالا نمیدونم وقت کنم بیام وبلاگ یا نه چون کارامم هست.

 

+چقدر هوای امروز آلوده بودددددد. 

مژگان ❤😻
۱۴آبان

خواستم یه عکس بذارم که نشد ! خب همینجوری میگم که دارم چای میخورم و حسابی خسته ام اماااااا امروز توی دانشگاه کللللللی با شیوا خندیدیم و اصلا نمیشد اروم بشینیم. به خصوص سرکلاس پیاده سازی که اصلا جزوه ننوشتیم و فقط حرف زدیم و خندیدیم :))))  کلی هم خوراکی از بوفه گرفتیم خوردیم و شیوا هم اسنک اورده بود.

دیگهه کلی هم کار دارم که یکی دوتاشو فردا انجام میدم. از دانشگاه که اومدم شروع کردم کارامو انجام بدم واسه همینم نمازم داشت قضا میشد اما نشد خداروشکر ! چند دقیقه مونده به غروب خوندم. بعد چای شاید برم سراغ وفور کاترین ها. راستی جلد یک انا کارنینا تموم شددد! 

مژگان ❤😻
۰۱آبان

خب امروز عجب باااارونی بود :) کلاس دومم تشکیل نشد و با شیوا رفتیم کافه . من اسپرسو و کیک خوردم و کللللللی انرژی گرفتم. کلاس شبیه سازی هم که هی بهمون مشق شب میده 😂 کلی پروژه و اینا، ولی اوکی میکنمش.

دیگه چیییی؟ اهان امروز خسته خسته بودم و کار نکردم اما فردا حتما همشونو انجام خواهم داد. کتابم انا کارنینا هم که در خال خونندشم. کار پیج تولید محتوامم خوب پیش میره. دیگه همینا.

شکر خدای را از حال خوب و سر شلوغی خوب :)

مژگان ❤😻