مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۱۲۶ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

۰۳آبان

*پدرم یک بار به من گفت:«دنبال خوشبختی نگرد؛ خود زندگی خوشبختی است.»سالها طول کشید تا معنی حرفش را بفهمم؛ ارزشِ یک زندگی زیسته شده؛ ارزش نابِ زندگی کردن. 

از کتاب تولستوی و مبل بنفش، نوشته نینا سنکویچ.

این جمله رو خیلی دوست داشتم. بعد از خوندش تصمیم گرفتم استوریش کنم ،دستمو بردم کناب تختم تا گوشیمو بردارم که چشمم افتاد به معادلات دیفرانسل و فهمیدم چقدر دوسشون دارم!

مژگان ❤😻
۳۰مهر

کتاب “ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد” بالاخره تموم شد. البته برای من بینش حدود یک ماه وقفه افتاد تا کتابای طاقچه رو تموم کنم چون اشتراک یه ماهه داشتم. یکم فضای کتاب تاریک بود اما در کل بد نبود. درباره دختری به نام ورونیکا هست که تصمیم به خودکشی میگیره اما موفق نمیشه و میبرنش به اسایشگاه روانی . متوجه میشه یه هفته دیگه فرصت برای زندگی داره و تموم. اونجا با ادمهای جدید اشنا میشه و ... 

مهمترین نکته‌ای که از کتاب متوجه شدم این بود که قدر زندگی رو باید دونست، اونجا که ادوارد میگه :«شاید معجزه ای رخ داده، یه روزِ دیگه برای زندگی» . 

تجربه کتاب صوتی گوش کردن هم بد نبود، گاهی اوقات حوصله خوندن چیزی رو نداری و یا مثلا چراغا خاموشه و نمیتونی کتاب بخونی ،کتاب صوتی خوبه برای این مواقع . اما گاهی وسطای کتاب صوتی حواسم پرت میشد و داستان از دستم میرفت، کمی هم خسته شده بودم و میخواستم تمومش کنم دیگه بنابراین بعضی جاهاش رو با دقت گوش نمیکردم. خلاصه میتونم بگم شاید بعدا بازم کناب صوتی گوش بدم اما فعلا نه. چون کتابای کاغذی نخونده هم چندتایی دارم و هیچی کتاب کاغذی نمیشه. 

مژگان ❤😻
۲۴مهر

امروز سر زبان بودیم که من یهو گفتم بیاین بریم بچه ها و غزاله(دوست جدیدم) کفت اره و همه پاشدیم رفتیم بیرون یه کم وایسادیم که گفتن الان میاد استاد ولی طول کشید و داشتیم میرفتیم که استاد اومد و یکی از بچه هارو برگردوند به کلاس و ما هم برگشتیم :) خلاصه کلاس تشکیل شد و اون بچه هایی که رفتن امیدوارم مارو ببخشن البته خب واقعا ما هم میخواستیم بریم که نشد دیگه. 

بعد یه کتاب از دانشگاه خریدم و بعد دانشگاه هم با مامان رفتیم رستوران خوانسالار که کیفیت غذاش خوب بود آما طعمش به نظرم معمولی بود ،من تهچین خوردم که بد نبود و مامانم جوجه خورد که بهتر بود. بعدش هم رفتیم شهر کتاب چهارباغ بالا که فووووق العااااده بودددد و من خیلی دوسش داشتممممم 😍 کتاب “تولتسوی و مبل بنفش” رو هم بالاخره خریدم. مدتها بود میخواستم بگیرم و ندیده بودم جایی و نسخه الکترونیکی‌اش هم توی طاقچه و فیدیبو نبود.

و همینا :) خدایا شکرت :) خدایا لطفا حال هممون همیشه خوب باشه♥️

مژگان ❤😻
۲۳مهر

امروز دانشگاه نداشتم اما ساعت هفت از خواب پاشدم، بعد صبحانه یکم کمد و میز آرایشمو مرتب کردم و درس هم یکم خوندم. بعد اومدم سرکتاب “سرپناه بارانی” و بالاخره تمومش کردم. میتونم بگم کتاب بدی نبود اما خییییلی طولانی بود و من بعضی جاهاشو سرسری خوندم . و چون اشتراک یه ماهه طاقچه رو داشتم نمیخواستم اشتراکم تموم شه و کتاب نخونده بمونه برای همین از یه جایی به بعد تصمیم گرفتم که هر دفعه میام سرکتاب پنجاه صفحه‌اش رو بخونم و این اولین باری بود که یه کتاب رو سهمیه بندی میکردم، روش بدی نیست اما اون روش که هر موقع حوصله داری هرچقدر حوصله داری بخونی بهتره به نظرم. 

داستان کتاب راجع به دختری به اسم سابین هست که به خواست مادرش فرستاده میشه به شهر پدربزرگ و مادربزرگش تا مدتی اونجا بمونه ، اولش هیچ از اونجا خوشش نمیاد اما کم‌کم خیلی به اونجا و مردمش علاقمند میشه و ... قسمتهایی از داستان که مربوط به سوارکاری و زندگی در جایی سرسبز و اینا بود رو دوست داشتم. 

و همونطور که گفتم کلا بد نبود. 

مژگان ❤😻
۱۲مهر

کتاب “تمام چیزهایی که پسر کوچولوی من باید درباره دنیا بداند” همونطور که از اسمش پیداست توسط نویسنده برای پسرش نوشته شده و در کتاب به یک سری خاطرات طنزشون اشاره کرده و سعی کرده یه سری چیزارو به پسرش یاد بده. کتاب جالبی بود قسمتی از کتاب که گفته بود چه جوری مادرت رو دیدم و چرا عاشقشم رو دوست داشتم. 

 

پ.ن: امروز جزوه های ریاضی گسسته رو نوشتم و زبان کلاس و زبان دانشگاه رو هم که دیشب نوشتم. یکمم اتاقمو مرتب کردم اما بازم به نظم بیش‌تری احتیاج داره :) کتابای دانشگاه رو هم خریدم و دیگهههه حس خوبی هم دارم :) خدایا شکرت .

مژگان ❤😻
۰۹مهر

کتاب “همه جا آتش های خرد” تموم شد. نمیشه گفت خیییلی جذاب بود اما خوب بود در کل. بعضی جاهاش خسته کننده بود و نمیخوندم و میرفتم جلو اما یک سوم نهاییش خیلی جالب بود و مرتب میخواستی ببینی آخرش چی میشه.

داستانش راجع به هنرمندی به نام “میا” بود که همراه دخترش به شهر های مختلف میرفت برای زندگی اما بالاخره تصمیم گرفت یک جا بمونن . اونا با خونواده ای آشنا شدن و کمی رفت و آمد باهاشون داشتن تا اینکه یک سری اتفاقا می‌افته و... 

 

مژگان ❤😻
۰۴مهر

کتاب “چیزهای تیز “ داستان قتل دو دختر بچه‌اس که در یک شهر اتفاق می‌افته و دختری که اهل همون شهره اما الان اونجا زندگی نمیکنه برای تهیه گزارش روزنامه به اون شهر میره. 

اسم کتاب هم از جایی میاد که دختر خبرنگار دوست داشته با چیزهای تیز روی بدنش کلماتی بنویسه قبلا.

کلا کتاب جنایی خوبی بود به نظرم. 

مژگان ❤😻
۰۳مهر

خب من اومدم با نمره امتحان فاینالم :۹۶ درست مثل ترم قبلی. خب خداروشکر :) امروز کتاب تاج استون ۴ که خیییلی ذوقشو داشتم رو بهمون دادن ،حالا هی به درسای جدیدش نگاه میکنم !

و اینکه امروز اشتراک یک ماهه کتابخانه همگانی طاقچه رو خریدم (که قابلیت خیلی خوبیه) و کتاب “حمله دوم به نانوایی” اثر “هاروکی موراکامی” رو خوندم که خیلی اسمشو شنیدم . کتاب مجموعه چند داستان کوتاهه که بد نبودن اما اولینش که هم نام اسم کتاب هست رو بیش‌تر دوست داشتم . درمورد کتابای ژاپنی چیزی کت خیلی باهاش ارتباط برقرار نمیکنم اسم شخصیتاس که اغلب من نمیخونم اسمشونو به خصوص اگر داستان کوتاه باشه و به زودی تموم شه چون که اولا نمیدونم تلفظ درستشون چه جوریه و بعدش هم معمولا طولانی و عجیبن حوصله خوندنشو ندارم . اما کتابای بدی نیستن مثل خدمتکار و پروفسور که کتاب خوبی بود. 

الانم توی طاقچه دارم کتاب “چیزهای تیز” رو میخونم که تا اینجاش خوب بوده.

مژگان ❤😻
۰۲مهر

کمی احساس سرما خوردگی میکنم،بیشتر‌ سوزش گلو و یکم بی حالیه البته.

از دیروز دارم به کتاب صوتی “ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد” کوش میدم با صدای نیکی کریمی از اپلیکیشن فیدیبو.

صدای نیکی کریمی رو دوست دارم و کتابش بد نیست به جز اینکه گاهی خسته کننده میشه. این اولین رمان صوتی‌ای هست که گوش میدم و تجربه خوبیه، البته وقتی تموم شد نظرمو بازم میگم راجع به کتاب صوتی و خود داستان کتاب. 

امشب در حین رنگ کردن دفتر رنگ کردنیم به کتاب گوش کردم و الانم داشتم گوش میکردم که خاموش کردم این پستو بنویسم و بعد دوباره روشنش خواهم کرد :) 

مژگان ❤😻
۰۱مهر

خب الان کتاب “آخرین نامه معشوق “ تموم شد. چون فقط حدود چهل صفحه اش مونده بود که امروز (یعنی اولین روز پاییز خوندم ) این کتاب رو هم جزو کتابهای تابستون حساب میکنم و با این حدود ۲۳ تا کتاب توی تابستون امسال خوندم :) البته به جز یکی دوتا داستان های صوتی که گوش کردم. راجع به همشون هم توی وبلاگ نوشته ام. 

کتاب “آخرین نامه معشوق” راجع به خانمی هست که توی تصادف حافظه‌اش رو از دست میده و کم کم با یکسری نشونه هایی که به دست میاره متوجه میشه قبلا عاشق مردی بوده و یه سری چیزای دیگه که در خلالش اتفاق می‌افته.

کلا خوب بود اما به نظرم یه جاهایی کش اومده بود و خیلی هم طول کشید که تمومش کنم ،البته بیش‌تر به این خاطر که خودم وقت نمیکردم بخونمش اما یکم هم زیادی طولانی بود و به نظرم میتونست کوتاه تر و کم کش‌دار تر(!) باشه این داستان. 

 

پ.ن: برای بار صدم پاییز مبارک ! :)🤣

مژگان ❤😻
۱۹شهریور

+این روزها کتاب “چهار اثر از فلورانس “ رو میخونم که فوق‌العاده‌اس. بسیار قشنگ و انرژی مثبت دهنده و اموزنده و کتابی که همه قسمتاش از بزرگی و توانایی خدا یاد شده. من که خیلی دوسش دارم باز هم درموردش مینویسم. 

 

+راجع به تانیا توی باغ روز جمعه دو تا چیزو یادم رفت بنویسم، یکی اینکه تازه یاد گرفت بگه “آتیش” که به جای ش میگفت س و یکی اینکه داشت بادمجون میخورد که یهو دیدم داره گریه میکنم، متوجه شدم که بلد نیست درست بخوره و نصفش از دهنش زده بود بیرون و برای همین گریه می‌کرد :****

مژگان ❤😻
۱۷شهریور

و اینم نقد کتاب “دختری که رهایش کردی” ؛ برخلاف چیزی که با توجه به اسم کتاب فکر میکردم راجع به یک دختری که رها شده نبود بلکه اسم کتاب نام یک تابلو هست که توی کتاب درموردش‌ صحبت شده. خیلی کتاب قشنگی بود وفکر نمیکردم به این خوبی باشه به خصوص آخراش و هپی اندینگ بودنش به بهترین نحو :) البته خب یه قضیه به طور کامل مشخص نشده بود اما خوش‌بینانه بهش نگاه شده بود.

از متن کتاب :

*از هر خوشی کوچک لذت میبردیم و به خودمان اجازه میدادیم تا از ذره ذره‌ی زیبایی آن بهره‌مند شویم.

*تنها چیزی که مهمه خود آدم‌ها هستن.

*تنها چیزی که توی دنیا ارزش داره اینه که آدم چه کسی رو دوست داشته باشه.

 

از اینجا به بعدش اسپویل: 

من اون قسمتی که سوفی و اردوارد به هم رسیدن و توی سوئیس زندگی کردند رو خیلی دوست داشتم. نوشته بود که مرد و زنی هستن که علاقه ندارن زیاد تفریح کنن و بیش‌تر دوست دارن دوتایی با هم وقت بگذرونن . و علتش این بود که اونها بعد از جدایی و اونچه از سر گذروندن قدر همدیگه رو خیلی بیش‌تر دونستن و فهمیدن هیچی بهتر از با هم بودن نیست. و این خیلی دوست داشتنی بود که اون دوتا بازم به هم رسیدن و کلی قدر همو میدونستن :) البته قبل از جدایی اجباری‌شون هم همدیگرو دوست داشتن اما اینجا منظورم وقت گذرونی صرف با همدیگه‌اس و توصیفی که توی کتاب شده بود.

 

مژگان ❤😻
۱۳شهریور

بعد از مدتهاااا کتاب کاغذی نخوندن(آخرینش عشق در سال‌های وبا بود) امروز شروع کردم به خوندن کتاب “دختری که رهایش کردی” و حالا برای بار هزارم بهم ثابت شد که کتاب کاغذی یه چیییز دیگه‌اس. واقعا حس عالی‌ای داره. الان فصل دوم هستم و نتونستم صبر کنم کتا بیام اینجا اینو بنویسم :)

 

پ.ن: چقدر این ماه شهریور حس خاص(و خوبی) داره. البته خیلی یاد شمال افتادم چون معمولا ما توی شهریورا میریم شمال ،البته امسال نمیریم. و خیلی یاد دانشگاه افتادم و لوازم تحریر :) هنوزم که هنوزه عاشق خریدن لوازم تحریرم و میدونم که خیلیا اینجورین حتی سنای بالاتر از من. باد کفش خریدن هم افتادم البته و خواب دانشگاه رو هم زیاد میبینم :))) خلاصه که هنوزم دقیقا همونجور مثل دوران دبستانم هستم =)))

مژگان ❤😻
۱۲شهریور

دیشب رفتیم خونه‌ی شوهرخواهرم اینا که تازه ساختنش تکمیل شده و براشون کادو بردیم و اینا. خیلی خونشون قشنگ شده انشاا... که براشون پر از شادی باشه و خیرشو ببینن.

امروز هم مامان رفت آرایشگاه و من کتاب “دختر پرتقالی” رو تموم کردم. راجع به پسری بود که در کودکی به علت بیماری پدرش رو از دست داده و حالا بعد از سالها متوجه میشه که پدرش براش نامه ای نوشته که وقتی بزرگ شد بخونه. کتاب به متن نامه و یه سری حرفهای پسر اختصاص داده شده. کتاب کوتاهی بود و مثل اکثر کتابا از توی کتاب چیزای اموزنده هم میشه پیدا کرد. دیگه اینکه امروز ناخن هامو مانیکور کردم و لاکی که خیلییی دوسش دارم رو زدم،لاک مشکی با اکلیلای سفید براق :) دیگه اینکه برنامه زیباییم رو بازنویسی کردم و بسیار کاملش کردم. امروز ماکارونی داشتیم و ماکارونی کلی کالری داره و خیلیم دوست داشتنیه اما خیلی جلوی خودمو گرفتم و زیاد نخوردم به علت رژیم :) به رژیمم وفادار هستم خداروشکر :)

 

از متن کتاب “دختر پرتقالی” :

 

*تو این همه راه را نیامدی که زن نامشخصی را پیدا کنی.

در اروپا تا بخواهی زن هست و اگر این کار را کرده ای پس از بیراهه آمده ای و فقط راهت را طولانی کرده ای. تو برای پیدا کردن من به اینجا آمدی و از من فقط یکی وجود دارد . من هم کارت پستال را برای مرد نامشخصی نفرستادم بلکه برای تو فرستادم .

*پدرم به من یاد داده بود که نگاهم را از تمام چیزهایی بردارم که اینجا و این پایین از آنها شکایت داریم و بالا را نگاه کنم.

*رویای غیر ممکن ها نام ویژه ای دارد که به آن امید میگوییم.

 

*زندگی بخت آزمایی عظیمی است که در آن فقط شماره های برنده را می‌توان دید

مژگان ❤😻
۱۰شهریور

اخیرا دو کارتون frozen و the secret life of pets رو دیدم که دو تاشون جالب بودن به خصوص بعد از کلی کارتون ندیدن. فکر میکنم دومی رو تانیا دوست خواهد داشت و میخوام براش بذارم نگاه کنه . 

فیلم safe  havean رو هم دیدم که خیلی فضای دلنشینی داشت. لب دریای خوشگل و زندگی توی اون جنگل و داستان قشنگ و بازیِ خوب و خلاصه همه چی عالی. به خصوص بعد از اون همه فیلم بی مفهوم خارجی‌ای که اخیرا دیدم. البته سرگرم کننده بودن اما این فیلمی که به تازگی دیدم خیلی خوب بود و جزو معدود فیلمایی هست که میخوام دوباره ببینمش. 

کتاب کوری و چراغ ها را من خاموش میکنم هم خوندم. کوری یه سری نکات اموزنده داشت اما فکر میکنم برای روحیه های حساس مثل خودم زیاد مناسب نیست. کمی فضاش غمگینه. البته خوشبختانه هپی اندینگ. و چراغ ها را ... خیلی قشنگ بود و دوست داشتنی. قلم نویسنده رو خیلییی دوست داشتم. مدتها بود میخواستم کتابهای زویا پیرزاد رو امتحان کنم و ببینم خوبه یا نه که اگر خوب بود بازم کتاب ازش بخونم و الان تصمیم گرفتم که بازم کتاب ازش بخونم :) 

از متن کتاب “کوری” :

*فشار و ماهیت شرایط تاثیر قابل ملاحظه ای در کاربرد زبان دارد.

*این را یاد بگیریم که تقدیر پیچ و خم های زیادی می‌خورد تا سرانجام به جایی برسد. فقط تقدیر میداند چقدر خرج برداشته تا این نقشه به اینجا آورده شود تا این زن بداند کجاست.

*اگر پیرمرد هم روزگاری را که پیرزن چشیده بود  از سر گذرانده بود بدمان نمی آمد ببینیم رفتار با نزاکتش تا چه مدت ادامه پیدا می‌کرد .

*جواب‌ها همیشه سربزنگاه به زبان جاری نمی‌شودند و اکثرا تنها جواب ممکن انتظار برای جواب است.

از متن کتاب “چراغ ها را من خاموش میکنم” :

*نه با کسی بحث کن،نه از کسی انتقاد کن. هرکی‌هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم‌ها عقیده‌ات را که میپرسند نظرت را نمیخواهند میخواهند با عقیده خودشان موافقت کنی.. بحث کردن با آدم‌ها بی فایده است.

*ادم باید مواظب چیزهایی که دارد باشد.

 

 

 

 

 

مژگان ❤😻
۰۶شهریور

دیشب با مامان رفتیم کافی شاپ و شیک نوتلا خوردیم که برخلاف همیشه ابکی و بیمزه بود. موقعی که داشتیم میرفتیم توی پارکینگ دوستم ستاره رو دیدم ،من سرم توی گوشیم بود و سعی میکردم یه فیلم سورپرایز تولدو توی اینستا باز کنم که یه دفعه دستشو زدم بهم و من با تعجب نگاهش کردم و یکم طول کشید بشناسمش چون که با عینک گردی که زده بود کلی تغییر کرده بود، خلاصه احوالپرسی کردیم و رفتیم. 

امروز رفتیم خرید و کللللی خسته شدیم و شام چیزبرگر خوردیم از یکی از فست‌فودی های مورد علاقه‌ام که سیب زمینی سرخ کرده‌ی فوق‌العاده ای داره.

کتاب “پیش از آن که بمیرم” همین الان تموم شد. راجع به دختریه که توی یه صانحه فوت میکنه اما بعد از اون از خواب بیدار میشه و همون روز حادثه مرتب براش تکرار میشه. دختر برای نجات خودش از این قضیه دنبال راهی میکرده و... . یه جاهایی حس میکردم داستان داره تکراری میشه اما اونقدری خوب بود که بشه زود تمومش کرد. شایدم این مربوطه به قضیه زیاد کتاب خوندن اخیر من. واقعا دارم خیلییییی کتاب میخونم . که این خوبه البته.در کل نکات اموزنده هم داشت که شاید بعدا جملاتی از کتاب رو اینجا بنویسم.در کل‌ این کتاب باعث شد تا جد خیلی زیادی دست از قضاوت بکشم.

 

+این روزها رژیم دارم، البته به جز امروز که آبمیوه و باقلوا و چیزبرگر خوردم. خب ناهار خیلی کم خورده بودم و حسااابی راه رفتم برای همین فکر میکنم حقم بود :) تصمیم دارم بعد از اینکه رژیمم تموم شد خودمو به یه ضیافت حسابی از هله‌هوله جات دعوت کنم :) 

بعدا نوشت :

از متن کتاب “پیش از آنکه بمیرم” :

(ممکنه بعضی  از جملات عیناً توی کتاب نباشن بلکه برداشت من از متن کتاب هستن.)

*هر روز باید یک کار خوب بکنی.

*حرف مردم اهمیت نداره، باید فقط زندگی کنیم.

*یه لحظه فکر میکنم چقدر اتفاقات روزمره زندگیمو دوست دارم.

*قضاوت نکن.

*ما داستانای مردمو نمیدونیم.

*با فکر کردن درمورد اینکه چقدر آسون میشه درمورد مردم اشتباه کرد، به خودم اجازه میدیم که یه قسمت کوچیک از وجود اونا رو ببینی و اونم به همه شخصیتشون تعمیم بدیم.اینکه علتو ببینی و فکر کنی معلوله یا برعکس. 

*شاید یک ساعت با غذا خوردن توی دستشویی فاصله داشته باشی.

*یه لحظات خاصی تا ابد طول میکشن.

 

 

 

 

مژگان ❤😻
۰۴شهریور

*دیروز سرکلاس زبان مدرس حالش خیلی خوب نبود و یه عکس گذاشت و گفت فعلا فری دیسکاشن بکنین تا اگر حالم خوب شد ادامه بدم وگرنه کلاس رو کنسل میکنم. بعد هم به من گفت بلند شم وایسم . منم شروع کردم عکسو توصیف کردن که بهم گفت نه تو کلاسو مدیریت کن . منم کلی ذوق زدهههه شدم 😍😄 بقیه شروع کردن به بحث راجع به عکس و اگر اشکالی داشتند بهشون میگفتم البته همه اشکالات رو نمیدونستم اما بیشترشو تصحیح کردم. بعد هم کمی سوال پرسیدم و بعد مدرس گفت یه فیلم بذار بدون زیرنویس که البته لهجه فیلم بریتیش بود و ما خیلی متوجه نشدیم. نهایتا کلاس کنسل شد اما تجربه کوتاه معلم بودن خیلی خوب بود و خوشحال کننده :)))))

 

 

*کتاب “عشق هرگز فراموش نمیکند” رو همین الان تموم کردم. راجع به دختری بود که نوع خاصی از الزایمر داشت که در جوونی اتفاق می‌افته. دختر به سرای سالمندان منتقل میشه، جایی که یک نفر با بیماری مشابه خودش در اونجا هست. این دو نفر همون ابتدای کتاب عاشق هم میشن و یه سری اتفاقات می‌افته.فرقش با کتابی مثل “البزابت گم شده است” اینه که اون کتاب کلا اززبان یک شخص الزایمری بود اما این کتاب سه تا راوی داره ،بنابراین در کتاب الیزابت... بیش‌تر یک الزایمری رو درک میکنی و هم اینکه کمتر میدونی چون یک شخص الزایمری راوی هست . البته کتاب البزابت قشنگتر بود. ابن کتاب در کل داستانش خوب بود ، به خصوص قسمتهایی که درمورد عشق درش حرف زده شد، عشق بین دو الزایمری ،بین دو سالمند، بین پدر و دختر، بین مردی و همسر فوت شده‌اش و ... با توجه به چیزهایی که گفتم و اسم کتاب تقریبا میشه فهمید اصل داستان چی خواهد بود.

جملاتی از کتاب :

 

+بهترین راه درمان افسردگی ارتباط با دوستان است.

 

+زندگی‌ با ترس همان مرگ است.

 

+اگر خیلی چیزها را برای خودت منع کنی و زندگی را سخت بگیری دوام نمی‌اوری و زیاد زنده نمیمانی .

 

 

+صداقت بهترین سیاست است.

مژگان ❤😻
۰۳شهریور

موقعی که پست قبلی رو نوشتم و توضیح دادم که دارم کتاب “با من روراست باش” رو میخونم حدود ۱۲۰ صفحه از کتاب مونده بود که خوندنش. کتاب راجع به دختری به نام آلیس هست که برای کار به خونه نویسنده‌ای فرستاده میشه که زمانی یک کتاب رو نوشته و خیلی معروف شده و الان قصد داره کتاب دومش رو بنویسه. قرار هست که آلیس از روند کار کتاب با خبر بشه و به ناشر اطلاع بده. از طرفی نویسنده پسری به اسم فرانک داره که به شدت باهوشه و کمی عجیب،همیشه لباسهای رسمی میپوشه و خب این توی مدرسه که بقیه بچه ها لباس های عادی روزانه میپوشن عجیبه. به جز این فرانک کارهای خاص دیگه‌ای هم انجام میده . کتاب در کل بد نبود اما خیلی جذبم نکرد به جز بعضی قسمتها که درباره فرانک بود. و اینکه در کتاب به واسطه علاقه شدید فرانک به فیلم اسامی و توضیحات فیلمهای زیادی هست که من ندیده‌ام و برای همین برام جالب نبود .کلا کتابهایی که راجع به کتاب باشه رو بیش‌تر دوست دارم تا راجع به فیلم. 

کتاب بعدی ام “عشق هرگز فراموش نمیکند” خواهد بود.

دیگه کم کم برم برای کلاس زبان حاضر شم .

مژگان ❤😻
۲۹مرداد

امشب یک داستان صوتی دیگه گوش کردم. از وودی آلن به اسم “اعترافات یک سارق مادرزاد”. داستان جالبی بود.

کتاب “چهار اثر از فلورانس” رو هم دارم میخونم و همزمان بخش‌هایی ازش رو در دفترچه خوشبختی‌ ام مینویسم. خیلی خیلی از این کتاب تعریف شنیدم. تا اینجایی که خوندم (که البته زیاد نیست) خیلی خیلی خوب بوده. به نظرم هرکس میخوندش باید نکاتشو جایی بنویسه برای خوندن و یادآوری دوباره. البته این موضوع واسه خیلی از کتابها و مطالبی که میخونیم صدق میکنه. 

دیگه اینکه امروز رفتم پیش زهرا و آهو و نسرین رو هم دیدم. یه نی‌نی پسر هم اومد مغازه با مامان باباش که گرفتیمش و بغلش کردیم و ازش عکس گرفتیم . روز خوبی بود خداروشکر :)

دیروز هم کمی خرید کردیم و بعد رفتیم کافی شاپ و بعدش خونه مامان بزرگ . 

 

پ.ن: با اینکه زیاااد میام وبلاگ ولی حس میکنم کم میام و هی دوباره میام :دی

مژگان ❤😻
۲۷مرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مژگان ❤😻