مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۱۱بهمن

خب امسال هم سالگرد ایجاد این وبلاگ گذشت و من حواسم بهش نبود هرچند که میخواستم امسال یادم بمونه. من 27 دی ماه 94 این وبلاگ رو ایجاد کردم و خیلییی خوشحالم از وجودش. خداروشکر میکنم بسیااار چون میتونم از اینجا به عنوان یک دفتر الکترونیکی استفاده کنم و خاطرات و هرچیزی رو داخلش بنویسم.بعدا با خوندن اینها واسم یادآوری میشه روزام رو چه جوری گذروندم و چه عقایدی داشتم یا به چه چیزهایی فکر میکردم.هرچند که اخیرا خیلی نمینویسم راجع به چیا زیاد فکر میکنم.ولی انشاا... از این به بعد بیشتر خواهم نوشت.

امیدوارم که همیشه ی همیشه در اینجا بنویسم و همه چیز رو به یادگار نگه دارم. :)

مژگان ❤😻
۱۱بهمن

دیروز بالاخره رفتیم نظر و خریدامو انجام دادم البته هنوز کمی مونده.ولی به هرحال خوشحالم از خرید چیزای جدید. کاپشن سبز و روسری قرمز و شلوار جین و کیف که همشونو میدوستم :)

شبش هم رفتیم سمنو برای خونواده شوهرخواهرم بردیم که من بسیار توی تزیین سمنو ها نقش داشتم :) و خداروشکر خوشگل شد.

امروز صبح پایان نامه ام رو تکمیل کردم.و برای فیلمم نوشتم که چه چیزهایی بگم.انشاا... فردا فیلم رو هم میگیرم و تموم میشه :) 

خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۰۹بهمن

تا اینجای گیم اف ترونز که دیدم میخوام نظرمو راجع بهش بگم. خطر لو رفتن :)

خب من تا قسمت چهارم فصل چهار رو دیدم و به نظرم خیلی جالبه که داره چندین و چند داستان رو در کنار هم پیش میبره.دختر تارگارین و اژدهایانش که به سرعت دارن بزرگ میشن و ارتش قوی اش و اینکه داره همه جارو به سرعت میگیره.البته اینکه یکی از اژدهایان بهش غرید و مرد مشاورش گفت که اونا اژدها هستن و غی قابل رام فکر میکنم نشونه ای از اینه که شاید این قضیه غیر قابل رام بودنشون برای دنریس مشکل ایجاد میکنه.

بعد قضیه فرزندای ند استارک، راب که کشته شد و همچنین همسرش،ماریا که خیلی شجاعتش رو دوست دارم، سانسا که ازش خوشم نمیاد، جان بد نیست و دو تا پسر کوچیک تر هم خوبن و جالبه که یکی مونده به آخری میتونه وارد روح گرگش بشه و البته میتونه وارد روح انسانها بشه،به نظرم این براش خیلی کمک کننده خواهد بود،دیگه قضیه ی زن مو قرمز و اینا که میخوان حمله کنن.این فیلم انگار همه قوانین رو میشکنه و قدرت تخیل خیلی زیادی در فیلم استفاده شده.لنیستر ها و دختری که میخواست با جافری ازدواج کنه، مرگ جافری بسیار خوشحالم کرد، دیگه وحشی ها،دیوار،نایت واکر ها،آویژه ها،آهن زاده ها، اون کسی که راب رو کشت،اونی که با دخترانش ازدواج میکرد همه ی اینا داستان هایی هستند که موازی دارن پیش میرن و گاهی به هم میرسن و خیلییی جالبه و به نظر میاد این فیلم پایان بسیار عالی خواهد داشت.یه جورایی حس میکنم پسر یکی مونده به آخر ند استارک در نهایت حکومت رو به دست میگیره.نه اخر اخر فیلم.منظورم کلا هست. و همین شاید برم بازم ببینم. این روزا خییییلی این فیلمو میبینم.

مژگان ❤😻
۰۷بهمن

امروز همش درحال دیدن سریال GOT بودم. این چند روزه بهش گیر داده بودم.البته به جز یکی دوروزی که به پروژه گیر دادم 😅

خیلییی جذبم کرده و فعلا فصل سه هستم. الان به جایی رسیدم که کالیسی با ارتش و اژدهایانش دارن از دروازه های جایی که ارتش رو خرید خارج میشن.

و کمی خسته شدم از اون همه فیلم دیدن.

پروژه رو کامل کردم دیروز (به جز کمی از جزییات)همچنین پایان نامه تقریبا کامله خداروشکر :)

مژگان ❤😻
۰۵بهمن

بالاخره بعد از چند روز دیشب رفتیم بیرون با مامان و شیک نوتلا و کیک خوردیم. در کافی شاپی که مامان عاشق شیک نوتلاهاشه. بعدش اومدیم خونه و من رفتم سر پروژه ام که یه دفعه خواهرم اومد و دیدم برام یه سیک نوتلا گرفته از نوتلا بار 😅 منم که اصلا نمیتونستم دیگه چیزی بخورم گذاشتم صبح سه تایی خوردیم. البته بیشترین مقدارشو خودم نوش جان نمودم 😅

طبق معمول این روزها صبح کلی الکی توی تختم موندم و بعد از صبحونه رفتم سراغ پروژه. خداروشکر به جای خپبی رسوندمش و هرچی خطا میداد رفعش کردم که البته خداروشکر خطاهای خاصی نبودن اما من گیییر دادم بهش و ولش نکردم تا چیزی که میخواستم نشد.

الان برای یکی از جدولا ارتباط رو برقرار کردم با وب سرویس. حالا واسه استاد فرستادم ببینم چی میگه تا بقیشو انجام بدم.ایشاا... هممون پاس شیم همه چیو :)

در ضمن سخت افزارم رو 16 و چند رسانه ای رو 18.7شدم.

مژگان ❤😻
۰۳بهمن

دیروز و امروز درحال تماشای GOT بودم.تا الان یک فصل و یک قسمت از فصل دوم رو دیدم.

خیلی جالبه و همونجور که فکر میکردم به شدت درگیرش شدم.

مژگان ❤😻
۰۲بهمن

شنبه شب با مامانم رفتیم دندون پزشکی برای معاینه دندون هامون و چه برف خوشگلی اومد خداروشکر :)

بعدش هم اومدیم خونه و با شوهرخواهرم و خواهرم شروع کردیم به پیتزا درست کردن که اصلا خوب نشد 😀 یعنی زودتر از اینکه پخته بشه از فر درآوردن و البته به مخالفتهای من گوش نکردن و خلاصه پیتزای نپخته ای که گوشت چرخ کرده هاش داشت ازش میریخت بیرون خوردیم 😀😀😀

یکشنبه بابا و شوهرخواهرم رفتن تهران برای ماشین دیدن و من و مادرمم رفتیم دانشگاه آزاد و غیرانتفاعی سوال کردیم اخرش تصمیم گرفتم برم ازاد ایشاا... .هرچند قبلا هم همین تصمیم رو گرفته بودم اما این بار اون دوستی که قرار بود دیگه باهام نمیاد و تنها خواهم رفت، یکشنبه برای ناهار پیتزا گرفتیم خوردیم که پیتزاهای شنبه رو بشوره ببره 😅

بعدش با خواهرم یک فیلم دیدیم که مدتیدقبل دانلود کرده بودم راجع به مردی که میره داخل بدن یک گربه و خود مرد توی کما هست که جالب بود وسطای فیلم بابام اینا اومدن و ساعت چهار صبح امروز رفتن شیراز برای ماشین ایشاا... که بابام یه ماشین خوب بخره.

و امروز مامانم نوبت دندون پزشکی داره که من نخواهم رفت ولی خواهرم باهاش میره. من شاید اتاقم رپ مرتب کنم. امروز صبح هم فیلم the model 2016 رو دیدم که خیلی خوب نبود فقط از قسمتای عکس مدلینگ گرفتناش خوشم اومد، پایانش هم باز بود.


مژگان ❤😻
۳۰دی

این ترم یه گروهی داشتیم به مدیریت زهرا توی تلگرام. بعد گزارش کارای سخت افزارمونو میفرستادیم توی گروه میخواستیم آخر ترم همش یه جا باشه بخونیم (البته توی گروه حرفای دیگه هم بودا ولی به دلیل گزارش ها گروهمون برامون مهم بود) . یه روز نمیدونم چی شد من گفتم عه من میخوام مدیر باشم و بعد مدیر شدنم فکر میکنم فاطمه رو از گروه پاک کردم بقیه رو نشد.بعدش رفتم خودم گروه زدم گفتم باید بیاین اینجا. بعد زهرا هم اون گروهمونو پاک کرد.

و به این ترتیب کل گزارش کارامون پرید.

ما :|||||

گزارشای سخت افزار :|||||| 

همه مدیران دوران :||||||||||| 

😀😀😀😀😀 این بود یکی از خاطراتم از این ترم چهار باحال.

امروز امتحان سخت افزار که اخرین امتحان بود رو دادیم. و بعدش رفتیم ذرت مکزیکی خوردیم و هات چیپس از یه کافی شاپای شهرمون که زیاد میریم و خیلی خوبه. دکورشو عوض کرده بودن و بسیار خوب و خوشگل شده البته قبلا هم خوب بود، از مدتها پیش تصمیم داشتیم موقع فارغ‌التحصیلی چهارتایی بریم کافی شاپ که البته چون هنوز همه نمره هامون اعلام نشده و دفاع پروژه هم تموم نشده هنوز فارغ‌التحصیل نیستیم ولی میشیم ایشاا... و برای فارغ‌التحصیلی کافی شاپ هم میریم ایشاا... . :)

مژگان ❤😻
۲۹دی

پریشب رمان غرور و تعصب رو تموم کردم.کمی خسته کننده بود. همش راجع به مقام و موقعیت و پول و اینا.البته در کل بد نبود و در یک چهارم آخرش جذبش شدم.بعد هم فیلمش رو دیدم. از موقعی که فیلمش رو دانلود کردم سعی میکردم کتاب رو زود تموم کنم که فیلم رو ببینم. 

پدر و مادر الیزابت از اونی که تصور میکردم پیرتر بودند که شاید با توجه به سن بچه هاشون درستش هم همین بود. همچنین اقای دارسی خیلی به نظرم مغرور نمیومد بیشتر ساکت و یه جورایی ناراحت به نظر میومد.

امروز عصر هم خوندن رمان زن همسایه رو شروع کردم و همین الان تموم کردمش.301 صفحه رو بی وقفه(به جز برای باز کردن در دلستر برای خوردش حین خوندن رمان) خوندم.الان یه حالتی دارم اونجوری که وقتی خیلییی میخونی میشی :دی

کتاب خوبی بود و خیلییی جذبم کرد و نتونستم کنار بذارمش.رمانای آموت معمولا بسیار خوب هستند.سه تا اتفاق می افته که عجیبه و شاید خیلی قابل پیش بینی نباشن البته تاحدودی اولی و دومی قابل پیش بینی بودند.اما سومی که در صفحه آخر رخ داد بسیار غیرقابل پیش بینی بود به نظرم.

و همین.

مژگان ❤😻
۲۹دی

امروز ساعت ده از تخت پاشدم و بعد از صبحونه و کمی لفت دادن😀 اومدم سر درسم. زودتر از چیزی که فکر میکردم برنامه های سخت افزار تموم شد و بعد ماسک گذاشتم و کمی اتاقمو مرتب کردم و الانم اومدم نمره های پایان ترم تا الان رو بنویسم.

وب: 16.5، آز گرافیک و کارآفرینی 18، آمار 10.5. خب آمارم رو فکر میکردم بهتر بشم اما به هرحال خداروشکر که پاس شدم.

الان هم حس خوبی دارم از ماسکی که گذاشتم و گلای نرگس خوشگلی که دیروز از باغچه چیدم و الان هرکی میاد تو اتاقم میگه چه بوی خوبی :) ماسکمم بوی خوب توت فرنگی میده :)

اینم بگم ایشاا... قراره بریم خرید نظر به زودی اما دلم خیلییی واسه سیتی سنتر تنگ شده کاشکی بریم اونجا هم.

فعلا برم ماسکمو بشورم و شاید برم سر پروژه :)

مژگان ❤😻
۲۸دی

+دیشب بیخودی قهر بودم و شام نمیخوردم.مامانم یه سری عکس که به زعم خودش وحشتناک بوده رو توی تلگرام برام فرستاده و نوشته بترس 😂😂 یه عکساشو ادیت کرده روش نقاشی کشیده و چشم و ایناشو دایره کشیده و اینا 😅 بالاشم نوشته خون آشام. 😅😅

+مدتی پیش اومدم خونه دیدم مامانم خوابه خواهرم کنارش بود گفت که تا الان بیدار بود همین حالا خودشو زد به خواب نمیدونم چرا 😅 منم رفتم و اومدم یهو دیدم مامانم سریع خواهرمو زد و دوباره به حالت خواب برگشت 😅😅 میگه چرا گفتی من خواب نیستم میخواستم بیاد مژگان بیدارم  کنه 😍😍😅

+بابا این روزا تقریبا هرروز این شعرو واسه من میخونه: فِر فر رنگ فر از همه رنگ 😅 بعضی وقتام میگه فر همه رنگش خوبه بچه زرنگش خوبه 😀😀

+چند روز پیش و دیشب به بابام گفتم قلاب بگیر من برم بالا. 

دیشب قلاب گرفت و رفتم روی کمرش و یکم چرخیدیم در خونه 😅😅

+امروز رفتم به خواهرم میگم من حالم بده و خسته ام و اینا بعد که پیشنهاد داد چه کارایی بکن و برو استراحت کن و اینا یهویی رقصیدم و گفتم دروغ میگم 😝 دفعه بعدش دیگه گولمو نخور میخواستم ازش با گفتن حالم بده چند تا شکلات بگیرم. البته اخرش یکی گرفتم 😀😀

مژگان ❤😻
۲۶دی

+دیروز رفتم وسایل مانیکور گرفتم، در واقع وسایلمو تکمیل کردم. و شبش هم ناخن هامو مانیکور کردم که برای بار اول خیلی خوب شد.البته چون شب بود زیاد تمیز تمیز درنیومد اما خوب شد.به نظر میرسه باید یک دور دیگه با دقت تر مانیکور رو انجام بدم.

+امروز رفتیم خونه دوستم درس سخت افزار خوندیم.نمیدونم چرا به هیچ وجه حوصله ندارم کداشو بخونم هرچند خیلی سخت نیست.امیدوارم حسش پیدا بشه.

+امروز بسته سورپرایزی رنگی رنگی ام اومد.بالاخره انتظاااار به پایان رسید :)شاید با دفترش یه اسکرپ بوک کوچولو درست کنم.برچسب کیبردش بد نبود و زیرلیوانی اش رو دوست داشتم اما کاغذهای اسکرپ بوکش چندان زیبا نیستند اما بد هم نبود.باید بگم که رنگی رنگی خیلی تو زندگی ام تاثیر مثبت داشته و خیلی دوسش دارم. 

+خدایا شکرت :)


مژگان ❤😻
۲۳دی

صبح دیروز که جمعه بود داشتم روی پروژه کار میکردم.اخرش موفق شدم به یه چیزایی پی ببرم درباره پروژه و یک لینک خوب هم پیدا کردم برای اتصال وبسایت به وب سرویس یا همون وب ای پی آی(کشفم این بود که وب api نوشتم نه وب سرویس). و شب هم رفتیم خونه مادربزرگ و از اون طرف رفتیم کمی خوراکی گرفتیم برای خودمون و برای خاله چون میخواستیم بریم به شوهرخاله که ظهر جمعه فشارش کمی بالا بوده سر بزنیم.

خاله کلییییی خوراکی بهمون داد و هیچ جوره دست از سرمون برنمیداشت و آخرش شام هم بهمون داد با اینکه چندین و چند بار گفتیم اصلا گرسنه نیستیم.اخه ناهار زیاد خورده بودیم.ناهارمون کباب کوبیده و برنج و استیک بود(استیک به سفارش من بود ولی میخواستم خودم درست کنم که فرصت نشد، ایشاا... دفعه بعدی).

اونجا که بودیم دوستم بهم خبر داد استاد گرافیک کار کاغذ کادو و تصویر سازی ام رو برداشته. معمولا کارایی که ازشون خوشش میاد رو برمیداره.و این خیلی خوشحالم کرد هرچند که میخواستم کاغذ کادوم رو نگه دارم تا بعدا چیزی رو باهاش کادو کنم و به یکی (هرکی😅) هدیه بدم.

و امروز هم سخت افزار خوندم و خواهم خوند.فعلا دارم مباحث کتاب رو میخونم که چیزهای نسبتاً ساده ای هستند.

مژگان ❤😻
۲۲دی

عجیبه که این لاک های زر زری انقدر تو روحیه ام تاثیر مثبت گذاشتن که حاضرم برم کلی درس بخونم:) البته به شرطی که وسط درس خوندن هی نگاشون کنم :)

مژگان ❤😻
۲۱دی

امتحان کار آفرینی خوب بود خداروشکر. بابا بردم دانشگاه و اوردم خونه.کارای گرافیک رو هم گذاشتم بچه ها نشون استاد بدن و من اومدم خونه.

حدود دو ساعت پیش رفتیم بیرون و یکم وسایل ارایشی میخواستم که گرفتم و خواهرمم همینجور بعدش رفتیم یک کافی شاپ که شیک نوتلاهای خیلی خوبی داره و شیک خوردیم.

مامانم در حال تلاش برای درست کردن ژله ست که میخواد به مدلای خاص درست کنه یعنی کج باشه توی جام و اینا. برای مهمونی که قراره به زودی بدیم و خانواده شوهرخواهرم رو دعوت کنیم ایشاا...

یک لیست جدید کتاب نوشته ام با اینکه هنوز غرور و تعصب رو تموم نکردم و یکی هم نخونده دارم. اصلا چه دلیلی داره انقددددررر میخوام هی کتاب بخرم؟!سه ساعتم به عکس کتایا نگاه میکنم و لذت میبرم :)

مژگان ❤😻
۲۰دی

صبح ساعت شیش و نیم پاشدم حاضر شدم و رفتم یونی واسه امتحان آمار. امتحانش نسبتا سخت بود و سوال یک و چهار رو اصلا نمیدونستم چیکار کنم.بقیه سوالارو فکر میکنم تقریبا درست جواب دادم. حالا ایشاا...  که هممون پاس شیم با نمره های خوب.

بعدش اومدم خونه یه قسمت بیگ بنگ رو دیدم و نصف قسمت یانگ شلدون.با اینکه بیگ بنگ خنده دار تره اما من یانگ شلدون رو هم خیلی دوست دارم به دلیل اینکه یه جورایی یک فیلم خانوادگی خوبه به نظرم.و اینکه عاشق جاهایی از فیلمم که خونوادشون غذا میخورن :دی اصلا میخوام هی غذاهای خارجی یاد بگیرم بپزم از وقتی اینارو دیدم 😅

دیگه اینکه عصر باید کارآفرینی بخونم. دو تا فصله. فردا امتحان دارم و بعدشم کل پنجشنبه و جمعه میخوام روی پروژه ام کار کنم.

دلم میخواد برم بیرون و خرید،نمیدونم کی وقت کنیم بریم. در ضمن به زودی کنسرت رضا صادقی توی شهرمون خواهد بود کاشکی برم. 

مژگان ❤😻
۱۸دی

دیروز رفتیم چهارباغ، میخواستم یه روسری بگیرم که خوشم نیومد از روسری ها.بعدش رفتیم شهر کتاب ارگ جهان نما.انقدر خوب بود انقدر خوب بووود که دلم میخواست ساعتها اونجا باشم حیف که باید زود میرفتم.کلی کتاب و ماگ و مجسمه و پیکسل و خلاصه کلی چیزای خوشگل. 

کتاب زن همسایه رو گرفتم و دو تا چسب کوچولوی خیلی خوشگل با طرحای برج ایفل و گربه.

امروز هم داشتم آمار میخوندم و یه دور خوندم اما باید دور بعدی رو با دقت تر بخونمش. 

و اینکه مشتاااقم برای بسته سوپرایزی رنگی رنگی جان که از بیست تا سی دی ماه ارسال میشه و همون اوایل ماه سفارش دادم و کلی منتظرشم.

در ضمن باید برم چیزای باقی مونده از ژوژمان نهایی گرافیک رو چاپ کنم.خب همینا دیگ.

شاد باشیم :))

مژگان ❤😻
۱۶دی

امتحان وب رو امروز دادیم.خوب بود امتحانش. ایشاا... که هممون موفق شیم.

توضیحی زیاد داده بود و این خیلی خوب بود :)

من کلا جلسه اولی که وب داشتیم استاد گفت میخوام درس بدم پیش خودم گفتم بذار برسی بعد درس بده و به این دلیل گوش نکردم به درس. بعد دیگه همینجور تا آخر ترم گوش نکردم اصلا 😅

فیلماشم ندیدم و فقط از رو جزوه های بقیهخوندم.حالا ایشاا... که موفق بشیم همونجور که گفتم. :)

در ضمن امروز اومدم خونه خیلی سردم بود دیدم کرسی گذاشتن مامان اینا.

میخواست سورپرایز بشم ولی خودش لو داد جلومو گرفت گفت کرسی رو نبین😅 میخواست بگه حدس بزن چیکار کردیم 😅عاشقشم ینی.😍😍

الانم زیر کرسی دارم به اینستا گردی میپردازم 😊😊

مژگان ❤😻
۱۴دی

الان که فکرشو میکنم میبینم انگار یک فرصت زندگی کردن دوباره بهم داده شده.شاید اگر کمربند نمیبستم فقط صدمه زیادی میدیدم و جونم رو از دست نمیدادم ولی شاید هم اتفاق بدتری می افتاد.بنابراین من دوباره فرصت زندگی کردن دریافت کرده ام و از این بابت خداروشکر میکنم. 

باید از این به بعد بهتر باشم.یک ادم بهتر، با رفتاری بهتر.نباید بیخودی و زیاد عصبانی بشم و باید مهربون تر باشم با همه. باید کاملا غیبت و اینجور چیزهارو کنار بذارم.همچنین باید بیشتر با خدا باشم.و شاد تر باشم در لحظه زندگی کنم و از زندگی لذت ببرم و به همه هم توصیه های خوب اینچنینی بکنم. 

خدای بزرگ و مهربون شکرت که بهم فرصت زندگی دوباره دادی.ممنونم که توی هر لحظه زندگی هامون قدرت و بزرگی و مهربونی ات رو نشونمون میدی ولی گاهی متوجه نیستیم.

و همچنین ممنون از روزای بی اتفاق و تکراری که میتونست پر از اتفاقات بد باشه :)

مژگان ❤😻
۱۳دی

امروز ظهر تصادف کردم.سرچهار راه چراغ راهنمایی خاموش بود و من داشتم میرفتم خیابون مقابل که یهو یه ماشین زد به سپر عقب.یعنی من رد شده بودم و اگه یکم اون ترمز میکرد رفته بودم ولی زد بهم. بعد ماشین کج شد و رفت به سمت جدول بزرگی که روش چراغ راهنماییه و خیلییی محکم بهش برخورد کرد.منم محکم خوردم به فرمون و زانومم خورد به فرمون.البته خداروشکر کمربند بسته بودم.خلاصه بابام اینا اومدن و افسر و مقصر طرف مقابل بود.ماشین هم الان توی تعمیرگاهه. بعدش من رفتم بیمارستان و از قفسه سینه ام که درد میکرد و درد میکنه عکس گرفتم. که خداروشکر چیزیش نبود فقط کمی کوفته شده.همچنین زانوم بسیار درد میکنه و کمی توی راه رفتنم مشکل ایجاد کرده.زبونم هم مثل اینکه رفته زیر دندونم و زخم شده.

خداروشکر که چیزیم نشد زیاد و اون خانوم هم سالمه.البته اون ماشینش هم خداروشکر چیزیش نیست.

بابا میگه این ماشین احتمالا دیگه خوب نباشه و باید بفروشمش. به هرحال راضی ام به رضای خدا.

مژگان ❤😻