مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۱۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۲۷خرداد

+امروز توی کلاس زبان دوباره یه نفر بهم گفت که بهت نمیاد بیست ساله باشی و هفده هجده بهت میاد! چقدر هی این داره تکرار میشه.

و راجع به کلاس زبان اینکه خداروشکر دوباره دوسش دارم :)

+امروز کلی از کارای تولدمو انجام دادم.بیشتر چیزای تزیینی رو گرفتم و فقط چنث تا خرید کوچولو مونده.دعوتامم انجام دادم. و دارم طبق برنامه ای که نوشتم پیش میرم.به امید یک جشن تولد توپ که به هممون خوش بگذره :)


+ظهر درحالی که داشتم میرفتم بخوابم دیدم خواهرم، که توی هال پیش مادرم بود و چند دقیقه قبلش پیششون بودم، دو تا میس کال انداخته رو گوشیم.تعجب کردم و بلند گفتم چیکار داری که دیدم دوباره زنگ زد.برداشتم دیدم مامانم و خواهرم دارن برام تولدت مبارک میخونن! و بعدش هپی برزدی!! عاشقشونم ینی :*



مژگان ❤😻
۲۵خرداد

+هی میخواستم بیام اینجا بنویسم اما نمیومدم، چون که صفحه نمایش گوشی جدیدم نسبت به گوشی قبلیم خیلییی کوچیک تره و اصلا راحت نیست باهاش بیام وبلاگمو آپ کنم.الانم با کوشی قبلی اومدم و چقدرررررر خوبه واقعا بزرگی صفحه نمایشش.درسته از بزرگی زیادش خسته شده بودم اما این چند روزی که جدیده دستم بود حسابی دلم برای این گوشیم تنگ شد و فعلا نگهش میدارم. اخیششش هرچی بگم خوبه کم گفتم :) زد اولترای عزیزم :)

البته نه اینکه ایفون بده ها ولی این صفحه نمایشش عالیه واقعا،ایفون هم دوربین و امنیت و یه سری امکاناتش بهتره و کلا گوشی خیلی خوبی هست اما برای وب گردی و به خصوص پست گذاشتن گوشی قبلیم بهتره و همچنین کتاب خوندن و فیلم دیدن، کلا کارایی که مربوط به صفحه نمایشه.واقعا میگم هرکدوم خوبی های خودشون دارن.


+اون جمعه و این جمعه تانیا جانم رو دیدم.اون جمعه اومدن خونمون با کیانا و این جمعه به من گفتن بیا باغمون.برای تانیا یک ماشینِ هل دادنی گرفته بودن که خیلی دوست داشت و وقتی بهش میگفتم بوق بزن سریع میزد :) خودم یادش دادم البته :)

کلی ازش عکس گرفتم تانیای دوست داشتنی خودمو :) دیگه اینکه حسابی با کیانا هم حرف زدیم و بهم خوش گذشت خلاصه :)

برناممون برای فردا رو هم نمیدونم :)

مژگان ❤😻
۱۹خرداد

خب امروز تولد بنده بود :) البته جشن تولدم رو یک تیر خواهم گرفت که ماه رمضان تموم شده باشه و کسی روزه نباشه. امروز صبح کمی رفتیم خرید و عصر رفتیم برای گوشی و کمی مامانم کار داشت. 

شب نشسته بودیم توی خونه که یه دفعه بابایی اومد و گفت مژگان چشماتو ببند :) و بعد که چشمامو باز کردم دیدم برام یه کیک خریده که سورپرایز بشمممم :)))) خیلییی خوشحال و سورپرایز شدم و اصلا انتظار نداشتم :)

خدایا شکرت برای همه چیییییز :) حس خوبی دارم، حالمم عالیه :))))) 


مژگان ❤😻
۱۹خرداد

در اولین ساعت تولدم باید بگم که بیست ساله شدن حس خوبی داره :) بعدا انشاا... بیشتر خواهم نوشت :)

مژگان ❤😻
۱۴خرداد

امروز روزه بودم و این سومین روزه ام بود.کاشکی همش رو میگرفتم...کاشکی از این به بعد توفیق داشته باشم همشو بگیرم.

امشب خدا بهم توفیق داد و دعای جوشن کبیر رو خوندم. هرکس این پست رو میبینه التماس دعا. انشاا... در دو شب دیگه هم توفیق خوندنشو داشته باشیم. 

خدایا شکرت .


توضیح نوشت:روزه گرفتنم روز سیزدهم بوده اما چون ساعت از دوازده گذشته تاریخ چهاردهم ثبت میشه. 

مژگان ❤😻
۱۲خرداد

دیشب تولد شوهرخواهرم رو گرفتیم که در اصل تولدش 14 ام هست. خیلی خوش گذشت بهمون.افطاری برنج و کباب بود و مخلفات شامل خرما و زولبیا بامیه و ژله تمشک و سالاد فصل تزیین شده توسط من:) و سبزی و اینا. البته غذا رو آماده گرفتیم. خلاصه شب خوبی بود خداروشکر :)

امشب هم رفتیم چیکن برگر و پیتزا خوردیم و پریشب مرغ سوخاری و این به اون معناست که سه شبه درست و حسابی رژیمم رو رعایت نکردم اما امشب زیاد از کالری کاهش وزنم سرپیچی نکردم :) فردا کلاس زبان دارم و لیسنینگ رو گوش نکردم، حال گوش کردنشم ندارم متاسفانه اما خب با لیسنینگ بعدی حتما گوش میدم.

همینا :)

پی نوشت:

1-خدایا شکرت برای بارون امروز و برای مهربونی و بزرگی بی حد و حصرت :)

2-خدایا لطفا همه گرسنگان رو سیر کن :)

3-خدایا لطفا بهم توفیق انجام اعمال خیر رو بده :)

مژگان ❤😻
۰۸خرداد

امروز برای دومین بار در کل عمرم توی آرایشگاه بهم گفتن که بهت نمیاد بیست ساله باشی.گفتن بهت میاد شونزده هفده ساله باشی! اولین بار توی کلاس زبان بود که استاد ازم پرسید چند سالته و من گفتم بیست اونم گفت بهت نمیاد و فکر کردم دختر دبیرستانی هستی. البته اینم بگم که هنوز بیست ساله نشدم و نوزدهم خرداد تولدمه اما به همه میگم بیست سالمه دیگه چون چیزی نمونده تا تولدم :) در ضمن اینکه سنت کمتر بخوره یا دقیقا همون سنی که هستی بهت بیاد چیز خاصی نیست به نظر من.


+امروز رفتم برای تولد شوهرخواهرم کمی خرید تولد کردم،بادکنک و بشقاب لیوان چنگالای تم سبیل و... خریدم .کادوی تولدش رو دیشب بعد از شام از مغازه کنار فست فودی گرفتم که یک بلوز آبی هست.(دیشب روز همبرگر بود و کاملا اتفاقی رفتیم پیتزا خوردیم!)

مژگان ❤😻
۰۷خرداد

+و بالاخره رفتم کارای فارغ‌التحصیلی رو انجام دادم و گواهی موقت پایان تحصیل رو گرفتم.حالا باید برم ثبت نام دانشگاه برای لیسانس البته هنوز نمیدونم کدوم دانشگاه میخوام برم!

+امروز رفتم پول خرد کنم در بوفه دانشگاه و چشمم خورد به عضو جدید خونواده مزه چیپس:"چیپس با پنیر دودی" و گرفتمش. البته دوسش نداشتم زیاد.

+بین سریالهای "گلشیفته" و "ساخت ایران2" واقعااا ساخت ایران 2 خیلی بهتر و جالب تره با داستان پیچیده تر و جذاب تر و همچنین خنده دار تره .البته گلشیفته داره به مشکلات زنان اشاره میکنه و این خیلی مهمه اما زیاد خنده دار و جالب نیست.به هرحال من بازم سعی میکنم ببینمش فعلا تا قسمت هفتم دیدم.شهرزاد هم که تا قسمت پانزده اومده و بسیار جذابه.

+کتاب اول از مجموعه "انتخاب" رو خوندم و تقریبا خوب بود.احتمالا کتاب دومش رو هم بگیرم و بخونم و بعد تصمیم خواهم گرفت بقیشم بخونم یا نه.کتاب "خاما" همچنان نیمه تمومه و باهاش نتونستم ارتباط برقرار کنم خیلی.

+شنبه رفتیم خرید و یکشنبه کلاس زبان و کمی گردش دوشنبه هم که رفتم دانشگاه و عصر نمیدونم چیکار خواهم کرد :) اینم گزارشات روزانه :)

مژگان ❤😻
۰۵خرداد

دیرور باغ بودیم.من نمیخواستم برم اما عموم زنگ زد گفت که تانیا رو بیا بگیر و هرکی میاد بوق میزنه فکر میکنه شمایین میاد دم در :**** برای همین رفتم و البته برای اینکه مادربزرگم بعد از مدتها میخواست بیاد باغ. تانیا از اول توی باغ بود و کلللی کارای دوست داشتنی کرد:

+موقعی که یه ماشین میخواست بره بای بای میکرد و موقع اومدن یه ماشین میرفت ببینه کیه،یه دفعه بهش گفتم بگو سلام و خیلییی خوشگل چیزی شبیه این گفت: یَیام :)

+یه گربه توی باغ بود و پوریا گرفته بودش و میخواست بندازدش باغ بغلی ما هم دعواش میکردیم،تانیا هم مثل ما هی میگفت نههههه :)

+داشت آب بازی میکرد یه دفعه دید یه کنجد توی آبه، هی سعی کرد درش بیاره که موفق نشد آخرش به من گفت این جیه ؟! منم براش در آوردمش.

+موقع ناهار داشت ماست میخورد و توجهی به ماکارونی های توی ظرف روبروییش نکرد، بعد یه دفعه برگشت بشقاب منو دید هی ماکارونی های منو برمیداشت با ماست قاطی میکرد و میخورد :) 

+دید بابام داره جارو میزنه رفت جارو رو برداره که سنگین بود و نتونست ولی اخرش بابام براش نگه داشت و کمی جارو زد :)

+یه عروسک گوسفند برده بودم و صدای گوسفند رو یادش دادم،با همه وجود سعی میکرد بگه بعععع :))))

+توی تاریکی بغلش کرده بودم که یه دفعه کیانا اومد بگیردش، یه دفعه با تعجب به من نگاه کرد و سریع رفت بغل خواهرش. فکر کنم تانیا فکر کرده بود من کیانام :))))

خب حالا راجع به مامان بزرگم بگم که دفتر حروف الفبا رو براش بردم که یادش بدم، همش پ و ت و ث رو قاطی میکنه به خصوص ث اما خب روند یادگیریش خوبه :) امیدوارم بتونه یاد بگیره حروف رو چون خیلی دلش میخواد :) وسط نوشتن میگفت خب حالا یه چایی بخوریم بعد ادامه بدیم :) یا میگفت نقطه هاش یادم میره کجا باید باشه و... :)

و یه چیزم درمورد پوریا بگم،برای اون گربه ای که گفتم پیدا کرده یه خونه درست کرده بود و اصرار داشت گربه بره اونجا اما گربه نمیرفت و میومد پیش پوریا، آخرش پوریا کاملا جدی بهش گفت نمیخواد به من وفادار باشی برو تو خونتون،و همشم اصرار داشت که گربهه منو دوست داره و بهم وفاداره :))))

مژگان ❤😻
۰۲خرداد

تا جایی که یادم میاد در چند سال اخیر هیچ‌وقت هوا اینجوری نبوده تا این موقع سال که اینهمه بارون بیاد و هوا خنک باشه و ...البته که خداروشکر میکنم به خاطر این هوا و بارون ها :)

به هرحال من کمی سرما خوردم به علت اینکه حدود سه شب پیش پنجره اتاقمو باز گذاشتم و هوا کمی سرد بود البته اونقدرها سرد نبود.دو روز اخیر کمی گلوم میسوخت اما امروز خداروشکر عالی ام :) 

و اینکه در حال خوندن کتاب "انتخاب" هستم .البته "خاما" رو هنوز تموم نکردم.

مژگان ❤😻
۰۱خرداد

اسم انگلیسیم توی کلاس زبان "گلوریا" هست.هنوز بهش عادت ندارم و برام غریبه ست ولی دوسش دارم :) امروز نشستم کلمات جلسه آینده رو نوشتم و تقریبا همه تمرینای ورک بوک رو حل کردم. خیلی زبان رو دوست دارم و خیلی براش تلاش میکنم :)


پی نوشت:

1-سلام به اولین روز خرداد :) هجده روز دیگه بیست ساله میشم :)

2-به به عجب بارونی :)

مژگان ❤😻
۲۹ارديبهشت

دیروز باغ بودیم و تانیا رو آوردیم پیشمون.چند تا از کارای شیرین خانوم :))))  :

+موقع ناهار گفتم بذار دستمو بکشم روی دستاش که اگر چیزی چسبیده به دستش کنده بشه.وقتی داشتم اینکارو میکردم بهم زل زده بود.نمیدونم چه فکری پیش خودش کرد که دستشو میزد توی ماستا و میمالید به دست من :))) هرچی هم میگفتم خودت بخور بازم اینکارو میکرد :) تا اینکه حواسش پرت شد.اولش با قاشق غذا خورد،بعد با چنگال و بعد که با ما نگاه کرد شروع کرد با قاشق و چنگال غذا بخوره :) اخه نینییییی تو کوچولو اینارو از کجا بلدی. :)

+عاشق بادبزن و انبر شده بود و هیچ جوره بیخیال نمیشد و میخواست زغال باد بزنه.اخر بردمش توی اتاق و کمی باهاش بازی کردم. مثلا سیب زمینی رو عمدا مینداختم رو زمین اون خانوم مهلبون میدادش به من :)

+بابام طبق معمول ادای هاپو براش درمیورد اونم خیلی دوست داره یهویی پاشد رفت بغل بابام. بعدم که داشت میرفت بیرون باغ پاشد دستشو داد به بابام و باهاش رفت.توی راهم پاشو میذاشت رو الوچه های رو زمین و لهشون میکرد :) 

+بابام روی دو تا دستش می ایستاد و اونم پاشو با دستش گرفته بود میبرد بالا :)))

+صدای سگ که میومد توجهش جلب میشد و اونم صدای سگ در میورد :) داشت غذا میخورد یه دفعه به نونش ماست مالید و گرفت بالا گفت بابا،کیانا ترجمه کرد که یعنی بابا اینو بده به سگا :))))

+عاشق مرغای باغشون بود و کلی نگاهشون میکرد. من سعی کردم یادش بدم بگه قُد اما فقط میگفت دُ :))) برای مرغا کلی دست میزد.

+برام جالب بود این دفعه اومد بغلم و تا باغمون بغل من بود و همچنین راحت رفت بغل بابام.فکر کنم دیگه داره مارو میشناسه :)

+عاشق نوشابه اس و سر غذا آخر بار نوشابه رو اوردیم که قشنگ غذاشو بخوره. وقتی داشت میخورد غذاشو نگاهش همینجور به نوشابه بود و وقتی نوشابه خورد یه صدای اخیش مانندی داد و جیگرش حال اومد :)

خلاصه همینا.عاشق تانیا هستم و همه اینو میدونن :)

مژگان ❤😻
۲۶ارديبهشت

خوندن زبان درحالی که صدای بارونِ خوشگل میاد چقدر لذت بخشه :)


+این روزها برنامم رژیم و ورزش و رسیدگی به خودمه اول بعدش هم زبان. همچین این وسطا حسابی بیرون میرم بت خونواده و دوستان و خیلی خوش میگذره خداروشکر :) کلاس رو هم میرم و میخونم و تمرین مینویسم و لغت جدیدم میخونم از کتاب خواهرم. 

امشب یک لیسنینگ گوش کردم و خیلی برام راحت بود :) البته که این لیسینینگ با توجه به سطحمونه و راحته برای ما اما خب خیلی خوب بود که فهمیدم :) فقط یکم خوندنی مونده برام وتمرین.

امروز صبح رفتیم کافی شاپ با دوستای قدیمی:ستاره،نرگس،فاطمه،فروزان و مهناز.کلی دلم واسشون تنگ شده بود و خیلی خوب شد دیدمشون :)

عصر هم یه سر کوچیک به باغ زدیم و رفتیم یه دوری زدیم :)

مژگان ❤😻
۲۵ارديبهشت

امروز اولین روز کلاس زبان بود، خواهرم این جلسه رو نیومد اما شاید از جلسه دیگه بیاد شاید هم نه.

کلاس خیلی خوب بود فعلا سه نفر هستیم اما احتمالا کمی بیشتر بشیم.کتابمون touch stone3 هست و طبق تحقیق کمی که کردم کتاب خوبیه. خلاصه از کلاس خییلی خوشم اومد خداروشکر و میخوام استیودنت خوبی باشم و حسابی برای جلسه بعد درس بخونم ^_^

همچنین یک کتاب هم از خواهرم گرفتم که دارم از روش لغات جدید یاد میگیرم :)


پ.ن:بعد از کلاس با مامان رفتیم اسلایدر مرغ خوردیم،برای مامان بزرگ هم گرفتیم بردیم.بعد از ما هم خواهرم و شوهرش رفتن برای خودشون اسلایدر گرفتن که البته از ما یاد گرفتن =))))

پ.ن دو: دیشب خورشت ماست درست کردم.کلی تلاش کردم و کلللی زعفرون ریختم اما رنگش خیلی زرد نشد و مزه اش هم خیلی خوب نشد! البته اینم بگم که احتمالا به خاطر ماستش بود وگرنه من که کارمو خوب بلدم =))))

مژگان ❤😻
۲۲ارديبهشت

امروز یه روز عااالی بود، تولد انیس بود، بعضی از دوستان رو اونجا دیدم و بعضی ادمای جدید البته درکل خیییلی زیاد نبودیم اما کلی خوش گذشت بهمون خداروشکر :) به خصوص من از دیدن دوست عزیزم فاطمه که دلم براش تنگ شده بود لذت بردم و البته جای شیوا و زهرا هم حسابی خالی بود.

کیک خوشمزه ای هم خوردیم و شام هم الویه و کوکو و ژله که من باید زود برمیگشتم و ژله رو نخوردم :) خلاصه که خداروشکر خیلی عالی بود و خوش گذشت به هممون :) 

خدایا لطفا حال هممون همیشه خوب باشه :)

مژگان ❤😻
۲۱ارديبهشت

+امروز رفتیم باغ ،هوا عالی بود و صدای بلبل ها و ... یکی از دوستای بابام هم مدت کوتاهی اومد باغمون با خونوادش که یه دختر بچه خیلی خوشگل داشتن ماشاا... :) تانیا جونم هم اومد با کیانا اما کمی تانیا مریضه انشاا... زودی خوب میشه :)


+چهارشنبه یه زن و مرد میانسال رو دیدم که دست هم رو گرفتن و زیر بارون از عرض خیابون رد شدن. خیلییی دوست داشتنی بود اون صحنه برام :)


+امروز با چند تا از دوستای قدیمی قرار گذاشتیم همو ببینیم که نمیدونم چی خواهد شد انشاا... که میبینم همو.


+فردا تولد دوستم انیسه.کادوم یک گردنبند شیشه ایه.امیدوارم دوست داشته باشه. :)

مژگان ❤😻
۲۰ارديبهشت

+امروز رفتم تست کلاس زبان و قرار شد برم برای یادگیری کتاب تاچ استون 3، خیلی خوشحالم که رسیدم به سومی از الان :) توی تست حدود نود درصد سوالا رو جواب دادم و با توجه به اینکه گفته بودم فقط یک ترم کلاس زبان رفتم کمی براش تعجب برانگیز بود منم توضیح دادم که فیلم هایی با زبان انگلیسی زیاد میبینم. بعدش هم رفتم در سامانه فارغ‌التحصیلان ثبت نام کردم، دیروز رفتم دانشگاه و گفتن اول باید اونجا ثبت نام کنی.حالا قراره به زودی برم دانشگاه دوباره.

+امروز عصر رفتم سرمزار پدربزرگ بعد از مدتها،بعد هم سر مزار خاله مادرم، مادربزرگ مادرم و مامان و بابای پدرم. خداوند همه رفتگان رو بیامرزه.


مژگان ❤😻
۱۷ارديبهشت

امروز دلمه برگ مو درست کردیم و چقدر کار داره درست کردنش! به خصوص پیچیدن دلمه به شکل رول که اصل ماجراست و طولانی ترین قسمت به خصوص برای ما که موادمون زیاد بود.البته دوست مامانم و دخترش اومدن کمکمون که خدا خیرشون بده ما که کلا بلد نبودیم اصلا.میخواستیم صد تا دلمه درست کنیم اما اخرش شد حدود سیصد تا. حدود دویست تاش رو دادیم برای خونواده دامادمون به همراه دو تا مرغ شکم پر و بقیه دلمه هارو دادیم دوست مامانم و همسایمون. خودمون که اصلا دوست نداریم و مامان بزرگ و خاله اینا هم همینطور.

این روزها کلی کار دارم که باید انجام بدم از جمله کادو برای تولد انیس،تست کلاس زبان،کارای فارغ‌التحصیلی در دانشگاه، خریدن مانتو و یه سری کار دیگه که انشاا... انجام خواهم داد همشونو.


پ.ن: آیا میدانید جملات تاکیدی چه تاثیر مثبتی دارن؟خیلی مثبت خیلی مثبت :)

بعدا نوشت: یادم میاد که فقط یکبار اونم در بچگی دلمه خوردم و دوستش هم نداشتم، این بار منتظر بودم حاضر شه ببینم نظرم عوض شده یا نه اما نیمی از یک دلمه رو که خوردم فهمیدم نظرم همونه و باقیش رو رها کردم :دی

مژگان ❤😻
۱۶ارديبهشت

+کتاب "دروغ های کوچک بزرگ" نشر آموت که از فیدیبو دانلود کرده بودم امروز تموم شد.جزو کتابایی بود که از همون اولش جذابن و هی میخوای بخونیش. درباره مدرسه ای بود که در اون والدین بچه ها به مشکلی درباره کودکی به اسم "آمابلا" برمیخورن. این کودک مورد اذیت یکی دیگه از بچه ها قرار میگیره اما حاضر نمیشه اسمشو بگه و انگشت اتهام بعضی خونواده به دلایلی سمت یکی از بچه ها به اسم "زیگی" هست.همچنین این کتاب به خونواده های بعضی از بچه های مدرسه هم پرداخته.درکل خوب بود.


+امروز ماکارونی پختم البته من فقط مایه ماکارونی رو آماده کردم بقیه شو مامان حاضر کرد چون مشغول اماده کردن سیب زمینی شکلی سرخ کرده برای تزیین شدم.تزیینش خیلی خوشگل شد به شکل دختر و پسر درآوردم ماکارونی رو :)

مژگان ❤😻
۱۶ارديبهشت

خب میخوام از این چند روز بگم.پنجشنبه رفتیم گاو داری دایی شیر بگیریم.این دومین باریه که ازش شیر میگیریم و مامان بابام خودشون ماست درست میکنن اما من تاحالا اونجا نرفته بودم.انقدر خوشم اومد از گاو ها و گوساله ها.ماشاا... خیلی دوست داشتنی بودن :)

جمعه هم باغ بودیم و بعدش خونواده شوهر خواهرم و بعد خونواده دایی بهمون ملحق شدن و کلی حرف زدیم و غذای خوشمزه خوردیم و راه رفتیم توی کوچه باغ و خیلی خوش گذشت خداروشکر :)

شنبه هم که امروز باشه(ساعت از دوازده گذشته و تاریخ یکشنبه ثبت میشه) رفتیم تئاتر خیلی جالب و خنده دار و کلللی خندیدیم.به همراه مامانم، مادربزرگم،خواهرم،شوهر خواهرم،دختر عموم و چند تا از خونواده شوهرخواهرم. خیلی خیلی خوشحالم که مامان بزرگم از تئاتر خیلی خوشش اومد.

خب همینا :) اوری ثینگ ایز اوکی :) خداروشکر :))))

مژگان ❤😻