مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۲۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

۳۰فروردين

امروز صبح امتحان پایگاه داده داشتیم.خونده بودم و خوب هم بود. فقط نمودار ER رو یکی اضافه کشیدم فکر کنم.بعد از امتحان یک کلاس توی کارگاه کامپیوتر داشتیم. این رو بهمون یاد داد که با کد نویسی جدول ایجاد کنیم و ستونهاش رو ویرایش و حذف کنیم.ازش خوشم اومد.

بعدش با اینکه ساعت تازه یازده و ربع بود من و شیوا ساندویچمون رو خوردیم و بعدشم زهرا و فاطمه بهمون ملحق شدن و کلی حرف زدیم و خندیدیم.جالبه که برخلاف تقریبا همه ی روزایی که تا ساعت پنج کلاس داریم شارژ گوشیم کلیش موند و اصلا نیازی به شارژر پیدا نکردم و الانم 36 درصد دارم که این یعنی ما موفق شدیم بدون گوشی خوش بگذرونیم :)

بعد از دانشگاه رفتیم بادکنکای شیوا رو دادیم با گاز هلیوم پر کردن و کیکشون رو گرفتیم و بعد بچه ها رو بردم خونه هاشون. تولد شوهر خواهر شیوا بود و الانم اونجاست. امیدوارم بهش خوش بگذره :)


پ.ن: هفته ی پر امتحانی رو پیش رو داریم.سه تا امتحان میان ترم.خوشبختانه قبل از هر امتحان یک روز تعطیل داریم. میدوارم موفق باشیم هممون :))))))

مژگان ❤😻
۲۹فروردين

امتحانا خیلی غیرمنتظره دارن میان! به جز پایگاه داده ک خبر داشتم فرداس و خوندم از اون هفته کم کم اصلا خبر نداشتم هفته ی آینده امتحان میانترمی خواهیم داشت. امروز زهرا بهم گفت شنبه امتحان شبکه داریم و دوشنبه هم الکترونیک. حالا شبکه هیچی ولی الکترونیک رو خیلی بلد نیستم و باید یکی واسم بگه. شیوا شاید بیاد با هم بخونیم. به امید موفقیت هممون توی امتحانای میانترم و پایان ترم. :)


مژگان ❤😻
۲۷فروردين

توی دانشگاه به بنده گیر دادن امروز، فقط کمی بیشتر از معمول دانشگاه آرایش کرده بودم که یه دفعه یه نفر اومد گفت با من بیا [که استاد زبان ترم یکمون بود و تازگیا زیاد توی کارای دانشگاه هست البته شاید قبلا هم بوده ما نمیدونستیم]. خلاصه گفتن برو پاک کن ارایشتو. بعدهم که با صورت پاک شده رفتم کارت و کیفمو بگیرم گفتن که وای تو به این خوشگلی ارایش میکنی چیکار و چشم و ابروی خوشگل و لبای خوشگل و.. اصن این خال صورتت به این خوشگلی =) ینی اصلا آب شدم رفتم زمین بسکه ازم تعریف کردنا :دی


پ.ن یک :مروز دانشگاه نداشتیم کلاس جبرانی داشتیم [که رسم معمول دانشگاهمون تو ترمای بعد از عیده]. اونم درس پایگاه داده که عملا جبرانی رو گذاشته بود که گذاشته باشه انگار! بعد چون وقتایی که ما دیرتر میریم دانشگاه بیشتر حوصله آرایش کردن دارم این شد که اینجوری شد! 

پ.ن دو: درحال خوندن کتاب دختر گل لاله هستم.خیلی خوبه به نظرم.

پ.ن سه:چقدررر بیرون رفتن تو این هوای خوب میچسبه.خوبه که بیرون میریم زیاد :)


مژگان ❤😻
۲۵فروردين

"در عرض زندگی کردن خیلی جذاب تر از در طول زندگی کردنه." 

جایی این رو خوندم و هر لحظه بیشتر پی میرم چقدر درسته. 

مژگان ❤😻
۲۵فروردين

اولین بار کی تاب رو اختراع کرد؟! خیییلی چیز خوبیه. به خصوص وقتی از بالا میای پایین. انگار توی هوا سُر میخوری میری پایین. دم اون اقای باغبون که توی باغمون تاب زد گرم :)

امروز طبق معمولِ اکثر جمعه ها باغ بودیم. مامان بزرگ و بابا بزرگ هم باهامون بودن. مامان بزرگ جان موهامو بافت،واسمون چای دم کرد، کلی حرف زدیم و خندیدیم و خلاصه خوش گذشت :)


مژگان ❤😻
۲۴فروردين

کتاب "الیزابت گم شده است" رو بالاخره تموم کردم. با اینکه اواسطش ازش خسته شدم یه جورایی از یه جایی به بعد داستانش واسم جذاب شد و هرچی میرفت به سمت اخرش جذاب تر میشد. کتاب درباره یه پیرزنه که آلزایمر داره و فکر میکنه دوستش گم شده و از طرفی خواهرش هم وقتی پیرزن بچه بوده گم شده. و پیرزن مرتب درمورد خواهرش یا الیزابت [دوست گمشده اش] در کتاب حرف میزنه.در نهایت معمای بی پاسخ گم شدن خواهرش آخر کتاب حل میشه.

یه جایی از کتاب حس کردم عاشق پیرزنه شدم! دلیلشو نمیدونم. یه جورایی گناه داشت، یه جورایی بانمک بود. نمیدونم هرچی بود ازش خوشم اومد.

و در ضمن فکر میکنم همین دیروز یا دوروز قبل بود که فکر میکردم چرا این کتاب جایزه گرفته و اینا، وقتی کتاب رو به اتمام بود و وقتی تموم شد دلیلشو فهمیدم. من که خیلی خوشم اومد.


پ.ن: دو قسمت جدید بیگ بنگ تئوری رو دیشب دانلود کردم و امروز یکیشو دیدم.وقتی با این سریال اشنا شدم اصلا فکر نمیکردم این همه مدت طول بکشه. خوبه که طول کشید :)

مژگان ❤😻
۲۳فروردين

دارم کم کم رمان "الیزابت گم شده است" رو میخونم. تقریباً آخراشم. ولی خیلی طول کشید تا به اینجا رسیدم. یه جاهایی از کتاب حس کردم چقدر تکراری شده ولی اینجایی که هستم [فکر کنم فصل سیزده] تقریبا روند خوبی داره و میخوام ببینم اخرش چی میشه درواقع.


بی ربط: حال و هوای تابستون چقدر زیاده این روزا. خوشبختانه :)

مژگان ❤😻
۲۱فروردين

+مامانم به مناسبت روز پدر و سالگرد ازدواجشون [که دیروز بود] واسمون کیک پرتقالی که داخلش کشمش و گردو و زردآلو بود درست کرد.البته من و خواهرمم کمی بهش کمک کردیم. 

خیلی خوشمزه شده بود و حسابی چسبید. :)

+امروز عصر بعد از مدتها که این تصمیمو داشتم رفتم توی حیاط نشستم و کتاب خوندم.منظره ی باغچه های سرسبز و پر گلمون روحمو جلا داد :) البته فقط یه فصل خوندم [کلا تقریبا کند پیش میره کتابش؛ اسمش الیزابت گم شده است.] ولی حسابی هوای خوب حیاط بهم چسبید.

+سرکلاس مبانی الکترونیک مثل قبل مدار ها رو سریع بستیم و جریان و ولتاژ حساب کردیم و با اسیلوسکوپ کار کردیم و گروه خیلی خوبی بودیم خدا رو شکر :)


مژگان ❤😻
۲۰فروردين

یه کافی شاپ که نزدیک خونمون بود رو منتقل کردن به یه جای تاریخی توی شهر. 

امروز با دو تا از دوستام رفتیم ببینیم چه جوریاس. اصلا محیطش جالب نبود به نظرم.

یعنی قبلا اون جا تاریخیه رو رفته بودم ولی حالا که کافی شاپ شده بود یه جوری بودش.

من ک زیاد خوشم نیومد.حالا مطمئن نیستم باز برم یا نه. واسه حوصله و اینا خوب بودش ولی.

کلی خوش گذشت. البته جای شیوا خالی بود.

مژگان ❤😻
۱۶فروردين

 +امروز یعنی دقیقا یه روز بعد از اینکه نوشتم تاحالا نشنیدم دوستام بگن کوکتلای دانشگاه خوشمزه س ولی به نظر من خوبه ؛ از چند نفر توی دانشگاه شنیدم که کوکتلای اینجا خوشمزه س و بریم کوکتل بخوریم :) 

+امروز بعد از اومدن از دانشگاه رفتیم بیرون و شیرینی گرفتیم و دکتر پوست رفتم و بعدشم رفتیم فروشگاه و یه چیزایی خریدیم و خلاصه با اینکه اولش میخواستم نرم ولی رفتم و خوش بهم گذشت با اینکه کوتاه بود. :)

++عجب هوای بهاری خوبییییهههه :)))))))) خداروشکر :) حالمونم خوبه :) حال همه خوب باشه ایشاا...

مژگان ❤😻
۱۵فروردين

از حق که نگذریم ساندویچ کوکتل دانشگاهمون خیلی خوبه :) البته دوستای دیگه ام تاحالا چنین نظری نداشتن ولی من خیلی دوست دارم کوکتلا رو. اصلا یه طعم خوبی داره که از همون اول مزه ش رفت زیر زبونم. با اینکه جور خاصیم نیستا ولی خپ :))))

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

امروز که رفتم دانشگاه [مجبوور بودم :) ] همه میگفتن ما عید تا یازده دوازده خواب بودیم و واسموم سخت بود امروز صبح پاشیم. ولی خوشبختانه من انقدر بابام صبحا بیدارمون میکرد زود که هیچ مشکلی واسه بیدار شدن نداشتم و حتی قبل از آلارم خودم بیدار شدم. بعله 😑😎

به هرحال انقدر که غر زدم به بابا چرا منو بیدار میکنی  اینجا به درد خود بیدار کردنش :)


+پی نوشت: امروز مبانی الکترونیک داشتیم که مثل همیشه سر ازمایشگاهش کلی مغزمون به چالش کشیده شد =)) البته این دفعه خیلی اسون بود به نظرم و گروه ما گل کاشت :) درمورد اسیلوسکوپ بود و فانکشن و اینا که بنده شخصاً خیلی خوشم آمد :)


+عنوان: که بابام بیدارمون میکرد عادت داشتیم واسه چهاردهم راحت بودیما، این نیمه ی پر لیوانه :)

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

امشب رفتیم دختر عموی عزیزم که بیست و هشتم اسفند به دنیا اومده [ما دیروز خبردار شدیم] رو دیدیم. انقد عاشقشششش شدم که نگو.البته از همون موقعی که عکسش رو روی پروفایل عموم دیدم دلم واسش رفت ولی وقتی دیدمش بیشتر بیشتر نفسم شد :)))))

خیلی جوجو و کوچولو و نازه.و درعین کوچولو بودن خودش و دست و پاش لپ داره و تپلوئه در واقع :)))) فداششش بشمممممممم تانیای خوشگلمو :**********

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

دیروز واسه سیزده بدرهمونجور که نوشتم رفتیم باغ با همونایی که نوشتم. 

طبق پیش بینی ام سیزده بدر عاالی بود :) با پسر دایی ها خیییلی پاس/ور بازی کردیم. و دایی بی دلی رو بهمون یاد داد. که به نظرم باحال تر از حکمه.

سه دورِ طولانی بازی کردیم و خوشبختانه هیچ دوری رو من نباختم. حکم هم بازی کردیم البته. که ما بردیم :) [رقابتمون خیلی تنگاتنگ بود 6-7 ]دلمون میخواست توپی چیزی همراهمون بود که کمی هم والیبال اینا بازی میکردیم. درضمن بازی 21 رو هم یاد گرفتیم. که چیز خاصی نبود.

امسال بر خلاف سالای قبل جوجه درست نکردیم و غذاهای مختلف سر سفره مون بود. مرغ و قیمه و بادمجون و کوکو سبزی و یکی دو جور برنج، منم که عاشق سفره های رنگارنگ =)))

وسطای غذا خوردنمون کمی بارون گرفت و اخرش هم همینجور. به هرحال خوشبختانه مشکلی تو غذا خوردن به وجود نیورد. بعدش چند تایی عکس گرفتیم. از مادربزرگ جان هم چند تا گرفتم که دوسشون دارم خیلی. [از پیکسل "متولد خرداد" م هم عکس گرفتم واسه وقتی خرداد اومد بذارم اینستا. خوب شد عکسش ثبت شد چون امروز توی دانشگاه گمش کردم! فک کنم محکم نبسته بودمش ]

بعدشم کمی توی اتاق موندیم و حرف زدیم و اینا. 

در ضمن خییییلی هم چاغاله زرد الو خوردم که کوچیک بودن ولی خیییلی خوشمزه و دلچسب :) توی یدونه شکوفه ی آلوچه هم یه الوچه ی کوچولو پیدا کردم که خب چون خیلی کوچیک بود خیلی طعمش حس نمیشد 😛 :)

تاب بازی هم که کردم و سبزه هم گره زدم و کلی آرزو کردم. :) به امید برآورده شدن آرزو های هممون :)

به هرحال خیلی خوش گذشت بهمون. :) امیدوارم به همه خوش گذشته باشه.  :)

مژگان ❤😻
۱۲فروردين

مثل هرسال قبل عید تصمیم گرفتیم فقط دو جا بریم عید دیدنی و مثل هرسال همه جاهای سال قبل [که زیاد هم نیستن] رفتیم. خونه عمه،مامان بزرگ اینا، دو تا دایی و خاله. البته خونه ی خاله افتاد این طرف مسافرت.

همونجور که نوشتم تهران هم رفتیم تقریبا سه روز از روز ششم. 

اولای عید درحال تموم کردن رمان میوه خارجی بودم و به جز یه بار گردش توی اصفهان جای گردشی خاصی نرفتیم[معمولا عیدا یکی دوبار میرفتیم سیتی سنتر]. 

خلاصه عید خیلی خوبی بود به نظرم. خداروشکر :)

واسه ی سیزده به در هم طبق معمول میریم باغ. که احتمالا مامان بزرگ اینا و دایی و خاله همراهمون خواهند بود.که بعدا مینویسم چگونه گذشت :) [پیش‌بینی :عااالی :) ]

بعدم اینکه امروز عکسای سفر و سال تحویل رو ریختم روی کامپیوتر و گوشیم خاااالی شد. دیوونه شدم نقد که اخطار انتقال داده ها به کارت حافظه رو میداد :)

همینا :)

مژگان ❤😻
۱۲فروردين

من حالم خوبه☺

کاش حال هممون خوب باشه ☺

خدایا شکرت ☺

مژگان ❤😻
۰۹فروردين

از وقتی این دورهمی پخش شده یه داستانی داریم تو خونه.

البته اوایل هممون خندوانه رو هم دوست داشتیم و بابا هم عاشق جناب خان بود.ولی توی سری جدید خندوانه که جناب خان نیست و ما هم گاه گاهی خندوانه رو میبینیم بابام تا میتونه از خندوانه ایراد میگیره و تا اسم خندوانه میاد فورا میگه دورهمی بهتره و اصلا قابل مقایسه نیست و اینا. تا دورهمی شروع میشه هم که شروع به تعریف و تمجید از خود برنامه و مجری و مهموناش میکنه.

انگار همه چیز دورهمی عالی و همه چیز خندوانه مزخرفه :/

در ضمن از این مسابقه‌ ی ادا بازی هم مامان بابام خوششون نمیاد، به خصوص از علیرضا خمسه و معتقدن همه ی فیلماشم مزخرفه حتی. من که شخصا فقط یه فیلم ازش دیدم به اسم "دختر شاه پریون"  اگه اشتباه نکنم و بازیش بد نبود. اینجا هم مجری بدی نیست.

نمیدونم چرا انقدر از این برنامه خوب ایراد میگیرن آخه :/

به نظر من که باید همیشگی باشه خندوانه جان. درسته که دورهمی هم خوبه ولی این قضیه منافاتی با خوب بودن خندوانه نداره. 

مژگان ❤😻
۰۹فروردين

روزهای شش و هفتم عید رو توی تهران بودیم.

با اینکه قبلا چند باری تهران رفته بودم ولی هیچوقت توی شهر خیلی نرفتم گردش.

این بار اما قبلش یه لیست کوچیک داشتم واسه دیدن جاهای خوب تهران.

اینم از قصه ی این دوروز :)

روز اول

اولین روز رفتیم برج میلاد و بیشتر از اونچه که فکر میکردیم اونجا وقت گذروندیم.

اونجا با یه برند ابمیوه اشنا شدم که خیلی دوست داشتم و امیدوارم توی اصفهان پیداش کنم.

مامانم اینا به یه مرد چینی "های"  گفتن و اونم سریع گفت عکس بگیریم و اینکه عکسمون کجا خواهد رفت رو بی خبرم!

در واقع اینکه از بالای برج میلاد به تهران نگاه کنیم زیاد از نظر من جالب و خاص نبود. ولی به هرحال تجربه ی خوبی بود.اخرشم یه گروه به اسم سیکس فانتوم اگر اشتباه نکنم یه سری حرکات پارکور و روپایی و....  انجام دادن.

بعدش رفتیم طرفای زعفرانیه،درکه، ولی عصر و... . بیشترین چیزی که توجهم رو جلب کرد هوای خیلی خوب و خاص اونجا بود و گل فروشی های بسیار زیبا. و اینکه دکه های گلفروشی رو اونجا دیدم که توی اصفهان ندیده بودم[مطمئن نیستم وجود نداشته باشن].و اینکه نسبتا خلوت بود که خب به خاطر عیده.خیابوناشم بالا پایینی بود(!)  و خلاصه جای خوبی بود[معلومه که خوبه !] 

 روز دوم

اول به پل طبیعت رفتیم.که پیاده روی زیااادی داشت.هم اولش که باید با پله میرفتی بالا و هم روی خود پل و هم بعد از پل که میرسیدی به گنبد مینا.

روی پل خیلی خوب بود. اتوبان زیر پات رو میدیدی و بقیه تهران رو.

بعدش میخواستیم بریم کاخ گلستان ولی چون نزدیک ظهر بود و گرسنه بودیم رفتیم دربند که یه چیزی بخوریم.

به خاطر شلوغی مجبور شدیم توی خیابون دربند پارک کنیم و تت میدونش پیاده رفتیم و از اونجا با تاکسی رفتیم بالا.

خییییلی هوای دربند خوب بود. بابام همون اولاش تحت تاثیر مردی که تبلیغ میکرد رفت توی یه رستوران و من که هوس ابگوشت کرده بودم، ابگوشت سفارش دادم و بابا و خواهرم هم به تبع من همینو سفارش دادن و مامانم کباب.

ولی ابگوشتش خیلی خوب نبود و کبابش بهتر بود.

بعدش هم کمی پیاده روی کردیم به سمت بالا. و بعد کل مسیر تا میدون رو پیاده اومدیم و رفتیم کاخ سعد اباد.چون نزدیکمون بود.

 توی کاخ سعد اباد خییییلی راه رفتیم. و واسه ی دوتا کاخ ها بلیط گرفته بودیم(سفید و سبز)  که سفید رو رفتیم و قشنگ بود ولی همشو شیشه کشیده بودن.

من چون کفشم اسپرت نبود پام خسته شده بود و اون یکی رو نرفتم.مامانمم واسه من نرفت.

بعد یکم توی خیابونا چرخیدیم و بعد رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم. 

خیلی خوشحالم که با وجود اون شلوغی جای پارک گیرمون اومد و رفتیم زیارت.

بعدش هم مامانم میخواست بریم هفت تیر مانتو و اینا بخریم ولی ما بهش گفتیم لطفا بیخیال شو چون اصلا نمیتونیم راه بریم و پاهامون درد میکنه.

تقریبا همه جاهایی که میخواستیم بریم رو رفتیم.

توی راه برگشت هم در یک تصمیم یهویی رفتیم محلات و حموم اب گرم و اینا.خیلی چسبید با وجود پادردی که -ناشی از راه رفتن زیاد- داشتیم. 

پ.ن: من عااااشق شهرمم.وقتی بریم مسافرت دلم لک میزنه برای شهر خودم و مردم همشهری ام. خوشحالم که داریم به خونه میریم :)

پ.ن 2: اینو دیروز نوشتم.
مژگان ❤😻
۰۴فروردين

عجب بارون خوبیه :)

مژگان ❤😻
۰۱فروردين

بالاخره بعد از چندییین روز که میخواستم بیام یه چیزی بنویسم اومدم.خوب شد قبلا درمورد نود و پنجم نوشتم تا حالشو داشتم :)

خب چون ما خیلی فعالیم دیشب خونه مامان بزرگم و امشب خونه عمم رفتیم.کلییی هم موندیم خونه عمم.دختر عمه جان رو دیدم بعد از مدتها که دلم واسش تنگ شده بود واقعا :) و خیلیای دیگه رو هم دیدم اونجا.

فکررر نمیکنم دیگه جای زیادی بریم چون تصمیم گرفتیم هیچ جا نریم و اینا.شاید فقط خونه یکی از دایی هام بریم. و شاید خاله ام و دیگه همین.

تفریح این روزام بیشتر رمان میوه خارجی و گوشیه.دلم لک زده واسه شمال ولی عید که نمیریم حالا ببینیم بعدش چی میشه. 

درضمن واسه ثبت در تاریخ (!) روزای قبل از عید هم همش مشغول همین رمان بودم و خیلی کم بیرون رفتم.دلم میخواد با دوستام برم پارررک :) چون معمولا من از پارک خوشم نمیومد ولی الان پیش خودم فکر میکنم تابستونا به جای اینکه تو خونه باشم با دوستام برم پارک یا برم واسه خودم کتاب بخونم اونجا[سر کوچمون یه پارک خیلی بزرگه خوشبختانه]. امیدوارم اجازه ی تنها رفتن رو بگیرم.درواقع امیدوارم وقتایی که بخوام تنها برم کسی دلش هوس پارک نکنه! همین :)


مژگان ❤😻