مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۱۶ارديبهشت

امروز شبکه داشتیم.درس تئوری راجع به IP های classless ورژن 4 و 6 بود.و عملی هم وصل کردن روتر ها و اینجور چیزا بود به علاوه ی اتصال بی سیم و رمز گذاری روی packet ها و اینجور چیزا. قبلا هم نوشتم خیلی cisco رو دوست دارم.

قراره جلسه بعدی سیم شبکه و دو تا سوکت ببریم. نمیدونم از اون مبحث هم خوشم خواهد اومد یا نه.به جای دوازده و ربع، یازده و ربع تعطیل شدیم و چقدر خوبه این :)

خلاصه که آی لاو یو شبکه =))))

مژگان ❤😻
۱۴ارديبهشت

و امتحان مباحث... :)

چقدر سخت بود.البته من شخصاً فکر میکنم اگه یکم بیشتر و با دقت تر خونده بودم مطمئناً خیلی بهتر میدادم امتحان رو.کل هفته هی موکولش کردم به فردا. البته به جز پنجشنبه که خوندمش.دیروز هم شروع به خوندن کردم ولی برنامه های اخرو دیگه خوب نخوندم. یکی از برنامه های مهم هم کلا نادیده گرفتم. یکی دیگشونم خیلی کم و یه جاهاییش رو خوندم.

البته منظورم این نیست که کدارو حفظ نکردم ، منظورم اینه نرفتم شکل کلی دستورات رو بخونم یاد بگیرم یه جاهایی.واسه همینم میتونم بگم امتحان بد نبود. البته بازم هیچی معلوم نیست.یه برنامه داده‌بود که قرار بود نیاد.ای بابا از دست استاد :)

حالا امید به خدا ببینیم چی میشه دیگه. :)

مژگان ❤😻
۱۳ارديبهشت

درسای ترم سه رو دوست دارم. Cisco packet tracer در شبکه رو دوست دارم.وقتی روتر هارو وصل میکنی به سوییچ و یا به روتر دیگه و آی پی هارو تنظیم میکنی و استاتیک مینویسی و بعد پیغام successful رو میبینی خیلی حال میده :)

وقتی واسه الکترونیک یه مدار روی تابلو میکشه و ما سریع میبندیم و محاسبات رو انجام میدیم دوست دارم.

وقتی واسه پایگاه کد مینویسم و جدول ها با موفقیت ایجاد و مقدار دهی میشن و با دستور select میبینیمشون،وقتی میرم خونه کدای مباحث رو نگاه میکنم و خودم تغییر میدمشون تا بهتر و بیشتر یاد بگیرم،حتی خوندن اصول رو هم دوست دارم. :) البته عملی هارو خیلی بیشتر دوست دارم. :) من عااااشق ترم سه ام :)))))


پ.ن: امروز با زهرا و فاطمه و شیوا رفتیم پارک نزدیک دانشگاه. کمی راه رفتیم و البته به سمت سرسره و تاب هم رفتیم. واسمون کوچیک بودن :) تصمیم بر این شد که چهارشنبه بعدی واسه ناهار بریم اونجا ایشاا... فاطمه رو نمیدونم ولی ماها که نرفته بودیم. اونم بعید میدونم رفته باشه قبلاً. و اینکه زود برگشتیم خونه. یازده به جای پنج.چون میخوایم واسه مباحث جان درس بخونیم :)

مژگان ❤😻
۱۲ارديبهشت

خیلی خوشحالم که دیروز و امروز زودتر کلاسمون تموم شد.همچنین فردا هم ایشاا... خواهد شد.البته خودمون میخوایم زودتر بیایم که مباحث بخونیم.انقدر خوشم میاد کلاسا زودتر از موعد تموم شن.حتی شده ده دقیقه :) امروز که یک ساعت و ربع زودتر تموم شد و دیروز هم زود مدارهامون رو بستیم و یک ساعت و نیم زودتر رفتیم خونه.

بله،داشتم مینوشتم که یه دفعه رفتم توی سایت یک آشنا چند تا پست اخرشو خوندم حواسم پرت شد! خوشبختانه دیگه امتحان خاصی نمونده به جز مباحث.یه اصول سرپرستی هست که واسه ی سه شنبه ی آینده س.امتحان الکترونیک رو از چهار، دو گرفتم.خب همه بد شده بود نمره هاشون :دی. به هرحال من که راضی بودم تقریباً. گفتش توی امتحان پایان ترم یه سوال از میانترم میدم که هرکی خواست اونو جواب بده به جای میانترمش میذارم.میانترم پایگاه رو هم چهار و هفتاد و پنج شدم از هفت.اینم راضیم. خداروشکر کلا :)💜 

مژگان ❤😻
۱۰ارديبهشت

جمعه رو باغ بودیم.و خیلی هم خوش گذشت.

هوا بهاری و عالی بود.باغ رو هم تازه ابیاری کرده بودن و انقدری باصفا بود که من وایساده بودم همه جارو نگاه میکردم.مامان اینا رفتن گلای خوشگل محمدی رو چیدن و مثل همیشه چای روی آتیش و تاب بازی و... بعدشم عمه، دختر عمه و نوه عمه هام اومدن.یکی از نوه عمه هام دو تا دختر داره که یکیشون حدودا هشت نه ساله و اون یکی یه ساله س.بابام خیلی کوچولوئه رو دوست داره و بقیه مون هم دوسش داریم.از مدتی پیش به مامانم گفته بودم روی اتیش سیب زمینی سرخ کنیم که جمعه میسر شد.کلی خوشمزه شد.عصر بارون گرفت و وسایل رو بردیم توی اتاق ولی خودمونن کمی بیرون موندیم و بقیه سیب زمینی هایی که داشتن سرخ میشدن رو خوردیم.هوا مثل شمال شده بود :)

چند تا مورد از طناز خانوم :

+اولش هرچی بابام میخواست بغلش کنه نمیرفت، تا اینکه بابام چند تا آلوچه [گوجه سبز] گرفت دستش.طناز بلند شد خودش رفت گرفت :) تا آخرم هی آلوچه میخورد.

+هرجار خواهرم میخواست بره طناز با زبون بچگونه ش و کلمات نصفه میگفت منم ببر :)

+سرشو گذاشت رو پای من و شیشه شیرشو خورد، بعدم که رفت پیش مامانش شیشه شیرشو با مهربونی به من تعارف میکرد :)

+اینقدر بوی خوبییییی میداددددد.از همون بوهای مخصوص نی نیا. خدا حفظش کنه :)💜


پی نوشت: به خاطر کلاس جبرانی الکترونیک امروز رو دانشگاههستیم.ناهار رو مثل همیشه رو نیمکت توی هوای باز نشستیم خوردیم.واقعا هوا عالیه.خیلیییییی خوبه.اسم اردیبهشت برازنده این ماهه :)

مژگان ❤😻
۰۷ارديبهشت

چقدر خوب شد که تو این بارونِ زیبا رفتم بیرون :) عجب هوای خوبی بود. کلییی حال کردم.

بعدشم اومدم چاییم رو توی حیاط خوردم [نوشیدم -_-]. خلاصه که به به به اردیبهشت :)🌸

مژگان ❤😻
۰۵ارديبهشت

دو سه تا کبابی توی شهرمون هستن که من عاشق کباباشونم. امروز از یکیشون کباب گرفتیم و در یه تصمیم یهویی نشستیم سر میزی که توی ایوون گذاشتیم غذا رو خوردیم.به شدتتتت چسبید :) باغچه مون پر از گلای خوشگله. صورتی،قرمز، سفید،نارنجی و... همینکارا رو میکنین آدم عاشق خونه میشه دیگه :) 💜

مژگان ❤😻
۰۴ارديبهشت

+بعد از مدتها که دستور درست کردن چند جور اسموتی رو از نت گرفته بودم امروز بالاخره یکیش رو درست کردم. اسموتی بستنی که به جز بستنی توش توت فرنگی و آب آناناس بود.تقریبا خوشمزه بود. فکر میکنم باید آب آناناس رو کمتر میریختم.ولی کلی چسبید چون تو این هوای بهاری همه چی حسابی به آدم میچسبه.حتی اگه یکم خوشمزگیش کم باشه :)


+مامانم مرتبا ج-م فود میبینه و گاهی از این کارش چیزای خوبی درمیاد! مثلا کیکی که دوبار واسمون تو چند وقت اخیر پخت [درحالی که سااالها بود کیک نپخته بود]. خلاصه که کانال خوبیه. 


+درحال خوندن دختر گل لاله هستم و همچنین درحال تصمیم گیری که کتابای بعدی که میخرم چیا باشن.البته با وجود امتحانا خیلی وقت کتاب خوندن ندارم. به علاوه اینکه هرروز کمی هم بیرون میرم [چون تو این هوای بهاری میچسبه :)]. 


+شونصد بار گفتم تو این هوای بهاری. خب بابا فهمیدیم بهارو دوس داری :دی 

مژگان ❤😻
۰۴ارديبهشت

امتحان الکترونیکککککک :) سخت بود. خوشحالم که سوال یک رو دوباره برگشتم حلش کردم و جواب درست [که با بقیه دوستام یکیه] رو به دست آوردم.

اما kvl خیییلی سخت بود. Kcl کمی سخت بود. تونن متوسط سخت بود :) سوال یک خوب بود فقط. 

البته این حرف من نیستااا.همه میگفتن. یه جور مدار جدید داده بود واسه kvl که شکل خونه بود و برخلاف همیشه دو تا منبع ولتاژ داشت.ببینیم نتیجه چی میشه دیگه. :)


پ.ن: امروز از هشت کلاس داشتیم به جای ده و نیم. کارگاهمون اومد صبح که البته هیچی عملی کار نکردیم و واسه امتحان خوندیم فقط.هفته های دیگه کارگاه سرجای خودش خواهد بود.

پ.ن دو: حالم خوبههههه :)))))))

مژگان ❤😻
۰۳ارديبهشت

+جمعه شب وقتی رفتیم کافی شاپ متوجه شدم که یه نفر اونجا تولد گرفته. نزدیکای میزشون که رسیدیم خواهرم گفت این دوستت الناز نیست؟ نگاه کردم دیدم خودشه. اومد جلو سلام کرد و کلی هم قیافش متعجب شده بود. بهم گفت تو میدونستی؟؟ گفتم چیو؟ و یه دفعه فهمیدم قضیه چیه.بهش گفتم تولدته؟ اونم گفت آره.خلاصه هی اصرار کرد بشینم سرمیزشون ولی من چون دوستاش رو نمیشناختم هیچکدومشونو [الناز همکلاس اول دبیرستانم بود فقط] عذرخواهی کردم و نرفتم.خیلی غافلگیر شدم.فکر میکنم اونم همینجور.


+امروز رفتیم خونه ی زهرا اینا الکترونیک خوندیم.یعنی اول شیوا اومد خونمون بعد تصمیم گرفتیم بریم خونه زهرا چون ما تقریبا هیچی بلد نبودیم.خوب شد رفتیم زهرا کلی بهمون چیز یاد داد :)


+عصر رفتم پیتزا گرفتم و دوغ آبعلی [جان]  :) به نظرم آدم یه ساعتم از خونه بره بیرون بهتر از اینه که توی خونه باشه همش. بعله :)

مژگان ❤😻
۰۱ارديبهشت

حیف این هوای عالی بهاریه که آدم بمونه خونه. اردیبهشت هم اسمش قشنگه هم خودش :)

این امتحانای میان ترم به آدم مهلت نمیدن یه دقیقه از خونه خارج بشه. البته من شخصاً خارج میشما کلا گفتم :) 

امیدوارم بتونم زودی شبکه رو تموم و دوره کنم که شب بریم یه بیرونی چیزی. کتاب دختر گل لاله هم همینجوری مونده رو میز فرصت نمیشه بخونمش.باز خوبه دیروز جبرانی مباحث تشکیل نشد نصف بیشتر جزوه رو خوندم. 

مژگان ❤😻
۳۰فروردين

امروز صبح امتحان پایگاه داده داشتیم.خونده بودم و خوب هم بود. فقط نمودار ER رو یکی اضافه کشیدم فکر کنم.بعد از امتحان یک کلاس توی کارگاه کامپیوتر داشتیم. این رو بهمون یاد داد که با کد نویسی جدول ایجاد کنیم و ستونهاش رو ویرایش و حذف کنیم.ازش خوشم اومد.

بعدش با اینکه ساعت تازه یازده و ربع بود من و شیوا ساندویچمون رو خوردیم و بعدشم زهرا و فاطمه بهمون ملحق شدن و کلی حرف زدیم و خندیدیم.جالبه که برخلاف تقریبا همه ی روزایی که تا ساعت پنج کلاس داریم شارژ گوشیم کلیش موند و اصلا نیازی به شارژر پیدا نکردم و الانم 36 درصد دارم که این یعنی ما موفق شدیم بدون گوشی خوش بگذرونیم :)

بعد از دانشگاه رفتیم بادکنکای شیوا رو دادیم با گاز هلیوم پر کردن و کیکشون رو گرفتیم و بعد بچه ها رو بردم خونه هاشون. تولد شوهر خواهر شیوا بود و الانم اونجاست. امیدوارم بهش خوش بگذره :)


پ.ن: هفته ی پر امتحانی رو پیش رو داریم.سه تا امتحان میان ترم.خوشبختانه قبل از هر امتحان یک روز تعطیل داریم. میدوارم موفق باشیم هممون :))))))

مژگان ❤😻
۲۹فروردين

امتحانا خیلی غیرمنتظره دارن میان! به جز پایگاه داده ک خبر داشتم فرداس و خوندم از اون هفته کم کم اصلا خبر نداشتم هفته ی آینده امتحان میانترمی خواهیم داشت. امروز زهرا بهم گفت شنبه امتحان شبکه داریم و دوشنبه هم الکترونیک. حالا شبکه هیچی ولی الکترونیک رو خیلی بلد نیستم و باید یکی واسم بگه. شیوا شاید بیاد با هم بخونیم. به امید موفقیت هممون توی امتحانای میانترم و پایان ترم. :)


مژگان ❤😻
۲۷فروردين

توی دانشگاه به بنده گیر دادن امروز، فقط کمی بیشتر از معمول دانشگاه آرایش کرده بودم که یه دفعه یه نفر اومد گفت با من بیا [که استاد زبان ترم یکمون بود و تازگیا زیاد توی کارای دانشگاه هست البته شاید قبلا هم بوده ما نمیدونستیم]. خلاصه گفتن برو پاک کن ارایشتو. بعدهم که با صورت پاک شده رفتم کارت و کیفمو بگیرم گفتن که وای تو به این خوشگلی ارایش میکنی چیکار و چشم و ابروی خوشگل و لبای خوشگل و.. اصن این خال صورتت به این خوشگلی =) ینی اصلا آب شدم رفتم زمین بسکه ازم تعریف کردنا :دی


پ.ن یک :مروز دانشگاه نداشتیم کلاس جبرانی داشتیم [که رسم معمول دانشگاهمون تو ترمای بعد از عیده]. اونم درس پایگاه داده که عملا جبرانی رو گذاشته بود که گذاشته باشه انگار! بعد چون وقتایی که ما دیرتر میریم دانشگاه بیشتر حوصله آرایش کردن دارم این شد که اینجوری شد! 

پ.ن دو: درحال خوندن کتاب دختر گل لاله هستم.خیلی خوبه به نظرم.

پ.ن سه:چقدررر بیرون رفتن تو این هوای خوب میچسبه.خوبه که بیرون میریم زیاد :)


مژگان ❤😻
۲۵فروردين

"در عرض زندگی کردن خیلی جذاب تر از در طول زندگی کردنه." 

جایی این رو خوندم و هر لحظه بیشتر پی میرم چقدر درسته. 

مژگان ❤😻
۲۵فروردين

اولین بار کی تاب رو اختراع کرد؟! خیییلی چیز خوبیه. به خصوص وقتی از بالا میای پایین. انگار توی هوا سُر میخوری میری پایین. دم اون اقای باغبون که توی باغمون تاب زد گرم :)

امروز طبق معمولِ اکثر جمعه ها باغ بودیم. مامان بزرگ و بابا بزرگ هم باهامون بودن. مامان بزرگ جان موهامو بافت،واسمون چای دم کرد، کلی حرف زدیم و خندیدیم و خلاصه خوش گذشت :)


مژگان ❤😻
۲۴فروردين

کتاب "الیزابت گم شده است" رو بالاخره تموم کردم. با اینکه اواسطش ازش خسته شدم یه جورایی از یه جایی به بعد داستانش واسم جذاب شد و هرچی میرفت به سمت اخرش جذاب تر میشد. کتاب درباره یه پیرزنه که آلزایمر داره و فکر میکنه دوستش گم شده و از طرفی خواهرش هم وقتی پیرزن بچه بوده گم شده. و پیرزن مرتب درمورد خواهرش یا الیزابت [دوست گمشده اش] در کتاب حرف میزنه.در نهایت معمای بی پاسخ گم شدن خواهرش آخر کتاب حل میشه.

یه جایی از کتاب حس کردم عاشق پیرزنه شدم! دلیلشو نمیدونم. یه جورایی گناه داشت، یه جورایی بانمک بود. نمیدونم هرچی بود ازش خوشم اومد.

و در ضمن فکر میکنم همین دیروز یا دوروز قبل بود که فکر میکردم چرا این کتاب جایزه گرفته و اینا، وقتی کتاب رو به اتمام بود و وقتی تموم شد دلیلشو فهمیدم. من که خیلی خوشم اومد.


پ.ن: دو قسمت جدید بیگ بنگ تئوری رو دیشب دانلود کردم و امروز یکیشو دیدم.وقتی با این سریال اشنا شدم اصلا فکر نمیکردم این همه مدت طول بکشه. خوبه که طول کشید :)

مژگان ❤😻
۲۳فروردين

دارم کم کم رمان "الیزابت گم شده است" رو میخونم. تقریباً آخراشم. ولی خیلی طول کشید تا به اینجا رسیدم. یه جاهایی از کتاب حس کردم چقدر تکراری شده ولی اینجایی که هستم [فکر کنم فصل سیزده] تقریبا روند خوبی داره و میخوام ببینم اخرش چی میشه درواقع.


بی ربط: حال و هوای تابستون چقدر زیاده این روزا. خوشبختانه :)

مژگان ❤😻
۲۱فروردين

+مامانم به مناسبت روز پدر و سالگرد ازدواجشون [که دیروز بود] واسمون کیک پرتقالی که داخلش کشمش و گردو و زردآلو بود درست کرد.البته من و خواهرمم کمی بهش کمک کردیم. 

خیلی خوشمزه شده بود و حسابی چسبید. :)

+امروز عصر بعد از مدتها که این تصمیمو داشتم رفتم توی حیاط نشستم و کتاب خوندم.منظره ی باغچه های سرسبز و پر گلمون روحمو جلا داد :) البته فقط یه فصل خوندم [کلا تقریبا کند پیش میره کتابش؛ اسمش الیزابت گم شده است.] ولی حسابی هوای خوب حیاط بهم چسبید.

+سرکلاس مبانی الکترونیک مثل قبل مدار ها رو سریع بستیم و جریان و ولتاژ حساب کردیم و با اسیلوسکوپ کار کردیم و گروه خیلی خوبی بودیم خدا رو شکر :)


مژگان ❤😻
۲۰فروردين

یه کافی شاپ که نزدیک خونمون بود رو منتقل کردن به یه جای تاریخی توی شهر. 

امروز با دو تا از دوستام رفتیم ببینیم چه جوریاس. اصلا محیطش جالب نبود به نظرم.

یعنی قبلا اون جا تاریخیه رو رفته بودم ولی حالا که کافی شاپ شده بود یه جوری بودش.

من ک زیاد خوشم نیومد.حالا مطمئن نیستم باز برم یا نه. واسه حوصله و اینا خوب بودش ولی.

کلی خوش گذشت. البته جای شیوا خالی بود.

مژگان ❤😻