مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۱۵آذر

خب کلی چیزبنویسم و برم فرندز بببینم !

+کتاب فرمین موش کتابخوان تموم شد. علت طول کشیدنش این بود که حسابی فرندز میدیدم. کتاب جالب بود چون راجع به کتابها بود و از  زبان یک موش بود. کلا خوب بود.

+بسته مانتو لی و اسکرابم به دستم رسید،یک پابندم سفارش دادم که به زودی میرسه. 

+این چند روز بکوب داشتم ارائه کتبی و شفاهی برای درس شیوه ارائه رو اماده میکردم. نود و نه درصدش تموم شد فقط یه کوچولو کار داره. 

+امتحان مهندسی و زبان ماشین راحت بودن و خوب. میانترم دیفرانسیل رو هم ۴ شد از ۶. 

+فرندز عالیه و واقعا معتادش شدم. فعلا اخرای فصل دو هستم. 

+همین :) حالم خوبه خدایا شکرت :)خدایا لطفا حال همه ی هممون همیشه خوب باشه :)

مژگان ❤😻
۰۹آذر

داشتم پستی که راجع به کتاب پیرمدر و دریا گذاشته بودم رو میخوندم که یهو دلم کلی واسه دریا تنگ شد. و به مزه آب شورو بدمزه دریا هم فکر کردم، اونقدری که دقیقا طعمشو توی دهنم حس کردم! 

واقعا دلم دریا میخواد :)

مژگان ❤😻
۰۷آذر

دو تا امتحان دارم که به زور دارم میخونم ، چون چند روزه دارم فرندز رو میبینم و به شدت معتادشششش شدم. عالیه یعنی .کتاب فرمین رو هم که دارم میخونم. امروزم رفتیم مانتو بگیرم برای دانشگاه که خوشم نیومد و یه پارچه گرفتم و یه قلمو و یه بافتنی برای خودم و یکیم برای تولد خواهرم که به زودی خواهد بود. 

برم فرندز ببینم :)

مژگان ❤😻
۰۴آذر

+هر وقت یه مطلب علمی میخونم به عظمت و توانایی خدا پی میبرم. واقعا خدایا شکرت. 

 

+کتاب زندگی عزیز تموم شد. من خودم خیلی داستان کوتاه دوست ندارم و اعتراف میکنم باضی داستاناشو کاملا سرسری خوندم و در کل میتونم بگم کتابش بد نبود. الان “فرمین موش کتاب‌خوان” رو شروع کردم. 

 

+برای مامان بزرگم سریال فرار از زندان رو گذاشتم. یهش میگم دوست داری؟ تایید میکنه و با دقت به تلویزیون نگاه میکنه. وقتی گفت زندان سونا، برگشته از من میپرسه یعنی زندانش سونا داره؟؟! =)))))

در ضمن مامان بزرگم از تبلیغ کفش شبکه ای‌فیلم متنفره. میگه چرا هر شب میاین میگین دیگه فهمیدیم. این دختره هم  که میاد میگه برام معلم خصوصی گرفتن میگه باشه برو پررووو :)))) مامانم به مامان بزرگ میگه پرتقالا ترشه؟ مامان بزرگم میگه خب خودت بخور، خداروشکر دل و روده داری. من همینو دارم تو ام همینو ، فقط از من بزرگتره :دی

مژگان ❤😻
۰۴آذر

من الان این پادکست از استرینگ کست در سایت ناملیک رو گوش کردم که بی نهایت عالی بود. موضوع اصلیش این بود که در دی‌ان‌ای یک باکتری دی‌ان‌ای ویروس هم پیداشده که بعد از بررسی مشخص شده این باکتری بعذ از جنگ با ویروس دی‌ان‌ای ویروس رو برمیداره ذخیره میکنه تا خودش ونسل های بعدیش در صورت مواجهه با اون ویروس بشناسنش. و اینکه این باکتری میتونه اطلاعاتی دریافت و با چیزهایدیگه جایگزین کنه که شاید در اینده مثلا اطلاعات یک بیماری رو بهش بشه داد که بره داخل بدن و اون بیماری رو از بین ببره. همچنین گفته شد احتمالا بشه با این باکتری در اینده رنگ چشم و میزان باهوشی و قد و ... کودکی که هنوز به دنیا نیومده رو تعیین کرد. البته هنوز مشخص نیست چقدر این کار ها امکان پذیره. و اینکه جمعی از دکترا و ... گفتن فعلا دستکاری در دی‌ان‌اس انسان نکنید تا بررسی بشه تاثیر چی خواهد بود. بعد هم امکان واقعی بودن بابانوئل رو بررسی کرد و بعد کتاب روح یک اختاپوس رو معرفی کرد که به هوش اختاپوس ها میپردازه و قسمتاییش رو گفت که خیلی جالب بود. اگه کتابشو پسدا کنم میخونمش. مثلا گفت اختاپوسی به مکان جدیدی منتقل شده بود و یک اباژور بالا سرش بود که هر روز با با برداشتن سرپوش اباژور و پاشیدن اب بهش اونو خراب و خاموش میکرد !

خلاصه این استرینگ کست به نظرم عالیه. 

مژگان ❤😻
۰۳آذر

+امروز امتحان دیفرانسیل رو دادیم که خیلی راحت تر از چیزی بود که فکر میکردم و فکر میکنم نمره خوبی بگیرم. 

 
 
+دیشب یه پادکست انگلیسی گوش کردم و برای خودم ریپورتش رو گفتم. فکر میکنم خیلی موثر و خوبه. و انشاا... این کار رو ادامه خواهم داد.
 
+کتاب “صدای آرچر” رو در مدت کوتاهی تموم کردم. یه رمان عاشقانه قشنگ بود و قبلا هم گفتم رمان و فیلم هایی که در کنار ساحل هستن و اون ارامش رو دارن خیلی دوست دارم.
اینم از بعضی جمله هاش:
مژگان ❤😻
۰۲آذر

امشب مامانم و خواهرم رفتن عروسی دختر همسایمون اما من نرفتم . اولش میخواستم درسمو بخونم اما بعد دیدم بیشترشو خوندم و رفتم پیش تانیا جوووونم . انقدر مهربون بوددددد و کلی بازی کردیم با هم. اول که رفتم میخواستن غذا بخورن و من گرسنه نبودم و نشسته بودم و هی میگفتن بیا نرفتم تا اینکه تانیا اومد دستمو گرفت کشییید سر سفره و هی میگفت ایا بخور :))) بعدم هی تعارف میکرد سر سفره به من و منم غذاش دادم :* بعدش اون ادای هاپو درمی‌اورد و من فرار میکردم دنبالم میکرد و کلییییی میخندیدددددد عشقم. یه عروسک کلاغ داشت که اینو میگرفتن دستش هی میگفت غار غار :* روی اسبشم مینشت میپرید بالا. رفتیم بیرون دونات و قهوه اینا خوردیم، بعدش رفتیم یه کوچولو قدم زدیم و تانیا جونم اومده بود بغل من و بغل هیشکی نمیرفت. توی ماشینم میومد بغل من و فقطم میذاشت من سوییشرتشو تنش کنم و کفشاشو پاش کنم نه هیچکس دیگه :**** داشتم کتاب کیانا رو میخوندم سهو دیدم اومد متفکرانه نگام میکنه و نگاه به کاغذ میکنه. نشسته بود داشت اواز میخوند بلند بلند انقدر با نمککک.

دیگه نمیذاشت عروسکاشو جمع کنیم اصلا، باید همشون پخش باشن وسط هال. اخرم که داشتم میومدم روسریم رو سرم کردم که تانیا جیغ زد و برداشت روسریمو یعنی نرو، اومدم توی راهرو کاپشن اینامو تنم کردم. 

امشب موهاش فرفریییی شده بود و کلییییی بانمک تر و خوشگل تر از همیشه شده بود. نفس منی تو اخههههه :****

مژگان ❤😻
۰۱آذر

+چند روزیه سعی میکنم تقریبا هر روز قرآن بخونم. حس بیییی نظیری داره قرآن خوندن. 

+یک پادکست از سایت ناملیک گوش کردم راجع به دژاوو که توی ادامه مطلب راجع بهش مینویسم. خیلی خوب بود.

+دیشب با مامان و خواهرم و کیانا رفتیم سینما فیلم هزار پا رو دیدیم که خیلی خنده دار بود. 

+امروز بعد کلاس زبان یکم اتاقمو مرتب کردم ، الانم میرم ناهار بخورم و بعدش شاید کتاب بخونم و عصر حتما دیفرانسیل خواهم خوند. 

 

مژگان ❤😻
۳۰آبان

خب تکمیل ظرفیت که اوکی نشد و انیس و خیلیا مدارکشونو گرفتن، به جز یه سریا تحت شرایط خاص. 

شنبه اینده هم امتحان دیفرانسیل داریم و من از این شنبه دارم درس میخونم . و خداروشکر خیلی خوب متوجه شدم و امیدوارم نمره خوبی بگیرم :) و هفته بعدش هم شنبه و یک‌شنبه دو تا امتحان پشت سر هم داریم و باید از اول هفته درس بخونم. و اینا بد نیستن،خیلییییم خوبن. حس یادگیری که گفتم رو دارن. 

کتاب “زندگی عزیز” هنوز تموم نشده و کتاب “صدای آرچر” که از فیدیبو خریده بودمم شروع کردم. خیلی صدای ارچر قشنگه تا اینجاش که البته تازه اولاشم. 

دیگه اینکه همین :)

مژگان ❤😻
۲۶آبان

امروز صبح ساعت هفت از خواب پاشدم که برم دانشگاه اما خیلی خوابم میومد و بعد از فکر کردن به اینکه کلاس دومم دیفرانسل خواهد بود تصمیمم رو از کلا دانشگاه نرفتن به کلاس اول رو نرفتن تغییر دادم. به همین دلیل ساعت گوشی رو گذاشتم روی ده و خوابیدم اما نه و نیم مامانم بیدارم کرد و دیدم بچه ها توی گروه سه‌نفریمون دارن میگم تکمیل ظرفیتیا ثبت‌نام نشدن؛ انیس دوست من هم جزو همونا بود. کلی ناراحت شدم و با عجله رفتم دانشگاه باهاشون صحبت کردم و دیدم بعضیا مدارکشونو پس گرفتن. سرکلاس دیفرانسیل هم کلا حدود چهارده تا بودیم که البته چندتایی مال تکمیل ظرفیت بودن و هنوز امیدوار، برای همین اومده بودن سرکلاس . البته نتیجه قطعی فکر کنم فردا مشخص میشه و من واقعا امیدوار و ارزومندم که ثبت‌نام بشن. طفلکیا دو ماهه دارن میان دانشگاه و اینکه اگه انیس نیاد من کلی تنها میشم چون شیوا اکثروقتا سرکاره و البته خود انیسم دوست داره بیاد و ما هم کلی دلمون براش تنگ میشه اگه نیاد. 

انشاا... که بیاد دانشگاه و همه تکمیل ظرفیتا ثبت‌نام بشن. 

مژگان ❤😻
۲۵آبان

اول اینکه هفته کتابخونی مبارک :) دوم اینکه به کتابفروشی ها با ارائه کارت ملی بیست درصد تخفیف میدن و من و خونواده جان و کیانا رفتیم شهر کتاب چهار باغ بالا که خیلی دوسش دارم کتاب خریدیم. من کتابهای: داستان های ماشین تحریر،فریمن موش کتابخوان و مغازه خودکشی رو خریدم و کیانا کتاب انسان خردمند رو خرید که قراره بعد از خوندنش بده به من بخونم :) کیانا کنابای تاریخی دوست داره ، من تا حدوددددی به تاریخ علاقمند شدم جدیدا، قبلا در دوره راهنمایی اصلا خوشم نمیومد ازش. 

ظهر هم کیانا و تانیا خونمون بودن و تانیا جونم مثل همیشه کلی دلبری کرد. عاشق باد زدن زغاله . میشینه روی صندلی های اپن و صندلی رو میچرخونه. من داشتم نماز میخوندم هی میومد روبروم به من میگفت بیا و میرفت توی اتاقم. جارو و خاک‌انداز دستش گرفته بود میچرخید توی اتاق یهو دید مامانم غذا براش اورده سریع جارو اینارو پرت کرد اومد توی سفره نشست =)))) کلا علاقه داره توی سفره بشینه . به عروسک کفش دوزک میگفت هاپو که من دیگه عاشق این حرفش شدم :*** عاشق تابلوی اسبه توی خونمون و همیشه همیشه میخنده برا اسبا و بهشون میگه بیا. امروز کلاه و کفش خوشگلشو پوشیده بود با سوییشرت نارنجیش که خیلی خیلی بهش میاد.در ضمن تانیا خانوم خیلی عاشق بابای منه :* خلاصه که همیشه گفتم بازم میگم عاااشقشم :**** خدایا لطفا از همه نی‌نی ها مواظبت کن .

 

مژگان ❤😻
۲۳آبان

خب من دندون عقلمو کشیدم :) از بچگی خیلی برام دندون کشیدن عجیب بود و همیشه ازش میترسیدم، موقعی که ارتدونسی میخواستم بکنم میترسیدم بخوام دندون بکشم اما لازم نشد. خلاصه که الان کشیدم و تموم شد رفت. یه کوچولو الان اثر بی‌حسی رفته و درد میکنه اما همون موقع اصلا درد نداشت و خیلیم زووود تموم شد . انشاا... که این دردم به زودی تموم میشه .

مژگان ❤😻
۲۳آبان

دارم واسه امتحان میانترم زبان فردا درس میخونم. قراره عصر برم یکی از دندون عقلامو بکشم و این اولین تجربه دندون کشیدن من خواهد بود، کمی میترسم اما اشکالی نداره چون زیاد نیست :) 

 

پی‌نوشت: کوتاه نویس شده‌‌م تازگیا !

مژگان ❤😻
۲۱آبان

امروز صبح پاشدم رفتم پارک کتاب خوندم. پارک به خونمون خیلی نزدیکه و پیاده میشه رفت. خیلیییی حس خوبی بهم دست داد؛هوای عالی ،برگای پاییزی روی زمین و ...  البته فقط برای یک ربع موندم چون کاشپنی چیزی نپوشیده بودم و سردم شد اما انشاا... باز هم خواهم رفت :) 

 

مژگان ❤😻
۱۷آبان

+دیروز و امروز مراسم سالگرد فوت مادربزرگ مادرم بود.انشاا... خداوند همه رفتگان رو مورد رحمت قرار بده. 

+دارم کتاب “زندگی عزیز” رو میخونم. فکر میکردم رمان باشه اما مجموعه داستان کوتاهه و البته پشت ین کتاب نوشته شده که طبق نظر اکثر منتقدین نویسنده این کتاب جامعه کتابخوان دنیا رو با داستان کوتاه اشتی داده. و اینکه در مقدمه نوشته شده توی داستانهای این نویسنده بیشتر به تحثل درونی افراد توجه میشه و رویداد خاصی برای دنبال کردن در داستان وجود نداره. و من تا الان که نیمه داستان دوم هستم فکر میکنم این موضوع صادق بوده. و میتونم بگم بد نبوده تا اینجا. 

+یه کوچولو سرما خوردم. خداروشکر امروز سوزش اندک گلوم کاملا برطرف شد و تنها ویژگی برجسته سرماخوردگیم گرفتگی صدامه. 

+دیگهههه مشقای(!) زبان تخصصیم رو دیشب نوشتم و کلا خیلی بیکارم واقعا! امیدوارم فردا بریم بیرون :)

مژگان ❤😻
۱۵آبان

+امروز امتحان گسسته رو دادیم. پنج تا سوالش از جزوه بود و یکیش از کتاب و البته نوشته بود پنج تاش رو جواب بدین، من اون بخش کتاب رو نخونده بودم و سوال شش رو جواب ندادم و البته اصلا نخوندم ببینم چیه و بهش فکر نکردم. اما خیلی خوب دادم امتحان رو ،فقط یکی از سوالا رو تا نصفه بلد بودم که شیوا جان با استفاده از جزوه زیر دستش جوابو بهم داد =))))  و یه سوالم شک داشتم که باز شیوا دید از جزوه :))) و البته همه حسااابی تقلب میکردن و بعضیا یه برگه رد و بدل میکردن که جوابا داخلش بود. ولی خداییش من خودم بلد بودم و اگر جزوه هم نبود بازم امتحانو خوب میدادم . بعدم که ما امتحانو دادیم بچه ها میگفتن جزوه باز شده :0 

 
+تانیا وقتی خونمون بود شیشه شیرشو انداخت شکست، بعد که میپرسیدیم چی شده دستشو به علامت نمیدونم میاورد بالا. خلاصه جمع کردیم شیشه ها رو .مامانم بهمون گفت پا برهنه نرین توی اشپزخونه برای احتیاط. بعد مدتی دیدیم تانیا رفت توی اشپزخونه و داره روی پنجه پاهاش راه میره اونجا =)))) وای اصلا باورم نمیشد خیلی جالب بود برامون. میگفتیم از کجا فهمیدی تو اخهههههه 🤩😍
مژگان ❤😻
۱۴آبان

کتاب “ما همه باید فمینیست باشیم” رو امشب خوندم. کلا خیلی امروز فعالیت کردما ! وقت اضافه هم اوردم و الانم بیرون :) 

کتاب کوتاهی بود راجع به تبعیض هایی که در جامعه بین زن و مرد قائل میشن و کتاب خوبی هم بود. 

 

مژگان ❤😻
۱۴آبان

کتاب “پیرمرد و دریا” رو در فاصله ای که منتظر بودم ناهار حاضر شه خوندم. بد نبود. خیلی خوب بود که پیرمرد هنوز هم امید داشت. 

مژگان ❤😻
۱۴آبان

کتاب “تولستوی و مبل بنفش” تموم شد. نینا خواهرش رو از دست داده و برای کنار اومدن به اون غم سعی میکنه سرعت زندگیشو بالا ببره اما موفق نمیشه با نبود خواهرش کنار بیاد برای همین تصمیم میگیره به خودش استراحتی بده و یک سال هر روز یک کتاب بخونه و از کتابها درس بگیره. درسهایی که از کتابا گرفته رو توی کتاب “تولستوی و...” نوشته؛ تجربه‌هاش رو. 

کتاب خوبی بود اما چون خیلی حالا داستانی نداشت یکم طول کشید تا تمومش کنم . ولی همونجور که قبلا هم گفتم من کتابایی که راجع به کتاب داخلشون حرف زده شده رو خیلی دوست دارم. 

دیگه اینکه کلی جمله داشت که من بعضیاشونو ننوشتم چون گوشیم دور بود ازم یا جذب خوندن کتاب بودم یا به علت تنبلی اما خییییلی هاشو نوشتم که توی ادامه مطلب میذارم(بعضیاشون عین جمله نیستن و برداشت من هستن از جملات کتاب)

مژگان ❤😻
۱۴آبان

خب گسسته رو خوندم و بیشترشو فهمیدم خداروشکر، عصر بازم میخونم. مقاله رو خلاصه کردم و پنج تا عنوان پایان نامه رو هم بررسی کردم برای درس ارائه. الانم دیگه کار خاصی ندارم و احتمالا کتاب جدیدی که شروع کردم(پیرمرد و دریا) رو بخونم. 

مژگان ❤😻