خوشحالی یعنی هوس آش رشته کنی، داییت دوازده شب واست بیاره :) (مربوط به دیشب که دایی و مامان بزرگ خونمون بودن، اومده بودن سر بزنن به خواهرم که دندون عقلشو جراحی کرده، حالش هم خوبه خداروشکر )
خوشحالی یعنی هوس آش رشته کنی، داییت دوازده شب واست بیاره :) (مربوط به دیشب که دایی و مامان بزرگ خونمون بودن، اومده بودن سر بزنن به خواهرم که دندون عقلشو جراحی کرده، حالش هم خوبه خداروشکر )
از یک عصر بهاری نسبتا سرد دارم مینویسم. انقدر سرم شلوغه که خیلی وقت نمیکنم بیام اینجا. سه تا امتحان میانترم داده ام و یکی هم فردا خواهد بود. ریاضی مهندسی رو ۸ از ۸ و برنامه سازی رو ۵ از ۵ گرفتم خداروشکر. انشاا... که طراحی الگوریتم هم خوب باشه. یکم خوندم اما باید باز درست بخونم، که وقتی این مطلب رو پست کردم میرم میخونم.
این روزها رو خیلی دوست دارم، دانشگاه رفتن و درس خوندن، کار کردن، حس خوب، سلامتی، خوشبختی، خدا، دوستان و همه چیزای خوب. خدایا شکرت برای خوشبختی، برای بودنت، برای همه چیز.
میانترم ریاضی مهندسی رو ۸ از ۸ شدم و یه مثبت هم احتمالا گرفتن برای حل تمرین و یه مثبت هم احتمالا برای برنامه نویسی شیء گرا گرفتم برای تمرین . میگم احتمالا چون مطمئن نیستم.
خدایا شکرت برای همه چیز :)
امروز با دوستم فاطی رفتیم کافه لوتوس. شیک نوتلا خوردیم و بعدشم رفتیم قلب سفید که اسلایدر بخوریم، بسته بود مجبور شدیم بریم مجتمع پارک مرغ سوخاری بخوریم.
امروز رفتیم باغ، بی نهایت زیبا بود. آب توی جوب بود وشکوفه و سرسبزی و ... خدایا شکرت برای این همه زیبایی .
کمی راه رفتم. یهو درخت به رو دیدم که شکوفه های بزرگ صورتی داشت که واقعا زیباااا بود .
زیاد نمیام اینجا چون سرم با پرژوه و درس و برنامه های خودم شلوغه اما واقعا باید بیشتر بنویسم و اینکارو میکنم :)
خدایا شکرت که هستی باهام. صد بار مرسی ❤️
راستی امتحان میانترم ریاضی مهندسیم عالی بود خداروشکر :)
و انقدر سرم شلوغهههع که نگو :) اصلا یه کناب وقت نکردم بخونم، تازه قسمت جدید گیم آور ترونز رو هم دانلود کردم دیروز اما هنوز ندیدمش. الانم خسته ام. فردا امتحان ریاضی مهندسی دارم. حالم عالیه :) خدای مهربونم شکرت :)
من چند روزه نویمدم اینجا چون که توی پونیشا داشتم روی پروفایلم کار میکردم، میخواستم پروژه بگیرم که خداروشکر گرفتم. چقدر کار رو دوست دارم :)))) به خصوص به عنوان یک فریلنسر که خوبی های خودش رو داره. یک پروژه انجام دادم و یکی هم در حال انجام دارم :)
من همیشه عاشق ارتقای مهارت هام هستم و امروز ایده ی جدیدی هم به ذهنم خطور کرد که انشاا... روش کار خواهم کرد.
البته این ایده قبلا هم به صورت کوچیک بود اما امروز کلی بزرگ و رویایی شد.
خدایا کرت به خاطر بهار، به خاطر خودت، به خاطر همه چی :)
دیشب که سیزدهبدر تموم شد دیگه خسته بودم نیومدم اینجا. سیزدهبدر امسالو مثل هنیشه باغ بودیم، صبح کیانا و تانیا اومدن پیشمون و برای ناهار عموم اومد اونا و منو برد باغ خودشون.جوجه رو به یه روش جدید درست کردن که حسابی هم خوشمزه شد. با تانیا تو باغ خودمون گل چیدیم، تو باغ خودشون تاب سواری کرد و تاب تاب عباسی هم خوند. میخواست منو هل بده رو تاب ولی نمیتونست به جاش نشست برام دست تکون داد و بوس فرستاد، براش یه صندلی اوردیم بشینه بعد منو برد هی میگفت مشان بیا، یه صندلی دیگه هم اوردم هرکی میگفت بشینم روش میگفت نه فقط میخواست من بشینم :** موقع ناهار اومد به من گفت بیاسر سفره نشست میگفت به به بخوریم :)
دیگهههه کیفشو برداشت میفگتم کجا میری میگفت درس ، عروسکشم میاره هرجا میره خیلییی دوست داشتنی میشه :*
کیانا به من اشاره میکرد میگفت کیه گفت مشان گفت دختر کیه گفت عمید میگفت عمید کیه گفت عمو :* خودشم میگفتیم اسمت چیه میگفت من ، بعد ک دوباره میگفتیم دیگه میگفت تاتا. جوجوی منه تانیا خانوم .
خلاصه بعدم اومدیم باغ ما با کیانا و حرف زدیم و سبزه گره زدیم و شبم خونه ساندویچ خوردیم و تمام . :) سیزدهبهدر خوبی بود خداروشکر . انشاا... هممون همیشه خوش باشیم :)
تا اینجای عید کار خاص دیگهای نکردیم به جز بیرون رفتن و یکی دوتا عید دیدنی. هرشبم با کلی ذوق میرم سراغ گردونه طاقچه، دیشب بازم یه هفته عضویت کتابخونه همگانی بردم ، کتاب رهایت میکنم رو هم تموم کردم داخل طاقچه. داستان پلیسی بود( که به شدت دلم میخواست) و جالب بود.
الانم یه کتاب دیگه دانلود کردم که بخونم.
تانیا خانوم امسب خونمون بود، بالاخره یااااد گرفته اسم منو بگهههههه 😍😍😍😍😍😍 میگه مُسان ❤️❤️❤️❤️ انقدر قشنگ میگه که از عمد جواب نمیدم تا دوباره هی بگه 🤩🤩🤩 کلی منتظر بودم اسممو بگه عزیز دلم 😍😍😍😍😍
روزچهارم عید داییم اینا اومدن خونمون و بعدش با همدیگه رفتیم خونه اون داییم. دیروز و امروزم بیرون نرفتیم به خاطر بارون.
دیروز برنده اشتراک یک ماهه کتابخانه همگانی طاقچه شدم و قبلش یک هفته ای بنابراین ۳۵ روز اشتراک دارم. دیروز راز مادرم رو تموم کردم. درمورد دوران جنگ در لهستان بود. این کتاب روی مفهوم کمک کردن تاکید کرد و از این نظر خیلی خوب بود. کلا هم داستان خوبی داشت و کوتاه بود بنابراین زود خونده میشه منم در عرض یه روز خوندمش ، به خاطر اشتراک طاقچه شاید تا مدتی نتونم کتاب دنیای سوفی و اون یکی کتابی که شروع کرده بودم یعنی اتاقی از آن خودم رو بخونم.
امروز ناهار قیمه داریم :)
پی نوشت:
برای هموطنان سیلزدهام خیلی متاسفم. خدایا لطفا از هموطنانم مواظبت کن و همه مسافرین به سلامتی و خوشی به شهر خودشون برگردن.
خب خب من از امروز بگم که عااااااالی بود :)))) انقدر هیجان زده ام و حالم خوبه که نگو. عصر رفتیم ایستاگه ادرنالین شیخ صدوق، البته قبلش شیک نوتلا زدیم با مامان. توی ایستگاه ادرنالین هم برام بازی اسانسور و ترن رو گذاشت. اسانسور که عاااالی بود یعنی عاااالی بوداااا، کلی ترسیدم ب خصوص اونجا که باید تلفنو برمیداشتم. اونجا دیگه برام از حالت بازی خارج شده بود و دیگه نمیتونستم اصلا برم تلفنو بردارم و خیلی ترسیدمممممم. هی میخواستم در اسانسور رو بگیرم اما اسانسوری وجود نداشت، دیگه اخرش دسته بازی رو آقائه گرفت تا تونستم برم. واسه ترن هم که کلیییییی جیغ زدم. بعدم رفتیم قلب سفید اسلایدر خوردیم. خلاصه خیلیییی بهم خوش گذشت خداروشکر، دستامم یخخخخ زده بوددددد :))))
الانم با شیوا جان کلی حرف زدیم و براش گفتم اسانسور اینا رو.
دیگه هم همینا :) خدایا شکرت برای حسای خوب، روز خوب، هیجان عالی :) دوستت دارم خدای مهربونم. :)
خب دومین روز عید اینجوری بود:
رفتیم سیتیسنتر، من زیاد مانتوهارو دوست نداشتم. پردیس کتابم سرزدم کوچیکتر از شهر کتاب چهارباغه ولی دوست داشتنی بود که این عجیب نیست چون من کلا کتابفروشی هارو دوست دارم،کتابم گرفتم : مرد زنجبیلی. من جدیدا اینجوری شدم میرم کتابفروشی ها میخوام کتابایی بخرم مه داخل لیست نیستن و زیاد نشنیدم اسمشونو ولی دیگه از الان تصمیم گرفتم کتابای لیستمو بخونم. یه لاک شاینی خوشگلم گرفتم و کلی دلم میخوایت برم کافی شاپ اما هی میگفتم اگه برم دیگه وقت نمیکنم همه مغازه اینا رو ببینم. دیگه یه رژ بورژوا هم پسندیدم شماره ۳ که خیلی خوشگل بود اما نداشتنش فقط تسترش بود. حالا بعدا سفارشش میدم، خوشحالم باهاش اشنا شدم :)
عصرم رفتیم عیددیدنی خونه عمه ام و اونجا عمه و عروس عمهام و دختراش و دختر عمهام و پسرشو دیدم .یکی از نوهعمه هام که شش سالشه باهام کلی حرف زد و بازی کردیم ! مثل سنگکاغذقیچی اینا . کلی خوش گذشت.
دیگه چی؟ امشب یکم کتاب میخونم و شامم قرمه سبزی جان داریم. همچنین واقعا تصمیم گرفتم امسال از زندگیم بیشتر تر لذت ببرم و برنامه هم دارم براش انشاا... که سال خوبی باشه .
بریم که به امید خدا ساعات خوب دیگه ای رو شروع کنیم :)
تقریبا دهم یا یازدمین ساعات سال هست اما بازم میشه گفت اولین ساعات سال ۹۸، پس در اولین ساعات سال ۹۸ اولا عید رو دوباره تبریک میگم(چون این پست خصوصیه به خودم و البته اگر بعدا به کسی رمز دادم و اینو خوند😁) و اینکه من اولین عیدیم رو هم گرفتم از مامان بابا. دیشب موقع سال تحویل مامان بابا تقریبا خواب بودن و من نشسته بودم تلویزیون میدیدم . خیلی لحظات خوبی بود. خدایا شکرت برای بهار جدید و شکرت برای بودنت. برای امید داشتن و برای همه چیز. میدونم که امسال عالی خواهد بود انشاا... ❤️
خب در چند قدمی سال نو میخوام درمورد سا ۹۷ بنویسم:
اول اینکه خیلی خوشحالم که امسال به خدا نزدیکتر شدم، بیشتر باهاش حرف زدم، نمازمو بهتر خوندم و بیشتر قرآن خوندم، خدایا شکرت. بعد اینکه حسااااابی کتاب خوندم ، فکر کنم تا الان پرکتابترین سالم بوده. و همچنین کلی لیست های مختلف برای خودم درست کردم که بخونم. دیگه اینکه امسال وارد دانشگاه جدیدی شدم و دارم برای لیسانس میخونم که شاید اخرین مقطع تحصیلیم باشه(شایدم نباشه) . کارتینگ رو تجربه کردم، اسب سواری هیجان انگیزی رو تجربه کردم، در کنار خونواده عزیزم شاد بودم و سالم بودیم .کلاس زبان رفتم، برای اولین بار سرسره ابی رو تجربه کردم. در ضمن بیست ساله شدم که این به معنای “دو” شدن دهگان سنم بود. که این خیلی مهمه و دوست داشتنی و در بیست سالگی حسابی بزرگتر شدم، برنامه ریزی های بهتری برای خودم انجام دادم. مثبت اندیش تر شدم و همچنین یه لیست بزرگ درست کردم از چیزایی که دوست دارم که انشاا... در سال جدید انجامشون میدم. همچنین باید این لیستو اینجا هم بنویسم. یه تولد خوشگل به تم طلایی گرفتم.با تانیا جانم بازی کردم کلی ، خودمو بیشتر دوست داشتم و نظر بقیه برام کم اهمیت تر شد.
در ضمن ولادت امام علی (ع) مبارک :)
همه چیز به من یاداوری میکنه خداروشکر کنم.
خدایا شکرت به خاطر سال عالیای که پشت سر گذاشتم. خدایا شکرت برای سلامتی و خوشحالی و خوشبختی و شادیام. برای اینکه حال دلم خوبه. برای خونواده خوشبخت و سالم و شادم. برای همه چیز.
در سال جدید برنامهام اینه که کارای اون لیستی که گفتم رو انجام بدم، شادتر باشم، برنامه ریزی های شخصی(زیبایی و شخصیتی) رو دنبال کنم. و همه چیزای خووووب :) انشاا... در حوزه درس هم موفق باشم و البته تصمیم برنامه نویس شدنم رو بیشتر بررسی کنم . مطمئنم سال ۹۸ سال بسیار عالی و پر از شادی و خوشبختی و سلامتی خواهد بود.
حالم هم که عاااالی . خدایا شکرت برای حال عالی . خدایا لطفا حال هممون عالی باشه . :)
امروز با مامانم رفتیم برای خودمون لباس خونه کرفتیم. بعدشم نوبت ارایشگاه داشتم و الان دارم با موهایی که دمشون صافه و البته کلا هم صاف و اتو کشی شده هستن پست میذارم -_- 😌 :دی خیلییی موهام خوشگل شده خداروشکر فقط کمی کوتاه شد که اونم اوکیه چون قشنگ شده و الان بهتر میتونم بهشون برسم، به خاطر رسیدگی و ماسک موهای اخیرم کلیییی موهام براق شده. بعدم رفتیم برای بابام کت شلوار خریدیم که برای عروسی خواهرم بپوشه انشاا... .
پینوشت: خدایا شکرت :)
چقدر حال و هوای عید همه جا هست، ماهی و سبزه و شببو و ...
خواهرم هم با شوهرش اینا رفتن مسافرت. قراره برن کیش . انشاا... به خوبی و خوشی و سلامتی برن و برگردن و بهشون خوش بگذره.
امروز مژه مصنوعی گرفتم و برای اولین بار استفاده کردم. خیلی خوشگل شد. برای برداشتنش اول کمی محلول پاک کننده ارایش چشم زدم اما بعد بقیشو کندن با دست و حس میکنم مژه هام کمی کنده شده انا مطمئن نیستم. در هر حال برای خودم روغن تقویت مژه درست کردم. به وسط کتاب دنیای سوفی رسیدم. و پادکست هم گوش میدم. با وجود اینکه گفتم دیگه خلاصه نمینویسم اما بعضی چیزاش انقدر جالبه که دلم نمیاد ننویسم ، البته دیگه به دقت قبل نه فقط یه خلاصه کوچولو .
پینوشت: خدایا شکرت :)
اینم از خلاصه پادکست پساحقیقت که قبلا گوش کرده و نوشته بودم. این پادسکت سهقسمتی بسیار جالب بود.
من روز هاست میخوام بیام اپ کنم اینجارو و حالشو ندارم ! خب باید بگم تانیا جان اومد خونمون کلی باهام حرف زد که ازشون فیلم گرفتم. بهجای منو بشون میگه بشین من :)))) دیگه خیلی چیزا میگه :*
کتاب دنیای سوفی عاااالیه، پادکست های استرینگکست رو هم دارم گوش میدم اما دیگه خلاصه برداری نمیکنم چون سرعت گوش کردنمو میاره پایین، یعنی وقتی گوش میدم بعد تازه باید خلاصه برداری کنم بعدش هم خسته میشم یه مدت دیگه گوش نمیدم :) برا همین بعدا خلاصه هایی که تا الان نوشتم رو میذارم بقیهشم خلاصه نمیکنم فعلا.
سه قسمت پادکست ژنوم رو گوش کردم و یه چیز جالب ازش: شرکتی میتونه با دریافت دیانای بگه قد و قیافه و... فرد چه جوریه، حالا اینکه احتمالا بعدا بشه با دریافت دیانای جنین قیافه اون در بزرگسالیش رو بگن قبل از اینکه به دینا بیاد و احتمالا بعدها بشه با استفاده از کریسپر بیماری داخل دیانای رو از بین ببرن و همچنین عمر رو طولانی کنن ( با توجه به اون پادکست افزایش عمر کرم) . اینایی که نوشتم برداشت شخصی من هست و ممکنه کاملا درست نباشه.
مدتها بود دلم تهچین میخواست و هی میخوایتم بپزم و حالشو پیدا نمیکردم تا اینکه امروز مامان تهچین پخت، امروز خواهرم رفت دم موهاشو صاف کرد که خیلی خوشگل شد و من هم نوبت گرفتم برم صاف کنم.
دیگههههه چند تا کانال پادکست هم دنبال کردم و البته هنوز گوش نکردم که نظرمو بگم. بعدا میگم. برم نماز بخونم :)
پ.ن: خدایا شکرت برای حسهای خوب، برای امیدواری، برای تو :) الحمدا... از بودنت 🌸