مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۱۶تیر

دیروز رفتیم باغ. کارای تانیا: وقتی یه آقایی تانک آب آورد که به باغ آب بده تانیا فکر کرد باباشه و چند بار‌رفت چک کرد تا مطمئن شد نیست :) بعدش رفت سراغ لوله های آبیاری قطره ای و از من یاد گرفت دستشو بگیره جلوشون.بعد لوله هارو میگرفت طرف من و وقتی میگفتم نکن میخندید کلی :* بعدش گرمش شد و راه میرفت گریه می‌کرد که بهش هندونه دادیم.و بعد خودش رفت سمت اب بازی و ماهم بهش سطل آب دادیم که برمیداشت با کاسه روی خودش میریخت. بعد هم کاسه رو میذاشت توی بغلش و سعی می‌کرد تنبک بزنه :)))) یه بارم یادش رفت کاسه رو بذاره و میزد روی شکم خودش.بعد خاک و سنگ برمیداشت میریخت توی آب ،مامانم بهش گفت نریز بده گفت چیه؟مامانم گفت بده دوباره گفت چیه ،مامانم گفت بده و هی صد بار تکرار شد :) بعد آخرش که حسابی خیس شد مامانم به زور آب رو ازش گرفت و اونم قهر کرد و دیگه نذاشت مامانم بوسش کنه.و یکم مامانمو دعوا کرد :) بعدم که رفتیم لباسشو عوض کردیم نیومد باغمون. اولم که اومد بابام با موتور آوردش اینم عاشق موتور سواریه وقتی من بغلش کردم نذاشت و گریه کرد که بشینه رو موتور دوباره. بعدم توی باغ اومد خاک برمیداشت میریخت توی دستم و اگرم دستمو مشت میکردم باز می‌کرد :))) خب این از تانیا. خونواده داییم هم اومدن باغ و کلی خوش گذشت و میخواست آب بازی کنیم که پوریا جان لطف کرد و کللللی آب به من پاشید =)) ولی خوب بود و خنک شدم :) دیگه با دخترهایی ها هم کلی حرف زدم  و خلاصه خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۱۳تیر

امروز میخواستم به جای دورهمی کتابخونی برم سینما اما هیچکدوم رو نرفتم و نهایتا رفتیم پارک مرغ سوخاری خوردیم و برگشتیم :)

امیدوارم دورهمی رو برم هفته دیگه.الانم کتاب میخوندم و شاید بازم بخونم.

مژگان ❤😻
۱۲تیر

برای تابستونم یک لیست نوشتم و هییییی داره طولانی و طولانی تر میشه! فردا میخوام برم رک دورهمی کتابخونی ببینم چه جوریه اما چون کمی در جمع های جدید خجالتی هستم بعید میدونم حرف زیادی بزنم! پنجشنبه هم یک جلسه ست برای معرفی کلاس نجوم که اگر شد میرم ببینم خوبه ثبت نام کنم یا نه( با توجه به علاقه ی اخیرم به فضا و کهکشان و اینا:] )  

امروز یکی از بچه های کلاس زبان بهم گفت برو دوره های تربیت مدرس و بعدش توی یک اموزشگاه درس بده، یعنی میشه؟ خیلی هیجان زده ام که این کارو انجام بدم.

خلاصه خیلی این تابستون دلم میخواد همه کاری انجام بدم و بیکار نشینم!کاشکی به زودی بریم جاده سلامت یکم دوچرخه سواری و اینا :)

خیلی قاطی نوشتم به این دلیل که تو ذهنم ده ها موضوعه که هی میخوام همشونو بنویسم!

خب حالا که این پست خیلی قاطیه اینم بگم که تصمیم گرفتم ظهرا فقط در صورتی بخوابم که خیلی احتیاج به خواب داشته باشم،چون خواب ظهر معمولا کسلم میکنه و تازه از کارام هم عقب میمونم.

راستی امروز یک محلول پاک کننده آرایش چشم گرفتم که فوق العاده س،جوریم پاک میکنه که انگار هیچ آرایش چشمی نکردی و اصلا سیاه نمیکنه دور چشمو،مارک پریم و آلبوم برای عکسهای شخصیمم گرفتم که نمیدونم راجع بهش نوشتم اینجا یا نه اما میام مینویسم. فعلا همینا :)

مژگان ❤😻
۱۰تیر

امروز صبح توی کلاس زبان راجع به غذاهای سرپایی(snack) حرف میزدیم و من به "کاچی" اشاره کردم.همچنین طرز تهیه اش رو به انگلیسی گفتم،فکر میکنم ظرز تهیه درست رو گفتم :)

 ریدینگی که برای جلسه بعد باید میخوندم درباره مولتی تسکینگ بود و اینکه چقدر این روزها ادمها چند تا کارو با هم انجام میدن.نوشته بود که انجام چند کار باعث حواس پرتی و هدر دادن وقت و استرس میشه و خوبه که قبل از اتمام کاری سراغ بعدی نریم.به نظرم قابل تامله.

عصر هم رفتیم خرید و کلی خرید کردیم چون بالای سیصد تومن شد بهمون گفتن یه کارت هدیه انتخاب کنین که من انتخاب کردم و صد تومن برنده شدیم که باهاش یه شومیز و یه بلوز گرفتیم. :)

بعد هم رفتیم کافی شاپ دوست داشتنی شیک نوتلا خوردیم و الانم احتمالا کتاب "عشق سالهای وبا" رو بخونم. دیگه اینکه رژیم این روزا خوب پیش میره و برنامه رسیدگی به خودمم هم تقریبا خوبه فقط باید جدی تر دنبالش کنم. و همینا :)

+خدایا واقعا شکرت، تو چقدر بزرگی. خدا توکل کنندگان را دوست دارد .❤

مژگان ❤😻
۱۰تیر

عموم میگه به تانیا بگیم بریم باغ یا پارک و ... واکنشی نشون نمیده اما وقتی بهش بگیم بریم پیش مژگان سریع پامیشه تا برن :))))) تانیا جووونم :*** کیانا هم میگفت وقتی گریه میکنه میگیم بریم پیش مژگان آروم میشه :))))

مژگان ❤😻
۰۸تیر

از تولد شیوا برگشتم.خیلی خوش گذشت ،دوستان رو دیدم و خود شیوا رو :)

کیک یونیکورن خوردیم و کلللی عکس گرفتیم. تمش هم سفید و لی بود.


مژگان ❤😻
۰۸تیر

+مامان بابا دیروز برای چندمین بار جناق شکستن و مثل همیشه بابام سریع باخت :)))) باید بستنی برای مامان بگیره.

+دیروز شیرینی پرتقالی رو درست کردم و خوب هم شد خداروشکر :) انشاا... دفعه بعد شیرینی کشمشی درست میکنم.

+دیشب کیانا و تانیا خونمون بودن و تانیا کلی شیطنت کرد.مثلا پشت پرده قایم میشد و میخواست با همه چی بازی کنه.یه دستمال برداشت شلیلشو تمیز کرد و دوباره میخواست دستمالو توی جعبه هل بده :)))) و کلی کارای با نمک دیگه هم کرد :* با کیانا هم کلی حرف زدیم و شاید شنبه بریم سینما. 

+خب فیلمهایی که دیدم در فیلیمو: اکسیدان،هری پاتر و زندانی آزکابان،مکانی ساکت که البته خیلی جلو زدم،و یه سری فیلم که کامل ندیدمشون مثل هوش مصنوعی و لاست.

اکسیدان خیلی خنده دار بود و هری پاتر هم بسیار جالب و خلاقانه مثل همیشه، مکانی ساکت هم نوآورانه (!) بود و البته کمی خسته کننده. خلاصه که بسی خوش میگذره با فیلیمو جان :)

+عصر تولد شیواس و من کاملا حاضرم، لاک زدم و موهامو درست کردم و فقط مونده آرایش که قبل از رفتن انجام میشه،  کادوم هم که حاضره. الانم دارم میرم ناهار. 

مژگان ❤😻
۰۷تیر

امروز تا اینجاش روز مفیدی بود! صبح رفتم اداره کاریابی ثبت نام کردم.برای اینکه مدرک فوق دیپلمی که از دانشگاه دولتی گرفته شده ازاد بشه باید اداره کاریابی ثبت نام کرد و بعد از یک سال مدرک اصلی ات میاد.فعلا فوق دیپلم موقت دستمه.

بعدش هم پودر کاستارد و شکلات تخته ای گرفتم که عصر شیرینی درست کنم :) وقتی هم اومدم خونه دیدم که بسته پستی خوشگل رنگی رنگی ام اومده و دوتا جایزه داخلشه :) کلی خوشحال شدم چون فقط انتظار یک جایزه رو داشتم که برچسب شازده کوچولو بود اما یک استیکر پشت لپتاپی شیرینی پزی هم داده بودن که اتفاقا چند وقت پیش میخواستم بخرم و گیرم نیومد :) خلاصه کلللی خوشحال شدم. سفارشای خودم هم اسکرپ بوک پاریس و بوکمارک مگنتی قلب قلبی و خرس بودن. اسکرپ بوک رو برای این گرفتم که میخوام یک آلبوم از عکسای خودم به اضافه جملات مثبت و حال خوب کن درست کنم :)

الانم میخوام برم فیلمای ناتموم دیروز رو از فیلیمو ببینم. :) خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۰۶تیر

+این یکی دو روزه تمرینای ورک بوک زبان رو تا درس چهار کامل کردم و اولای درس پنج هستم. امروز همه لغات جدید درس پنج رو هم نوشتم و میخوام فردا لغات و گرامر رو بخونم.فکر نمیکنم فرصت کنم کلمات اضافه رو بخونم.


+امروز اشتراک فیلیمو رو گرفتم.خوشبختانه اشتراک روزانه حجم اینترنتش دوباره رایگان شده.فیلم ساخت ایران و چند تا دیگه دیدم. واقعا ساخت ایران خوب و خنده‌داره. 


+کتاب "ماه عسل در پاریس" امروز تموم شد.کوتاه و هپی اندینگ بود.


+الان میخوام برم دفتر رنگ کردنی رنگ کنم.


++خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۰۴تیر

+سینما که رفته بودیم برای تئاتر مادربزرگم نوشته روی نماز خونه رو خوند و گفت این چیه نوشته خواهران ؟ گفتم نمازخونه اس؛امشب خودپرداز رو دیده و چون اولش “خو” داره باز میگه اینجا مال خواهرانه؟!!! =)))) بهش گفتم نه نوشته خودپرداز و کلی خندیدیم :)

امشب بازم مادربزرگ جان خونه ماست خداروشکر :)


+امروز مامانم اینا کار داشتن ،من باهاشون نرفتم به جاش رفتم پیش زهرا و کمکشون هم کردم و بهم خوش گذشت کلی :)


مژگان ❤😻
۰۳تیر

+دیشب مامان بزرگ جان خونمون بود رفتیم پارک و بعدش موقع خواب هی به سمت من ملحفه‌ی گلوله شده پرت می‌کرد :)))) بعد که من پرت میکردم میگفت من دیگه خوابیدم ،توام بخواب و بعد زیر چشمی‌ نگام می‌کرد و باز ملحفه رو پرت می‌کرد،خلاصه کلللی خندیدیم ،مامان بزرگ مهربون باحال خودم :*****


+امشب رفتم نمایشگاه کتاب با تخفیف پنجاه درصد چهار تا کتاب گرفتم :) میان درموردشون مینویسم وقتی خوندم .

مژگان ❤😻
۰۲تیر

دیروز‌ یکم تیر جشن تولد بیست سالگیم رو گرفتم.با حضور دوستای گلم خیلی خوش‌ گذشت بهم. تمم طلایی و سفید بود ،لباس من طلایی و لباس بقیه سفید بود.

کیک هم طلایی بود با گلهای صورتی و عصرونه ساندویچ اولویه و ژله پرتقال و انگور بود.البته قرار بود این شام باشه اما ما زودتر خوردیم به درخواست بنده! و دیگه اینکه آخر جشن زنگ زدیم گفتیم تانیا رو بیارین،تانیا وقتی اومد اول بادکنک هایی که به سقف چسبیده بود رو میخواست اما بعد کم کم حواسش پرت شد و رفت کمی اولویه و چایی و این چیزا رو خورد.بعدش که من و کیانا بادکنک هارو از سقف کندیم اومده بود میخواست از چهارپایه بره بالا و وقتیم از بالا براش بادکنک هارو مینداختم کلی ذوق می‌کرد.اخر سر هم میون بادکنک های روی زمین کلللی بازی کرد و کلی حال کرد. بابام هم کمی‌ بردش توی‌ پارک و گفت آنقدر خوشش اومده بود و به بچه ها نگاه می‌کرد و یکمم رفت روی تخته فنر البته باباش نگهش داشته بود. 

بعدم من رفتم وضو بگیرم یکم نگاه کرده بود دیده بود نیستم بعد پاشده بود رفته بود در اتاقمو میزد هی :)))) مامانم بهش گفته بود اینجا نیست که الان میاد،وقتی اومدم نماز بخونم نشسته بود  نگاهم می‌کرد :) و میخواست مهر و تسبیح رو برداره که بهش ندادم :) وقتی هم داشتن میرفتن خونشون کیانا گفت مژگان رو بوس کن و تانیا برای اولین بار بوسم کرد :)))))) یه بوس‌کوچوووولوی خوشگلللل :))))کلی هم بای بای کرد باهامون :****

خلاصه همینا :) تولد که کلی خوب بود :) خدایا شکرت برای همه چیز :)

مژگان ❤😻
۳۱خرداد

+این چند روز کلی داشتم کارای تولدو انجام میدادم.امروز هم اولویه رو آماده کردیم و فقط مونده تزیین روش که فردا انجام میدیم به اضافه تزیینات اتاق.


+یه نکته جالب راجع به تانیا اینه که “آره” رو بلد نیست و فقط بلده بگه “نه” .مثلا یه عروسک سگ براش آوردم و کلی صدای هاپو دراوردم براش و درنهایت گفتم تانیا هاپو رو دوست داری؟با خنده و ذوق گفت نه!در حالی که میدونم دوست داره.
یه چیز دیگه اینکه داشت با ماشین بازی‌ می‌کرد بهش گفتم ماشینتو میدی من؟ گفت نه و اومد بهم داد :) و این قضیه خییییلی جالبه ،که میگه نه درحالیکه منظورش آره هست :****
مژگان ❤😻
۲۹خرداد

+امروز از کلاس زبان که برگشتم دیدم گاردی که از اینترنت برای گوشیم سفارش داده بودم اومده،انقدر خوشگل تر از عکسشههههه :)


+قراره برای پنج جلسه باقی مونده کلاس زبان یک معلم بیاد که سیتیزن استرالیا هست و تابستون رو ایرانه.حتما جالب خواهد بود.میام مینویسم راجع بهش.

مژگان ❤😻
۲۸خرداد

امشب تانیا جانم و کیانا جان اومدن خونمون.یه چیز خیییلی جالب اتفاق افتاد: تانیا داشت توی اتاقا برای خودش میگشت و بازی میکرد که یه دفعه اشاره کرد توی حیاط و جیغ میزد و میخواست بره توی حیاط، مامانم بردش توی ایوون اما میخواست بره توی حیاط. بردمش توی حیاط و دیدم به طرف دیوار اشاره میکنه، وقتی بردمش به ظرف در اشاره کرد و وقتی بردمش جلوی در خودش درو باز کرد، یه دفعه دیدم که مامانش جلوی دره! انقدرررر برام جالب بوددددد :)))))

دیگه اینکه کمی به من عادت کرده و راحت تر میاد بغلم و میمونه تو بغلم.کیانا میگه وقتی میگم میبرمت پیش مژگان آروم میشه :)))))) عزیزم :**** 

کلیییی عکس ازش گرفتم :) تانیا خانومِ نفس :) 

مژگان ❤😻
۲۷خرداد

+امروز توی کلاس زبان دوباره یه نفر بهم گفت که بهت نمیاد بیست ساله باشی و هفده هجده بهت میاد! چقدر هی این داره تکرار میشه.

و راجع به کلاس زبان اینکه خداروشکر دوباره دوسش دارم :)

+امروز کلی از کارای تولدمو انجام دادم.بیشتر چیزای تزیینی رو گرفتم و فقط چنث تا خرید کوچولو مونده.دعوتامم انجام دادم. و دارم طبق برنامه ای که نوشتم پیش میرم.به امید یک جشن تولد توپ که به هممون خوش بگذره :)


+ظهر درحالی که داشتم میرفتم بخوابم دیدم خواهرم، که توی هال پیش مادرم بود و چند دقیقه قبلش پیششون بودم، دو تا میس کال انداخته رو گوشیم.تعجب کردم و بلند گفتم چیکار داری که دیدم دوباره زنگ زد.برداشتم دیدم مامانم و خواهرم دارن برام تولدت مبارک میخونن! و بعدش هپی برزدی!! عاشقشونم ینی :*



مژگان ❤😻
۲۶خرداد

یه جورایی دیگه دلم نمیخواد برم کلاس زبان، به نظرم تکراری شده و یه جوریه.از طرفی نمیخوامم بیکار باشم تو خونه و هیچی یاد نگیرم.کاشکی یه کلاس خوب پیدا میکردم برم.

مژگان ❤😻
۲۵خرداد

+هی میخواستم بیام اینجا بنویسم اما نمیومدم، چون که صفحه نمایش گوشی جدیدم نسبت به گوشی قبلیم خیلییی کوچیک تره و اصلا راحت نیست باهاش بیام وبلاگمو آپ کنم.الانم با کوشی قبلی اومدم و چقدرررررر خوبه واقعا بزرگی صفحه نمایشش.درسته از بزرگی زیادش خسته شده بودم اما این چند روزی که جدیده دستم بود حسابی دلم برای این گوشیم تنگ شد و فعلا نگهش میدارم. اخیششش هرچی بگم خوبه کم گفتم :) زد اولترای عزیزم :)

البته نه اینکه ایفون بده ها ولی این صفحه نمایشش عالیه واقعا،ایفون هم دوربین و امنیت و یه سری امکاناتش بهتره و کلا گوشی خیلی خوبی هست اما برای وب گردی و به خصوص پست گذاشتن گوشی قبلیم بهتره و همچنین کتاب خوندن و فیلم دیدن، کلا کارایی که مربوط به صفحه نمایشه.واقعا میگم هرکدوم خوبی های خودشون دارن.


+اون جمعه و این جمعه تانیا جانم رو دیدم.اون جمعه اومدن خونمون با کیانا و این جمعه به من گفتن بیا باغمون.برای تانیا یک ماشینِ هل دادنی گرفته بودن که خیلی دوست داشت و وقتی بهش میگفتم بوق بزن سریع میزد :) خودم یادش دادم البته :)

کلی ازش عکس گرفتم تانیای دوست داشتنی خودمو :) دیگه اینکه حسابی با کیانا هم حرف زدیم و بهم خوش گذشت خلاصه :)

برناممون برای فردا رو هم نمیدونم :)

مژگان ❤😻
۲۱خرداد

دیروز ،بیستم به مناسبت تولدم مامان بابام برام یک ایفون 6s خریدن:]

الان هم مشغول تنطیمات و اپلبکیشن ها هستم. 

مژگان ❤😻
۱۹خرداد

آآآآخیش چقدر حالم خوبه :) خدایا شکرت :) خدایا لطفا حال همه ما بنده هات همیشه خوبِ خوب باشه :)

مژگان ❤😻