+چهارشنبه رفتیم ختم قرآن برای خوب شدن باران جان.لطفا هرکی این پست رو میبینه براش دعا کنه که حالش خوب شه .
+دیروز عصر خواهر و شوهرخواهرم الویه درست کردن و با مامان بابام و کیانا و تانیا رفتیم پارک .الویه بسیار خوشمزه شده بود و بلال هم خوردیم .تانیا کلی راه رفت و به بچه ها نگاه کرد.بابام بردش دو تا بازی اما میترسید و زود برگشت.یکیش ماشین بودم اون یکی تخته فنر.روی تخته فنرکه چسبیده بود به بابام و میخواست بیاد بیرون ،البته کمی هم به بچه ها نگاه کرد ،توی ماشین هم کمی نشست و چیزی نگفت اما بعد گریه کرد و بابا برش گردوند.
+کتاب “عشق در سالهای وبا” الان تموم شد.اخراش دیگه خیلی مشتاق بودم ببینم چی قراره پیش بیاد.کتاب خوبی بود.موقعیت ها و رویداد های زیادی رو شرح داده بود.فکر کنم بازم کتاب از گابریل گارسیا مارکز بخونم.