مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۱۶۸ مطلب با موضوع «چیزای دیگه» ثبت شده است

۲۴شهریور

خب این دومین باریه که به سوال “چرا محترمی؟!” که خودم توی وبلاگم از خودم ‌پرسیدم بودم جواب میدم.

سوالم این بود چه ویژگی باعث میشه مردم به یه نفر احترام بذارن؟ هوش،دین،زیبایی،پول،ادب و....

اما با طرز فکر این روزهام جوابم اینه: هرکس به آدم‌هایی احترام میذاره که با توجه به عقیده خودش قابل احترام هستن. مثلا یکی به آدم‌های پولدار خیلی احترام میذاره ،یکی به آدم‌های متدین و خلاصه بستگی به هر شخص داره .

حالا منظورم از احترام چیز خاصی نیستا ،حتی همین توجه رو میگم، همین اشتیاق برای همصحبت شدن.

خب اینم از این سوالم :)

البته بازم به این قضیه فکر میکنم.

مژگان ❤😻
۲۴شهریور

من به این نتیجه رسیده‌ام که فقط خداست که هررررررکاری بکنی هرکاری بکنییییی بازم دوستت داره و میبخشدت. و اینکه هیچوقت نمیترسی که دیگه دوستت نداشته باشه.

و بعد از اونم تا حدود زیادی خانواده هستن که هرکاری بکنی دوستت دارن و میبخشنت.

کلا کسی که دوستت داره احتمالا همیشه هم دوستت خواهد داشت. منظورم دوست داشتن واقعیه. و به نظرم درمورد همسر هم باید همین موضوع صدق بکنه ، منظورم اینه که اولا باید دو طرف تا حدود زیادی خوبی هاشون رو زیاد بکنن و بدی هاشون رو کم اما اگرم طرف کار بدی کرد باید بخشید.شاید همسران هم همین کارو میکنن. چون من ازدواج نکردم مطمئن نیستم راجع بهش اما تا جایی که دیده‌ام اکثرا همینجوره. البته کسی که اشتباه کرده باید معذرت خواهی و جبران بکنه و طرف مقابل هم باید ببخشه و فراموش کنه.  

حالا این سه تا موردی که گفتم ادم رو میبخشن دلیل نمیشه ما هرکار میخوایم بکنیم. باید خودمون رو تغییر بدیم. چون مثلا کارای اشتباهمون قطعا خونواده مون رو اذیت میکنه ،درسته که میبخشن اما ما که نباید هرکاری بکنیم. 

 

مژگان ❤😻
۱۳شهریور

جمعه داشتیم ناهار میخوردیم که بابام گفت یه رستوران خوب (که خارج از اصفهانه) هست که ماهی دودی های خوبی داره امامن دلم نیومد بخورم چون شما باهام نبودین و بعد خیلی شیرین و دوست داشتنی و پدرانه و محبت آمیز لبخند زد. :)

مژگان ❤😻
۱۳شهریور

مدتها بود فکر میکردم من یه زمانی سه تا مامان بزرگ و دو تا بابا بزرگ داشتم اما الان فقط یک مامان بزرگ دارم اما دیروز به این نتیجه رسیدم که نه من هنوزم همون سه تا مامان بزرگ و دو تا بابابزرگو دارم . فقط اونا اینجا نیستن توی یه دنیای دیگه‌ان . ولی من هنوزم دارمشون و چون که توی یه دنیای دیگه هستن دلیل نمیشه من نداشته باشمشون. دوستتون دارم ، همتونو :)

 

+یکی از مادربزرگها ،مادربزرگ مادرمه که توی آبان ماه سال گذشته فوت کرد. 

مژگان ❤😻
۱۳شهریور

بعد از مدتهاااا کتاب کاغذی نخوندن(آخرینش عشق در سال‌های وبا بود) امروز شروع کردم به خوندن کتاب “دختری که رهایش کردی” و حالا برای بار هزارم بهم ثابت شد که کتاب کاغذی یه چیییز دیگه‌اس. واقعا حس عالی‌ای داره. الان فصل دوم هستم و نتونستم صبر کنم کتا بیام اینجا اینو بنویسم :)

 

پ.ن: چقدر این ماه شهریور حس خاص(و خوبی) داره. البته خیلی یاد شمال افتادم چون معمولا ما توی شهریورا میریم شمال ،البته امسال نمیریم. و خیلی یاد دانشگاه افتادم و لوازم تحریر :) هنوزم که هنوزه عاشق خریدن لوازم تحریرم و میدونم که خیلیا اینجورین حتی سنای بالاتر از من. باد کفش خریدن هم افتادم البته و خواب دانشگاه رو هم زیاد میبینم :))) خلاصه که هنوزم دقیقا همونجور مثل دوران دبستانم هستم =)))

مژگان ❤😻
۲۸مرداد

کیانا زنگ زده که من با تانیا حرف بزنم و تانیا فکر کنه مامانشم. یکم باهاش حرف زدم و گفتم اسمت چیه گفت «تا» و بعدش هرچی گفتم گفت نه و رفت ازپیش  گوشی. فهمیده بود من مامانش نیستم و هی میگفت نه :* 

جوجوی خودمهههه :*****

مژگان ❤😻
۱۷مرداد

هزاران برنامه برای بقیه تابستون دارم که انشاا... اجرا کنم یکی یکی :)

 

مژگان ❤😻
۱۲مرداد

خب من از کنکور برگشتم :) واقعا سوالاتش سختتتتت بود،درسته که من نخونده بودم اما بازم سخت بود ،بعضی چیزاش رو ما اصلا نداشتم حس میکنم. زبانش که خیلییی سختتت بود اصلا همچین چیزایی به ما یاد نداده بودن .زبان تخصصی بهتر بود.

خلاصه که من همه تلاشمو کردم روی گزینه ها فکر‌ کنم اما چند تایی هم شانسی زدم :دی در ضمن ادبیاتش عالی بود و خیلی خوب زدم. برنامه نویسی و بقیه تخصصی ها هم که سخت بود.

 

+فکر کن فردا صبح کنکور داشته باشی بعد بشینی ناخناتو مانیکور کنی :))))

مژگان ❤😻
۰۴مرداد

دوازدهم مرداد کنکور کاردانی به کارشناسی دارم و این باعث شد که بیام راجع به کنکور کاردانی‌ام بنویسم.

واسه کنکور کاردانی کلییی‌ درس خوندم و برام مهم بود که دانشگاه سمیه قبول بشم که خداروشکر قبول شدم.اون کنکور هم مثل این یکی اواسط مرداد بود و من کل نیمه اول تابستون رو داشتم درس میخوندم. روزای آخر با دوستان میرفتیم کتابخونه و با همدیگه درس میخوندیم و برای ناهارم یک چیزی میگرفتیم میخوردیم ،الان بران خیلی خاطره انگیز شده اون روزا. البته من توی عید و قبل از عید هم برای المپیاد همه درسامو خونده بودم. خلاصه بعد از کنکور ما رفتیم همدان و بانه و توی همدان ریلکس کردم کلی و توی بانه هم خرید :)

ولی این روزا چی؟ اصلا یک کلمه هم برای کنکور نخوندم :) چون که توی اصفهان دانشگاه دولتی کارشناسی ناپیوسته وجود نداره و شهرای دیگه هم که نمیرم برای همین هیچی نخوندم چون احتمالا دانشگاه غیر‌انتفاعی رو که میاریم دیگه :) آزاد هم کسی نیست باهام بیاد و سه تا درس‌های کاردانی رو باید دوباره بخونیم که اصلا خوشم نمیاد از این قضیه. خلاصه که انشاا... از اول مهر میریم دانشگاه مورد نظرمون با شیوا جان :)

مژگان ❤😻
۲۶خرداد

یه جورایی دیگه دلم نمیخواد برم کلاس زبان، به نظرم تکراری شده و یه جوریه.از طرفی نمیخوامم بیکار باشم تو خونه و هیچی یاد نگیرم.کاشکی یه کلاس خوب پیدا میکردم برم.

مژگان ❤😻
۲۵خرداد

+هی میخواستم بیام اینجا بنویسم اما نمیومدم، چون که صفحه نمایش گوشی جدیدم نسبت به گوشی قبلیم خیلییی کوچیک تره و اصلا راحت نیست باهاش بیام وبلاگمو آپ کنم.الانم با کوشی قبلی اومدم و چقدرررررر خوبه واقعا بزرگی صفحه نمایشش.درسته از بزرگی زیادش خسته شده بودم اما این چند روزی که جدیده دستم بود حسابی دلم برای این گوشیم تنگ شد و فعلا نگهش میدارم. اخیششش هرچی بگم خوبه کم گفتم :) زد اولترای عزیزم :)

البته نه اینکه ایفون بده ها ولی این صفحه نمایشش عالیه واقعا،ایفون هم دوربین و امنیت و یه سری امکاناتش بهتره و کلا گوشی خیلی خوبی هست اما برای وب گردی و به خصوص پست گذاشتن گوشی قبلیم بهتره و همچنین کتاب خوندن و فیلم دیدن، کلا کارایی که مربوط به صفحه نمایشه.واقعا میگم هرکدوم خوبی های خودشون دارن.


+اون جمعه و این جمعه تانیا جانم رو دیدم.اون جمعه اومدن خونمون با کیانا و این جمعه به من گفتن بیا باغمون.برای تانیا یک ماشینِ هل دادنی گرفته بودن که خیلی دوست داشت و وقتی بهش میگفتم بوق بزن سریع میزد :) خودم یادش دادم البته :)

کلی ازش عکس گرفتم تانیای دوست داشتنی خودمو :) دیگه اینکه حسابی با کیانا هم حرف زدیم و بهم خوش گذشت خلاصه :)

برناممون برای فردا رو هم نمیدونم :)

مژگان ❤😻
۲۱خرداد

دیروز ،بیستم به مناسبت تولدم مامان بابام برام یک ایفون 6s خریدن:]

الان هم مشغول تنطیمات و اپلبکیشن ها هستم. 

مژگان ❤😻
۱۹خرداد

آآآآخیش چقدر حالم خوبه :) خدایا شکرت :) خدایا لطفا حال همه ما بنده هات همیشه خوبِ خوب باشه :)

مژگان ❤😻
۱۹خرداد

خب امروز تولد بنده بود :) البته جشن تولدم رو یک تیر خواهم گرفت که ماه رمضان تموم شده باشه و کسی روزه نباشه. امروز صبح کمی رفتیم خرید و عصر رفتیم برای گوشی و کمی مامانم کار داشت. 

شب نشسته بودیم توی خونه که یه دفعه بابایی اومد و گفت مژگان چشماتو ببند :) و بعد که چشمامو باز کردم دیدم برام یه کیک خریده که سورپرایز بشمممم :)))) خیلییی خوشحال و سورپرایز شدم و اصلا انتظار نداشتم :)

خدایا شکرت برای همه چیییییز :) حس خوبی دارم، حالمم عالیه :))))) 


مژگان ❤😻
۱۴خرداد

از اول دبستانم تا حالا ،این اولین سالیه که خرداده و امتحان ندارم.سال 94 هم اولین دی ماهی که امتحان نداشتم رو تجربه کردم. خلاصه که حس راحتی دارم :)

مژگان ❤😻
۱۰خرداد

یک هفته و یک روز دیگه همچنان نوزده ساله ام :) و شنبه که میاد نه شنبه ی بعدش بیست ساله خواهم شد انشاا... :)

مژگان ❤😻
۰۹خرداد

1.

داشتیم راجع به تولد شوهرخواهرم حرف میزدیم ،خواهرم گفت که سورپرایزش نکنیم همینجوری بهش میگم بیاد چون اگه نگم تولده ممکنه کار داشته باشه و... بابام هم گفت آره بابا یه دفعه یه گربه بنداز تو بغلش یهویی این میشه سورپرایز =)))


2.

یه دفعه کوچیک که بودم (ابتدایی یا راهنمایی) پای کامپیوتر نشسته بودم که یهو مامانم اینا اومدن نشستن رو تختم. همینجوری هم توی چشماشون شیطنت بود و میخندیدن. یه دفعه به من گفتن که یه موش تو اتاقته منم کلی ترسیدم و اتفاقا یه چیز دایره ای سیاه روی تختم دیدم و فرار کردم. بعدا بهم گفتن که نه موش نیست و ترب سیاهه :) ظاهرا وقتی مدرسه بودم برام چنین نقشه ای کشیده بودن :)

مژگان ❤😻
۰۹خرداد

نمیدونم مربوط به گرسنگی حاصل از روزه ست یا چیزی دیگه ایه،به هرحال الان دلم میخواد این چیزهارو درست کنم:

کیک ردولوت،کیک لیمویی، شیرینی پرتقالی،کیک هلو،مربای هلو :)

شب هم که قراره واقعا شله زرد بپزیم حالا نمیدونم من کمکی بکنم یا نه چون از الان گشنمه کلی. عجیبه با اینکه سحر نصف بسته الویه رو خوردم اما گرسنه ام. 

مژگان ❤😻
۰۹خرداد

خواهرم داره آشپزی میکنه،از مامانم پرسید الان گوشتا رو اضافه کنم به پیازا؟ مامانم گفت معلومه اضافه کن،احمق کی بودی؟!😁😁😁😁😁😁

مژگان ❤😻
۰۸خرداد

امروز برای دومین بار در کل عمرم توی آرایشگاه بهم گفتن که بهت نمیاد بیست ساله باشی.گفتن بهت میاد شونزده هفده ساله باشی! اولین بار توی کلاس زبان بود که استاد ازم پرسید چند سالته و من گفتم بیست اونم گفت بهت نمیاد و فکر کردم دختر دبیرستانی هستی. البته اینم بگم که هنوز بیست ساله نشدم و نوزدهم خرداد تولدمه اما به همه میگم بیست سالمه دیگه چون چیزی نمونده تا تولدم :) در ضمن اینکه سنت کمتر بخوره یا دقیقا همون سنی که هستی بهت بیاد چیز خاصی نیست به نظر من.


+امروز رفتم برای تولد شوهرخواهرم کمی خرید تولد کردم،بادکنک و بشقاب لیوان چنگالای تم سبیل و... خریدم .کادوی تولدش رو دیشب بعد از شام از مغازه کنار فست فودی گرفتم که یک بلوز آبی هست.(دیشب روز همبرگر بود و کاملا اتفاقی رفتیم پیتزا خوردیم!)

مژگان ❤😻