مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۱۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۲۹تیر

+چهارشنبه رفتیم ختم قرآن برای خوب شدن باران جان.لطفا هرکی‌ این پست رو میبینه براش دعا کنه که حالش خوب شه .


+دیروز عصر خواهر و شوهرخواهرم الویه درست کردن و با مامان بابام و کیانا و تانیا رفتیم پارک .الویه بسیار خوشمزه شده بود و بلال هم خوردیم .تانیا کلی راه رفت و به بچه ها نگاه کرد.بابام بردش دو تا بازی اما‌ میترسید و زود برگشت.یکیش ماشین بودم اون یکی تخته فنر.رو‌ی تخته فنر‌که چسبیده بود به بابام و میخواست بیاد بیرون ،البته کمی هم به بچه ها نگاه کرد ،توی ماشین هم کمی‌ نشست و چیزی نگفت اما بعد گریه کرد و بابا برش گردوند.


+کتاب “عشق در سال‌های وبا” الان تموم شد.اخراش دیگه خیلی مشتاق بودم ببینم چی قراره پیش بیاد.کتاب خوبی بود.موقعیت ها و رویداد های زیادی رو شرح داده بود.فکر کنم بازم کتاب از گابریل گارسیا مارکز بخونم.

مژگان ❤😻
۲۵تیر

+هر روز کلی کار دارم برای انجام دادن با اینکه تابستونه و نباید کاری داشته باشم ! امروز کمدم رو مرتب کردم و به رس از مانتوهام رو شستم .هنوز برای ثبت‌نام ttc نرفتم و کلاس کوکی‌پزی هم تشکیل نشده که برم.برای رزرو دانشگاه هم چندین بار تماس گرفتم اما هنوز مسئولش جواب نداده . 

+امروز کلی عکس خوشگل برای آلبومم دانلود کردم که میخوام روی بعضیاشون متن بنویسم و یه سریشونم متن دارن خودشون.دیگه اینکه باید برم از فاطمه سی‌دی فتوشاپ بگیرم چون از روی سی‌دی خودم نصب نشد و برای آلبومم به فتوشاپ احتیاج دارم. 

+این روزا خیلی بیشتر‌ به موهام رسیدگی میکنم و این خیلی خوبه :) ناخنامم مانیکور کردم و سوهان زدم و آماده‌س برای یه فرنچ خوشگل :) به زودی قراره بریم آبسار و همینا .


بعدا نوشت:شام رو خونه مادربزرگ جان خوردیم.هنوزم اینجاییم.غذا آلبالو پلو با ماهی بود که خیلی خوشمزه بود.

مژگان ❤😻
۲۴تیر
+امروز امتحان فاینال زبان رو دادیم.امتحانش بد نبود و شامل دو سری سوال می‌شد که سری اول کمی سخت تر بود اما در کل خوب بود . وسطای امتحان مراقبمون از یه نفر خواست کار مراقبت رو انجام بده تا خودش بره و برگرده،بچه ها هم با بیخیالی جلوی اون خانوم تقلب میکردن ،آخرش خانومه میگفت بابا منو جدی بگیرین تقلب نکنین :))))
لیسنینگ امتحان جالب بود،توی دو قسمتش با لهجه صحبت میکردن و تجربه خوبی بود.

+امروز ناهار اکبر جوجه گرفتیم از رستورانی که تازه باز شده در شهرمون و فقط اکبر جوجه دارن.بد نبود غذاش. دیشب هم به مناسبت روز دختر مامانم منو برد کافی شاپ شیک نوتلا و کیک خوردیم .

+امروز عصر نوبت آرایشگاه دارم یه جای جدید که تعریفشو شنیدم امیدوارم خوب باشه.

+کلیییی بازی و اپ دانلود کردم که دارم امتحانشون میکنم اما town ship رو خیلی دوست داشتم تا حالا و کندی کرش هم که دوباره دارم بازی میکنم ،قبلا روی اون کوشیم بود و وقتی فلشش کردم مراحلم پرید و دیگه حوصله نداشتم همه مراحلو از اول برم اما الان دوباره دارم میرم :) 

بعدا نوشت :ابروهام خیلییی خوب شد :) خداروشکر :)))) میخواست عکس ابروم رو بذاره ی کانالشون که قبول نکردم اما احتمالا بازم برم اینجا انشاا... .
مژگان ❤😻
۲۲تیر

چهارشنبه با شیوا رفتیم بیرون.من میخواستم یک روسری آبی‌سفید بگیرم برای مانتوی جدیدم اما چیزی گیرم نیومد ولی شیوا کمی خرید کرد.کافه رادیو هم رفتیم که خیلی دوست داشتم اونجارو ،اسموتی استوایی و کروسان شکلاتی خوردیم که اسموتی زیاد خوب نبود اما کروسان خوب بود. 

پنجشنبه هم خونه بودم و جایی نرفتم و امروز صبح زبان خوندم و عصر‌ رفتیم باغ با مادربزرگ و تانیا جانم رو هم دیدم .بابام که بهش آلبالو میداد تانیا میداد به من :) در ضمن آره رو یادش دادم یه بار قشنگ کفت اما بعد دیگه یادش رفت و نگفت ،همچنان خیلیییی جالبه که به جای آره میگه نه، امروز بازم در جواب هاپو رو دوست داری گفت نه :)

مژگان ❤😻
۱۹تیر

یکشنبه رفتم لپ تاپم رو بردم نمایندگی که ببینم چرا آنقدر کند شده که گفتن نیاز به تعویض ویندوزه. بعدش رفتم پیش زهرا پیتزا خوردیم و کلی حرفیدیم. دوشنبه هم ویندوز رو نصب کردم و امروز انتی ویروس و اینا رو نصب کردم و دارم جی‌تی‌ای رو نصب میکنم ببینم میشه یا نه. دیشب هم عموم ما و دامادمون رو دعوت کرد برای شام رستوران شب نشین که خیلی خوش گذشت بهمون و تانیا جانم هم هی میخواست از الاچیق بیرون بره و راه بره ،یه پیرهن قرمز هم پوشیده بود که حسابی دلبرش کرده‌ بود اما شام زیادی نخورد و هرچی هم من بهش میدادم میداد باباش :) 


مژگان ❤😻
۱۷تیر

دیروز ساعت هفت رفتیم سینما که تگزاس رو ببینیم اما متوجه شدیم ساعتش به ۹ تغییر کرده،ما هم رفتیم فست‌فود پیتزا و ساندویچ و اینا خوردیم و کمی مامانم کارهاشو انجام داد و مارو گذاشت سینما .فیلم جالبی بود و خنده دار و انگلیسی حرف زدنهای بهرام (پژمان جمشیدی) خیلی خنده دار بود.بعدش هم کیانا رو گذاشتیم خونشون و رفتیم خونه .البته موقعی که کیانا رو مامانش آورد دم سینما تانیا جانم رو دیدیم که اولش هی نگاه می‌کرد ببینه ما کجا میریم و بای‌بای نمیکرد اما اخر سر کلی با خنده بای‌بای کرد و بوس برامون فرستاد :*****

امروزم که آخرین جلسه کلاس زبانم بود و انشاا... یکشنبه آینده امتحان داریم البته احتمالاً. امیدوارم نمره ی عالی ای بگیرم .باید این هفته رو کلا درس بخونم :) البته کسی حرفی از ورک‌بوک نزده فعلا ولی مدرس اولیمون میگفت مهمه و نمره داره حالا نمیدونم چی بشه دیگه،مال من که کامله خداروشکر . 

دیگه اینکه کلی کتاب دانلود شده و کاغذی دارم برای خوندن :عشق در سال‌های وبا(که در حال خوندنشم)،دختری که رهایش کردی،ترغیب،کلیدر،از آدم تا خاتم،زندگی دوم،راهنمای کهکشان ها برای اتواستاپ زن ها و یکی دیگه که اسمشو یادم نیست.با این حال بااازم میخوام کتاب بخرم همش و عکسای کتابا منو وسوسه میکنه و کلی به عکس کتابا نگاه میکنم همش. :)

یک لیست خرید شومیز هم نوشتم که باید یکی‌ یکی شومیز های مورد نظرم رو پیدا کنم و بخرم :)

مژگان ❤😻
۱۶تیر

دیروز رفتیم باغ. کارای تانیا: وقتی یه آقایی تانک آب آورد که به باغ آب بده تانیا فکر کرد باباشه و چند بار‌رفت چک کرد تا مطمئن شد نیست :) بعدش رفت سراغ لوله های آبیاری قطره ای و از من یاد گرفت دستشو بگیره جلوشون.بعد لوله هارو میگرفت طرف من و وقتی میگفتم نکن میخندید کلی :* بعدش گرمش شد و راه میرفت گریه می‌کرد که بهش هندونه دادیم.و بعد خودش رفت سمت اب بازی و ماهم بهش سطل آب دادیم که برمیداشت با کاسه روی خودش میریخت. بعد هم کاسه رو میذاشت توی بغلش و سعی می‌کرد تنبک بزنه :)))) یه بارم یادش رفت کاسه رو بذاره و میزد روی شکم خودش.بعد خاک و سنگ برمیداشت میریخت توی آب ،مامانم بهش گفت نریز بده گفت چیه؟مامانم گفت بده دوباره گفت چیه ،مامانم گفت بده و هی صد بار تکرار شد :) بعد آخرش که حسابی خیس شد مامانم به زور آب رو ازش گرفت و اونم قهر کرد و دیگه نذاشت مامانم بوسش کنه.و یکم مامانمو دعوا کرد :) بعدم که رفتیم لباسشو عوض کردیم نیومد باغمون. اولم که اومد بابام با موتور آوردش اینم عاشق موتور سواریه وقتی من بغلش کردم نذاشت و گریه کرد که بشینه رو موتور دوباره. بعدم توی باغ اومد خاک برمیداشت میریخت توی دستم و اگرم دستمو مشت میکردم باز می‌کرد :))) خب این از تانیا. خونواده داییم هم اومدن باغ و کلی خوش گذشت و میخواست آب بازی کنیم که پوریا جان لطف کرد و کللللی آب به من پاشید =)) ولی خوب بود و خنک شدم :) دیگه با دخترهایی ها هم کلی حرف زدم  و خلاصه خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۱۳تیر

امروز میخواستم به جای دورهمی کتابخونی برم سینما اما هیچکدوم رو نرفتم و نهایتا رفتیم پارک مرغ سوخاری خوردیم و برگشتیم :)

امیدوارم دورهمی رو برم هفته دیگه.الانم کتاب میخوندم و شاید بازم بخونم.

مژگان ❤😻
۱۲تیر

برای تابستونم یک لیست نوشتم و هییییی داره طولانی و طولانی تر میشه! فردا میخوام برم رک دورهمی کتابخونی ببینم چه جوریه اما چون کمی در جمع های جدید خجالتی هستم بعید میدونم حرف زیادی بزنم! پنجشنبه هم یک جلسه ست برای معرفی کلاس نجوم که اگر شد میرم ببینم خوبه ثبت نام کنم یا نه( با توجه به علاقه ی اخیرم به فضا و کهکشان و اینا:] )  

امروز یکی از بچه های کلاس زبان بهم گفت برو دوره های تربیت مدرس و بعدش توی یک اموزشگاه درس بده، یعنی میشه؟ خیلی هیجان زده ام که این کارو انجام بدم.

خلاصه خیلی این تابستون دلم میخواد همه کاری انجام بدم و بیکار نشینم!کاشکی به زودی بریم جاده سلامت یکم دوچرخه سواری و اینا :)

خیلی قاطی نوشتم به این دلیل که تو ذهنم ده ها موضوعه که هی میخوام همشونو بنویسم!

خب حالا که این پست خیلی قاطیه اینم بگم که تصمیم گرفتم ظهرا فقط در صورتی بخوابم که خیلی احتیاج به خواب داشته باشم،چون خواب ظهر معمولا کسلم میکنه و تازه از کارام هم عقب میمونم.

راستی امروز یک محلول پاک کننده آرایش چشم گرفتم که فوق العاده س،جوریم پاک میکنه که انگار هیچ آرایش چشمی نکردی و اصلا سیاه نمیکنه دور چشمو،مارک پریم و آلبوم برای عکسهای شخصیمم گرفتم که نمیدونم راجع بهش نوشتم اینجا یا نه اما میام مینویسم. فعلا همینا :)

مژگان ❤😻
۱۰تیر

امروز صبح توی کلاس زبان راجع به غذاهای سرپایی(snack) حرف میزدیم و من به "کاچی" اشاره کردم.همچنین طرز تهیه اش رو به انگلیسی گفتم،فکر میکنم ظرز تهیه درست رو گفتم :)

 ریدینگی که برای جلسه بعد باید میخوندم درباره مولتی تسکینگ بود و اینکه چقدر این روزها ادمها چند تا کارو با هم انجام میدن.نوشته بود که انجام چند کار باعث حواس پرتی و هدر دادن وقت و استرس میشه و خوبه که قبل از اتمام کاری سراغ بعدی نریم.به نظرم قابل تامله.

عصر هم رفتیم خرید و کلی خرید کردیم چون بالای سیصد تومن شد بهمون گفتن یه کارت هدیه انتخاب کنین که من انتخاب کردم و صد تومن برنده شدیم که باهاش یه شومیز و یه بلوز گرفتیم. :)

بعد هم رفتیم کافی شاپ دوست داشتنی شیک نوتلا خوردیم و الانم احتمالا کتاب "عشق سالهای وبا" رو بخونم. دیگه اینکه رژیم این روزا خوب پیش میره و برنامه رسیدگی به خودمم هم تقریبا خوبه فقط باید جدی تر دنبالش کنم. و همینا :)

+خدایا واقعا شکرت، تو چقدر بزرگی. خدا توکل کنندگان را دوست دارد .❤

مژگان ❤😻
۰۸تیر

از تولد شیوا برگشتم.خیلی خوش گذشت ،دوستان رو دیدم و خود شیوا رو :)

کیک یونیکورن خوردیم و کلللی عکس گرفتیم. تمش هم سفید و لی بود.


مژگان ❤😻
۰۸تیر

+مامان بابا دیروز برای چندمین بار جناق شکستن و مثل همیشه بابام سریع باخت :)))) باید بستنی برای مامان بگیره.

+دیروز شیرینی پرتقالی رو درست کردم و خوب هم شد خداروشکر :) انشاا... دفعه بعد شیرینی کشمشی درست میکنم.

+دیشب کیانا و تانیا خونمون بودن و تانیا کلی شیطنت کرد.مثلا پشت پرده قایم میشد و میخواست با همه چی بازی کنه.یه دستمال برداشت شلیلشو تمیز کرد و دوباره میخواست دستمالو توی جعبه هل بده :)))) و کلی کارای با نمک دیگه هم کرد :* با کیانا هم کلی حرف زدیم و شاید شنبه بریم سینما. 

+خب فیلمهایی که دیدم در فیلیمو: اکسیدان،هری پاتر و زندانی آزکابان،مکانی ساکت که البته خیلی جلو زدم،و یه سری فیلم که کامل ندیدمشون مثل هوش مصنوعی و لاست.

اکسیدان خیلی خنده دار بود و هری پاتر هم بسیار جالب و خلاقانه مثل همیشه، مکانی ساکت هم نوآورانه (!) بود و البته کمی خسته کننده. خلاصه که بسی خوش میگذره با فیلیمو جان :)

+عصر تولد شیواس و من کاملا حاضرم، لاک زدم و موهامو درست کردم و فقط مونده آرایش که قبل از رفتن انجام میشه،  کادوم هم که حاضره. الانم دارم میرم ناهار. 

مژگان ❤😻
۰۷تیر

امروز تا اینجاش روز مفیدی بود! صبح رفتم اداره کاریابی ثبت نام کردم.برای اینکه مدرک فوق دیپلمی که از دانشگاه دولتی گرفته شده ازاد بشه باید اداره کاریابی ثبت نام کرد و بعد از یک سال مدرک اصلی ات میاد.فعلا فوق دیپلم موقت دستمه.

بعدش هم پودر کاستارد و شکلات تخته ای گرفتم که عصر شیرینی درست کنم :) وقتی هم اومدم خونه دیدم که بسته پستی خوشگل رنگی رنگی ام اومده و دوتا جایزه داخلشه :) کلی خوشحال شدم چون فقط انتظار یک جایزه رو داشتم که برچسب شازده کوچولو بود اما یک استیکر پشت لپتاپی شیرینی پزی هم داده بودن که اتفاقا چند وقت پیش میخواستم بخرم و گیرم نیومد :) خلاصه کلللی خوشحال شدم. سفارشای خودم هم اسکرپ بوک پاریس و بوکمارک مگنتی قلب قلبی و خرس بودن. اسکرپ بوک رو برای این گرفتم که میخوام یک آلبوم از عکسای خودم به اضافه جملات مثبت و حال خوب کن درست کنم :)

الانم میخوام برم فیلمای ناتموم دیروز رو از فیلیمو ببینم. :) خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۰۶تیر

+این یکی دو روزه تمرینای ورک بوک زبان رو تا درس چهار کامل کردم و اولای درس پنج هستم. امروز همه لغات جدید درس پنج رو هم نوشتم و میخوام فردا لغات و گرامر رو بخونم.فکر نمیکنم فرصت کنم کلمات اضافه رو بخونم.


+امروز اشتراک فیلیمو رو گرفتم.خوشبختانه اشتراک روزانه حجم اینترنتش دوباره رایگان شده.فیلم ساخت ایران و چند تا دیگه دیدم. واقعا ساخت ایران خوب و خنده‌داره. 


+کتاب "ماه عسل در پاریس" امروز تموم شد.کوتاه و هپی اندینگ بود.


+الان میخوام برم دفتر رنگ کردنی رنگ کنم.


++خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۰۴تیر

+سینما که رفته بودیم برای تئاتر مادربزرگم نوشته روی نماز خونه رو خوند و گفت این چیه نوشته خواهران ؟ گفتم نمازخونه اس؛امشب خودپرداز رو دیده و چون اولش “خو” داره باز میگه اینجا مال خواهرانه؟!!! =)))) بهش گفتم نه نوشته خودپرداز و کلی خندیدیم :)

امشب بازم مادربزرگ جان خونه ماست خداروشکر :)


+امروز مامانم اینا کار داشتن ،من باهاشون نرفتم به جاش رفتم پیش زهرا و کمکشون هم کردم و بهم خوش گذشت کلی :)


مژگان ❤😻
۰۳تیر

+دیشب مامان بزرگ جان خونمون بود رفتیم پارک و بعدش موقع خواب هی به سمت من ملحفه‌ی گلوله شده پرت می‌کرد :)))) بعد که من پرت میکردم میگفت من دیگه خوابیدم ،توام بخواب و بعد زیر چشمی‌ نگام می‌کرد و باز ملحفه رو پرت می‌کرد،خلاصه کلللی خندیدیم ،مامان بزرگ مهربون باحال خودم :*****


+امشب رفتم نمایشگاه کتاب با تخفیف پنجاه درصد چهار تا کتاب گرفتم :) میان درموردشون مینویسم وقتی خوندم .

مژگان ❤😻
۰۲تیر

دیروز‌ یکم تیر جشن تولد بیست سالگیم رو گرفتم.با حضور دوستای گلم خیلی خوش‌ گذشت بهم. تمم طلایی و سفید بود ،لباس من طلایی و لباس بقیه سفید بود.

کیک هم طلایی بود با گلهای صورتی و عصرونه ساندویچ اولویه و ژله پرتقال و انگور بود.البته قرار بود این شام باشه اما ما زودتر خوردیم به درخواست بنده! و دیگه اینکه آخر جشن زنگ زدیم گفتیم تانیا رو بیارین،تانیا وقتی اومد اول بادکنک هایی که به سقف چسبیده بود رو میخواست اما بعد کم کم حواسش پرت شد و رفت کمی اولویه و چایی و این چیزا رو خورد.بعدش که من و کیانا بادکنک هارو از سقف کندیم اومده بود میخواست از چهارپایه بره بالا و وقتیم از بالا براش بادکنک هارو مینداختم کلی ذوق می‌کرد.اخر سر هم میون بادکنک های روی زمین کلللی بازی کرد و کلی حال کرد. بابام هم کمی‌ بردش توی‌ پارک و گفت آنقدر خوشش اومده بود و به بچه ها نگاه می‌کرد و یکمم رفت روی تخته فنر البته باباش نگهش داشته بود. 

بعدم من رفتم وضو بگیرم یکم نگاه کرده بود دیده بود نیستم بعد پاشده بود رفته بود در اتاقمو میزد هی :)))) مامانم بهش گفته بود اینجا نیست که الان میاد،وقتی اومدم نماز بخونم نشسته بود  نگاهم می‌کرد :) و میخواست مهر و تسبیح رو برداره که بهش ندادم :) وقتی هم داشتن میرفتن خونشون کیانا گفت مژگان رو بوس کن و تانیا برای اولین بار بوسم کرد :)))))) یه بوس‌کوچوووولوی خوشگلللل :))))کلی هم بای بای کرد باهامون :****

خلاصه همینا :) تولد که کلی خوب بود :) خدایا شکرت برای همه چیز :)

مژگان ❤😻
۳۱خرداد

+این چند روز کلی داشتم کارای تولدو انجام میدادم.امروز هم اولویه رو آماده کردیم و فقط مونده تزیین روش که فردا انجام میدیم به اضافه تزیینات اتاق.


+یه نکته جالب راجع به تانیا اینه که “آره” رو بلد نیست و فقط بلده بگه “نه” .مثلا یه عروسک سگ براش آوردم و کلی صدای هاپو دراوردم براش و درنهایت گفتم تانیا هاپو رو دوست داری؟با خنده و ذوق گفت نه!در حالی که میدونم دوست داره.
یه چیز دیگه اینکه داشت با ماشین بازی‌ می‌کرد بهش گفتم ماشینتو میدی من؟ گفت نه و اومد بهم داد :) و این قضیه خییییلی جالبه ،که میگه نه درحالیکه منظورش آره هست :****
مژگان ❤😻
۲۹خرداد

+امروز از کلاس زبان که برگشتم دیدم گاردی که از اینترنت برای گوشیم سفارش داده بودم اومده،انقدر خوشگل تر از عکسشههههه :)


+قراره برای پنج جلسه باقی مونده کلاس زبان یک معلم بیاد که سیتیزن استرالیا هست و تابستون رو ایرانه.حتما جالب خواهد بود.میام مینویسم راجع بهش.

مژگان ❤😻
۲۸خرداد

امشب تانیا جانم و کیانا جان اومدن خونمون.یه چیز خیییلی جالب اتفاق افتاد: تانیا داشت توی اتاقا برای خودش میگشت و بازی میکرد که یه دفعه اشاره کرد توی حیاط و جیغ میزد و میخواست بره توی حیاط، مامانم بردش توی ایوون اما میخواست بره توی حیاط. بردمش توی حیاط و دیدم به طرف دیوار اشاره میکنه، وقتی بردمش به ظرف در اشاره کرد و وقتی بردمش جلوی در خودش درو باز کرد، یه دفعه دیدم که مامانش جلوی دره! انقدرررر برام جالب بوددددد :)))))

دیگه اینکه کمی به من عادت کرده و راحت تر میاد بغلم و میمونه تو بغلم.کیانا میگه وقتی میگم میبرمت پیش مژگان آروم میشه :)))))) عزیزم :**** 

کلیییی عکس ازش گرفتم :) تانیا خانومِ نفس :) 

مژگان ❤😻