مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۱۹خرداد

خب امروز تولد بنده بود :) البته جشن تولدم رو یک تیر خواهم گرفت که ماه رمضان تموم شده باشه و کسی روزه نباشه. امروز صبح کمی رفتیم خرید و عصر رفتیم برای گوشی و کمی مامانم کار داشت. 

شب نشسته بودیم توی خونه که یه دفعه بابایی اومد و گفت مژگان چشماتو ببند :) و بعد که چشمامو باز کردم دیدم برام یه کیک خریده که سورپرایز بشمممم :)))) خیلییی خوشحال و سورپرایز شدم و اصلا انتظار نداشتم :)

خدایا شکرت برای همه چیییییز :) حس خوبی دارم، حالمم عالیه :))))) 


مژگان ❤😻
۱۹خرداد

در اولین ساعت تولدم باید بگم که بیست ساله شدن حس خوبی داره :) بعدا انشاا... بیشتر خواهم نوشت :)

مژگان ❤😻
۱۸خرداد

مامان بزرگم هر دفعه یه اسم جدید برای "کاکتوس" میگه.این دفعه گفت آلاتوسک :)))))

دلیل کاکتوس گرفتنشم اینه که میخواد از امواج موبایلش جلوگیری کنه :))))


مژگان ❤😻
۱۶خرداد

فیلمها و سریالهایی که این چند روز دیدم اینان :شازده کوچولو ،ضدماده،گمشده در فضا،دنیای ژوارسیک و این ما هستیم.

خب طبیعتا سریال هارو که هنوزم درحال دیدنشونم چون مثلا گمشده در فضا که اصلا هنوز کاملش نیومده(حداقل در آیو که من فیلمارو اونجا میبینم). گمشده در فضا بسیار جالب و خلاقانه ست.

مژگان ❤😻
۱۴خرداد

از اول دبستانم تا حالا ،این اولین سالیه که خرداده و امتحان ندارم.سال 94 هم اولین دی ماهی که امتحان نداشتم رو تجربه کردم. خلاصه که حس راحتی دارم :)

مژگان ❤😻
۱۴خرداد

امروز روزه بودم و این سومین روزه ام بود.کاشکی همش رو میگرفتم...کاشکی از این به بعد توفیق داشته باشم همشو بگیرم.

امشب خدا بهم توفیق داد و دعای جوشن کبیر رو خوندم. هرکس این پست رو میبینه التماس دعا. انشاا... در دو شب دیگه هم توفیق خوندنشو داشته باشیم. 

خدایا شکرت .


توضیح نوشت:روزه گرفتنم روز سیزدهم بوده اما چون ساعت از دوازده گذشته تاریخ چهاردهم ثبت میشه. 

مژگان ❤😻
۱۲خرداد

دیشب تولد شوهرخواهرم رو گرفتیم که در اصل تولدش 14 ام هست. خیلی خوش گذشت بهمون.افطاری برنج و کباب بود و مخلفات شامل خرما و زولبیا بامیه و ژله تمشک و سالاد فصل تزیین شده توسط من:) و سبزی و اینا. البته غذا رو آماده گرفتیم. خلاصه شب خوبی بود خداروشکر :)

امشب هم رفتیم چیکن برگر و پیتزا خوردیم و پریشب مرغ سوخاری و این به اون معناست که سه شبه درست و حسابی رژیمم رو رعایت نکردم اما امشب زیاد از کالری کاهش وزنم سرپیچی نکردم :) فردا کلاس زبان دارم و لیسنینگ رو گوش نکردم، حال گوش کردنشم ندارم متاسفانه اما خب با لیسنینگ بعدی حتما گوش میدم.

همینا :)

پی نوشت:

1-خدایا شکرت برای بارون امروز و برای مهربونی و بزرگی بی حد و حصرت :)

2-خدایا لطفا همه گرسنگان رو سیر کن :)

3-خدایا لطفا بهم توفیق انجام اعمال خیر رو بده :)

مژگان ❤😻
۱۰خرداد

یک هفته و یک روز دیگه همچنان نوزده ساله ام :) و شنبه که میاد نه شنبه ی بعدش بیست ساله خواهم شد انشاا... :)

مژگان ❤😻
۰۹خرداد

کتاب "تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم" رو الان تموم کردم.

کتاب درمورد سوء برداشت هاست.تصورات اشتباهی که مردم دارن درمورد بقیه.این کتاب کمک میکنه از یک زاویه جدید نگاه کنیم و بفهمیم مقصر خیلی اتفاقات ما نبودیم و اینکه علت کارهایی که بقیه میکنن همیشه چیزی که ما فکر میکنیم نیست.همچنین این کتاب میتونه برای والدین خیلی کمک کننده باشه .


پ.ن:چقدر امروز مطلب مینویسم :)

بعدا نوشت:بعد از چند روز بارون نیومدن چه بارون خوشگلی اومد امروز :) خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۰۹خرداد

1.

داشتیم راجع به تولد شوهرخواهرم حرف میزدیم ،خواهرم گفت که سورپرایزش نکنیم همینجوری بهش میگم بیاد چون اگه نگم تولده ممکنه کار داشته باشه و... بابام هم گفت آره بابا یه دفعه یه گربه بنداز تو بغلش یهویی این میشه سورپرایز =)))


2.

یه دفعه کوچیک که بودم (ابتدایی یا راهنمایی) پای کامپیوتر نشسته بودم که یهو مامانم اینا اومدن نشستن رو تختم. همینجوری هم توی چشماشون شیطنت بود و میخندیدن. یه دفعه به من گفتن که یه موش تو اتاقته منم کلی ترسیدم و اتفاقا یه چیز دایره ای سیاه روی تختم دیدم و فرار کردم. بعدا بهم گفتن که نه موش نیست و ترب سیاهه :) ظاهرا وقتی مدرسه بودم برام چنین نقشه ای کشیده بودن :)

مژگان ❤😻
۰۹خرداد

نمیدونم مربوط به گرسنگی حاصل از روزه ست یا چیزی دیگه ایه،به هرحال الان دلم میخواد این چیزهارو درست کنم:

کیک ردولوت،کیک لیمویی، شیرینی پرتقالی،کیک هلو،مربای هلو :)

شب هم که قراره واقعا شله زرد بپزیم حالا نمیدونم من کمکی بکنم یا نه چون از الان گشنمه کلی. عجیبه با اینکه سحر نصف بسته الویه رو خوردم اما گرسنه ام. 

مژگان ❤😻
۰۹خرداد

خواهرم داره آشپزی میکنه،از مامانم پرسید الان گوشتا رو اضافه کنم به پیازا؟ مامانم گفت معلومه اضافه کن،احمق کی بودی؟!😁😁😁😁😁😁

مژگان ❤😻
۰۸خرداد

امروز برای دومین بار در کل عمرم توی آرایشگاه بهم گفتن که بهت نمیاد بیست ساله باشی.گفتن بهت میاد شونزده هفده ساله باشی! اولین بار توی کلاس زبان بود که استاد ازم پرسید چند سالته و من گفتم بیست اونم گفت بهت نمیاد و فکر کردم دختر دبیرستانی هستی. البته اینم بگم که هنوز بیست ساله نشدم و نوزدهم خرداد تولدمه اما به همه میگم بیست سالمه دیگه چون چیزی نمونده تا تولدم :) در ضمن اینکه سنت کمتر بخوره یا دقیقا همون سنی که هستی بهت بیاد چیز خاصی نیست به نظر من.


+امروز رفتم برای تولد شوهرخواهرم کمی خرید تولد کردم،بادکنک و بشقاب لیوان چنگالای تم سبیل و... خریدم .کادوی تولدش رو دیشب بعد از شام از مغازه کنار فست فودی گرفتم که یک بلوز آبی هست.(دیشب روز همبرگر بود و کاملا اتفاقی رفتیم پیتزا خوردیم!)

مژگان ❤😻
۰۷خرداد

+و بالاخره رفتم کارای فارغ‌التحصیلی رو انجام دادم و گواهی موقت پایان تحصیل رو گرفتم.حالا باید برم ثبت نام دانشگاه برای لیسانس البته هنوز نمیدونم کدوم دانشگاه میخوام برم!

+امروز رفتم پول خرد کنم در بوفه دانشگاه و چشمم خورد به عضو جدید خونواده مزه چیپس:"چیپس با پنیر دودی" و گرفتمش. البته دوسش نداشتم زیاد.

+بین سریالهای "گلشیفته" و "ساخت ایران2" واقعااا ساخت ایران 2 خیلی بهتر و جالب تره با داستان پیچیده تر و جذاب تر و همچنین خنده دار تره .البته گلشیفته داره به مشکلات زنان اشاره میکنه و این خیلی مهمه اما زیاد خنده دار و جالب نیست.به هرحال من بازم سعی میکنم ببینمش فعلا تا قسمت هفتم دیدم.شهرزاد هم که تا قسمت پانزده اومده و بسیار جذابه.

+کتاب اول از مجموعه "انتخاب" رو خوندم و تقریبا خوب بود.احتمالا کتاب دومش رو هم بگیرم و بخونم و بعد تصمیم خواهم گرفت بقیشم بخونم یا نه.کتاب "خاما" همچنان نیمه تمومه و باهاش نتونستم ارتباط برقرار کنم خیلی.

+شنبه رفتیم خرید و یکشنبه کلاس زبان و کمی گردش دوشنبه هم که رفتم دانشگاه و عصر نمیدونم چیکار خواهم کرد :) اینم گزارشات روزانه :)

مژگان ❤😻
۰۵خرداد

دیرور باغ بودیم.من نمیخواستم برم اما عموم زنگ زد گفت که تانیا رو بیا بگیر و هرکی میاد بوق میزنه فکر میکنه شمایین میاد دم در :**** برای همین رفتم و البته برای اینکه مادربزرگم بعد از مدتها میخواست بیاد باغ. تانیا از اول توی باغ بود و کلللی کارای دوست داشتنی کرد:

+موقعی که یه ماشین میخواست بره بای بای میکرد و موقع اومدن یه ماشین میرفت ببینه کیه،یه دفعه بهش گفتم بگو سلام و خیلییی خوشگل چیزی شبیه این گفت: یَیام :)

+یه گربه توی باغ بود و پوریا گرفته بودش و میخواست بندازدش باغ بغلی ما هم دعواش میکردیم،تانیا هم مثل ما هی میگفت نههههه :)

+داشت آب بازی میکرد یه دفعه دید یه کنجد توی آبه، هی سعی کرد درش بیاره که موفق نشد آخرش به من گفت این جیه ؟! منم براش در آوردمش.

+موقع ناهار داشت ماست میخورد و توجهی به ماکارونی های توی ظرف روبروییش نکرد، بعد یه دفعه برگشت بشقاب منو دید هی ماکارونی های منو برمیداشت با ماست قاطی میکرد و میخورد :) 

+دید بابام داره جارو میزنه رفت جارو رو برداره که سنگین بود و نتونست ولی اخرش بابام براش نگه داشت و کمی جارو زد :)

+یه عروسک گوسفند برده بودم و صدای گوسفند رو یادش دادم،با همه وجود سعی میکرد بگه بعععع :))))

+توی تاریکی بغلش کرده بودم که یه دفعه کیانا اومد بگیردش، یه دفعه با تعجب به من نگاه کرد و سریع رفت بغل خواهرش. فکر کنم تانیا فکر کرده بود من کیانام :))))

خب حالا راجع به مامان بزرگم بگم که دفتر حروف الفبا رو براش بردم که یادش بدم، همش پ و ت و ث رو قاطی میکنه به خصوص ث اما خب روند یادگیریش خوبه :) امیدوارم بتونه یاد بگیره حروف رو چون خیلی دلش میخواد :) وسط نوشتن میگفت خب حالا یه چایی بخوریم بعد ادامه بدیم :) یا میگفت نقطه هاش یادم میره کجا باید باشه و... :)

و یه چیزم درمورد پوریا بگم،برای اون گربه ای که گفتم پیدا کرده یه خونه درست کرده بود و اصرار داشت گربه بره اونجا اما گربه نمیرفت و میومد پیش پوریا، آخرش پوریا کاملا جدی بهش گفت نمیخواد به من وفادار باشی برو تو خونتون،و همشم اصرار داشت که گربهه منو دوست داره و بهم وفاداره :))))

مژگان ❤😻
۰۳خرداد

مامان بزرگم سالها پیش میرفت کلاس سواد آموزی اما چیز خاصی یاد نگرفت.دیروز داشتم باهاش راجع به کلاس حرف میزدم .گفت که نمیدونم چرا وقتی میخواستم مشق بنویسم همش خوابم میگرفت =))))) یا سرکلاس دلم میخواست کمی بخوابم :) گفت سر املا برگمو دادم بغل دستیم بهش گفتم برای منم بنویس :)))) و معلم میگفت از کسی نپرس باید خودت بنویسی :)

عاشقشم یعنی. اخرشم قرار شد براش سرمشق از الفبا بنویسم که از روش بنویسه و یاد بگیره.برم بنویسم :)

مژگان ❤😻
۰۲خرداد

تا جایی که یادم میاد در چند سال اخیر هیچ‌وقت هوا اینجوری نبوده تا این موقع سال که اینهمه بارون بیاد و هوا خنک باشه و ...البته که خداروشکر میکنم به خاطر این هوا و بارون ها :)

به هرحال من کمی سرما خوردم به علت اینکه حدود سه شب پیش پنجره اتاقمو باز گذاشتم و هوا کمی سرد بود البته اونقدرها سرد نبود.دو روز اخیر کمی گلوم میسوخت اما امروز خداروشکر عالی ام :) 

و اینکه در حال خوندن کتاب "انتخاب" هستم .البته "خاما" رو هنوز تموم نکردم.

مژگان ❤😻
۰۱خرداد

اسم انگلیسیم توی کلاس زبان "گلوریا" هست.هنوز بهش عادت ندارم و برام غریبه ست ولی دوسش دارم :) امروز نشستم کلمات جلسه آینده رو نوشتم و تقریبا همه تمرینای ورک بوک رو حل کردم. خیلی زبان رو دوست دارم و خیلی براش تلاش میکنم :)


پی نوشت:

1-سلام به اولین روز خرداد :) هجده روز دیگه بیست ساله میشم :)

2-به به عجب بارونی :)

مژگان ❤😻
۲۹ارديبهشت

دیروز باغ بودیم و تانیا رو آوردیم پیشمون.چند تا از کارای شیرین خانوم :))))  :

+موقع ناهار گفتم بذار دستمو بکشم روی دستاش که اگر چیزی چسبیده به دستش کنده بشه.وقتی داشتم اینکارو میکردم بهم زل زده بود.نمیدونم چه فکری پیش خودش کرد که دستشو میزد توی ماستا و میمالید به دست من :))) هرچی هم میگفتم خودت بخور بازم اینکارو میکرد :) تا اینکه حواسش پرت شد.اولش با قاشق غذا خورد،بعد با چنگال و بعد که با ما نگاه کرد شروع کرد با قاشق و چنگال غذا بخوره :) اخه نینییییی تو کوچولو اینارو از کجا بلدی. :)

+عاشق بادبزن و انبر شده بود و هیچ جوره بیخیال نمیشد و میخواست زغال باد بزنه.اخر بردمش توی اتاق و کمی باهاش بازی کردم. مثلا سیب زمینی رو عمدا مینداختم رو زمین اون خانوم مهلبون میدادش به من :)

+بابام طبق معمول ادای هاپو براش درمیورد اونم خیلی دوست داره یهویی پاشد رفت بغل بابام. بعدم که داشت میرفت بیرون باغ پاشد دستشو داد به بابام و باهاش رفت.توی راهم پاشو میذاشت رو الوچه های رو زمین و لهشون میکرد :) 

+بابام روی دو تا دستش می ایستاد و اونم پاشو با دستش گرفته بود میبرد بالا :)))

+صدای سگ که میومد توجهش جلب میشد و اونم صدای سگ در میورد :) داشت غذا میخورد یه دفعه به نونش ماست مالید و گرفت بالا گفت بابا،کیانا ترجمه کرد که یعنی بابا اینو بده به سگا :))))

+عاشق مرغای باغشون بود و کلی نگاهشون میکرد. من سعی کردم یادش بدم بگه قُد اما فقط میگفت دُ :))) برای مرغا کلی دست میزد.

+برام جالب بود این دفعه اومد بغلم و تا باغمون بغل من بود و همچنین راحت رفت بغل بابام.فکر کنم دیگه داره مارو میشناسه :)

+عاشق نوشابه اس و سر غذا آخر بار نوشابه رو اوردیم که قشنگ غذاشو بخوره. وقتی داشت میخورد غذاشو نگاهش همینجور به نوشابه بود و وقتی نوشابه خورد یه صدای اخیش مانندی داد و جیگرش حال اومد :)

خلاصه همینا.عاشق تانیا هستم و همه اینو میدونن :)

مژگان ❤😻
۲۶ارديبهشت

خوندن زبان درحالی که صدای بارونِ خوشگل میاد چقدر لذت بخشه :)


+این روزها برنامم رژیم و ورزش و رسیدگی به خودمه اول بعدش هم زبان. همچین این وسطا حسابی بیرون میرم بت خونواده و دوستان و خیلی خوش میگذره خداروشکر :) کلاس رو هم میرم و میخونم و تمرین مینویسم و لغت جدیدم میخونم از کتاب خواهرم. 

امشب یک لیسنینگ گوش کردم و خیلی برام راحت بود :) البته که این لیسینینگ با توجه به سطحمونه و راحته برای ما اما خب خیلی خوب بود که فهمیدم :) فقط یکم خوندنی مونده برام وتمرین.

امروز صبح رفتیم کافی شاپ با دوستای قدیمی:ستاره،نرگس،فاطمه،فروزان و مهناز.کلی دلم واسشون تنگ شده بود و خیلی خوب شد دیدمشون :)

عصر هم یه سر کوچیک به باغ زدیم و رفتیم یه دوری زدیم :)

مژگان ❤😻