مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۱۶فروردين

 +امروز یعنی دقیقا یه روز بعد از اینکه نوشتم تاحالا نشنیدم دوستام بگن کوکتلای دانشگاه خوشمزه س ولی به نظر من خوبه ؛ از چند نفر توی دانشگاه شنیدم که کوکتلای اینجا خوشمزه س و بریم کوکتل بخوریم :) 

+امروز بعد از اومدن از دانشگاه رفتیم بیرون و شیرینی گرفتیم و دکتر پوست رفتم و بعدشم رفتیم فروشگاه و یه چیزایی خریدیم و خلاصه با اینکه اولش میخواستم نرم ولی رفتم و خوش بهم گذشت با اینکه کوتاه بود. :)

++عجب هوای بهاری خوبییییهههه :)))))))) خداروشکر :) حالمونم خوبه :) حال همه خوب باشه ایشاا...

مژگان ❤😻
۱۵فروردين

از حق که نگذریم ساندویچ کوکتل دانشگاهمون خیلی خوبه :) البته دوستای دیگه ام تاحالا چنین نظری نداشتن ولی من خیلی دوست دارم کوکتلا رو. اصلا یه طعم خوبی داره که از همون اول مزه ش رفت زیر زبونم. با اینکه جور خاصیم نیستا ولی خپ :))))

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

امروز که رفتم دانشگاه [مجبوور بودم :) ] همه میگفتن ما عید تا یازده دوازده خواب بودیم و واسموم سخت بود امروز صبح پاشیم. ولی خوشبختانه من انقدر بابام صبحا بیدارمون میکرد زود که هیچ مشکلی واسه بیدار شدن نداشتم و حتی قبل از آلارم خودم بیدار شدم. بعله 😑😎

به هرحال انقدر که غر زدم به بابا چرا منو بیدار میکنی  اینجا به درد خود بیدار کردنش :)


+پی نوشت: امروز مبانی الکترونیک داشتیم که مثل همیشه سر ازمایشگاهش کلی مغزمون به چالش کشیده شد =)) البته این دفعه خیلی اسون بود به نظرم و گروه ما گل کاشت :) درمورد اسیلوسکوپ بود و فانکشن و اینا که بنده شخصاً خیلی خوشم آمد :)


+عنوان: که بابام بیدارمون میکرد عادت داشتیم واسه چهاردهم راحت بودیما، این نیمه ی پر لیوانه :)

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

امشب رفتیم دختر عموی عزیزم که بیست و هشتم اسفند به دنیا اومده [ما دیروز خبردار شدیم] رو دیدیم. انقد عاشقشششش شدم که نگو.البته از همون موقعی که عکسش رو روی پروفایل عموم دیدم دلم واسش رفت ولی وقتی دیدمش بیشتر بیشتر نفسم شد :)))))

خیلی جوجو و کوچولو و نازه.و درعین کوچولو بودن خودش و دست و پاش لپ داره و تپلوئه در واقع :)))) فداششش بشمممممممم تانیای خوشگلمو :**********

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

دیروز واسه سیزده بدرهمونجور که نوشتم رفتیم باغ با همونایی که نوشتم. 

طبق پیش بینی ام سیزده بدر عاالی بود :) با پسر دایی ها خیییلی پاس/ور بازی کردیم. و دایی بی دلی رو بهمون یاد داد. که به نظرم باحال تر از حکمه.

سه دورِ طولانی بازی کردیم و خوشبختانه هیچ دوری رو من نباختم. حکم هم بازی کردیم البته. که ما بردیم :) [رقابتمون خیلی تنگاتنگ بود 6-7 ]دلمون میخواست توپی چیزی همراهمون بود که کمی هم والیبال اینا بازی میکردیم. درضمن بازی 21 رو هم یاد گرفتیم. که چیز خاصی نبود.

امسال بر خلاف سالای قبل جوجه درست نکردیم و غذاهای مختلف سر سفره مون بود. مرغ و قیمه و بادمجون و کوکو سبزی و یکی دو جور برنج، منم که عاشق سفره های رنگارنگ =)))

وسطای غذا خوردنمون کمی بارون گرفت و اخرش هم همینجور. به هرحال خوشبختانه مشکلی تو غذا خوردن به وجود نیورد. بعدش چند تایی عکس گرفتیم. از مادربزرگ جان هم چند تا گرفتم که دوسشون دارم خیلی. [از پیکسل "متولد خرداد" م هم عکس گرفتم واسه وقتی خرداد اومد بذارم اینستا. خوب شد عکسش ثبت شد چون امروز توی دانشگاه گمش کردم! فک کنم محکم نبسته بودمش ]

بعدشم کمی توی اتاق موندیم و حرف زدیم و اینا. 

در ضمن خییییلی هم چاغاله زرد الو خوردم که کوچیک بودن ولی خیییلی خوشمزه و دلچسب :) توی یدونه شکوفه ی آلوچه هم یه الوچه ی کوچولو پیدا کردم که خب چون خیلی کوچیک بود خیلی طعمش حس نمیشد 😛 :)

تاب بازی هم که کردم و سبزه هم گره زدم و کلی آرزو کردم. :) به امید برآورده شدن آرزو های هممون :)

به هرحال خیلی خوش گذشت بهمون. :) امیدوارم به همه خوش گذشته باشه.  :)

مژگان ❤😻
۱۲فروردين

مثل هرسال قبل عید تصمیم گرفتیم فقط دو جا بریم عید دیدنی و مثل هرسال همه جاهای سال قبل [که زیاد هم نیستن] رفتیم. خونه عمه،مامان بزرگ اینا، دو تا دایی و خاله. البته خونه ی خاله افتاد این طرف مسافرت.

همونجور که نوشتم تهران هم رفتیم تقریبا سه روز از روز ششم. 

اولای عید درحال تموم کردن رمان میوه خارجی بودم و به جز یه بار گردش توی اصفهان جای گردشی خاصی نرفتیم[معمولا عیدا یکی دوبار میرفتیم سیتی سنتر]. 

خلاصه عید خیلی خوبی بود به نظرم. خداروشکر :)

واسه ی سیزده به در هم طبق معمول میریم باغ. که احتمالا مامان بزرگ اینا و دایی و خاله همراهمون خواهند بود.که بعدا مینویسم چگونه گذشت :) [پیش‌بینی :عااالی :) ]

بعدم اینکه امروز عکسای سفر و سال تحویل رو ریختم روی کامپیوتر و گوشیم خاااالی شد. دیوونه شدم نقد که اخطار انتقال داده ها به کارت حافظه رو میداد :)

همینا :)

مژگان ❤😻
۱۲فروردين

من حالم خوبه☺

کاش حال هممون خوب باشه ☺

خدایا شکرت ☺

مژگان ❤😻
۰۹فروردين

از وقتی این دورهمی پخش شده یه داستانی داریم تو خونه.

البته اوایل هممون خندوانه رو هم دوست داشتیم و بابا هم عاشق جناب خان بود.ولی توی سری جدید خندوانه که جناب خان نیست و ما هم گاه گاهی خندوانه رو میبینیم بابام تا میتونه از خندوانه ایراد میگیره و تا اسم خندوانه میاد فورا میگه دورهمی بهتره و اصلا قابل مقایسه نیست و اینا. تا دورهمی شروع میشه هم که شروع به تعریف و تمجید از خود برنامه و مجری و مهموناش میکنه.

انگار همه چیز دورهمی عالی و همه چیز خندوانه مزخرفه :/

در ضمن از این مسابقه‌ ی ادا بازی هم مامان بابام خوششون نمیاد، به خصوص از علیرضا خمسه و معتقدن همه ی فیلماشم مزخرفه حتی. من که شخصا فقط یه فیلم ازش دیدم به اسم "دختر شاه پریون"  اگه اشتباه نکنم و بازیش بد نبود. اینجا هم مجری بدی نیست.

نمیدونم چرا انقدر از این برنامه خوب ایراد میگیرن آخه :/

به نظر من که باید همیشگی باشه خندوانه جان. درسته که دورهمی هم خوبه ولی این قضیه منافاتی با خوب بودن خندوانه نداره. 

مژگان ❤😻
۰۹فروردين

روزهای شش و هفتم عید رو توی تهران بودیم.

با اینکه قبلا چند باری تهران رفته بودم ولی هیچوقت توی شهر خیلی نرفتم گردش.

این بار اما قبلش یه لیست کوچیک داشتم واسه دیدن جاهای خوب تهران.

اینم از قصه ی این دوروز :)

روز اول

اولین روز رفتیم برج میلاد و بیشتر از اونچه که فکر میکردیم اونجا وقت گذروندیم.

اونجا با یه برند ابمیوه اشنا شدم که خیلی دوست داشتم و امیدوارم توی اصفهان پیداش کنم.

مامانم اینا به یه مرد چینی "های"  گفتن و اونم سریع گفت عکس بگیریم و اینکه عکسمون کجا خواهد رفت رو بی خبرم!

در واقع اینکه از بالای برج میلاد به تهران نگاه کنیم زیاد از نظر من جالب و خاص نبود. ولی به هرحال تجربه ی خوبی بود.اخرشم یه گروه به اسم سیکس فانتوم اگر اشتباه نکنم یه سری حرکات پارکور و روپایی و....  انجام دادن.

بعدش رفتیم طرفای زعفرانیه،درکه، ولی عصر و... . بیشترین چیزی که توجهم رو جلب کرد هوای خیلی خوب و خاص اونجا بود و گل فروشی های بسیار زیبا. و اینکه دکه های گلفروشی رو اونجا دیدم که توی اصفهان ندیده بودم[مطمئن نیستم وجود نداشته باشن].و اینکه نسبتا خلوت بود که خب به خاطر عیده.خیابوناشم بالا پایینی بود(!)  و خلاصه جای خوبی بود[معلومه که خوبه !] 

 روز دوم

اول به پل طبیعت رفتیم.که پیاده روی زیااادی داشت.هم اولش که باید با پله میرفتی بالا و هم روی خود پل و هم بعد از پل که میرسیدی به گنبد مینا.

روی پل خیلی خوب بود. اتوبان زیر پات رو میدیدی و بقیه تهران رو.

بعدش میخواستیم بریم کاخ گلستان ولی چون نزدیک ظهر بود و گرسنه بودیم رفتیم دربند که یه چیزی بخوریم.

به خاطر شلوغی مجبور شدیم توی خیابون دربند پارک کنیم و تت میدونش پیاده رفتیم و از اونجا با تاکسی رفتیم بالا.

خییییلی هوای دربند خوب بود. بابام همون اولاش تحت تاثیر مردی که تبلیغ میکرد رفت توی یه رستوران و من که هوس ابگوشت کرده بودم، ابگوشت سفارش دادم و بابا و خواهرم هم به تبع من همینو سفارش دادن و مامانم کباب.

ولی ابگوشتش خیلی خوب نبود و کبابش بهتر بود.

بعدش هم کمی پیاده روی کردیم به سمت بالا. و بعد کل مسیر تا میدون رو پیاده اومدیم و رفتیم کاخ سعد اباد.چون نزدیکمون بود.

 توی کاخ سعد اباد خییییلی راه رفتیم. و واسه ی دوتا کاخ ها بلیط گرفته بودیم(سفید و سبز)  که سفید رو رفتیم و قشنگ بود ولی همشو شیشه کشیده بودن.

من چون کفشم اسپرت نبود پام خسته شده بود و اون یکی رو نرفتم.مامانمم واسه من نرفت.

بعد یکم توی خیابونا چرخیدیم و بعد رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم. 

خیلی خوشحالم که با وجود اون شلوغی جای پارک گیرمون اومد و رفتیم زیارت.

بعدش هم مامانم میخواست بریم هفت تیر مانتو و اینا بخریم ولی ما بهش گفتیم لطفا بیخیال شو چون اصلا نمیتونیم راه بریم و پاهامون درد میکنه.

تقریبا همه جاهایی که میخواستیم بریم رو رفتیم.

توی راه برگشت هم در یک تصمیم یهویی رفتیم محلات و حموم اب گرم و اینا.خیلی چسبید با وجود پادردی که -ناشی از راه رفتن زیاد- داشتیم. 

پ.ن: من عااااشق شهرمم.وقتی بریم مسافرت دلم لک میزنه برای شهر خودم و مردم همشهری ام. خوشحالم که داریم به خونه میریم :)

پ.ن 2: اینو دیروز نوشتم.
مژگان ❤😻
۰۴فروردين

عجب بارون خوبیه :)

مژگان ❤😻
۰۱فروردين

بالاخره بعد از چندییین روز که میخواستم بیام یه چیزی بنویسم اومدم.خوب شد قبلا درمورد نود و پنجم نوشتم تا حالشو داشتم :)

خب چون ما خیلی فعالیم دیشب خونه مامان بزرگم و امشب خونه عمم رفتیم.کلییی هم موندیم خونه عمم.دختر عمه جان رو دیدم بعد از مدتها که دلم واسش تنگ شده بود واقعا :) و خیلیای دیگه رو هم دیدم اونجا.

فکررر نمیکنم دیگه جای زیادی بریم چون تصمیم گرفتیم هیچ جا نریم و اینا.شاید فقط خونه یکی از دایی هام بریم. و شاید خاله ام و دیگه همین.

تفریح این روزام بیشتر رمان میوه خارجی و گوشیه.دلم لک زده واسه شمال ولی عید که نمیریم حالا ببینیم بعدش چی میشه. 

درضمن واسه ثبت در تاریخ (!) روزای قبل از عید هم همش مشغول همین رمان بودم و خیلی کم بیرون رفتم.دلم میخواد با دوستام برم پارررک :) چون معمولا من از پارک خوشم نمیومد ولی الان پیش خودم فکر میکنم تابستونا به جای اینکه تو خونه باشم با دوستام برم پارک یا برم واسه خودم کتاب بخونم اونجا[سر کوچمون یه پارک خیلی بزرگه خوشبختانه]. امیدوارم اجازه ی تنها رفتن رو بگیرم.درواقع امیدوارم وقتایی که بخوام تنها برم کسی دلش هوس پارک نکنه! همین :)


مژگان ❤😻
۲۶اسفند

+این روزا خیلی وقت آزاد دارم.که بیشترش رو صرف کتاب خوندن میکنم. از دیروز رمان "میوه خارجی" رو شروع کردم. گاهی انقدر غرق میشم توی این کتاب که کمی طول میکشه بعد از بستنش بیام توی زمان حال و زندگی خودم.در مورد رمان "نحسی ستاره های بخت ما" هم که نوشته بودم نمیدونم چیش من رو به خودش انقدر جذب کرده باید بگم که خیلی قشنگ نوشته شده بود.در واقع منظورم اینه که نویسنده اش قلم خیلی خوبی داره.

+چهارشنبه سوری هم خوش گذشت. همون هایی که تو پست قبل گفتم بودن به اضافه خونواده دایی کوچیکم. تاب بازی کردیم، از روی اتیش پریدیم، شام خوردیم و اخرش هم فشفشه و اینا.بابام کمی ترقه هم خریده بود.از اینایی که خیلی خطر ندارن. و مرتب میخواست بندازه طرف ماهایی که میترسیدیم :) خیلی هیجان انگیز بود.[میدونم این جمله ام کمی سوسولانه ست!]. 

+فردا نوبت آرایشگاه دارم تا این ابروهایی که به شکل دوران راهنماییم در اومدن رو سر و سامون بدم! دلم واسه یه آرایشِ حسااااابی تنگ شده.


مژگان ❤😻
۲۴اسفند

+نمیدونم چرا یه جور حسی دارم که انگار الان تابستونه. با اینکه خیلی هم از دانشگاه رفتن بدم نمیاد [حداقل در این لحظه] ولی باز هم دلم نمیخواد برم و درس بخونم و از این جور کارای مربوط به دانشگاه. 

بیشتر دلم میخواد فرصتی خیلی زیاد واسه کتاب خوندن داشته باشم. فعلا هم میخوام رمان های خارجی که اسمشون رو در لیست بلند بالایی نوشتم بخونم. 

+امشب چهارشنبه سوریه و ما طبق معمول میریم باغ. احتمالا بعدش هم بریم یه دوری چیزی بزنیم.نمیدونم کیا پیشمون خواهند بود، تا اینجاش که خونواده ی دوست مامانم که چند سالی هست چهارشنبه سوری ها با همیم و مادربزرگم قراره بیان.


مژگان ❤😻
۲۳اسفند

با شدت و جدیت در حال خوندن رمان "نحسی ستاره های بخت ما" هستم. اونقدری من رو درگیر خودش کرده که از ظهر تا الان نزدیک 140 صفحه ش رو خوندم.

به جز کتاب های الکترونیکی که سعی میکنم خیلیییی زود تمومشون کنم [چون دوست دارم هرچه زودتر از کتاب خوندن بدون لذت بردن خلاص بشم!] فکر نمیکنم حداقل تازگیا کتابی بوده که توی این زمان کم انقدرر ازش بخونم. فکر میکنم طولی نکشه که تمومش کنم.

بسته پستی شامل این کتاب و کتاب "میوه خارجی" ظهر به دستم رسید و امیدوارم حداقل میوه خارجی واسه ی عید بمونه! هرچند با وجود اینکه شاید قرار باشه عموی مامانم عید بیاد ایران و مهمونی های زیادی که پیرو این اتفاق خواهیم رفت و خواهیم داد (!) -که اضافه میشه به مهمونی های رایج عید و شاید سفر کوتاهی که خواهیم داشت و گردش های عیدانه- فکر نمیکنم زمان زیادی واسه خوندن کتاب بمونه. 

به هرحال این کتاب خیلی خوبه.اینم ته ذهنم هی میگه منو بنویس(!)  :   "چون فکر میکنم [حداقل تا الان] این کتاب چیز خیلی خارق العاده ای توش وجود نداره، موندم چرا انقدر جذبش شدم،  شاید بعدا بفهمم چیش انقدر منو به خودش جذب کرده". 


مژگان ❤😻
۲۲اسفند

دیشب نسخه الکترونیکی کتاب "من تروریست نیستم" از ماز جبرانی رو خریدم.و تا الان درحال خوندنش بودم.

کتاب نسبتا خوبی بود ولی یکم جسته گریخته بود، به علاوه اینکه من معمولا کتابهای الکترونیکی رو دوست دارم تند تند بخونم و تمومش کنم و بذارمش کنار و مرتب نگاه میکنم ببینم چقدر ازش مونده، واسه همین لذت لازم رو ازش نمیبرم.

کتاب درمورد سرگذشت نویسنده بود و بیشتر درمورد اینکه توی آمریکا [و جاهای دیگه] تلاش کرده تا کمدین بشه و خیلی سعی میکنه چهره خوبی از مردم ایران و خاورمیانه به دنیا نشون بده.

دلیل اینکه این کتابو خوندم این بود که قبلا قسمتهای کوتاهی از استند اپ کمدی هاش رو دیده بودم و خوشم اومده بود.

فکر میکنم کتاب "عطرسنبل، عطر کاج"  که تقریبااااا چنین مضمونی داره بهتر از این بود.

مژگان ❤😻
۲۱اسفند

سال نود و پنج رو به اتمامه، اصلا هم اینجور نیست که بگم انگار همین دیروز بود :) خب دقیقا به اندازه ی یه سال بود دیگه،زود نگذشت دیر هم نگذشت.حداقل به نظر من.سال خوبی هم واسم بود،خیلی خوب :)

کارای امسالمو اگه بخوام بگم اینه که توی بهار خیلییی دلم میخواست گواهینامه رانندگی بگیرم، تولد امسالم رو به درخواست خودم خیلی کوچیک گرفتم، تابستون دنبال گواهینامه رفتم و چهارم مهر گواهینامه گرفتم و خیلییی عجووول بودم واسه وقتی که بتونم تنها رانندگی کنم،اوایل ابان بالاخره تنها رانندگی کردم و خیلی تجربه خوبی بود و حسابی ذوق کردم :)، توی مهر ارتدونسیم رو برداشتم،ترم دو اصلااا درس نخوندم و بیشتر روزایی که دانشگاه نداشتم یه مدت کوچولو هم شده بود میرفتم بیرون تنهایی فقط واسه اینکه رانندگی کنم و لذت ببرم :)،ترم دو کمترین معدل عمرم رو گرفتم [نزدیک شونزده] و واسه اولین بار در طول سالای تحصیلم یه درس رو افتادم [آمار جان :) ] ، مثل قبلنای زندگیم شروع کردم به حسابی کتاب خوندن و البته فیلم دیدنم بیشتر شد [واقعا از فیلم و کتاب و بیرون رفتن لذت میبرم در زندگی :) ]،به زندگیم به لطف سایت رنگی رنگی و سیب اسکچ و...  رنگای بیشتری وارد کردم و خیلی از این بابت خوشحالم،از لحاظ روحی شاد تر بودم، در لحظه زندگی کردن و لذتی که میشه ازش برد رو یاد گرفتم،مثبت تر شدم،از زندگیم واقعا بیشتر لذت بردم، با خدا جان رابطم بهتر تر شد :)، نماز خوندنام بهتر شد و اینکه خیلییی تو فکرشم غیبت کردن رو به حداقل برسونم یا بهتر از اون اصلا غیبت نکنم.

خلاصه همونجور که گفتم سال خیلی خوبی واسم بود و حالم خوبه خداروشکر هزار بار :)

سال نود و شیش هم بسیار خوب خواهد بود :) مطمئنم :) ❤ 

به شدت منتظر کشف و زندگی کردن در تموم روزای عالی و همه چی تموم سال نود و شیش هستم :) به امید شادی،موفقیت، سلامتی،عشق، پول و همه چیزای خوب در کنار خونواده ها و عزیزانمون :)


پی نوشت: این هم مطلبی که پارسال این موقع ها درمورد سال 94 نوشته بودم.

طبق پیش بینی ام سال 95 باهام خیلی مهربون و خوب بود :)


پی نوشت دو: پارسال واسه سالم اسم انتخاب کردم، اسم امسال رو میذارم رنگی و شاد :)

مژگان ❤😻
۲۱اسفند

از صبح امروز توی تختم بودم تا الان. سه تا فیلم دیدم و یکم کتاب خوندم. خوشبختانه دیروزاتاقم رو واسه عید مرتب کردم و خیلی کاری نمونده. تا بعد عید هم قرار نیست دیگه برم دانشگاه. 

کتابای جدیدی که سفارش دادم فکر کنم فردا برسن، چندیین روزه که خیلی منتظرشونم.

همین :)

مژگان ❤😻
۱۵اسفند

*امروز بسته ی خوشگل سیب اسکچ که شامل سیبرد گل گلی،  سه تا پیکسل خوشگل به همراه شیش تا بوکمارک و شیش تا کارت هدیه بود به دستم رسید.کیبوردم با این سیبرد خیلی خوشگلل شده.همینطور که کیفم با پیکسلا. :)


*امروز کلاس الکترونیک تشکیل نشد. دیروز صبح آرزو کردم کاش توی کانال بزنن تشکیل نمیشه و زدن :) 


*میخوام واسه سال جدید شیشه آرزو ها درست کنم :)


*ماسک ذغال گرفتم و تا الان یه بار استفاده کردم.خیلیییی خوب بود و پوستمو عالی کرد :)



مژگان ❤😻
۱۴اسفند

* اتفاقات خوب رو هر روز یا چند روز یکبار مینویسم، این اتفاقات ممکنه خیلی کوچیک باشن.هم موقع نوشتن حس خوبی میدن هم موقع خوندنشون و هم باعث جذب بیشتر اتفاقای خوب میشن :)


*شمال رفتن فقط اونجاش که کم کم بیابون برهوت تبدیل میشه به جاده ی سرسبز :) 


*مامان بزرگِ جان سرما خورده :( ایشاا... زودی خوب شه.


* دوس دارم زندگی رو ❤🙌


پ.ن: از همه چی نوشت :)))


مژگان ❤😻
۱۴اسفند

عکس جدید کنار وبلاگ [ای روی دل آرایت،  مجموعه زیبایی] به نظرم خیلی شعر قشنگیه. و همینطور خوش آوا ست.

مژگان ❤😻