مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۰۴مهر

کتاب “چیزهای تیز “ داستان قتل دو دختر بچه‌اس که در یک شهر اتفاق می‌افته و دختری که اهل همون شهره اما الان اونجا زندگی نمیکنه برای تهیه گزارش روزنامه به اون شهر میره. 

اسم کتاب هم از جایی میاد که دختر خبرنگار دوست داشته با چیزهای تیز روی بدنش کلماتی بنویسه قبلا.

کلا کتاب جنایی خوبی بود به نظرم. 

مژگان ❤😻
۰۳مهر

خب من اومدم با نمره امتحان فاینالم :۹۶ درست مثل ترم قبلی. خب خداروشکر :) امروز کتاب تاج استون ۴ که خیییلی ذوقشو داشتم رو بهمون دادن ،حالا هی به درسای جدیدش نگاه میکنم !

و اینکه امروز اشتراک یک ماهه کتابخانه همگانی طاقچه رو خریدم (که قابلیت خیلی خوبیه) و کتاب “حمله دوم به نانوایی” اثر “هاروکی موراکامی” رو خوندم که خیلی اسمشو شنیدم . کتاب مجموعه چند داستان کوتاهه که بد نبودن اما اولینش که هم نام اسم کتاب هست رو بیش‌تر دوست داشتم . درمورد کتابای ژاپنی چیزی کت خیلی باهاش ارتباط برقرار نمیکنم اسم شخصیتاس که اغلب من نمیخونم اسمشونو به خصوص اگر داستان کوتاه باشه و به زودی تموم شه چون که اولا نمیدونم تلفظ درستشون چه جوریه و بعدش هم معمولا طولانی و عجیبن حوصله خوندنشو ندارم . اما کتابای بدی نیستن مثل خدمتکار و پروفسور که کتاب خوبی بود. 

الانم توی طاقچه دارم کتاب “چیزهای تیز” رو میخونم که تا اینجاش خوب بوده.

مژگان ❤😻
۰۲مهر

کمی احساس سرما خوردگی میکنم،بیشتر‌ سوزش گلو و یکم بی حالیه البته.

از دیروز دارم به کتاب صوتی “ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد” کوش میدم با صدای نیکی کریمی از اپلیکیشن فیدیبو.

صدای نیکی کریمی رو دوست دارم و کتابش بد نیست به جز اینکه گاهی خسته کننده میشه. این اولین رمان صوتی‌ای هست که گوش میدم و تجربه خوبیه، البته وقتی تموم شد نظرمو بازم میگم راجع به کتاب صوتی و خود داستان کتاب. 

امشب در حین رنگ کردن دفتر رنگ کردنیم به کتاب گوش کردم و الانم داشتم گوش میکردم که خاموش کردم این پستو بنویسم و بعد دوباره روشنش خواهم کرد :) 

مژگان ❤😻
۰۲مهر

پدربزرگم جانم دیشب اومد به خوابم. میدونم نامه‌ام رو خوندی. باز هم برات مینویسم. با اینکه توی خواب چیزی از نامه نگفتی یا حداقل فکر میکنم نگفتی چون یادم نمیاد چی بهم گفتی دقیقا. ممنونم که به خوابم اومدی،خدایا شکرت که پدربزرگم به خوابم اومد.

بعد که بیدار شدم حس میکردم عجب خواب واقعی‌ای بود. و فکر کردم من خوابت رو نمیخوام من خودت رو میخوام و باز هم به این نکنه رسیدم که باورم نمیشه نیستی. اصلا باورم نمیشه. 
سعی میکنم به نبودنت فکر نکنم چون دیوونه میشم. بازم بیا به خوابم باشه؟ میدونم گفتم خودتو میخوام نه خوابتو اما خب واقعیت اینه که خودت نمیتونی بیای پس خواب تورو دیدن عالیه پدربزرگ جان،عالی .
مژگان ❤😻
۰۱مهر

خب الان کتاب “آخرین نامه معشوق “ تموم شد. چون فقط حدود چهل صفحه اش مونده بود که امروز (یعنی اولین روز پاییز خوندم ) این کتاب رو هم جزو کتابهای تابستون حساب میکنم و با این حدود ۲۳ تا کتاب توی تابستون امسال خوندم :) البته به جز یکی دوتا داستان های صوتی که گوش کردم. راجع به همشون هم توی وبلاگ نوشته ام. 

کتاب “آخرین نامه معشوق” راجع به خانمی هست که توی تصادف حافظه‌اش رو از دست میده و کم کم با یکسری نشونه هایی که به دست میاره متوجه میشه قبلا عاشق مردی بوده و یه سری چیزای دیگه که در خلالش اتفاق می‌افته.

کلا خوب بود اما به نظرم یه جاهایی کش اومده بود و خیلی هم طول کشید که تمومش کنم ،البته بیش‌تر به این خاطر که خودم وقت نمیکردم بخونمش اما یکم هم زیادی طولانی بود و به نظرم میتونست کوتاه تر و کم کش‌دار تر(!) باشه این داستان. 

 

پ.ن: برای بار صدم پاییز مبارک ! :)🤣

مژگان ❤😻
۳۱شهریور

خب شبا خیلی طولانی شده 🤣 برای همین اومدم اینم بنویسم.

امشب بابام توی حیاط خوابیده و اصلا هم توجهی به اینکه هوا سرد شده نداره منم رفتم براش پتوی اضافه بردم و بوسش کردم :) خیلی حس‌خثبی دارم خلاصه :)

مامانمم بوس کردم و الانم اومدم مثلا بخوابم که نمیخوابم احتمالا کمی کتاب بخونم و نت گردی :)البته قبل از‌ اومدم به اتاقم به خواهرم که خیلی داشت مامانمو بوس می‌کرد گفتم بسه دیگه🤣

و اینکه من اصلا نمیدونم کل اتفاقات روزانه رو بنویسم یا چیزای جالب رو فقط ،دلم میخواد هر دوش رو بنویسم . کاشکی بعدا خودم بیام به خودم فیدبک بدم 🤣 

داریم هی به پاییز جان نزدیکتر میشیم ، انشاا... پاییز عالی‌ای باشه ♥️

مژگان ❤😻
۳۱شهریور

خب اولین روز‌ دانشگاه رو رفتم. البته بیش‌تر نیمچه روز بود چون کلاس اول حدود یک ربع استادش حرف زد و کلاس کنسل شد چون پنج تا بودیم فقط . فعلا نمیشه نظر داد اما دانشگاه خوبی بوده تا اینجا. البته اول صبح حراست بهم گیر داد و فقط به ترم اولیا بیش‌تر گیر میداد که مثلا گربه رو دم حجله بکشه که البته من بهش گفتم چرا به اونا که مثل من خط چشم داشتن چیزی نگفتی که کم آورد و گذاشت برم البته به شرط اینکه دفعه دیگه که میام دانشگاه جوراب پام  باشه.بالاخره بعد از مدتها یک مطلب(که مربوط به محیط دانشگاه و یک روز در دانشگاه باشه)به دسته‌بندی “دانشگاه” اضافه شد. 

بعدش هم امتحان زبان فاینالم رو دادم که خوب بود خداروشکر و بعد هم کمی خرید کردیم و رفتیم فست‌فود خوردیم ،من مدتیه رژیمم رو رعایت نکردم که انشاا... از فردا رعایت خواهم کرد. 

خب اینم از آخرین روز تابستان جان، هوا چقدرررر پاییزیه و من امروز کللللی حس پاییز داشتم و همش توی کلاس زبان ساعت حدود پنج و نیم شیش حس میکردم هوا تاریکه :0 تابستون بسیار خوبی داشتیم خداروشکر و اینکه یه پست جدا راجع به کتابای تابستون مینویسم. 

سه تا چیز دوست داشتنی امروزم:

+امتحان زبان خوب و ورک‌بوک کاملم :)

+اتد جدید قشنگم :)

+دیدن شیوا :)

مژگان ❤😻
۳۰شهریور

نامه ای به پدربزرگم :

مژگان ❤😻
۳۰شهریور

شب عاشورا یک اقای سخنران که فکر میکنم آقای صابر خراسانی بود این رو تعریف کرد(دقیقا عین چیزی که گفت ننوشته ام  ،چیزی که خودم فهمیدم رو نوشتم) :

«یه زن و شوهر به مشهد رفته بودن،خانومه همش مشغول خرید بوده و هرچی شوهرش گفته پس بیا حرم گفته بعدا میام خلاصه آخرین روز اقامتشون در مشهد هم رسیده  اما خانومه به زیارت نرفته . وقتی داشتن برمیگشتن خانومه به امام رضا (ع) گفته ما داریم میریم مشهد خیلی خوش گذشت خداحافظ. توی راه برگشت خانومه میخوابه توی ماشین و وقتی بیدار میشه با اصرار به شوهرش میگه برگرد مشهد میخوام برم زیارت امام رضا(ع) . هرچی شوهرش میگه ما چند روز اونجا بودیم نرفتی حالا که کلی از راهو برگشتیم میخوای بری؟ خانومه میگه باید برگردی .خلاصه شوهرش میگه اخه دلیلش چیه؟ خانومش هم میگه من خواب دیدم توی حرم هستم و خادمین امام رضا(ع) دارن اسم کسانی که زیارت اومدن رو مینویسن ؛ یهو دیدم یه آقای خوش قد و بالا اومد به من اشاره کرد و گفت اسم ایشون رو هم بنویس، خادمین گفتن اخه ایشون نیومده زیارت اما باز هم اون آقا گفتن بنویس چون که موقعی که این خانوم داشت میرفت باهام خداحافظی کرد و گفت مشهد خوش گذشت پس اسمشو بنویس .»

این قضیه خیلی روی من تاثیر گذاشت، نوشتمش شاید روی کسای دیگه هم تاثیر بذاره و اینکه میخوام اینجا بمونه که باز هم بخونم و همیشه یادم باشه.

 

پ.ن:راستی من از دیشب که دهم محرم بود شروع کردم به خوندن حدیث کساء و انشاا... قراره تا اربعین بخونم .مامانم میگه خیلی خوبه . انشاا... که توفیق کامل خوندنشو داشته باشم.

مژگان ❤😻
۲۹شهریور

امشب رفتیم خونه مادربزرگ و صبر کردیم صدای جمعیتی که برای شام غریبان اومده بودن اومد و رفتیم توی گذر شمع روشن کردیم. بعد هم دنبالشون رفتیم تا آخرین گذر. 

خدایا شکرت برای توفیقی که بهم دادی .انشاا... همیشه و هرسال توفیق عزاداری برای‌ امام حسین(ع) داشته باشم و هممون داشته باشیم. 

انشاا... نذر های همه مورد قبول خداوند قرار بگیره و عزاداری های همه هم همینطور .

 

اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهٰارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیٰارَتِکُمْ ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَیْن 🖤

مژگان ❤😻
۲۹شهریور

الان داخل حسینیه هستم. بسیار زیاد خدارو سپاس گزار هستم که توفیق بودن در‌اینجا و عزاداری برای‌ امام حسین (ع) رو بهم داد. موقعی که یک شاعر به اسم صابر خراسانی حرف میزد بسیار منقلب شدم. 

یا امام حسین (ع)

مژگان ❤😻
۲۷شهریور

الان که این پست رو مینویسم توی ماشین دم حسینیه نشستم و منتظرم مامانم اینا بیان تا بریم. این اولین سالیه که هرشب در عزاداری امام حسین(ع) شرکت کردم. یک شب مونده به شروع محرم تا شب سوم دسته عزاداری رو میدیدم و میرفتم خونه اما از شب چهارم توفیق رفتن داخل حسینیه و شستن استکان های عزاداران امام حسین(ع) نصیبم شد . واقعا فکرشم نمیکردم چنین توفیق به دست بیارم  از ته قلبم خداروشکر میکنم.  بعد از شستن استکان میام کمی سینه میزنم و برای امام حسین (ع) اشک میریزم اگر توفیق داشته باشم.

استکان شستن به جز‌ ثواب و حس خوبی که داره باعث میشه همه کلی برات دعا کنن که این عالیه .کلا منظورم کمک برای عزاداری امام حسین(ع) هست نه فقط استکان شستن.

انشاا... فردا شب هم توفیق اومدن به حسینیه رو داشته باشم و همچنین توفیق شستن استکان.و اینکه امیدوارم دوستم زهرا که پیشنهاد شستن استکان رو بهم داد خوشبخت و موفق و شاد و سالم باشه در کنار خونواده اش و عزیزانش و به آرزوهاش برسه.

البته موقعی که کوچیک بودیم میرفتیم برای دیدن دسته های عزاداری و نمیدونم اون روزها کل‌ ده روز رو میرفتم یا نه اما امسال تنها سالیه که اولا هر ده شب در عزاداری امام حسین(ع) شرکت کردم و ثانیا بخش عمده‌اش رو توی حسینیه بودم حداقل تا جایی که یادمه. خب خداروشکر و انشاا... همیشه توفیق شرکت در مراسم عزاداری امام حسین(ع) رو داشته باشم و هممون داشته باشیم.

خدایا لطفا هممون حالمون خوب باشه همیشه و به آرزوهامون برسیم و شاد و خوشبخت و سالم باشیم و با خدا در‌کتار عزیزهامون. 

یا امام حسین (ع) به شما توسل میکنم. یا حضرت ابوالفضل(ع) به شما توسل میکنم. خدایا به تو توکل میکنم . 

مژگان ❤😻
۲۷شهریور

یک اشتراک فیلیمو گرفتم و فیلمها و سریالایی که دیدم اینان: لونه زنبور، به وقت شام، دشمن زن، ساخت ایران، دروغ های کوچک بزرگ .اینا همشون خوب بودن.و چند تا هم فیلم نصفه دیدم یا اینکه زدم جلو هی مثل بنجامین باتن و لاتاری و یکی دیگه که راجع به شبکه های اجتماعی بود و دروغ‌هایی که در خودشون دارن. یه جورایی همون باطن زندگیت رو با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکن بود . البته من خیلی کم دیدمش. لاتاری هم فضاش غمگین بود و دوسش نداشتم. 

الانم دارم واسه امتحان زبانم میخونم . 

مژگان ❤😻
۲۴شهریور

خب این دومین باریه که به سوال “چرا محترمی؟!” که خودم توی وبلاگم از خودم ‌پرسیدم بودم جواب میدم.

سوالم این بود چه ویژگی باعث میشه مردم به یه نفر احترام بذارن؟ هوش،دین،زیبایی،پول،ادب و....

اما با طرز فکر این روزهام جوابم اینه: هرکس به آدم‌هایی احترام میذاره که با توجه به عقیده خودش قابل احترام هستن. مثلا یکی به آدم‌های پولدار خیلی احترام میذاره ،یکی به آدم‌های متدین و خلاصه بستگی به هر شخص داره .

حالا منظورم از احترام چیز خاصی نیستا ،حتی همین توجه رو میگم، همین اشتیاق برای همصحبت شدن.

خب اینم از این سوالم :)

البته بازم به این قضیه فکر میکنم.

مژگان ❤😻
۲۴شهریور

من به این نتیجه رسیده‌ام که فقط خداست که هررررررکاری بکنی هرکاری بکنییییی بازم دوستت داره و میبخشدت. و اینکه هیچوقت نمیترسی که دیگه دوستت نداشته باشه.

و بعد از اونم تا حدود زیادی خانواده هستن که هرکاری بکنی دوستت دارن و میبخشنت.

کلا کسی که دوستت داره احتمالا همیشه هم دوستت خواهد داشت. منظورم دوست داشتن واقعیه. و به نظرم درمورد همسر هم باید همین موضوع صدق بکنه ، منظورم اینه که اولا باید دو طرف تا حدود زیادی خوبی هاشون رو زیاد بکنن و بدی هاشون رو کم اما اگرم طرف کار بدی کرد باید بخشید.شاید همسران هم همین کارو میکنن. چون من ازدواج نکردم مطمئن نیستم راجع بهش اما تا جایی که دیده‌ام اکثرا همینجوره. البته کسی که اشتباه کرده باید معذرت خواهی و جبران بکنه و طرف مقابل هم باید ببخشه و فراموش کنه.  

حالا این سه تا موردی که گفتم ادم رو میبخشن دلیل نمیشه ما هرکار میخوایم بکنیم. باید خودمون رو تغییر بدیم. چون مثلا کارای اشتباهمون قطعا خونواده مون رو اذیت میکنه ،درسته که میبخشن اما ما که نباید هرکاری بکنیم. 

 

مژگان ❤😻
۲۴شهریور

خدارو صد هزار مرتبه شکر امشب هم توفیق رفتن به حسینیه رو داشتم و با کمال افتخار به همراه زهرا استکان شستیم و همچنین رفتیم یک خونه نزدیک حسینیه که تعدادی خانوم اونجا داشتن نون‌پنیر برای فردا صبح آماده میکردن حدود پنج دقیقه کمکشون کردیم و کار تموم شد برگشتیم حسینیه . بعد هم توفیق گریه و سینه‌زنی برای امام حسین (ع) رو داشتم خداروشکر .و اینکه امشب غذاهم دادن که عدس پلو بود و من فکر حدود یک قاشق خوردم چون خیلی سیرم(امروز برای مامان بایا تولد گرفتیم،البته منظورم فقط کیک خوردن و کادو دادنه ، و یک برش کیک حسابی سیر نگهم داشت).

انشاا... در تمامی شبهای باقیمونده دهه محرم و سوم عزا توفیق رقتن به عزاداری امام حسین(ع) رو داشته باشیم هممون و انشاا... حاجات همه برآورده بشه و نذرهای همه مورد قبول خداوند قرار بگیره.

پ.ن: اینکه مینویسم استکان شستیم یا فلان کارو کردیم برای ریاکاری نیست و پز بلکه مینویسم چون میخوام یادم بمونه خدا چه لطفی بهم کرده و امام حسین(ع) من رو قابل دونسته و دعوتم کرده. واقعا ممنونم از خدا و امام حسین(ع). همچنین انشاا... خدا به همه خادمین امام حسین(ع) خوبی و سعادت عطا کنه. 

پ.ن۲:این مطلب مربوط به ۲۳ شهریور هست که چون ساعت از دوازده گذشته تاریخ ۲۴ ام ثبت میشه.

مژگان ❤😻
۲۳شهریور

امشب هم رفتم دسته عزاداری رو دیدم به همراه مامانم و زهرا و انیس. خدایا شکرت . بعدش زهرا گفت بیا بریم استکانای حسینیه رو بشوریم منم خیلی از پیشنهادش که به ذهن خودم نرسیده بود خوشم اومد و رفتیم استکان شستیم کمی و بهمون چای و نون‌پنیر ویه چیز‌‌ دیگه هم دادن. واقعا از امام حسین(ع) ممنونم که منو دعوت کرد به حسینیه و بهم اجازه داد استکان های حسینیه رو بشورم. خدایا شکرت. انشاا... همیشه توفیقشو داشته باشم. 

انشاا... خدا همیشه توفیق کارهای خوب رو به ما بنده‌هاش بده. آمین.

مژگان ❤😻
۲۱شهریور

دیروز‌ رفتم ثبت نام دانشگاه. دانشگاه خوبی به نظر میرسه و از دانشگاه قبلی بزرگ‌تر و اینکه قبلا اشتباهی یه جای دیگه رو دیده بودم به جای دانشگاه که خیلی کوچیک بود اما مدتی قبل متوجه شدم اشتباه کرده‌ بودم. خلاصه دانشگاه از اونی که فکر میکردم بزرگ‌تر بود اما نه به اندازه دانشگاه آزاد و البته وقتی رفتم اونجا مشغول به تحصیل شدم میام راجع بهش مینویسم . و بعدش رفتیم نظر سریع چیزایی که میخواستم شامل شلوار مشکی و روسری و لباس برای باشگاه یونی رو از همون پاساژ مریم که اولین جایی بود که رفتم خریدم. 

و سه تا دونات گرفتیم از اون خوشمزه ها و بعدش رفتیم فست‌فودی و بعد هم من رفتم دسته دیدم با دوستم . 

خلاصه که خدایا حسابی شکرت :)

مژگان ❤😻
۲۰شهریور

دیشب رفتم دسته عزاداری دیدم برای اولین بار در امسال. یک شب مونده به محرم .خدایا شکرت که بهم توفیقشو دادی و لطفا باز هم توفیقشو بهم بده ، به هممون .

التماس دعا .

مژگان ❤😻
۱۹شهریور

+این روزها کتاب “چهار اثر از فلورانس “ رو میخونم که فوق‌العاده‌اس. بسیار قشنگ و انرژی مثبت دهنده و اموزنده و کتابی که همه قسمتاش از بزرگی و توانایی خدا یاد شده. من که خیلی دوسش دارم باز هم درموردش مینویسم. 

 

+راجع به تانیا توی باغ روز جمعه دو تا چیزو یادم رفت بنویسم، یکی اینکه تازه یاد گرفت بگه “آتیش” که به جای ش میگفت س و یکی اینکه داشت بادمجون میخورد که یهو دیدم داره گریه میکنم، متوجه شدم که بلد نیست درست بخوره و نصفش از دهنش زده بود بیرون و برای همین گریه می‌کرد :****

مژگان ❤😻