مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۲۳ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۱۰مهر

دهه اول محرم تموم شد.ما روز عاشورا و تاسوعا خونه ی مادربزرگم بودیم.دیشب شام غریبان بود که خداروشکر سعادت شرکت در مراسم رو داشتم.همچنین چون سرکوچه ی مادربزرگم گذر هست چندین بار دسته های عزاداری رو دیدیم. 

هیچ فیلمی واسه پروژه ندیدم و هیچ کاری واسه دانشگاه نکردم.فقط یکم جزوه از سخت افزار بود که امروز نوشتم.اتاقم همچنان به هم ریخته است.وسایل میز کامیپوتر رو گذاشتم توی کتابخونه م و منتظرم میز و کامپیوتر رو از اتاقم ببرم بیرون. 

در حال خوندن کتاب یک به علاوه یک هم هستم.

همینا :)

مژگان ❤😻
۰۷مهر

+کتاب پیش از آن که بخوابم همین الان تموم شد.اینکه کریستین مرتب تمام اتفاقات رو فراموش میکرد خیلی بد بود.کریستین بر اثر یک اتفاق حافظه اش رو از دست داده بود و البته حافظه اش به صورت عجیبی کار میکرد.بالاخره از بیماریش باخبر شده بود و سعی داشت همه چیز رو به یاد بیاره.پایان کتاب هم باز بود.

+دیروز چهلم پدربزرگم بود. گرچه چهلم واقعیش روز تاسوعا هست و باید هم در روز خودش مراسم برگزار بشه اما به دلیل بسته بودن راه ها و...  زودتر برگزار شد.شب پنجشنبه و روز پنجشنبه. انشاءا...خداوند همه ی رفتگان رو مورد رحمت قرار بده.

+الان خونه ی خودمون هستیم ولی ایشاا... امشب و فردا شب خونه ی مادربزرگ خواهیم بود.معمولا هر سال تاسوعا و عاشورا اونجاییم.همچنین امیدوارم امشب برم حسینیه. 


مژگان ❤😻
۰۲مهر

امروز داشتم میگفتم کاش قسمتم شه و برم حسینیه. خدارو صد هزار مرتبه شکر اتفاقی اومدیم خونه مامان بزرگم و من اصرار کردم و رفتیم حسینیه.

خداروشکر. 

مژگان ❤😻
۳۱شهریور

امشب بعد از خوندن چندفصل از بخش اول کتاب زبان گلها برای بار دوم، یهویی تصمیم گرفتم برم کمی دفتر رنگ کردنیم رو رنگ کنم.یکی از صفحات رو به صورت تصادفی باز کردم و شروع به رنگ کردن همون کردم.اول ستاره های لباس دختر رو زرد کردم،نتیجه کار چشمگیر شد.بعدش پس زمینه رو کمی قرمز و دامن رو قرمز پررنگ کردم. اولش میخواستم این کارهارو با صورتی انجام بدم اما نهایتا قرمزش کردم.

بالاخره کلش رو رنگ کردم،درحالی که تصمیم داشتم فقط قسمتی از اون رو رنگ کنم و بقیه اش رو بذارم برای بعد.

همچنین در حال رنگ کردم داشتم به این فکر میکردم که وقتی این دفتر رو کاملا رنگ کردم چه دفتر رنگ کردنی بخرم و از کجا.

مژگان ❤😻
۲۹شهریور

اتاقم خیلی نامرتب و کثیفه.خیلی چیزها احتیاج به سازماندهی [کار مورد علاقه ام] دارن.از کارت ویزیت های توی کشو گرفته تا لباس هایی که واسه زیر مانتو جلوباز هام گرفتم.چوب لباسی هامم پر از لباس هستن که بخشی از اونا باید منتقل بشن به کمد.

همچنین باید یک روتختی بخرم و یک میز کوچیک تر از اینی که دارم برای لپ تاپ،که امیدوارم میزی پُر کشو گیرم بیاد برای جادادن وسایل میز کنونی و وسایل لپ تاپ.

شیشه ی اتاقم هم خیلی کثیفه.

مایل و مشتاقم هرچه زودتر این کارهارو انجام بدم اما چون حالا هوا جوریه که باید پنجره اتاق باز باشه، هرچقدر هم اتاقم رو تمیز کنم باز خاک میگیره،همچنین وقتی هنوز میز لپ تاپ رو نخریدم نمیتونم فکری به حال کارت ویزیتها و بقیه چیزهای موجود در میز فعلیم بکنم.

اینها رو نوشتم که یک جور برنامه ریزی هم باشه برام، لیستی از کارهایی که میخوام انجام بدم!

مژگان ❤😻
۲۶شهریور

امشب رفتیم برای مادرم و دوستش کفش بگیریم که اونا کفش گیرشون نیومد.از همون اول من و دختر دوست مادرم از بقیه جدا شدیم و تنها رفتیم کل مجتمع پارک و اوسان رو گشتیم برای مانتو.بیشتر دلم یک مانتوی آبی آسمونی میخواست اما چیزی که در نهایت خریدم یک مانتوی زرشکی با راه راه سفیده.بعدش هم رفتم یک تی شرت طور سفید با طرح خوراکی (پیتزا،نوتلاو...)  برای زیرش گرفتم و یک سرکلیدی پشمالوی زرشکی :)

خب فعلا خرید هام تا حدودی تموم شدن اما یکی دوتا خرده ریز مثل دستبند و قوطی فلزی موندن.

خیلییی کم مونده به دانشگاه رفتن.نمیدونم چرا حالشو ندارم.همچنین حال فیلم دیدن برای پروژه مون.امیدوارم حسش بیاد.بیشترین چیزی که حالشو دارم استراحت و خرید و بیرون رفتنه :) و البته فیلم و کتاب. به همین زودیا باید برنامه ریزی کنم که با وجود پروژه و بقیه درس هام وقت برای کارهای مورد علاقه ام هم داشته باشم. هرچند با شناختی که از خودم دارم به زودی ساخت پروژه هم یکی از مورد علاقه هام خواهد بود :)

مژگان ❤😻
۲۳شهریور

با یک حالت شلخته و یک روتختی مچاله شده نشسته بودم کتاب میخوندم و میخوندم و میخوندم...وسطاش رفتم کمی از بستنی زعفرونی که عمو منوچهر آورده بود خوردم و باز خوندم، رفتم سر لپ تاپ عکسای تابستون ۹۴ رو دیدم و باز کتاب خوندم.ناهار خوردم و باز خوندم،خلاصه هی خوندم.چند تا فصل خوندم تا بالاخره تصمیم گرفتم کمی بخوابم.چون قراره عصر بریم سر مزار پدربزرگم.

کمی خرید دارم که باید کم کم بخرم.ریز و درشت،از رو تختی گرفته تا مقنعه دانشگاه و تابلوی خوشگل برای اتاقم و... البته همیشه جزء اصلی خریدام یک مانتوئه.این دفعه میخوام آبی آسمونی باشه اما نمیدونم پیدا کنم یا نه.

مژگان ❤😻
۲۲شهریور

+امشب به همراه مادرم ،خواهرم و دوست مادرم و دخترش رفتیم برای خرید کفش.بعد از کلی زیر و رو کردن خیابون و تصمیم برای رفتن به یه جای دیگه بالاخره از مغازه ی اولی که یکبار ردش کرده بودیم کفش گرفتیم.بعدش هم یه شام خوشمزه نوش جان کردیم و وقتی اومدیم خونه تماس گرفتیم با عمو منوچهر که بیاد اینجا.من الان اومدم که بخوابم ولی گفتم قبل از خواب وبلاگم رو آپ کنم.یه چیز مهم اینکه کتاب خریدم :))))) کتاب ما تمامش میکنیم.


+امروز ظهر توی خونه مادربزرگ دایی مادرم گفت گاهی عطسه کردن به این معنیه که در کاری که در حال انجامش هسنی مقاومت کن،نه اینکه بیخیالش شو.به نظرم نکته قابل تاملیه.

مژگان ❤😻
۲۱شهریور

+دیروز لپ تاپ خریدم.k556 uq ایسوس که تجهیزات سخت افزاری خوبی داره و رنگش هم طلاییه.الان در حال انتقال دادن عکس، کتاب، موزیک و یک سری چیزهای کامپیوترم به لپ تاپ هستم.

بعد از گرفتن لپ تاپ، ساعت هشت رفتیم خونه مادربزرگم.بعد از مدتی دایی هم بهمون ملحق شد و شام خوردیم و ماها همونجا خوابیدیم.کمی مونده به ظهر برگشتیم خونه خودمون. جای پدربزرگم خالی بود.امروز صبح بعد از دم کردن چای اینو بیشتر حس کردم.چون اینکار رو همیشه پدربزرگ انجام میداد.

+قراره امروز بریم کفش بخریم برای دانشگاه. کمی خرید دیگه هم داریم.از شنبه، بیست و پنجم شهریور دانشگاه شروع خواهد شد.البته من فقط شنبه میرم و دیگه نمیرم تا اول مهر.پروژه رو نشد با استاد محمدی بردارم برای همین میخوام برم با استاد و آموزش صحبت کنم.با یک استاد جدید برش داشتم که نمیدونم کیه.

+عمو منوچهر هنوز ایرانه.شاید امشب بیاد خونه ی ما بمونه.تا حالا دو شب اینجا مونده و یک بار هم تا دوازده اینجا بوده.احتمالا تا بیست و پنجم ایران باشه. 

+مدتیه کتاب نخوندم.به شدت دلم کتاب میخواد.جایی نرفتم که بگیرم و اینترنتی هم سفارش ندادم،امیدوارم امروز گیرم بیاد. 

+تابستون در حال تموم شدنه.قرار بود بریم شمال که به علت فوت پدربزرگم نشد. همچنین باغ جوان و شهربازی ملک شهر هم قرار بود بریم که به همون علت کنسل شد.باغ هم که میریم جای پدربزرگ خالیه.

+همینا. :)


مژگان ❤😻
۱۴شهریور

در آخرین روزهای تابستون هیچ کار خاصی نمیکنم.دیروز رفتم مانتو برای دانشگاه گرفتم و یه سری خرید مونده.فردا قراره بریم دانشگاه برای دفاع کارآموزی.

فیلم های asp پروژه هنوز موندن و جز یکی هیچکدومشون رو ندیدم.حوصله ش رو هم ندارم اصلا.کتابم هم تموم شده و چیزی برای خوندن ندارم.دیروز میخواستم "ما تمامش میکنیم"  رو بخرم که برگه هاش سفید نبود و نگرفتم،امروز از نشر آموت سوال کردم گفتن اونا واسه چشم بهتره.

خلاصه که یکم کار دارم واسه انجام دادن و البته هیجان زده ام برای دانشگاه، انگار که قراره برم اول دبستان :) و یا انگار ترم اولم. 


مژگان ❤😻
۱۱شهریور

چون توی کتاب "اولین تماس تلفنی از بهشت"  مرتبا بهم یادآوری شده 'پایان زندگی پایان راه نیست' و 'بعد از این دنیا، دنیای دیگه ای هم هست' آروم ترم.


+عنوان رو وقتی نوشتم یه دفعه دلم یه جوری شد.کلمه ی مرگ و کلمه ی پدربزرگ در کنار هم....مرگش باور ناپذیر و عجیبه. صبح که از خواب پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم و کمی راه رفتم. بعد یه دفعه چشمم خورد به عکس پدربزرگم. یادم افتاد که در بینمون نیست. یه دفعه یادم افتاد...

مژگان ❤😻
۰۷شهریور

دوشنبه شب بود،نشسته بودم روی تختم که تلفن زنگ خورد و خبر دادند حال پدربزرگم خوب نیست. چشمامو بستم و باز کردم و امروز سه شنبه ی هفته ی بعدشه.یک هفته ی عجیب و شلوغ و غمگین به سرعت گذشت.

ذهنم در این هفته بسیار آشفته بود و خسته.همینطور بدنم.

تازه داره خاطرات یادم میاد...پدربزرگ مهربونم که همیشه بنابر یه خاطره ی بچگی واسه من خامه عسل میخرید.و آخرین باری که خونمون اومد برای من و خواهرم دو تا خودکار آورد.

آخرین باری هم که دیدمش جمعه، ۲۷ مرداد،توی باغ بود. 

مهربانی تو... 

مژگان ❤😻
۲۵مرداد

بالاخره کارآموزی هم تموم شد.چیزهای خوبی یاد گرفتیم و خوب بود اما به هرحال هیچکس کار اجباری رو به  استراحت و عشق و حال در تابستون ترجیح نمیده! 

قراره چند تا جای باحال بریم از جمله باغ جوان که وقتی رفتیم راجع بهش خواهم نوشت.

الان هم رستوران فانوس هستم در آتشگاه که خیلی رستوران خوبیه و به شکم جانم وعده های خوبی داده م :)

راجع به کتابخونی بگم که کتاب بیشعوری که توی یک کانال میذاشتن رو ناتموم گذاشتم چون خیلی ازش خوشم نیومد.کتاب اولین تماس....  رو دارم میخونم و دیشب جلد یک کتاب تفسیر نمونه قرآن رو دانلود که کردم بسیار کتاب خوبیه.ایشاا...  توفیق داشته باشم تمومش کنم.

همینا :)


مژگان ❤😻
۲۳مرداد

+روز شنبه رفتیم باغ گلها.قبلا خیلی سال پیش رفته بودم، اون موقع گلای خیلی خوشگل تر تری داشت.الان خیلی چیز خاصی نبود.البته من هم دقیق نگاه نکردم. بعدش هم رفتیم از "چوری" کباب ترکی های بسیار خوشمزه گرفتیم و خوردیم. خلاصه روز خوبی بود. 

+درباره کتاب اولین تماس تلفنی از بهشت باید بگم که تا الان مهم ترین چیزی که برای من داشته این بود که بهم یادآوری کرد خداوند عزیز بخشنده هست و همه چیز رو خواهد بخشید :)

+خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۱۸مرداد

+خب بالاخره داریم به اخرای کارآموزی نزدیک میشیم.تا امروز سرپرست کارآموزی که همون مدیر گروهمون هست واسه بازدید نیومده اما یکی دوروز قبل گفت خودم نمره اش رو بهتون میدم و این هفته میام بازدید.به هرحال کارآموزی ما ایشاا... سه شنبه تموم خواهد شد.

دیروز هم رفتیم دفتر شهردار که اتوماسیونش مشکل داشت و از نزدیک دیدیمش.


+کتاب اولین تماس تلفنی از بهشت رو دارم میخونم.ترجمه اش از ارتمیس مسعودی هست و خیلی خوبه.حالا بعدا راجع بهش مینویسم.


+دیروز رفتم خرید و کفش که گیرم نیومد ولی یه شال بلند لیمویی خوشگل و یه لباس پروانه ای برای زیر مانتوجلو باز گرفتن که هردوشون رو خیلی دوست دارم :) امروز باید برم بقیه خریدام رو انجام بدم.

مژگان ❤😻
۱۵مرداد

+کتاب خدمتکار و پروفسور الان تموم شد.میشه گفت بد نبود.اونقدرا از خوندنش لذت نبردم.

به هرحال فکر میکنم پروفسور دوست داشتنی بود به خصوص از بابت علاقه ای که به بچه ها داشت.

+ دیشب رفتیم "قلب سفید" در خیابون سعادت آباد. اسلایدر مرغ و پنیر خوردیم که بسیار خوشمزه بود. من با دوتا اسلایدر و کمی سیب زمینی سرخ شده کاملاً سیر شدم.البته با مقادیری نوشابه :) یه دونه هم اسلایدر ماهی و پنیر و هالوپینو خوردیم که زیاد دوست نداشتیم.همون مرغ بهتره. 

+فقط هشت روز از کارآموزی مونده.گزارش شصت صفحه ای کارآموزیم خیلی وقته تموم شده و استاد تا الان واسه بازدیدمون نیومده.امروز بالاخره در گروه گفت که نگران بازدید نباشید و نمره اش رو به همه خواهم داد.همچنین گفت واسه دفاع کارآموزی [که کلاً فراموش کرده بودم همچنین کاری هم داریم] هم نگران نباشین و حل میکنم و اینا.


روزای خوبی هستن :)

مژگان ❤😻
۱۳مرداد

در حال دوختن یک روبالشتکی چهل تیکه واسه خودم هستم.البته چندین روزه. منتظر میمونم یه تیکه کوچولو پارچه از جایی اضافه بیاد تا برش دارم و به تیکه های قبلی متصلش کنم.

نمیدونم چقدر طول خواهد کشید.بستگی داره به چه سرعتی پارچه گیرم بیاد.

خلاصه خیاط شدم رفت =)))))

مژگان ❤😻
۱۲مرداد

خب چند روزی نیومدم به وبلاگم سر بزنم.میخوام از اتفاقای این روزا بگم، کمی هم قاطی پاتی میشه! :دی

اول اینکه بسته پستی رنگی رنگی روز شنبه به دستم رسید.دفتر رنگ کردنی ام رو کمی رنگش کردم، لذت بخش بود.اولش کمی میترسیدم چون فکر میکنم آخرین باری که چیزی رو رنگ کردم دوران پیش دبستانی ام بوده! ولی بعد کم کم مطمئن تر و محکم تر رنگ میکردم. به جز اون بقیه چیزای توی بسته رنگی رنگی که شامل پیکسل و استیکر پشت لپ تاپی و استیکر کیبرد میشن رو استفاده نکرده داخل همون بسته گذاشتم. 

کتاب زبان گلها دیروز تموم شد.همونجور که قبلا نوشتم اروم اروم خوندمش.کتاب خوبی بود،به خصوص که من از گلها خیلی خوشم میاد. البته راستش خیلی جذب کننده نبود اما بد هم نبود از لحاظ جذابیت.و امروز هم کتاب خدمتکار و پروفسور رو شروع کردم و در عرض مدت کمی 86 صفحه اش رو خوندم.وقتی نگاهی به شماره صفحه کردم و 50 رو دیدم تعجب کردم،به نظرم میرسید کمتر خونده ام.بعد هم زود به صفحه 86 رسیدم. تا اینجا جالبه.ریاضی رو از دید متفاوتی نگاه کرده.در ضمن تصمیم گرفتم شاید از این به بعد کتابهام رو الکترونیکی بخرم.قبلا این کار رو کردم و لذتش به اندازه کتاب کاغذی نیست اما هیچوقت کتابهای مورد علاقه ام رو به صورت الکترونیکی نخوندم،شاید اینجوری کتاب الکترونیکی هم خوب باشه!

و کارآموزی یک هفته و چهار رو دیگه انشاا... تمام خواهد شد.این روزها سرمون شلوغ تر ار اوایل هست.به خصوص امروز.کلی تلفن جواب دادیم و ریموت زدیم و مصب ویندوز و پرینتر و اینجور کارا رو انجام دادیم.البته بعضیاشون با کمک مهندسین انفورماتیک. 

خلاصه خوبه و یه چیزایی داریم یاد میگیریم. 

در ضمن فردا، تولد امام رضا (ع) مبارک  :)

و همینا :) 

مژگان ❤😻
۰۶مرداد

این روزها به کارآموزی میگذره. دوهفته و دوروز به اتمامش مونده. 

منتظر اتمامش هستم تا بهتر بتونم از تابستون لذت ببرم! هرچند خیلی هم بد نیست کارآموزی. بیشترش رو بیکار هستیم و توی نت یا درحال بازی پاسور توی کامپیوتر. 

و همینطور کتاب زبان گلها رو میخونم.کتاب زیباییه و دارم آروم آروم میخونمش.برام جالب و جدیده که هر گلی یک معنا داره.البته میدونستم مثلا بعضی گلها برای بیان دوست داشتن و..  هستن ولی نمیدونستم واقعا یک از اونها معنایی دارند.

و نهایتاً حالم خوبه :)

مژگان ❤😻
۰۲مرداد

دیشب شیوا بهم گفت کجای شهرداری هستین و بهش توضیح دادم توی قسمت انفورماتیک.

امروز اومد یکم پیشمون موند. دلم براش تنگ شده بود :)

همچنین امروز کتابای خوشگلم اومدن :) بعد از باز کردن بسته کلی ذوقشون رو کردم :)



مژگان ❤😻