مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۲۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۹اسفند

لحظات قبل عیده و خیلیییی خوبه و حس خوبی دارم :) انشاا... هممون حس خوبی داشته باشیم و سال خوبی :))))

مژگان ❤😻
۲۹اسفند

+قصد داشتم ویژه نامه نوروزی مجله "زندگی ایده آل"  رو بخرم اما نرفتم جایی که داشته باشنش برای همین از توی فیدیبو دانلودش کردم.قبلا هم چند باری از فیدیبو دانلودش کرده بودم اما این بار هم به این نتیجه رسیدم نسخه کاغذی مجله واقعا بهتر از الکترونیکیشه.حداقل برای من.

+حدود ساعت ده رفتم یه دوش گرفتم با آب نه خیلی گرم و با فشار کم. به هرحال خداروشکر اونقدر هاهم سرد نبود و به خوبی گذشت :)

+هنوز کتابای نوروزی ام رو نگرفتم و شاید بعد از عید برم از فرشچیان بگیرم، چون از چند تا کتابفروشی سوال کردم و فرشچیان بعد از عید زودتر از بقیه باز میکنن.


مژگان ❤😻
۲۸اسفند

در راستای اون دوست داشتن خودم و زندگی در لحظه باید بگم توی هر دوشون خیلییی عالی شدم خداروشکر :) و البته باز هم دارم تلاش میکنم براشون. و اینکه دارم روی عصبانی نشدن هم کمی کار میکنم :)

مژگان ❤😻
۲۸اسفند

چقدر این روزای قبل از عید حس خاص و دلپذیری بهم میدن :)

هوای عالی، خیابونای شلوغ،نزدیکی بهار، سرسبزی و هفت سین ها و گلها و ...

همشون عالی و خوشگلن :) خدایا شکرت :) خدایا لطفا دل هممون همیشه شاد باشه :)

مژگان ❤😻
۲۷اسفند

امشب رفتیم عیدی شوهر خواهرم رو بردیم خونشون. لباسهاش و هفت سین و تخم مرغ و آجیل و گل و اینا. سفره مون خوشگل شد و دوست داشتنی خداروشکر :)

مژگان ❤😻
۲۵اسفند

+دیروز فیلم "ایتالیا ایتالیا" رو دیدم.در بعضی جاها سبکش جالب بود اما بعصی جاهاش حوصله م رو برد و زدم جلو. در کل بد نبود.

+امروز یک فیلم راجع به موجودات عجیب دیدم که خیلی جالب بود.نمیدونم از سری فیلمهای هری پاتر هست یا نه اما وقتی هری پاتر رو در فیلیمو سرچ کردم این فیلم رو آورد.اسمش رو نمیدونم و تا پایانش رو ندیدم و البته بعضی جاهاش رو زدم جلو.

+این روزها دارم کتاب "تمام چیزهایی که نمیگوییم" رو میخونم که کتاب خوب و جالبیه.

+امروز رفتیم خریدای باقی مونده از چیزهایی که باید برای عید ببریم خونه شوهر خواهرم رو خریدیم.وقتی امتحانی چیدیمشون جالب و قشنگ شدند. ایشاا... که خوب بشه و به خوشی استفاده کنن.

+امروز ساعت سه از خواب بیدار شدم و رفتم آرایشگاه و بعد از کمی معطلی کارامون انجام شد.این دفعه به جای کوتاه ابروهامو بلند برداشتم.

+پست بعدی احتمالا راجع به سال 96 من خواهد بود :)

مژگان ❤😻
۲۳اسفند

عید امسال رفتیم تهران و کلی خوش گذشت. امسال کلی هم از بهار لذت بردم.بعدش در تابستون رفتیم کارآموزی و آخر مرداد متاسفانه پدربزرگ عزیزم رو از دست دادیم.بعدش در پاییز به شدت مشغول پروژه ام و بقیه درسهام بودم و متاسفانه در پاییز مادربزرگ مادرم رو از دست دادیم. امیدوارم روح هر دوشون قرین رحمت الهی باشه.در زمستون هم باز مشغول پروژه بودم و امتحانات و اوایل اسفند پروژه رو پاس شدم و تموم شد رفت. بعدم قرار شد به علت اینکه مشخص نبود پروژه رو پاس میشم یا نه نتونستم دانشگاه دیگه ای برای لیسانس ثبت نام کنم و این شد که ایشاا... از ترم دیگه دانشگاه خواهم رفت.و البته 30 مهر خواهر جانم عقد کرد انشاا... که خوشبخت باشن همیشه :)

درضمن امسال دختر عموم،دختر دوست مامانم،دختر همسایمون، و دوتا از نوه عمه هام(یک دختر و یک پسر) هم عقد کردن.انشاا... که همشون خوشبخت باشن و همه ی ما مردم خوشبخت باشیم و خوشحال و سالم :)

خب الانم که قبل عیده و حسااابی حال و هوای عید همه جا و در خونه هست.و حالم در کل امسال خوب بود خداروشکر. ایشاا... حال همه ی هممون در سال آینده و سالهای بعدش و همیشه عالی باشه :)))

و مطمئنم سال 97 عاااالی عااالی خواهد بود :))))

اسم امسال رو میذارم تلاش تحصیلی با حالِ خوب :)

مژگان ❤😻
۲۳اسفند

(این مطلب مربوط به چهارشنبه سوری یعنی 22 اسفند هست و چون الان ساعت از دوازده گذشته تاریخ 23 اسفند براش ثبت میشه)

امروز از ساعت پنج و نیم تا یازده و نیم مهمونی بودیم.تولد یک سالگی دختر عموم تانیا بود (البته تاریخ اصلی تولدش 28 ام هست)و به همین مناسبت و به مناسبت چهارشنبه سوری باغ عموم دعوت بودیم. بسیاااار زیاد خوش گذشت.خیلییی خوش گذشت و حال داد. خواننده خوبی آورده بودن و بابام از اول تا آخر رقصید :) بعد کلیییی ترانه و اینا رفتیم شام خوردیم و بعدش هم انیش بازی و فشفشه و نخ شادی و... بعد هم از روی اتیش پریدیم.من اولین و تنها دختری بودم که از روی آتیش پریدم :)))) بعد کلی وقت یکی دوتا خانوم هم پریدن.و بابام که بارها وقتی اتیش زیاد بود پرید.

خلاصه واقعااا خوش گذشت و عالی بود.ایشاا... که به همه خوش بگذره و عالی باشه برای همه، همچنین ایشاا... خب بی خطری باشه برای همه و دل همه شادِ شاد باشه. :)💜

خدایا بسیاااار شکرت :)


پی نوشت درباره تانیا: تانیا جونم الان دیگه میتونه راه بره،هرچند مدتی یک بارمیافته.امشب بهش کمی مرغ دادم . و شوهرخواهرم توی بغلش خوابوندش :))) آخر جشن هم توی اتاق با یه بادکنک کلی سرگرمش کردم. بادکنک رو باد میکردم و میدادم دستش اونم هی فشارش میداد و دهنش رو میذاشت به یه قسمت از بادکنک تا اونم بتونه کاری که من کردمو انجام بده :))) 

بعضی وقتا هم باد بادکنک رو خالی میکردم توی صورتش اونم کلی کیف میکرد :)))

مژگان ❤😻
۲۱اسفند

+مادربزرگم عاشق رنگ سرمه ایه. یکبار به مادرم گفته بود من از قهوه ای بدم میاد و سرمه ای رو دوست دارم،اصلا بیا با هم سرمه ای رو دوست داشته باشیم 😀

+دستپخت مادربزرگم فوق العاده ست. امروز برای ناهار خونه ما بود و من ماکارونی با پنیر پیتزا پخته بودم.مادربزرگم خورد و برای تشویق من به بیشتر آشپزی کردن کلی ازم تعریف کرد،همچنین بهم گفت غذاهای قدیمی تر براش بپزم،مثل قرمه سبزی.

+مامانم میگفت برای اینکه عزاداریم چهارشنبه سوری توی خونه خواهیم بود. تا اینکه یک هفته قبل از چهارشنبه سوری مادربزرگم تماس گرفته بود و به مادرم گفته بود وای نکنه دیشب چهارشنبه سوری بود و ما خبر نداشتیم و جایی نرفتیم؟! خلاصه مامانم گفت برای دلخوشی مادربزرگ و برای حوصله خودمون انشاا... امسال هم میریم باغ برای چهارشنبه سوری. 

+مادربزرگ چند شب پیش صراحتاً گفت: من آقا هاشم (پدر بزرگم) رو دوست داشتم. قبلاً هم مشخص بود دوستش داشته ولی یادم نمیاد اینجوری گفته باشه. 

+مادربزرگم همیشه بوی خوبِ خوبِ خووووبی میده. :)

+یکبار چند سال پیش مادربزرگم "هفت تا بدینجیل" ریخت توی جیبم =))))

+من عااااشق مادربزرگمم و اونم عاااشق منه :) بله خودشیفته هستم. -_-


مژگان ❤😻
۲۱اسفند

مدتها بود، شاید از تابستون، که پر کردگی دندونم افتاد(فکر میکنم) و یه حفره ای ایجاد شد که غذاها میرفت داخلش و باعث درد میشد. منم به علت تنبلی و بعدش به خاطر پروژه هی نمیرفتم درستش کنم. تو این مدتم هی از اون طرف دهانم غذا میخوردم.تا اینکه پروژه هم تموم شد ولی بازم هی تنبلی کردم و پیگیری نکردم تا اینکه یه تیکه ی کوچیک از دندون شکست.و دیگه اگه غذا به دندونم میخورد درد میگرفت منم یکی دوروز بعد شکستنش بالاخره رفتم عکس گرفتم ،البته همون روزم تنبلی میکردم و نمیخواستم انجامش بدم ولی دیگه دردناک تر شده بود و شنبه یکمش انجام شد و امروز عصب کشی و پر کردن کامل شد و اینجوری شد که میتونم بگم دندون نو پلو بخور :)))))


پ.ن: امروز کتاب "عقاید یک دلقک" تموم شد. سرسری خوندمش و زیاد بهش دقت نکردم.

مژگان ❤😻
۲۱اسفند

همین الان از ضیافت خودم برای خودم خارج شدم 😀امروز ماکارونی با پنیر پیتزا پختم و نتیجه عالی نبود اما خوب بود،  به خصوص برای اولین تجربه :) دستور پختشم از سایت2nafare.com برداشتم.

نمیدونم قبلا نوشتم یا نه اما تازگی ها به شدت عاشقققق آشپزی شدم و هی دلم میخواد چیزای جدید و خوشمزه بپزم. 


مژگان ❤😻
۱۹اسفند

+امشب رفتم دندونمو عصب کشی کردم.فکر میکردم قبلا هم دندون عصب کشی کرده ام اما این اولی بود. دندون پزشکی همیشگی مون مدتیه رفته خارج از کشور و یک دندون پزشک معتمد خودش رو جایگزین کرده. این بار اولی بود که پیشش میرفتم و خیلی دکتر خوبی بود.یه جاهایی برام توصیح میداد چیکار میکنه و علتش چیه و درد داره یا نه و... تازه عصبم هم بهم نشون داد :)))) یه چیز گوشتالوی کرم مانند کِرِمی و صورتی کوچولو که دکتر گفت بخشی از عصبته. خلاصه الان که هنوز نیمی از دهانم بی حسه ایشاا... که درد نگیره :)


+امروز فیلم "اتاق" محصول سال 2015 رو دیدم.همونطور که قبلا نوشتم کتابش رو خیلی خوب نخوندم چون به نظرم کمی خسته کننده بود.اما فیلم خوب بود و پایانی خوش داشت.


+مامان بزرگم امشب اینجاست :)

مژگان ❤😻
۱۸اسفند

خب امروز روز مادرجاننن و زن بود :) اول از همه بگم که دیشب شوهرخواهرم برای مامانم و خواهرم کادو و گل و شیرینی آورد. امروز هم اول پاشدیم بریم یه جایی که قبلا رفته بودیم اسب سواری و اینجور چیزا داشت که اونجا رو تعطیل کرده بودن. خلاصه برای دومین بار رفتیم رستوران ترنج بانو که این دفعه اندازه اون دفعه بهم نچسبید.شاید چون اوندفعه کلی راه رفته بودم و گرسنه بودم ولی به هرحال این بارم خوب بود خداروشکر :)

بعدش عصر کادوی مامان شوهرخواهرم رو دادیم خواهرم و شوهرش ببرن .بابامم رفت مسافرت.و من و مامانم رفتیم خونه مامان بزرگ کادوی خاله و مامان بزرگ رو دادیم و منم طی یک عملیات سورپرایزی به مامانم کادو دادم :) انقدر اون لحظه ای که خوشحال شد بهم چسبیییید :) دوستت دارم مامان جونیمممم و دوستت دارم بابا جووونیمممم :)))

داییم هم اومد گفت فردا روز برادره و شنبه ی دیگه روز دایی،حواستون باشه 😀

ایشاا... خدا همه مامان باباهارو حفظ کنه. :) و مامان بزرگ بابا بزرگا و دایی و خاله ها و عمو و عمه ها و همسرانشون و بچه هاشون و همه ی رو خلاصه :)

ایشاا... همه شاد باشیم همیشه :)

و در ضمن ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) مبارک :)

مژگان ❤😻
۱۷اسفند

الان رفتم و مطالبی که با موضوع "کتاب" در وبلاگم قرار داده بودم رو نگاه کردم. اما اینا اصلا همه کتابایی نبودن که خونده ام.البته در موضوعات دیگه ی وبلاگ چیزهایی راجع به کتابای دیگه نوشته ام اما مطمئن نیستم همشون رو نوشته باشم. به هرحال توی ادامه مطلب این پست کتابهایی که در حدود یک سال گذشته خوندم ام رو مینویسم و کوتاه راجع بهشون یه چیزی مینویسم. برای اینکه بدونم چیا خونده ام و چه جوری بوده :)

مژگان ❤😻
۱۷اسفند

کتاب "پس از تو" همین الان تموم شد. در جایی که اصلاااا فکرشم نمیکردم صفحه آخره. چون من نسخه الکترونیکی رو از فیدیبو داشتم میخوندم و چندین صفحه اخر کتاب اختصاص داده میشه به پانوشت ها متوجه نشدم که این آخرین صفحه داستانِ کتابه و یهویی کتاب تموم شد :O

خب با توجه به چیزایی که گفتم تقریباً مشخصه که پایان کتاب باز بود.تکلیف خیلی چیزها در صفحات نهایی مشخص شد اما تکلیف شخصیت اصلی کاملا مشخص نشد هرچند پیدا بود که اون راهشو انتخاب کرده.

در کل همونجور که قبلاً نوشتم داستانش به جذابیت "من پیش از تو" نبود اما بد هم نبود و قلمی دوست داشتنی و ترجمه ای جذاب داشت.


مژگان ❤😻
۱۶اسفند

خب قبل از هرچیز باید اعلام کنم که امروز فسنجون پختم :) قبلا چند باری پخته بودم اما نه از روی جایی فقط با اطلاعات کمی که از اطرافیان گرفته بودم و فسنجون ها چندان خوب نشدن.

و البته یکی دوباری هم قیمه درست کرده بودم از روی کتاب آشپزی که اونها بد نبودند.به هرحال همه اینها برمیگرده به چندین سال قبل و امروز بعد از سالها پاشدم از روی این لینک فسنجون پختم. بعدش البته این لینک رو دیدم و تصمیم گرفتم دفعه بعدی از روی اون درست کنم.

به هرحال نتیجه بد نبود و تا حدی خوب هم بود.به چز چند ایراد کوچیک مثل زیاد بودن پیاز و نسبتاً درشت بودنش و اینکه آب خورشت خیلی کم بود.

خلاصه که مدتیه خیلی دلم میخواد غذاهای جدید بپزم و ایشاا... شروع خواهم کرد به پختن.

برای دستور غذاها هم از سایت "دونفره.کام" استفاده خواهم کرد :)

هرچی پختم هم میام اینجا مینویسم ایشاا... :)

و خدایا شکرت :)


پی نوشت :این روزها کتابهای "پس از تو" و "عقاید یک دلقک"  رو میخونم. "پس ازتو" داستانی به جذابیت "من پیش از تو" نداره اما نحوه نگارش و ترجمه از نظر من فوق العاده اس و بسیار دوستش دارم. "عقاید یک دلقک"  رو هم بیشتر به این علت میخونم که تموم شه و کمییی هم جذبش شدم.

مژگان ❤😻
۱۵اسفند

مامانم هر چند وقت یکبار یک سریال پیدا میکنه و هر شبِ هر شب میشینه نگاه میکنه،بعضی اوقات منم میشینم همراهش نگاه میکنم یا از توی اتاقم به صدای سریال گوش میدم و از این طریق ماجراش رو متوجه میشم.

سریالهایی که این روزها مامانم میبینه "آنام"  و "هست و نیست"  هستند. از "هست و نیست" شروع میکنم .اولش بد نبود تا اینکه دعواهای بیشمار مهیار و دخترخاله اش شروع شد و این قضیه سکه ها که به شدت لوس و غیر واقعیه.مثلا منصور خانی که زن بود اونهم زنی که اصلا جذبه خاصی نداره یا اون مردی که بهش میگن عسل بابا! خیلیییی بی مزه اس این حرف. یا خود رییس عسل بابا خیلی بی مزه و بی ابهته و کارای مسخره میکنه. در کل اولا بد نبود اما الان افتضاحه این سریال.

اما "آنام" به جز اینکه کمی بیخودی کشش میدن سریال رو در کل سریال بدی نیست به نظرم.فقط همونطور که گفتم یه کم حوصله سربر و تقریباً بی اتفاق شده هر قسمتیش. اما پیش بردن چند داستان نسبتاً جذاب درکنار هم رو توی این سریال دوست دارم.

و اما مسابقه "کودک شو"، امروز بدون اینکه بخوام -تنها به این دلیل که تلوزیون روشن بود منم حال نداشتم برم بزنم یه جای دیگه- داشتم میدیدمش. وای که چقدر مسابقه ای که برای باباها طراحی کرده بودن مسخره و بی هیجان بود.من نمیدونم چرا بیننده ها و همسران اقایون انقدر از خودشون هیجان نشون میدادن!  البته من هربار از کودک شو قسمت کمی اش رو دیدم اما درکل به نظرم باید کمی هیجان بهش تزریق کنن.

در ضمن دلم برای خندوانه تنگگگ شده و دورهمی هم خوبه :)

این بود نظرات من درباب آنچه این روزها در صدا و سیما میگذرد :)

مژگان ❤😻
۱۴اسفند

امروز رفتیم خیابون ابن سینا کلی پارچه گرفتیم.من برای خودم یک پارچه تاپ و دامنی قرمز مشکی بسیار خوشرنگ گرفتم. مادرم هم برای مامان بزرگ و خاله و خودش و خواهرم کلی پارچه گرفت. درضمن من یک لاک اکلیلی هفت رنگ گرفتم که خیلی دوسش دارم :)

بعدش هم رفتیم رستوران ترنج بانو توی اتیشگاه که غذاش خوشمزه و نسبتاً با کیفیت بود.همینطور ظرفای جالبی داشت.

الانم درحال خوردن هات چاکلتی هستم که خودم درست کردم و خوشمزه ام هست و داشتم کتاب "پس از تو" رو میخوندم :) نمیدونم شب بریم بیرون یا نه.

مژگان ❤😻
۱۳اسفند

مدتی بود که میخواستم کتاب "من پیش از تو"  رو که خیلی ازش تعریف شنیده بودم بخونم.فیلمش رو مدتها قبل دیده بودم و دیروز هم نسخه الکترونیکی کتاب رو خریدم.بسیار کتاب دوست داشتنی ای بود و یک ترجمه ی فوق العاده هم داشت. کتاب جوری بود که خیلی جذبش شدم و نتونستم رهاش کنم تا تمومش کردم.

پایانش کمی غم انگیز بود اما فکر میکنم در کتاب "پس از تو" این پایان غم انگیز جبران بشه؛پس برم به سوی خوندن اون کتاب :)


پی نوشت: دیروز در خواب ناز بودم که حدود ساعت نه و ربع دوستم به خونمون زنگ زد و به مادرم گفت باید ده و نیم دانشگاه باشیم و مژگان داره میاد یا نه؟ منم سریع حاضر شدم و با تاکسی رفتم دانشگاه. استاد فلش هامون رو پس داد و گفت پاس شدیم یا نه. البته ما که از قبل میدونستیم. بعدش هم قرار بود بریم کافی شاپ که چون دیر شد فقط یک چیپس گرفتیم توی راه خوردیم.

مژگان ❤😻
۱۱اسفند

به تازگی متوجه شده ام که اگه مدتی در یک مهمونی جایی باشم بعدش حتما باید برای یک مدت مثلا یک روز توی اتاقم تنها باشم تا دوباره شارژ بشم! 

مثلا امروز برای ناهار باغ شوهر خواهرم اینا دعوت بودیم و حدود هشت برگشتیم خونه. کلی خوش گذشت. پاسور بازی کردیم و وسطی و شیر و پلنگ  و اسم فامیل و موشک کاغذی بازی و در آخر گل یا پوچ :) 

الانم کمی بدن درد دارم از بس دویدم. و اینکه همونجور که در ابتدای مطلب گفتم باید حدود یک روزی شارژ بشم و شاید حتی نرم بیرون هم مشکلی نباشه برام( چون معمولاً باید هرروز برم بیرون،هرچند بعضی روزها مدت بیرون رفتنم کم باشه مثلا برای خرید کمی بریم بیرون.)

و همینا :)

مژگان ❤😻