مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۱۲ارديبهشت

امروز رفتم ادامه مدنظر که مشخص شد اشتباه رفته بودم و باید اداره خیلی نزدیکتری تو شهر خودمون میرفتم =))) یعنی ۱/۵ ساعت الکی رفتم اومدم البته کارم تو اداره دوم زود انجام شد و خیلی خوش اخلاق و خوب هم بودن. دیگه اینکه گفتن نامه طول میکشه امیدوارم اینم درست شه دیگه همه چی خوب و تموم میشه. ولی الکی استرس داشتم هیچی نبود، خداروشکر

و بعد به موقع ۹:۴۰ اینا رسیدم سرکار مثل هر روز خوب بود و یعنی دقیقا تایم تحویل کارام بود، بعدم جتی وقت کردم برم عکس ۳*۴ بگیرم واسه دیپلم کلاس زبان. روز پر برکتی بود :)

الانم بارون بهاری خوشگل داره میاد. شاید یکم مدیتیشن کنم و کتاب بخونم. عصرم برم عکسمو بگیرم. دیگه؟ پیامای کاری و فیلم: دلم میخواست قیمه نثار هم درست کنم. شاید حال داشته باشم و شد. نمی‌دونم 

مژگان ❤😻
۱۱ارديبهشت

این روزا استرس دارم. دنبال کارای اداری یه مدرک هستم و فردا قراره هفت صبح پاشم برم یه اداره. قبلا تماس گرفتم و به شدت بی ادب و بی شخصیت بودن. الان موندم چطوری رفتار خواهند کرد :)  و اگر به خاطر این موضوع نبود شاید استرس کمتری داشتم. امیدوارم که خوب و سریع حل بشه و بعدم بقیه کارا رو حل کنم و تموم بشه همه چی.

دیگه اینکه این روزا انگار گم شدم. کارای زیادی دارم و نیاز دارن استراحت کنم. خوشبختانه شنبه تعطیله و دو روز استراحت دارم. اینطوری بازم خوبه یکم امیدوار میشم و میگم این چند روز که تموم بشه دیگه آروم میشم. البته امروزم کار اداری داشتم نیم ساعته انجام شد خدا خیر بده به دختری که مسئول بود. 

خلاصه که اینا. راستی آشپزی هم خوب داره دیش می‌رن دیروز ماکارونی درست کردم که نسبتا خوب بود اما جای بهتر شدن داشت. البته یه قسمت بدش اینه که شب غذا میپزم و ظهر غذا یکم مونده اس اما واقعا نمیرسم صبح.

دیگه چی؟ امیدوارم یه چیزی ک تو ذهنمه اوکی بشه. یه چیز کاری هست. 

دیگه امروز رقتم خونه مامان بزرگم و برام آش پخت. نم نم بارون میومد خیلی قشنگ بود. کلی هم فالوده بهم داد. هوا چقدر بهاااری و زیبا

امیذوارم فردا کارم زود انجام بشه برگردم سرکار. البته یه سری کارامو امشب انجام دادم. بدترین قسمتش اینه که ویراستار هم فردا نیست یه تایمی رو. امروزم آنقدر حرص خوردم از دست نویسنده ها. واقعا بعضیاشون خوب نیست کارشون. تازه ددلاین هم رعایت نمیکنن. دو نفرو قطع همکاری کردم، یه نفر تازه استخدام شده بود و یک کار تحویل داد و تازه به ذهنش رسیده بود بگه سه روز در هفته نمیتونه کار کته! یعنی بعد از مراحل استخدام و تست و کار اول تازه فهمیده باید بگه! چقدر بعضیا بی ملاحظه ان واقعا. بی نظم و همه چی. 

خب اینم از امروز ‌پراسترس. مطمئنم هفته دیگه بهتر خواهد بود.

مژگان ❤😻
۰۸ارديبهشت

+ اینستای پیج ک!تابمو دی اکتیو کردم و حیلی احساس بهتری دارم الان. اینطوری بهتره فعلا تا یه فکری براش بکنم. شاید بشه فقط پیجی واسه اینک خودم بدونم چی خوندم و نظرم چی بوده با عکس خوشگل همین.

+ امروز جلسه آخر زبان بود! یعنی کامل تموم شد! فارغ التحصیل شدیم و قراره بهمون در یک دورهمی دیپلم بدن. احساس خوبی دارم و احساس راحتی. مخصوصا که امروز واسه امتحان به شدت استرس داشتم و واسه رسیدن بهش همش فک می‌کردم ی مشکلی پیش میاد ب جلسه نمیرسم چون ک هی معلم میگفت اگ نیاین نمیشه و دیگه نمییگرم تا چند سال دیگه و اینا. خلاصه که خداروشکر به موقع رسیدم مثل همیشه زودتر از همه و امتحانم خوب بود. رایتینگ رو خوب نوشتم به نظر خودم ولی اسپیکینگ طبق معمول همگی هول کردیم. یکم اشتباه داشتم اما خودم درک می‌کنم واقعا با اون حجم استرس. مهم اینه دو تا اصطلاحی ک تو ذهنم بود رو گفتم و یکیشم معلم گفت خیلی خوب بود. Needless to say

خلاصه که احساس خوبی دارم تموم شد. هنوز کامل درکش نکردم ولی خوبه. باورم نمیشه. یعنی تموم؟! اره تموم! فقط اینکه یک ماه و نیم دیگه حدودا بازم کلاس میذارن اما دیگه ترمیک نیست ماسه بهتر شدن و فراموش نکردن و ایناس. الان فقط ب این فکر می‌کنم ک برام ج سطحی میزنه تو دیپلم.

+سامانه س» جاد واسه آزادسازی مدرکم رو خیلی وقته تو ذهنم دارم و ی کارایی هم انجام دادم و فهمیدم که خب باید از اول برم مدرک رو آزاد کنم. یعنی کل کارها از اول به علاوه گرفتن مدرک از دانشگاه. خیلی سخته مخصوصا که صبحا نمیتونم برم و بدتر اینک یکی از کسایی ک باهاش حرف بدن برا کارم خیلی برخورد بدی داشت. حالا دیگه نمی‌دونم. امیدوارم زودتر این قضیه جل بشه. 

+ مورد بعدی نگرانیم اینه که بعد ارتدونسی یکم دنذونام ب هم ریخت و این محافظ دندون رو ازش متنفرمممممم، از ی طرف میگم کاش میرفتم کامپوزیت از طرفی خوشم نمیاد و گرونم هست.

+ فردا قراره بریم سیرک و ذوقشو دارم شدید. 

+امشب آشپزی کردم. یعنی اول دیروز عصر آشپزی کردم و ته چین پختم. خیلی دوست داشتم خودم به نظرم حرفه ای شد. و مرغ پرتقالی امشب رو نخوردم زباد چون واسه فرداس اما بازم دوسش داشتم. علاقه مند شدم به آشپزی شدیدا و حس خوبی ازش میگیرم.

+ دیگه چیییییی؟ فعلا همینا، 

مژگان ❤😻
۳۰فروردين

این هفته کلی بیرون رفتم و خیلی خوب بود. جمعه رستوران باکس و کافه همراه. شنبه کلاس زبان و یکم خرید. یکشنبه های چیپس با مامان و موس خریدیم. دوشنبه ناخن هامو درست کردم پیش یه نفر جدید که خیلی خوش اخلاق بود، سه شنبه رفتیم دیدن روهام که عمل کرده بود و چهارشنبه با ستاره نیلو سپیده کافه بودیم خیلی خوش گذشت. امروزم که میریم باغ. و فردا هم صبح کافه با فاطی عصر اتاق فرار باهاشون :) خیلی خوب بود و خوش گذشت.

راستی چهارشنبه صبح دختر دایی مامانم مهمونمون بود عصر هم دوست مامانم

مژگان ❤😻
۰۸فروردين

خب من این روزا واقعا اینستا بیشتر هستم اما بازم گفتم ثبت کنم که از ۴ تا ۷ عید سفر بودیم: مازندران 

روز اول

۴ فروردین

تو راه ترافیک اول خوب خوراکی ساعدی نیا شب خسته خونه مزگان قرمه سبزی نم نم بارون شب خوب

 

روز دو 

آلی‌این دریاچه

ناهار جوجه

عصر بازار امل

 

 

روز سه

دریا محمود آباد 

بازار خرید اووکادو و لواشک اینا مربا بهار نارنح

تاهار ماهی

شب آش آوردن

بارون نم نم 

قدم زدن بیرون

 

هر شب صدا بارون

 

روز چهار

برگشتن

اکبر جوجه صبحانه نیمرو و نون عالی 

سوهان و اسپرسو و توییست خوب

 

 

شکلات باز کردن ننه یواشکی 

تو گوشم آروم انتقاد می‌کرد :)

پرتقال ها

 

بازم کلی چیزا بود اما همین قدر رو مینویسم دیگه. خوش گذشت و خوب بود. اما خستگی هم داشت.

 

*

چقدر امسال پر برکت بود. کلی پول اضافه آوردم طبق برنامه البته چون تو سفر زیاد خرید نکردم. خوراکی جدید گرفتم رب ازگیل و دلال و اینا سوهان ساعدی و نمی‌دونم مربای بهار نارنج اما لباس نه. کلوچه اینا هم خریدم. 

بعد کلی کتاب دارم هم کاغذی هم الکترونیکی طاقچه هم هدیه داده. 

باز خریدای لازم رو آنلاین امروز انجام دادم و پول اضافه اومد و تصمیم گرفتم امسال لباس کمتر بخرم برحسب نیاز فقط. 

امیدوارم امسال سالی باشه که کتابم چاپ میشه و عالی پیش میره و نویسنده تمام وقت میشم به علاوه بلاگر کتاب 

مژگان ❤😻
۲۲اسفند

*امشب مثل تقریبا همیشه رفتیم باغ واسه چهارشنبه سوری. یه اکیپ کوچیک که همیشه واسه چهارشنبه سوری با همیم. خوب بود و «کلی» دلم ساندویچ بندری میخواست که بعد از اولین گاز فهمیدم دلم هات داگ میخواد :))) اما خب خوش گذشت. اتیش هم داشتیم و اینا. اما سرد بود. بعد که برگشتیم کلاغه پشت پرده حیاط قایم شده بود واسه اولین بار و حدس زدیم از صدای ترقه اینا ترسیده. خیلی ناراحت شدم براش و برای بقیه حیوونا. کاش ببشتر بهشون اهمیت میدادیم

 

*فهمیدم که اگه هی لیست از خوراکی هایی ک میخوام دزست نکنم. ‌فقط هرچی دلم خواس همون موقع بخورم بهتره و لیست باعث پرخوری میشه فقط 

 

*امروز دکتر بودم زیبایی و البته نمیدونستم چهارشنبه سوری هست قبلش که نوبت گرفتم اما دیگه یهویی اینطوری شد فک کن از یازده و بیست که از خونه زدیم بیرون حدود ۵ برگشتیم! انقدر ترافیک بود البته حدود سه ساعت تو مطب منتظر شدیم. اما نتیجه خوب بود خداروشکر

 

*بابا بعد چهارشنبه سوری رفت سفر کاری. ناراحت شدم که نتونست استراحت کنه اما کلا خیلی اهل خواب نیست و میتونه بیدار بمونه. امیدوارم به سلامت و خوشی بره و بیاد. 

 

*زندگی یکم سخت گیره. روزای خوب هست اما روزای دلسرد کننده یا بهتره بگم چیزای دلسرد کننده هم هست. کاش چیزای خوب رخ بدن و بهم امید بدن که ادمای خوب و انسان پیدا میشن.

مژگان ❤😻
۱۷اسفند

انقدر خسته ام ک یادم نمیاد اخرین باری ک این همه حسته بودم کی بود. کلی کار مختلف انجام دادم امروز و هر بار از میزان مسئولیت پذیری و خسته نشدنم باز تعجب میکردم :) یعنی خست میشدم اما ادامه میدادم

کار خودم و روخوانی کتابم و کتابی ک بهم دادن معرفی کنم و ترجمه پادکست و ماسک و زبان خوندن و خرید جزیی با مامان و حساب ها و کتاب و فیلم

بعضیاش سرگرمی بود اما اکثرا کار. خیلیم جواب پیام کاری میداذم 

میخواستم مفصل تر بگم اما واقعا خسته اممممم و میخوام برم. :)

مژگان ❤😻
۱۴اسفند

خب مثل هر سال میخوام درباره سالی که گذشت بنویسم. یعنی۴۰۲

چیزایی که به دست اوردم: اعتماد به نفس بعد از اشنایی با یک رویکرد در&مانی (خانواد[]ه درونی) که خیلی مفید بود. و کلا این حس که خودمو دوست دارم و بابت همه چی به خودم افتخار میکنم. امسال مخصوصا پاییز و زمستون عادت داشتم اکثر جمعه ها میرفتم کافه صبح. گاهی تنها گاهی با خواهرم گاهی با دوستان و خیلی عادت خوبی بود و امیذوارم حفظ کنم چون بقیه روزا سرکارم صبحش. عصرا هم البته گاهی میرفتم و میرم.

امسال ژل لب زدم برای اولین بار! دوست داشتم نتیجه رو و باز هم نوبت دارم برم هفته دیگه، کلا میخواستم بعد عید برم بعد یهویی تصمیم گرفتم کراتین و ژل رو قبل عید بزنم! :)))

امسال کار کردم کلی و یک پروژه پاذکست شروع کردم که البته نویسنده اش هستم فقط. دیگه رو پیج کتابمم کار کردم. کلیییی کتاب خوندم (هنوز برای امسال رو نشمردم) و کلیییی پادکست گوش کردم مخصوصا کودک درون که عالی بود و یکی جدید پیدا کردم بدست یو. 

زبان هم ادامه دادم و دیگه اخراشه البته شاید باز ادامه بدیم سال دیگه. اما به هرحال این ترم که تموم بشه دیپلم بهمون میدن (میان ترم چهارشنبه همین هفته اس!) 

کتاب- خودم رو کلی روش کار کردم که فکر کنم از اسفند پارسال شروعش کرده بودم. هنوز کار داره اما حتما بهار اینده اماده میشه و امیدوارم چاپش کنم. 

دیگه چی؟ نمیدونم فکر کنم کلی زندگی کردم. سختی و آسونی خوبی و بدی،اما مهم اینه از خودم راضی ام. بعد اینکه فهمیدم همه ناشرای خوب کتاب چاپ نمیکنن حتی بدون اینکه بدونن چیه، یاد گرفتم به زندگی همین الانم توجه کنم و ازش راضی باشم و این کارو کردم. حس بهتری دارم خیلی.

امسال یه گروه از دوستای جدید و خونوادگی داریم که البته فامیلیم و خیلی دوسشون دارم. کلی خوش میگذره باهاشون و اتاق فرار رفتیم و کافه و امیدوارم سال دیگه بازم کلی جاها بریم مثلا بدمینتون و بیرون اینا. شاید بولینگ هم بریم چون خواهرم میخواد. راستی ی نینی هم دارن که خیلی دوسش دارم. :* 

امسال چالش قند مصنوعی هم گذاشتم واسه خودم چند بار و نسبتا خوب عمل کردم

الان دیگه چیزی یادم نیست اما اگر یادم اومد باز مینویسم. 

امسال رو دوست داشتم و سپاسگزارم برای همه چی. خداروشکر. امیدوارم سال اینده برای خودم و برای همه عالی باشه و هممون به هرچی میخوایم  برسیم و خوشبخت و شاد باشیم هممون.

 

*بعدا نوشت: امسال دایی عزیزم رو از دست دادیم که واقعا ناراحت کننده بود و همچنان دلم براش به شدت تنگ میشه. امیدوارم روحش شاد باشه و دلم نمیخواد هرگز فراموشش کنم.

مژگان ❤😻
۱۲اسفند

*دوستای جدیدمون رو دوست دارم البته فامیلیم اما قبلا اصلا نمیشناختمشون، خیلی فامیل نزدیک نیستیم. اما الان هرازگاهی میبینیمشون و خیلی خوش میگذره و کیف میده معاشرت باهاشون. اتاق فرار هم رفتیم و خیلی خوب بود.

 

*الان باز تصمیم گرفتم پیجم مخصوص کتاب باشه فقط و برای همین اینجا زیادتر خواهم اومد :) امیذوارم

 

*دم عیده و منم از همیشه و تا همیشه عاشق عید. امسال گفتم همه کارامو زودتر انجام بدم چیزی نمونه اخر عید به جز ناخن و ابرو اما ناگهاااان همین امروز تصمیم گرفتم همه کارایی ک میخثاستم بعذ عید انجام بدم رو الان انجام بدم ! مثلا کراتین مو و ژل ها. عیب نداره به جاش ذوق زده ام ک عید عالی میشم به امید خدا :) 

 

 

*بی صبرانه منتظر دو بسته پستی ام. یکی هودی) نعیمه که جلوش خرس داره و اون یکی هم پاپیون توری ک خیلی مده. 

 

*همه چی خوبه خداروشکر :) رو کتابم دارم کار میکنم و امیدوارترم و میدونم میشه.

مژگان ❤😻
۲۱بهمن

امروز صبح سرکار بودم، بعد متن پادکست رو کمی کار کردم، خوابیدم، کار، بیرون و خرید نخ دندون اینا، متن پادکست، حموم، تمیز کردن دراور به منظور خونه تکونی! یعنی اگه کسی به خودم در بچگیم میگفت انقدر فعال خواهم شد به هیچ عنوان باورم نمیشد! تازه روتین پوستیم رو هم کامل انجام دادم!

انقدرررر فعال

مژگان ❤😻
۱۴بهمن

وبلاگ

اون شوخی استاد ک خودمون داریم استاد ابولباسط

 

گفتم بستنی تو هندونه میشه اسموتی بابا گفت میشه لتوس

 

ننه ب مامان برای رب گوجه گف تو خوبی و تو کارخونه ها بودی

ننه بوی گل یاس میده

 

اینک عاشق قسمت های تابستونی کتابام هستم ک دریا اینا هست ب خاطر بچگی های خودمه ک میرفتیم تو جوب بازی میکردیم و توجوب اب بازی و چسبیدن گیاهای سبز ب پا و دیدن موش و نشستن تیوب 

 

 

ننه: وانیل رو میگ لاما چش ندارم ببینم، گفتم چای ریخت رو شلوارم بو جیش میده گف ن پس جیش کردی، گف تو ظرف کوچیک ما غذامیپزیم برا مسخره کردن من. گفتم الان رگ قلبت باز شده احساس خوبی داری؟ گف من همیشه احساس خوبی داشتم. گف من هیچیمنیست

 

بابا بهش گقتم قرص کلسیم میخوام خودش پاشد رفت بیاره برام. با اینک پاش شکسته. همیشه خوشحال میشه کمک کنه سوالی چیزیازش بپرسیم. 

 

بابا ب ننه گفت سرتو ببر بالاتر برا مغزت خوب باشه، ننه: دیگ حالا قلبمو درست کردم مغزمم درست کنم. مغزم درست میکنن؟ بابا: تومغزت خوبه. ننه: عه خوبه؟

 

بابا صداشو بچگونه میکنه ب مامان میگ مژگان دیروز میگفت من جیگر میخوام امروز خرید 

 

ستاره فهمیدم فشارم پایینه فورا دوغ خرید برام

 

ننه میگ از بس لباس خوب پوشیدی حالا این تی شرت زشت باعث میشه چشام پاره بشه. :) یا اون دمپایی ک داشتی میخواستم گریه کنم

 

اینک مامان همیشه هوامونو داره اگ چیزی بشه میتونیم روش حساب کنیم و همینطور بابا همیشه ج میده میدونم 

 

ننه مهمون داشت بعد ک رفتن گفتم تلویزیون نمیبینی؟  گفت مامانت گفته تلویزیون روشن نکن حرف بزن باشون زشته. گفتم مگمیخواستی ببینی ؟ گف اره دیگ حرفی نداشتم اخه :))) اون شبم ما خونشون بودیم از جلو تلویزیون جم نمیخورد میگفت شما بیاین ایناتاق 

 

اینک بابا گفت مژگان خانوم اومده؟ جمعه. 

 

اینک ۱۳ بهمن ادیت کتابم تموم شد و ی بار سنگین برداشته شد و حس عالی و احساس کردم نتیجه فوق العاده میشه
 

اینکه امشب رفتیم بیرون با نیلو ستاره سپیده و خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم و چند ساعت تو کافه بودیم

مژگان ❤😻
۱۱بهمن

چقدر این روزا خسته ام. چون هم کارم هست ک سنگین تر شده، هم ادیت کتابم، هم کلاس زبان ک امروز امتحان پایان ترم بود و یک ترم دیگه دارم. این امتحانای جدید خیلی استرس دارن و تازه وقتی تموم میشه و انرژیم ته میکشه میفهمم چقد استرس داشتم و راحت شدم! 

درباره کارم بگم که نویسنده ها خیلی حرص میدن. نیاز دارم استخدام کنم بعد که انجام میشه ی سری انقدر بی مسئولیتن که خدا میدونه واقعا خسته شدم از دست بعضیاشون. بقیه اش خوبه. یعنی بعضی وقتا به شدت خسته کننده میشه و ناراحت کننده و عصبانی کننده اما بقیه وقتا خوبه.

نمیدونم چرا حواسم پرت شد دیگه میخوام برم! اما اینم بگم طبق برنامه جمعه ادیت کتاب تموم میشه و تازه میرم سر این قضیه که نمیدونم چطوری باید منتشر کرد. میدونم برای ناشر باید بفرستم اما خب یکم پیچیده اس.

مژگان ❤😻
۰۲بهمن

یاد اون روزایی ک اروم بودم و دلم خوش بود و حداقل حداقل نمیدونستم استرس چیه بخیر! نمیگم الان بدم خداروشکر. اما یه روزایی دیگه زیاد از حده. امروز سرکار خیلی اذیت شذم. خیلی زیاد

میدوتم بخشیش به خاطر بلندپروازی خودمه. بلندپروازی میتونه شامل استرس بشه. میتونه از زندگی اروم دورت کنه. اما نمیتونم دست از حسودی کردن بخ کسایی ک پولدار به دنیا اومدن و یه شغلی هم برای سرگرمی دارن بردارم! اینطوری نیست که حسرت بخورم. ابدا. همیشه میدونم یه ادم خودساخته بسیار بسیار متفاوته با کسی که داره پول بقیه رو مصرف میکنه (بدون هیچگونه قضاوتی) اما خب، راحتن دیگه! 

یکم دلم پر بود از امروز. بقیه روزا معمولا اینجوری نیست و خیلی وقته روز اینجوری نداشتم. امیدوارم به زودی قضیه کتاب اوکی بشه فقط. 

مژگان ❤😻
۱۳دی

*پیجم این روزا بدتر از همیشه شده. تم عکاسی رو عوض کردم اما دیگه نمیخوام کاری کنم. هرچی بکنم برا دل خودمه دیگه. درباره کتابایی ک میخونم میخوام بگم و دیگه هیچی هیچی به جز کتاب اونم طبیعی هر وقت پیش اومد نمیگم. و این باعث میشه بیشتر بیام اینجا که چیز خوبیه.

*امروز داشتم ادیت پرداخت کتابمو انجام میدادم. وای فصلایی ک تا الان خوندم فوق العاده شدن. باورنکردنی. بی نظیر درخشان. بخ نظر خودم از نگاه یه کتابخون که اینطوره. 

*امزوز کلاس زبان دارم. جرف زدن انگلیسی با چت جی بی تی هم عالمی داره 😅

مژگان ❤😻
۲۱آذر

دوست داشتم اینجا بگم یک پروژه جدید گرفتم که کار نویسندگی و ترجمه و ایده پردازی پادکست هست. دوسش دارم و پولشم خوبه، یکم وقتمو میگیره اما مشکلی ندارم

این روزا خوبه همه چی

ارومم فکر کنم از همه چی مهم تر اینه 

اروم بودن درونی

مژگان ❤😻
۲۸آبان

خب اینم از بالا پایینای زندگی! روزای مهمونی (پست قبل) تموم شد و الان تو روزای بیماری هستیم! خودم خوبم خداروشکر. ولی ‌پای بابام شکسته و پای مامانم ی کیست کوچیک داره، مهم تر اینکه مامان بزرگم امروز آنژیو شد و سه تا رگای قبلش گرفته بود که بالن زدن. امیدوارم خوب باشه. الان توی بیمارستانه. از خدا میخوام هرچه زودتر خوب شه بیاد خونه و دیگه مشکلی نداشته باشه. لطفا هرکی این پستو میبینه برامون دعا کنه. 

البته دو سه روز تو سی سی یو بود دیشب اومد خونه شون رفتم دیدمش. فکر کنم به امید خدا امشب برمیگرده خونه باز. 

سر خودمم کلی شلوغه. هر روز بعد کار یکم کتاب میخونم و میرم سراغ کار کردن رو کتاب خودم. تا اینجا ساعت دوازده و خرده ای میشه و ناهار و خواب. تمرینای زبان و کلاسش هم هست. و اینکه دارم رو پیج کتابم کار میکنم تا بهتر بشه. 

امروز باید برم روغن ماشینمو عوض کنم با بابا و همینطور یکم خرید دارم و کتاب زبانو منگنه بزنم. فردا هم انگشترتو تنگ کنم. باز کارای دیگه هم واسه روزای دیگه:) در کل خوبم به جز اینک مامان ب خاطر مامان بزرگ زیاد خونه نیست. زودی همه چی درست میشه میدونم. 

مژگان ❤😻
۱۵آبان

من الان خیلی خسته امممم و نمیدونم چطورین اینجور موقع ها حوصله دارم بیام اینجا بنویسم. نمیدونم خستگی خوبیه انگار! ناشی از بدو بدوی خوب. 

امروز رفتیم سیتی سنتر حرید من یخ پافر کوتاه مشکی خریدم و یه ماسک. بعد عاشق اخلاق خودم شدم! انگار برگشته بودم به من قبلی. با صلابت و اینا :) یعنی خلاصه یه ورژن بهتر دیگه. 

بعدم رفتیم پاساژ کوثر چون عموی مامان نقره میخواست برای زنش و دو تا گردنبند گرفت خلاصه بعد کلی ویدیو کال. ناهارم سیتی خوردیم خوشمزه بود واقعا. 

دیگه اینکه دیشب هم با مامان بزرگ رفتیم خونه عموی مامانم اش رشته بردیم و شیرینی کلی جرف زدیم خوش گذشت. امروز عموی مامان بهم گفت برامون تو کیک بخر برای دسر که اصلا وقت نشد. امیدوارم قبل برگشتن بریم کیک بگیریم. 

البته برگشت امروز کلی ترافیک بود و من متنفرم از رانندگی تو ترافیک کلی عصبانی شدم مخصوصا ک ی مسیر هم بسته بود. ولی باز حالم خوبه الان. 

خداروشکر دیگه همه چی خوبه. راستی دیشب با ی ادم نسبتا معروف ویدیو کال حرف زدیم از طریق عمو که نزدیکترین ؛؛ب٪رخور«د من با به س؛لب@ریتی بود 👀😂

مژگان ❤😻
۰۶آبان

خیلی خیلی خسته ام از نوع خوبش با لبخند. نوعی ک عاشقشم و منو یاد روزای دانشگاه سمیه میندازه. کلی حس خوب و دوستام و اینا. امروز کلاس زبان داشتم بعدم کیک پختم و بابا هم کالباس گرفت گفت برای منه. خوشمزه بود و الانم که دارم میترکم :) هرچند کیک به زیاد خوشمزه نبود و البته مطابق چند کیک اخری ک پختم وسطش نپخته بود و تهش ته گرفته کمی، بایذ درباره اش تحقیق کنم.

+دیگه اینکه عااااشق ورزش کردنمم این مدت. مرتب ورزش میکنم هفته ای دوبار لااقل و حس خوبشو خیلی دوست دارم. انرژی اعتماد به نفس و همه چی میده.

+ روابطم با دوستام رو خیلی دوست دارم. قراره به زودی ی دوست خیلی خوب که کلی حرف داریم با هم رو ببینم :زهرا. و فردا هم قراره چند تا از دوستای هنرستان بیان یک کافه. واقعا دلم براشون تنگ شده و میخوام بهشون بگم گاهی بریم بیرونی چیزی. سه شنبه هم که قراره با فاطمه بریم سینما. خلاصه که دوستای خوبم کنارمن و واقعا شادم میکنن.

+ سالن ستاره به دلایلی اوکی تشد و قراره پسش بدن. امیدوارم یه سالن خوب پیدا کنه بره برای کار.

+ برای پیج اینستاگرامم ایده های جدید دارم امیذوارم خوب عمل کنن.

+ عمو منوچهر رو از اخرین باری که راویس بودیم ندیدم. امیدوارم به زودی ببینیمش باز. هرچند برنامه این هفته ام به جز پنجشنبه و دوشنبه پره. اونم مشخص نیست تازه.

مژگان ❤😻
۰۳آبان

داره بارون میاد و مدت زیادی از پنجره اتاقم زل زدم به بارون و بوشو حس کردم و حس خوب گرفتم و به صداش گوش کردم. خیلی اروم بودم. نمیدونستم میتونم این همه مدت کاری نکنم فقط به بارون نگاه کنم که البته زیر نور چراغ فقط کمی پیدا بود. ولی خوبه. هیچ کاری نکردن خوبه. 

حس خوبی دارم الان. 

مژگان ❤😻
۰۱آبان

انقدر این روزا میریم بیرون که نگو ودقیقا هم سبک زندگی مورد علاقه خودمه. بیرون رفتن شبا تا یازده اینا! البته نه هر شب، مثلا امشب میخوام بمونم خونه رو کتابم کار کنم و همینطور نویسنده استخدام کنم. 

راستی نوشتم عمو منوچهر اومده؟ دیشب باهاش رفتیم راویس چیاکو غذاش خیلی بد بود. قهوه کافه همراهم برخلاف همیشه خوب نبود. البته شاید چون دی کف سفارش دادم. بعد اینکه هفته پیشم رفتیم تش کباب که نسبتا خوب بود مخصوصا ادنا کباب و بعد رفتیم طنجه برای چای و باقلوا. خوشمزه بود اما یکم گرون. 

چند باری هم عمو اینجا بود و غذا از بیرون گرفتیم و خلاصه که باید رژیم بگیرم :)))) با همسرش هم انگلیسی حرف زدیم که خیلی خوب بود و انقدرم خوش اخلاقه که نگو. 

کار و همه چی خوبه. جمعه رفتم کافه و کتابم خریدم کلی خوش گذشت. خداروشکر بابت همه چی و این حسای خوبی که دارم. امیدوارم همه همینطور باشن. 

مژگان ❤😻