مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۰۳خرداد

دو تا خاطره از بچگیم یادم افتاد: 

یکی تو ارایشگاه داشتم گیلاس میخوردم مامانم کاراشو انجام میداد رنگ و اینا منم هیچی نمیگفتم :) یکی هم با کفشای سفید کمی پاشنه دار بودم، داشتم از پله های ارایشگاه میرفتم پایین و صدی کفشام واسم جالب بود :)

فکر کنم اینا مال دو سه سالگیم باشخ، شایدم بیشتر نمیدونم

+حالا این:

*تانیا یادته به من گفتی بندازمت تو دریا ماهیا بخورنت؟
**کی؟

*تو گفتی

**به کی؟

*به من.

**(با خنده بدجنسی) خوب کردم 😂✋🏻

 

پی نوشت : تصمیم گرفتم شجاع باشم، درباره همه چیو به خصوص درباره تولد! نمیخوام فکر کنم حالا دیگه ۲۱ ساله نیستم. خب که چی؟ باید طی بشه عمر. منم تا جایی که تونستم استافده کردم و زندگی کردم به هر حال. بایذ ببینم بعدش چیه دیگه! مثل همون قضیه تغییر کردنه میمونه. که میترسی از یه مرحله بری بعدی اما نمیدونی چقدر تغییر خوبه و چه پیامدهای مثبت و خوبی داره. 

مژگان ❤😻
۰۳خرداد

امروز از حدودای ظهر تا همین الان خوابم میومد! دو تا پروژه کاری انجام دادم و یکم کار گرافیکی واسه سایتم اما تقریبا بی فایده بود. 

احساس ناامیدی میکنم، حس میکنم توی مصاحبه قبول نشدم. از طرفی میگم خب اینجوری کلی تایم واسه خودت داری. اما باز راضی نمیشم. نمیدونم. شاید خوبه واسم اینکه این کارو انجام ندم. 🤷🏻‍♀️

به جز اون، کار بلاگری زیاد خوب پیش نمیره. کاملا معمولیه. البته ایده جدیدی دارم واسش اما کلا فعلا که پیشرفت چندانی نکردم بعد چند ماه. 

خلاصه امشب ناامیدم یکم. البته من همیشه (یا اغلبببب قریب به اتفاق اوقات) به اینده امیدوارم. خداروشکر. نمیدونم ولی یه حس گیجی دارم. امیدوارم یه روز بیام این مطلبو بخونم و بگم اخیییششش همه چیزهمونطوری شد که از خدا خواسته بودم. انشاا... :) 

یکم کتاب‌ بخونم و بخوابم. البته زیاد حالم داغون نیستا! یه ذره فقط. 

مژگان ❤😻
۰۱خرداد

امشب نشستم و با خدا حرف زدم. و چقدر اروم و سبکبالم :)

مژگان ❤😻
۰۱خرداد

*مامان واسمون چیزبرگر بخر

**بابا هم میخواد؟

*بابا چیز برگر میخوای

***اره

***چیز برگر چیه؟!

😁😁😁😁

عصرا گاهی میریم باغ این روزا، باغ رو دارن درست میکنن و واسه همین خیلی اوضاعش خوب نیست و گلی و ایناس. اما خیلی باصفا و هوا عالی و اب توی جوب و اینا. بعدم اینکه میرن مامان اینا گل میچینن، منم نگاه میکنم و عکس میگیرم و کیف میکنم :) خدایا شکرت.

امروز پلنر رو شروع کردم. خیلی کاربردیه. دارم ریگ روان میخونم. زندگی قشنگه.

مژگان ❤😻
۲۷ارديبهشت

الان خوب ترم، اژ موقعی که پست قبل رو نوشتم! تانیا دیروز تو باغ یهویی تصمیم گرفت بره باغشون، بعد که گفتیم چرا، با اخم و تخم گفتش شما چیکار دارین خب میخوایم بریم دیگه :دییییی جوجوی من. بعد گفت تنها میترسیم بریم 🤣🤣 که بابام بره باهاشون. :**

مژگان ❤😻
۲۷ارديبهشت

از لحاظ روحی و جسمی خسته ام. واقعا دلم میخواد برم سفر لب دریا. یکم اروم بگیرم و اروم بگیرم و اروم. امروز رفتم دانشگاه واسه نامه کاراموزی و باید بگم که از کارای اداری بیزارم. 

مژگان ❤😻
۲۶ارديبهشت

وقتی بچه بودم، یه بار یه شعر درباره امام زمان (عج) نوشتم. یه شعر خیلی ساده و بچگونه و مبتدی. البته بابام باور نکرد خودم نوشتم، مامانمو یادم نیست! این شعر هنوز یادمه نمیدونم چطوریه. فکر کنم حدود هشت نه سالم بود.

+امروز جمعه اس، پس طبق برنامه زبان و یوگا کار کردم. الانم دارم کتاب ریگ روان رو میخونم. ننوشتم کتاب اگر حقیقت این باشد تموم شد در عرض یه روز و واقعا قشنگ بود چون جنایی هم بود نمیشد گذاشتش زمین. 

بعذم شاید بریم باغ. تامام. راستی یه شنبه یه مصاحبه کاری دارم از طریق واتس اپ، انشاا... خوب پیش بره اگه صلاحه. 

خدایا شکرت برای دوست داشتن خودم ، برای توانایی شکرگزاری و برای تمام چیزهایی که دادی و برای اینکه بعضی روزها اتفاق خاصی نمی افته. :)

مژگان ❤😻
۲۳ارديبهشت

خواستم یک روز عادی از زندگیم رو ثبت کنم که بعدنااا بخونم و لذت ببرم :)

از خواب پا میشم، کمی کتاب میخونم یا مستقیم میرم سراغ صبحونه و بعد کمی حرف میزنیم با مامان و خواهرم؛ بعدشم کار. البته ممکنه اول کار کنم کمی بعد صبحانه بخورم، اگه مامان بعد من از خواب پاشه.

وسط کار کمی استراحت میکنم، بعدش نماز و ناهار. ممکنه ظهر کمی کتاب بخونم و عصر بقیه کارامو شروع کنم. البته این واسه کرونا هستش، قبلا عصرا خیلی بیرون میرفتیم الان خیلی کم. و رستوران و کافه هم که دیگه کلا نمیشه رفت فعلا. 

خلاصه معمولا شبا کارم تموم میشه شروع میکنم رفتن نت و کتاب خوندن. کمی هم با مامان بابا حرف میزنیم و خواهرم. البته بیشتر از کمی :) این روزا عصرا ممکنه باغ هم یه سری بزنیم هوا عالیه. شبم که روتین شب و تمام. قبل خواب نت و کلییی فکر میکنم. بعضی وقتا ایده به ذهنم میرسه و گاهی چند بار گوشیم رو برمیدارم تا ایده ها رو بنویسم، خداروشکر :) 

خب فکر کنم همینا هستش یه روز عادیم. درس و اینا هم گاهی وقتا هست و این روزا هوا فوق العاده اس، صدای گنجشکا و گل و بوی خوش و... 

خدایا شکرت به خاطر زندگی عالی که دارم، لطفا زندگی همه عالی باشه. 

مژگان ❤😻
۱۶ارديبهشت

+کتاب دختری با هفت اسم رو در عرض یه روز خوندم. چون امروز حالم خوب نبود فقط کمی کار کردم و بعدش این کتابو تموم کردم. فکر میکردم خیلی چیزا از کره شمالی میدونم اما فهمیدم که از اونی که میدونستم بدتره.

 

+بالاخره به این نتیجه رسیدم پلنر نیاز دارم و یکی خریدم. خیلی هم ذوق زده ام، از رنگی رنگی

 

+امشب مامانم رو بغل کرده بودم و اتفاقی صدای قلبشو شنیدم، فهمیدم که چه خوشبختم مادر و پدر و خواهرم و مادربزرگمو در کنار خودم دارم. و چقدر باید قدردان تر باشم . من خیلی چیزا دارم، تانیا رو دارم. کارم، درسم، زبان، کتابا ، و هزار تا چیز دیگه. خدایا شکرت واقعا. باید وام زندگی رو بپذیریم بدون نگرانی. 

مژگان ❤😻
۱۴ارديبهشت

من از هفته پیش کلاس یوگا انلاین ثبت نام کردم. واقعا لذت بخشه. روی تمام عضلات کار میشه و تنفس صحیح و آگاهی به بدن و اراااامش و همه چیزای خوب. خدایا شکرت واقعا. واقعا کلاس خوبیه الانم بعد کلاسه دراز کشیدم خیلی حال میده. 

التیه حسابی کار دارم پایان نامه و کارورزی و...  کارم و همه چی. اما خدایا شکرت. الانم میخوام برم سراغ پایان نامه کمی ترجمه کنم.

مژگان ❤😻
۱۳ارديبهشت

یاد اون خاطره ام افتادم تو بچگی که توی یه کتاب مصور از مدرسه، یه خونه چوبی بود و من خیلی ازش خوشم اومد. یه چیز مثل ایوون بزرگ داشت و من پیش خودم تصور میکردم که اینجا زندگی میکنم با خانواده ام و دوستام هم با خونواده هاشون اینجا هستن. واقعا خیلی خیلی خوشم اومده بود از این فکر ! یهو در حین خوندن کتاب سالار مگس ها که میگن این جنگل مال ماست، یاد این خاطره افتادم. :)

مژگان ❤😻
۱۳ارديبهشت

تانیا زنگ زده میگه منو بوس نکنیا همه میگن کروناس! بعذم میگه میخوام بیام خونتون ولی الان نمیشه بایذ برم کارامو بکنم زشته همه نگام میکنن! یا اینکه عمو حمید برو مسافرت. بابام بهش گفت واست کیک میگیرم گفت نه من با ماشین خودم میام تو با ماشین خودت بیا! گفتم مگه رانندگی بادی گفت اره گفتم خب ببرم دَ دَ اول گفت باشه بعد گفت نه :))) خودت برو

اخه عشق منههههه :****
امروز کلی کار کردم و امتحان گرافیک و... و تازه بعدشم عکس واسه محتوای سایت درست کردم که خوب شد اما اول سایزش اشتباه شد بعد از اول درست کردم. الانم خسته شدم میخوام یکم کتاب بخونم و دو تا کار سرچی دارم بعد بخوابم. خدایا شکرت واسه کار، واسه هوا، واسه انرژی، واسه ورزش و برای همه چی و همه چی :)

مژگان ❤😻
۱۲ارديبهشت

کتاب رنج های ورتر جواب رو خوندم. خیلی خیلی چیزای جالب داخلش نوشته بود. اما یه چیزو درست متوجه نشدم، مثل اینکه کتاب ۱۷۸ صفحه بود و بعد از تموم شدنش ناشر نظر خودش رو نوشته بود و درباره کتاب و گوته حرف‌هایی زده بود، بعدش هم مترجم. این نظرها هم تقریبا مفصل بودند و البته که من رو یاد این جمله نه چندان مودبانه اما به‌حق انداختند: کی نظر شما رو خواست؟!

حالا به هرحال کتاب به اندازه کافی خوب بود که به این نکنه توجهی نکنم الان، اما اولش خیلی عصبانی شدم!

مژگان ❤😻
۱۰ارديبهشت

کتاب حرمسرای قذافی رو خوندم، خیلی غمگین بود. یعنی اگر رمان بود میگفتم چقدر مسخره و چقدر اغراق امیز و مگه میشه یه ادم انقدر بد باشه. ولی متاسفانه واقعی بود. و خیلی بد و غمگین و بد . البته خوندنش کمکم کرد دید بهتری از گذشته لیبی داشته باشم و کلا دید بهتری از لیبی. 

الان هم کتاب رنج های ورتر جوان رو شروع کردم. ینی چن دیروز پیش و خیلی خوب و اموزنده اس. 

 

+امروز اسلایدای پیج اینستا کارم رو درست کردم و به نظرم خوب شد. البته طرح کلیش و یه پستا رو. و الانم وب رو خوندم و جزوه نوشتم. از اینکه کارای مفید میکنم خوشحالم! خدایا شکرت. 

مژگان ❤😻
۰۹ارديبهشت

باید بگم که اصلا لذت نمیبرم از شغل تولید محتوا دیگه! یعنی نوشتن واسه اینستا و وبلاگم و خودم رو دوست دارم اما. نوشتن سفارشی رو نه. البته حتی تولید محتوا واسه کار خودم رو دوست دارما. خلاصه اینا رو مینویسم که بدونم این روزا واسه جمع کردن سرمایه کارم دارم زحمت میکشم! بعله. خدایا شکرت به هرحال. 

راستی امروز یه پروژه ایجاد کردم واسه اینستا، بعدا توضیح میدم.

مژگان ❤😻
۰۷ارديبهشت

امروز اولین جلسه یوگا بود و واقعا عالی بود واقعاااااا. کاملا آگاهی پیدا کردم به نوع نشستن و راه رفتن و خوابیدن! یعنی قوز نمیکنم و گردنمو صاف میگیرم بدونه اینکه خودم آگاهانه بخوام توجه کنم! و کلی کشش ها خوب بودن و خوش گذشت. انشاا... فردا روزه خواهم بود. ولی انقدر خوابم میاد که فکر نکنم واسه سحر پاشم. 

راستی کتاب رنج های ورتر جوان رو شروع کردم؛ من باب شوآف از گوته هستش! :دی

برم با خدا حرف بزنم و بخوابم :)

مژگان ❤😻
۰۷ارديبهشت

دیشب پروانه بزرگا اومده بود تو اتاقم. منم میترسیدم بیرونش کردم خوابیدم از پنجره خم نمیرفت بیرون. منم بگه خوابیدم بعد عی سروصدا میکرد بیدار میشدم! یهو مامانم اومد پنجره رو ببنده منم بیدار شدم گفتم بهش. گفت بیا پیش ما بخواب. بعد بابام صداشو بچگونه کرد گفت پروانه ترس داره؟! مامانم هم صبح صداشو بچگونه کرد گفت پروانه بچمو اذیت کردخ. منم کلی خودمو لو کردم :))))

راستی ستاره صب گفت هروقت اومد پروانه به خودم بگو بیرونش کنم :***

مژگان ❤😻
۰۷ارديبهشت

خب باید بگم که روز پنجشنبه عموم فوت کرد. بر اثر کرونا. من همینجوری هم کلی ناراحتی داشتم که صدای آمبولانس رو میشنیدم و درد کشیدن جهان رو میدیدم. اما اینطور که شد، واقعا غمگینم. البته من مدتی طول میکشه تا کاملا درک کنم چی شده، به ویژه اینکه هیچ مراسم ختمی وجود نداره حداقل فعلا و من جتی از اون روزی که ایشون فوت کرد حتی از خونه هم خارج نشدم. 

اخرین باری که دیدمش توی بیمارستان بود، تصادف کرده بودن و حالش وخیم بود. شنیدم که وقتی رفت خونه دیگه کاملا سالم نبود و در نهایت هم که اینطور شد. من از این اتفاق ناراحتم و از این که ایشون مراسم ختم نداشت ناراحت تر. 

امیدوارم روحش تا ابد قرین ارامش و رحمت الهی باشه. 

مژگان ❤😻
۰۳ارديبهشت

چندین بار تماس گرفتم با مدیرگروهمون واسه تعیین موضوع پروژه و ایشون اصلا جوابگو نیستن. چقدر یه اذم میتونه بی مسئولیت باشه جالبه که بهش اس زدم که چیکارش دارم که بدونه کارم فوری هست اما انگار نه انگار. واقعا ناراحتم ک با این پروژه برداشتم.

از اون ور جواب دوستمو داده بعد صد سال و بهش کند تا موضوع داده قرار شد منم از بین اونا انتخاب کنم که کردم. بعد امروز از روی ادب بهش میگم من اینو برمیدارم «اگه تو نمیخوای» بعد برگشته میگه من فعلا تحقیق نکردم! واقعا ادم چقدر میتونه بی ادب و بی چشم و رو باشه. من که خودم واسه کسی کاری میکنم اغلب اوقات بی محلی و بی میلی نشون نمیدم از خودم. بعد حتی پروژه وب رو نوشتم چند بار بدون اینکه اون بگه بهش گفتم میخوای اخر سر خودش گفت بده منم دادم بدون هیچ کم محلی و ... . جالا این رفتار رو! واقعا متاسفام واسش. برا همینم دیگه خودم موضوع میگیرم و از موضوعای اون برنمیدارم. هنچنین میخوام بدونم میشه استاد پروژه رو عوض کنم یا نه.

 

آخیش اروم شدم اینا رو نوشتما :) خدایا شکرت 

مژگان ❤😻
۰۳ارديبهشت

من آلام بین کارام پادکست ایده ها از کجا میان استرینگ کست رو گوش کردم و عااالی بود اینم بین این همه ایده که خداروشکر به ذهنم میرسه و فکر کنم جالب بود دونستن علت ایده و اینکه چطور میشه ایده های بیشتری به وجود بیاد و... 

راستی برنامه ریزیم رو به صورت روزانه کشیدم واسه شش هفته مربع مربعی ببینم چطوره. تا الان که خیلی دوسش داشتم(روز اوله). الانم ی محتوا نوشتم میخوام برم قهوه پفی! درست کنم و بعد فیلم وب ببینم. لایسنس انتی ویروسم بعد صد سال خریدم. دیگهههه؟ فک کنم همینا :)

مژگان ❤😻