مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۱۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۰۴شهریور

*دیروز سرکلاس زبان مدرس حالش خیلی خوب نبود و یه عکس گذاشت و گفت فعلا فری دیسکاشن بکنین تا اگر حالم خوب شد ادامه بدم وگرنه کلاس رو کنسل میکنم. بعد هم به من گفت بلند شم وایسم . منم شروع کردم عکسو توصیف کردن که بهم گفت نه تو کلاسو مدیریت کن . منم کلی ذوق زدهههه شدم 😍😄 بقیه شروع کردن به بحث راجع به عکس و اگر اشکالی داشتند بهشون میگفتم البته همه اشکالات رو نمیدونستم اما بیشترشو تصحیح کردم. بعد هم کمی سوال پرسیدم و بعد مدرس گفت یه فیلم بذار بدون زیرنویس که البته لهجه فیلم بریتیش بود و ما خیلی متوجه نشدیم. نهایتا کلاس کنسل شد اما تجربه کوتاه معلم بودن خیلی خوب بود و خوشحال کننده :)))))

 

 

*کتاب “عشق هرگز فراموش نمیکند” رو همین الان تموم کردم. راجع به دختری بود که نوع خاصی از الزایمر داشت که در جوونی اتفاق می‌افته. دختر به سرای سالمندان منتقل میشه، جایی که یک نفر با بیماری مشابه خودش در اونجا هست. این دو نفر همون ابتدای کتاب عاشق هم میشن و یه سری اتفاقات می‌افته.فرقش با کتابی مثل “البزابت گم شده است” اینه که اون کتاب کلا اززبان یک شخص الزایمری بود اما این کتاب سه تا راوی داره ،بنابراین در کتاب الیزابت... بیش‌تر یک الزایمری رو درک میکنی و هم اینکه کمتر میدونی چون یک شخص الزایمری راوی هست . البته کتاب البزابت قشنگتر بود. ابن کتاب در کل داستانش خوب بود ، به خصوص قسمتهایی که درمورد عشق درش حرف زده شد، عشق بین دو الزایمری ،بین دو سالمند، بین پدر و دختر، بین مردی و همسر فوت شده‌اش و ... با توجه به چیزهایی که گفتم و اسم کتاب تقریبا میشه فهمید اصل داستان چی خواهد بود.

جملاتی از کتاب :

 

+بهترین راه درمان افسردگی ارتباط با دوستان است.

 

+زندگی‌ با ترس همان مرگ است.

 

+اگر خیلی چیزها را برای خودت منع کنی و زندگی را سخت بگیری دوام نمی‌اوری و زیاد زنده نمیمانی .

 

 

+صداقت بهترین سیاست است.

مژگان ❤😻
۰۳شهریور

اتاقم در حال حاضر خیلی مرتب نیست اما در وضعیت خوبی قرار داره. بیش‌تر اوقات روز رو مشغول کتاب خوندن هستم. الان کتابهای “با من روراست باش” و “چهار اثر از فلورانس” رو دارم میخونم. که چهار اثر رو کم کم میخونم برای اینکه به صورت خلاصه دارم وارد دفترچه خوشبختی مینویسمش. 

دیگه اینکه نتیجه کنکور هنوز نیومده . کاشکی از دهم پانزدهم مهر دانشگاه شروع بشه یا حداقل از اول مهر نه بیستم شهریور. توی شهریور یه سری کار هست که میخوام انجام بدم مثلا کارتینگ و پینت بال. کنسرت شهاب مظفری هم که گذشت و من نرفتم یعنی کسی نیومد بریم. امیدوارم دفعه دیگه ای که اصفهان کنسرت میذاره برم. 

خریدای دانشگاه هم که به زودی انجام میدم. 

مژگان ❤😻
۰۲شهریور

چهارشنبه و پنج‌شنبه مراسم سالگرد فوت پدربزرگم بود. یک سال از نبودنش گذشته و من هنوز هم باور نمیکنم . 

دلتنگت هستم پدربزرگ جان. چطور باور کنم یک ساله که نیستی ...

مژگان ❤😻
۲۹مرداد

امشب یک داستان صوتی دیگه گوش کردم. از وودی آلن به اسم “اعترافات یک سارق مادرزاد”. داستان جالبی بود.

کتاب “چهار اثر از فلورانس” رو هم دارم میخونم و همزمان بخش‌هایی ازش رو در دفترچه خوشبختی‌ ام مینویسم. خیلی خیلی از این کتاب تعریف شنیدم. تا اینجایی که خوندم (که البته زیاد نیست) خیلی خیلی خوب بوده. به نظرم هرکس میخوندش باید نکاتشو جایی بنویسه برای خوندن و یادآوری دوباره. البته این موضوع واسه خیلی از کتابها و مطالبی که میخونیم صدق میکنه. 

دیگه اینکه امروز رفتم پیش زهرا و آهو و نسرین رو هم دیدم. یه نی‌نی پسر هم اومد مغازه با مامان باباش که گرفتیمش و بغلش کردیم و ازش عکس گرفتیم . روز خوبی بود خداروشکر :)

دیروز هم کمی خرید کردیم و بعد رفتیم کافی شاپ و بعدش خونه مامان بزرگ . 

 

پ.ن: با اینکه زیاااد میام وبلاگ ولی حس میکنم کم میام و هی دوباره میام :دی

مژگان ❤😻
۲۷مرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مژگان ❤😻
۲۶مرداد

پنجشنبه شب برای شام رفتیم باغ. تانیا و کیانا رو آوردیم پیشمون . تانیا آب توی لیوان رو با دستای کوچولوش میپاشید به بابام و کلللللی میخندید . وقتی هم بهش بگی بیا بریم دستاتو بشوریم سریع میاد ،بابام بردش دستاشو شست و تانیا هم دستای بابامو شسته بود :) قبلا که تانیا کوچیکتر بود وقتی به دستاش هرچیزی مالیده بود مثل گز یا آب طالبی دستاشو میزد به موهاش و به این وسیله دستاشو خشک می‌کرد :* تازگیا دیگه ندیدم این کارو بکنه .

یکی از جالب ترییین چیزهایی که دیدم انجام داد وقتی بود که یه شلیل دستش بود و جعبه دستمال کاغذی رو دید. یه دستمال برداشت و شلیلش رو پاک کرد بعد دستمالو گذاشت سرجاش توی جعبه. تانیای دوست داشتنی خودم :*****

مژگان ❤😻
۲۴مرداد

اخیرا کتابهای “درون آب” و “ احتمال عشق در‌ نگاه اول” رو تموم کردم. درون اب جنایی بود اما خیلی کشش نداشت و در‌کل خوب بود . احتمال عشق هم کوتاه و خوب بود.

دیروز رفتم پیش زهرا حرف زدیم و امروز هم کلاس زبان بودم و کمی دور داریم میزنیم که کارامونو انجام بدیم توی خیابون. کلاس‌ زبان خوب بود به جز اینکه تست لیسنینگ رو سه شدم از شش و البته چهار میشدم اگه یکی از سوالات  رو فکر نمیکردم دو گزینه‌ای باشه. 

و همینا :)

مژگان ❤😻
۲۱مرداد

امروز بالاخره با مامان رفتیم کافه لوتوس که خیلی وقت بود میخواستم برم و ببینم چه جوریه.

راستش محیطش از چیزی که تصور میکردم( و توی عکسا دیده بودم ) معمولی تر بود اما کلا قشنگ بود.  ما پیتزا امریکایی خوردیم و شیک کیت کت و اورئو که همشون خوشمزه بودن اما به نظرم زیاد بود و باید یکیشو میخوردیم. کلا جای خوبی بود و خوراکی های خوبی هم داشت.ادرسشم اپادانا اول،جنب خشکشویی. 

مژگان ❤😻
۲۰مرداد

دیروز عصر جمعه رفتیم باغ شوهرخواهرم اینا و کمی حرف زدیم و اینا بعدم یه دوری زدیم اومدیم خونه. امروزم رفتم کلاس زبان که کمی خسته کننده بود امروز، تست لیسنینگ هم دادیم که من کامل شدم خداروشکر :) بعد هم یه دوری زدیم و رفتیم فست‌فودی.  

این روزا کتاب "درون آب"  رو میخونم و فیلم هم میبینم از فیلیمو، سه تا قسمت اخری که تا الان از ساخت ایران اومده رو دیدم که خیلی خنده دار نبود مثل قبلیاش. و سریال دروغ های کوچک بزرگ که اتفاقی دیدمش ،کتابشو خوندم قبلا اما تو این فکرم چه جوری میشه یه کتابی که خیلی هم بلند نیست رو تبدیل به فیلم کنن. البته خب احتمالا شاخ و برگ بهش میدن اما بالاخره مگه چقدر میتونن کشش بدن؟! به هرحال برام جالبه ببینم فیلم کتابهایی که خوندم رو. 

 

+با گوشی قبلیم اومدم الان، بعد از مدتی دست گرفتن گوشی جدید این خیلییی بزرگه برای تایپ کردن واقعا که البته صفحه نمایش بزرگش عالیه اما کمی دستم رو خسته میکنه . و اینکه برای فیلم دیدن و کتاب خوندن عالیه واقعا :) البته من دیگه به گوشی جدیدم عادت کردم و کوچیک بودنش کلی خوبه (راااحت تو دست جا میشه). خلاصه هر کدوم خوبی های خودشونو دارن دیگه :)

++خدایا شکرت :)

 

خیلییی بعدا نوشت : 😃 خب الان چون ۲۴ اسفند ۹۷ هست میگم خیلی بعدا نوشت. بعدا فهمیدم که دروغ‌های‌کوچک‌بزرگ یک مینی سریال بود نه سریال عادی. :) دالی 😝🤣

مژگان ❤😻
۱۹مرداد

دیروز کیانا زنگ زد گفت میایم دنبالت بریم باغ و میدون امام . منم سریع حاضر شدم ،توی ماشین تانیااا جااانم هی چیزای تو خیابون رو توضیح میداد به زبون خودش :*** صدای اسب و سگ هم دراورد ،و اسم من و چند از فامیلاشون هم گفت :) برای شام عمو شیشلیک درست کرد که خیلی خوشمزه بود ،تانیا زیاد نخورد بیش‌تر داشت فیلم مدرسه موشها رو میدید و در طول فیلم دیدن هم حسابی حواسش جمع فیلم میشه و به کسی محل نمیذاره :) هی پاشو مینداخت روی پاش و من برمیداشتم و دوباره میذاشت و میخندید :*** خلاصه بعدشم رفتیم میدون امام و متر یک شال آبی آسمونی گرفتم و یک بند عینک و قارای تمشکی جان :) سوار کالسکه اسب هم شدیم و بعدش کیانا برام کلی تاریخچه مسجد شیخ لطف ا... و ساختمون نقش جهان رو گفت. درمورد اینکه یه شخصی همه چیزهایی که شیخ بهایی راجع به اینجاها رو نوشته بوده به اضافه پل و چیزای در امتداد سی‌وسه پل رو از بین برده هم گفت ،و همچنین تاریخچه سی‌وسه پل. که اینجوریه که یه نفر (که اسمش یادم نیست) عاشق یه دختری میشه اون طرف رودخونه، بعد هی همو میبینن و آخرش مرده شنا میکنه چند بار ولی موفق نمیشه بره اون طرف، آخرین بار دیگه میگه میخوام حتما برم و وقتی میرسه اون طرف گردنبند دختره رو میگیره و گردنبند ‌پاره میشه و سی‌وسه تا از مرواریدهاش میمونن بقیه ش میریزه توی آب . مرده هم قول میده سی و سه پل رو بسازه . 

حالا نمیدونم این داستان واقعیشه یا نه، بعدا تحقیق خواهم کرد :)))

بعدم دیگه تا بیایم خونه ساعت نزدیک دو بود. ولی حسابی خوش گذشت خداروشکر :) 

مژگان ❤😻
۱۳مرداد

+کلاس زبان خیلی خوبه، خیلی . کلی وقت گذرونیِ خوب و مفید میشه و چیزای جدید یاد میگیرم و خلاصه عالیه.امروز هم کلی خوب بودم توی کلاس خداروشکر و لیسنینگ ها رو خیلی خوب متوجه شدم و جواب دادم. 

کارت عضویت هم بهمون دادن که قراره یه سری جاها رو بتونیم با تخفیف ازشون خرید کنیم :) 

بعدم اینکه کتاب “ کاش کسی جایی منتظرم بود” رو خوندم. شامل چند تا داستان کوتاه بود که بد نبودن اما من خیلی دوست نداشتم. 

مژگان ❤😻
۱۱مرداد

تقریبا کل کتاب “ دختری در قطار” رو دیروز خوندم. حدود یک نُهمش موند که امروز تمومش کردم. اصلا فکر نمیکردم جنایی باشه ،به اسمش نمیومد البته کمی هم عاشقانه غمگین بود . از همون اولای کتاب (نه چند صفحه اول) جذبش شدم و تند تند خوندم. 

کلا فضای کتاب غمگینه ولی کتاب خوبی بود.

 

پ.ن: فردا کنکور دارم و بله اصلا نمیخونم :)

مژگان ❤😻
۰۸مرداد

چیزای خیلی خوب امروز :

+امروز‌ مامانم رفت ازمایش خون داد.توی آزمایشگاه یه خانوم مسئول نوبت دادن بود و خیلی خیلی خوب بود و بچه هارو آروم می‌کرد،باهاشون حرف میزد و میگفت نترسین چیزی نیست و دستتونو نذارین توی دهنتون مریض میشین و اگر ساکت بنشینین و مادرتونو اذیت نکنین بخون جایزه میدم و ...به یکی از بچه ها هم که سرجاش نشست یه بسته برچسب داد. خلاصه خیلی مهربون بود و خوش‌برخورد . انشاا... که همیشه موفق باشه :)

+روی در یک کتابفروشی در چهارباغ زده بود: باز است، کرم نمای و فرود آ :)

 

 

کارای دیگه:

با مامان بعد از آزمایش رفتیم کافی شاپ صبحانه خوردیم و دوستامم دیدم اونجا ،قهوه ترکش عالییی بود. کمی خرید هم کردیم. متر یک پیراهن قرمز خیلی دوست داشتنی برای خونه گرفتم و یک تی‌شرت سفید و پنج تا برچسب خوشگل.بعد هم ناهار خوردیم و برگشتیم خونه . عصر هم رفتیم کمی خرید برای خونه و برای شام هم دارم چیپس میخورم . 

 

پ.ن: خدایا شکرت :)

 

مژگان ❤😻
۰۶مرداد

امروز‌ توی چهارباغ کلللللی راه رفتیممممم. شام هم ساندویچ خوردیم و اومدیم خونه ،وااااقعا خیلی راه رفتیم خیلییییی :) من بالاخره مانتو جینی مهر میخواستم رو گرفتم که طرح گوچی هم هست همونطور که دلم میخواست و یک مانتو حریر مشکی هم گرفتم که خیلی شیکه توی تن. یه شال قرمز هم گرفتم . فردا کلاس زبان دارم و خوشبختانه کارهاشو انجام دادم و الان چیزی ندارم. کتاب هم وقت نکردم امروز بخونم .

 

‌پ.نِ مهم : خدایا شکرت :))))

مژگان ❤😻
۰۴مرداد
امروز کلی نقاشی کردم،اول نقاشی مرحله به مرحله از اینترنت گرفتم و چند تا کشیدم،بعدش کتاب هنر دوم راهنمایی رو دانلود کردم و بعضی از نقاشیهاش رو کشیدم. باورم نمیشد یه روزی دوباره سراغ این کتاب بیام! و اینکه باورم نمیشد یه روزی این نقاشی ها که برام کلللی سخت بود راحت بشه،البته نمیگم الان عالی‌ام در نقاشی اما اون موقع واقعا هیچ علاقه‌ای به نقاشی نداشتم و هیچ تلاش خاصی هم براش نمیکردم چه برسه به اینکه از روی تفریج نقاشی بکشم! اما خب این روزا دوست دارم نقاشی رو، کی فکرشو میکرد یه روز نقاشی دوست داشته باشم؟!در ضمن بابا هم یک نقاشی کشید که طبق معمول یک روباه بود و البته یک درختی که از توی یک مکعب رشد کرده :) مکعب یکی از جیزاهاییه که بابام دوست داره بکشه :)
وسطای نقاشی کردن طبق تصمیم قبلی که داشتم یک داستان کوتاه نوشتم، به طرز باور نکردنی‌ای چهار صفحه شد. داستانش قرار نیست چیز خاصی بگه،شعار یا آموزش خاصی در خودش داشته باشه فقط حس خوبی بهم میداد.توصیف اون صحنه هارو دوست داشتم و خیلی راحت میومدن تو ذهنم اون مکان ها و اشیا و افراد.خلاصه که حس خوبی دارم از نوشتنش :) اینم بگم در حال حاضر از خوندن رمان بیش‌تر از داشتان کوتاه خوشم میاد و از نوشتن داستان کوتاه بیش‌تر از رمان !شاید بعدا یک کلاس نویسندگی هم برم.

به جز نقاشی و داستان امروز نصف یک فیلم هم دیدم ، دلم برای فیلم زبان اصلی تنگ شده بود. جالب بود که قبل از لود شدن زیرنویس کلی از حرفاشونو متوجه میشدم ،خب خداروشکر واقعا :)

پ.ن:دلم واااقعا سفر می‌خواد :)

مژگان ❤😻
۰۴مرداد

من امروز سوم مرداد (چون ساعت از دوازده گذشته تاریخ چهارم ثبت میشه و این داستانا:) ) بیسکوییت شکلات چیپسی پختم . شیرینی پختن خیلی خیلی برام لذت بخشه و دوست ‌داشتنی،همینطور کیک پختن. دایی هم شب اومد خونمون و کمی از بیسکوییت هارو دادیم برد برای مامان بزرگ. 

خوابم هم نمیاد اصلا ،هوا گرمه ،دلمم گرمه خداروشکر :)

مژگان ❤😻
۰۲مرداد

دیروز عصر همینجوری نشسته بودیم توی خونه که به مامانم گفتم بیا بریم جاده سلامت،خلاصه سریع زنگ زدیم کیانا و اونم که همیشه پاااایه‌س ،رفتیم دنبالش و تانیا جونم هم دیدیم. توی جاده سلامت اول نیم ساعت دوچرخه تک‌نفره گرفتیم و بعد یه دور پیاده قدم زدیم ،همه اینا با کیانا،بعد خواهر و شوهر‌خواهرم اومدن رفتیم یه دوچرخه چهارنفره گرفتیم و بعد یکم نشستیم و رفتیم رستوران جوجه خوردیم.انقدرررر جای خوبیییی بود رستورانه ،کلی یاد شمال افتادیم.

امروزم که رفتم کلاس زبان جان و تکلیفامم تقریبا کامل کردم الان .عصر میخوام زنگ بزنم جایی درموردژله تزریقی بپرسم که ایشاا... برم :) به زودی هم یک خرید در پیش دارم :)

یه چیزی اینکه خیلیییی خودمو دوست دارم خیلییی و این عاااالیه و حس خیلی خوبی بهم میده.


پ.ن؛خدایا شکرت ♥️

مژگان ❤😻
۳۱تیر
دیشب و امروز تا عصر مامان بزرگ جانم خونمون بود، عصر مامانم منو گذاشت دم خونه فاطمه اینا و با هم کلی قدم زدیم و کللللی حرف زدیم بعدش هم رفتیم پیش زهرا اونجا هم کللللی حرف زدیم :) آهو(دختر یکی از مغازه‌‌دار های اطراف مغازه زهرا اینا) هم اومد پیشمون. یه دختر هشت ساله بانمکه که فکر میکنم این دفعه سوم بود دیدمش.یکی از مشتری های زهرا اینا هم ‌دو تا دختر دوقلوی کوچولو آورده بودن که یکیشون رو خانومه داد به من ،کلی بغلش کردم ث بوسش کردم انقدر بانمک بودن که نگو ماشاا... . بعدش هم مامانم اومد دنبالم رفتیم کافی‌شاپ طبق معمول شیک نوتلا خوردیم :) خلاصه امروز روز بسیار خووووبی بود خداروشکر (با در نظر گرفتن کلاس زبان صبح هم )   :))))
مژگان ❤😻
۳۱تیر

امروز اولین جلسه ترم جدید زبان بود.نمره ترم قبلیم ۹۶ شد از ۱۰۰ خداروشکر :) البته این جلسه کامل تشکیل نشد و  قرار شد جلسه دیگه جلسه اولمون محسوب بشه.فعلا فقط دو نفر توی کلاسیم و احتمالا همین دو نفر بمونیم بنابراین کلاس به صورت نیمه خصوصی تشکیل میشه و پونزده تا جلسه یک ساعت و نیمه خواهد بود ،کلاس زبان خیلی خیلی دوست داشتنیه و خیلی به مکالمه‌ام کمک کرده . :)

بعد کلاس رفتم دوره ttc ثبت نام کردم.هنوز مشخص نیست کی تشکیل بشه کلاسش اما فکر میکنم به این زودیا نباشه.به جز اون به زودی یک کلاس کوکی و کاپ‌کیک یه جایی تشکیل میشه و انشاا... با یکی از دوستام برم، راجع به کلاس نقاشی هم بگم که فعلا خیلی رو مودش نیستم تا ببینم بعدا چی میشه.

دیروز هم رفتم پیش زهرا کلی صحبت کردیم مثل همیشه و یه دوری هم زدم. فعلا همیناااا :) حالمم خیلی عالیه خداروشکر :))))

مژگان ❤😻
۲۹تیر

این روزها همششش دارم تاون شیپ بازی میکنم.اگه قبلا فقط یک سر بهش میزدم الان کلی توی بازی میمونم و به امور شهر رسیدگی میکنم :)

دوست دارم کلی پیشرفت کنم و همه زمینهای اطراف رو بخرم و کارخونه ها و خونه ها و ... رو داخلشون بذارم. به خصوص بعد از دیدن مرحله 99 بازی که داخلش قسمت فرند ها هست.

دیگه اینکه نمیدونم کدوم کتابم رو شروع کنم به خوندن و گاهی هم فکر میکنم اول رهنمای کهکشان ها... رو تموم کنم.به هرحال میام مینویسم چه تصمیمی گرفتم و دیگه اینکه شاید به زودی برم کلاس نقاشی البته اول میخوام مطمِئن شم کلاس کوکی در محل مورد نظرم تشکیل نمیشه که اگه بشه اول میرم کوکی یا کاپ کیک.

مژگان ❤😻