امتحان ساختمان داده رو با 12.5 و ریاضی رو با 10 پاس کردم.
معدلم تا الان 11.50 و نسبت به ترم قبل شش نمره کمتره.
[ اشکهایش را پاک میکند ] 😀😀😀😀😀😀😀😀😀
امتحان ساختمان داده رو با 12.5 و ریاضی رو با 10 پاس کردم.
معدلم تا الان 11.50 و نسبت به ترم قبل شش نمره کمتره.
[ اشکهایش را پاک میکند ] 😀😀😀😀😀😀😀😀😀
این روزا مثل بقیه ی محصل ها مشغول درس خوندن و امتحان دادن هستم.
البته بیشتر وقتم در روز رو به بیکاری میگذرونم و عملا زمان بسیار کمی رو صرف درس خوندن میکنم. دلیلش هم اینه که حوصله درس رو ندارم!
امروز امتحان ساختمان داده داشتیم و با اینکه فرم سوالات رو استاد بهمون گفته بود ولی من خوب نخوندم، حتی متوسط هم نخوندم! خیلی کم خوندم و امتحانم بد نبود. یکی از برنامه هایی که واسش باید مینوشتیم جدید بود. فکررر میکنم درست نوشتم. همون دقایق اول بعد از خوندن سوال راهش رو فهمیدم و امیدوارم که درست باشه.
خلاصه که حالم خوبه ولی درس؟؟؟! نعععع
امروز امتحان عملی برنامه نویسی داشتیم. خوندن منم فقط خلاصه میشد به روز یکشنبه که شیوا اومد خونمون و یک [ فقط یکی! ] برنامه نوشتیم و ازش عکس گرفتم که بعدا بخونم و نخوندمش تا قبل امتحان چند باری از روش خوندم.خوشبختانه همون سوال اومده بود با کمی تغییرات و فکر میکنم نمرم کامل شد. [ نمره هامون رو اعلام نکردن ].
و اینکه بالاخره بعد از مدتها استاد ریاضی نمره های میانترم رو اعلام کردن که من از شیش، چهارو بیست و پنج صدم شدم.که خب بد نیست.
قرار بود واسه ناهار بریم بیرون دانشگاه یکی دو تا خیابون اون طرف تر پیتزا بخوریم که حسش نبود و به جاش توی دانشگاه اسنک گرفتیم.که تجربه ی بسیار بدی بود. تقریباً همش کالباس بود.و من هیچ پنیر پیتزایی توی دهنم حس نکردم. ضمن اینکه نیم بیشترش نپخته بود.
خلاصه ساعت دو و نیم راه افتادیم به سمت خونه و تا الان من بیخودی توی تختم بودم و نه خوابم میبره نه حال انجام کارای دیگه [ به خصوص درس خوندن واسه امتحان دو روز دیگه] رو دارم. :) 🎈
امروز روز خوبی بود :] و خداروشکر که این روزا خیلی این جمله رو به کار میبرم :] ایشاا... که همه زیاد از این جمله استفاده کنن.
ساختمان داده ی باحال زود تموم شد [با مبحثی به قول استاد "شیرین" و طبق معمول یک ساعت زودتر از موعد].
زبان هم خداروشکر زود گذشت که البته من کتاب نبرده بودم و مشغول بازی با گوشی و وبلاگ خوندن و… شدم. [کتاب هم برده باشم معمولا چیزی نمینویسم].
خلاصه کمی ترافیک بود اولای مسیر و اینکه من ترجیح میدادم شب برگردم [چهار کلاس تموم شد که خب هوا روشنه ]چون به موندن پشت چراغ راهنمایی در شب به غایت علاقه دارم! [ خخخخخ ]
توی خونه هم شام مرغ بود که مرغایی که مامان من میپزه خیلی خوشمزه ن 😋😋😋😋[ پوست پرتقال داخلش میریزه، دلیل خوشمزه بودنش اینه،عالی میشه ]
بعد از شام طراحی فرم پروژه ی نت پدم رو انجام دادم ولی هنوز قسمت اصلیش [کد نویسیش] مونده. [ درضمن میدونم چنین پروژه های چیزهای بزرگ و خاصی نیستن ولی برای منِ جوجه برنامه نویس خیلی دوست داشتنی و مهمن :) ]
و همین :]
لبخند نوشت :
اغلب لبخند بزن
مثبت فکر کن
سپاس گزار باش
با صدای بلند بخند
دیگران رو دوست داشته باش
رویاهای بزرگ داشته باش...
[الکی نیس، جدی اینجوری باشین :) ]
امروز اولین تجربه ی رانندگی تو بارونم رو داشتم. خیلی باحال بود :] از دانشگاه که برگشتم بارون میومد کمی ولی نزدیکای خونه شدید بود. ولی کلا تجربه خوبی بود به نظرم. و در ضمن یه جایی نزدیکای خونمون یه ماشین از کنارم رد شد و به شدتتتت آب کف زمین پاشیده شده روی ماشین من و برای یه لحظه واقعا هیچی هیچی پیدا نبود تا برف پاک کن آب رو پاک کنه :] خیلی باحال بود اونم حتی :]
در ضمن ضمن ضمن، امروز شیوا جان جان پروژه ی ماشین حساب رو واسم آورد :] علی رغم همه ی تلاشام برای نصب ویژوال استدیو و اینکه حتی ویندوزم رو عوض کردم[ هم اکنون کاربر ویندوز اِیت هستم ^_^، خودم میدونم ویندوز تِن هم هست و دارمش ولی فعلا ترجیح دادم اِیت رو بنصبم :| ] اخرش متاسفانه نشد پروژه رو درست کنم و دیگه شیوا زحمتش رو کشید :] پروژه ی بعدی نوت پد خواهد بود که بی صبرانه منتظرم فرصت کنم درستش کنم :]
امروز نگارش نداشتم و نتیجه ی دوساعت بیکاری کلی کلیپ بود که با شیوا درست کردیم و واقعا خاطره ای شد و خیلی خنده دار شدن [ کلیپ ها داخل ماشین، زیر بارون درست شدن و نتیجه ی داخل ماشین بودن زیر بارون هم طبق قانون اینستاگرام یک فیلم در استوری و یک پست در اینستا شد :) و ضمناً کلیپ های دوتایی باشیوا به اینستا نخواهند رفت:) ]
نتیجتاً روز خوبی بود =)) زیر بارون، شب، چراغای خیابون، موزیک های خودم، ای جانـــ :]]]]
در حال خالی کردن درایو C برای نصب ویژوال استدیو [که نمیدونم چرا جاهای دیگه نصب نمیشه ] هستم، یه سری فولدرهایی که نمیدونم چی هستن رو دارم انتقال میدم به یه درایو دیگه. فکر میکنم فولدرهای مربوط به ویندوز باشن! [ دانشجوی کامپیوتر هم هستم مثلا :| البته لازم به ذکره که هرگز چنین چیزهایی رو به ما نگفتن و اینجور که پیداست حداقل تو این مقطع نخواهند گفت ] خلاصه که نمیدونم چیکار دارم میکنم ولی خوبه که یه کاری میکنم[خخخخخ]، ایشاا... فردا بتونم پروژه ماشین حسابم رو تحویل بدم.
فکر میکنم تا به حال از استاد بسیار بسیار عالی درس ساختمان داده چیزی ننوشتم اینجا.
ایشون یه استاد جوون حدودا سی ساله هستند که قراره ما چهارشنبه ها هشت صبح تا یک باهاشون کلاس داشته باشیم. ولی این موضوع اصلا خسته کننده نیست، اصلا :)
انقدر کلاس هاشون خوبه و آنقدر عالی درس میدن ایشون که درس برای ما چیزی تو مایه های سرگرمیه، حالا این رو اضافه کنید به شوخ طبعی بسیار زیاد ایشون که تقریبا کل کلاس لبخند روی لبمونه :)
در زمینه های مختلف خاطرات جالب دارند که همه مشتاق شنیدن اون ها هستند. در ضمن دستی هم در پژوهش و شرکت در مسابقات و... دارند. و به شدت از نظر علمی فعال هستند.
تا حالا چندین پست درمورد بدی های دانشگاه نوشتم گفتم بی انصافیه درمورد این استاد به این ماهی چیزی ننویسم :)
عنوان نوشت: استادی که در کارش استاد است D:
شخصی که فردا امتحان میانترم آیین دارد و [کمتر از] یک دور روزنامه وار خوانده و الان[بدون اینکه به درس فکر کند] دنبال راهی برای سرنرفتن حوصله اش میگردد از بی خیالترین بیخیالان است :]
امروز کلی بیکار بودم! طرفای عصر که دیگه داشت حوصلم سر میرفت گفتم یه بار دیگه امتحان کنم ببینم ویژوال استدیو روی سیستمم نصب میشه یا نه.که وقتی سی دی رو قرار دادم اصلا باز نشد و با ناامیدی سی دی های دوم و سوم رو گذاشتم که اونا فایده ای برام نداشتن.این بار برای اخرین بار سی دی اول رو گذاشتم که در کمال ناباوری باز شد. والان در حال نصبم.امیدوارم موفق بشم و بتونم پروژه ی ماشین حساب رو بنویسم و فردا تحویل بدم. موقع نصب بود که دوستم پی ام داد فردا کتاب ایینمو بیار و من فهمیدم که کلی جزوه از این و اون گرفتم که باید بنویسم و بهشون برگردونم! خلاصه اینجوری شد که بعد از ظهر و شاید کل شبم پر شد!
اما اینکه اومدم اینجا به این دلیل بود که بگم ازدانشگاهمون واقعا ناراضی ام. اون از گیر های بیش از حدشون به وضعیت ظاهری[درحالی که دانشگاه ما تک جنسیتیه].که البته این مشکل به لطف خیلی زود رفتن به دانشگاه و نبودن حراست این حل شده.اونم از قوانین مسخره ای مثل تعهد دادن برای دو غیبت در هر درس[که توی مدرسه هم چنین قانونی وجود نداشت]، یا جبرانی های بیخود گذاشتن و اجبار برای حضور غیاب و الزام ارائه مجوز به استاد در صورت ناخیر داشتن و.... واقعا خوشم نمیاد از این قوانین. انگار اینجا دبیرستانه.حالا اینها به کنار چیزی که به شدت عصبیم میکنه وجود استاد به غایت بی تربیت و بی فرهنگی توی ترم بعدمونه که از حالا و حتی ترم قبلی ذکر خیرش رو شنیده بودیم.ایشون خیلی سختگیر هستند ولی این اصلا مهم نیست، مهم تربیت فرا تر از انتظارشونه که به دانشجو ها حرفهایی از قبیل زر نزن و... میزنن :|||||| یا مثلا میگن فلان ارور در کامپیوتر به شما میگه شما خیلی خری و چون شما هستین اوکی رو میزنین:| گل بگیرن در اون دانشگاهی که چنین استادی [استاد؟؟؟؟] توش باشه. گِِِِِِـــــــل. از اینها که بگذریم از اون همه ادعای اینجا دانشگاهِ فلاااانه نمیشه گذشت.
و موضوع بعدی که در این پست میخوام بهش اشاره کنم دسته گلیه که در رابطه با ماشین به آب دادم. ماجرا از این قراره که شنبه توی راه برگشت به خونه از دانشگاه تقریبا نزدیکای خونه متوجه بوی سوختگی خیلی زیادی شدم ولی توجه چندانی نکردم و به راهم ادامه دادم تا اینکه یه خیابون مونده به خونه ماشین بد راه میرفت و یکی از چراغای اون جلو هم روشن شد و باز هم متاسفانه من توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم :دی خلاصه رادیاتور سوراخ شده بود و امروز بابا برد درستش کرد. زیاد چیزی بهم نگفت فقط خیلی تاکید کرد که هر بو و صدایی از ماشین اومد باید حرکت نکنی و توقف کنی با ماتماس بگیری.منم اطاعت کردم!
در این لحظه نوار نصب ویژوال استودیو متوقف شده و باید برم ببینم چیکارش میتونم بکنم. ببینم میشه فردا این پروژه رو تحویل بدم یا کل کلاسای بعد از ریاضی رو بپیچونم و برگردم خونه.
پی نوشت:
1-این هم یه مطلب طووولانی بعد از مدتها برای وبلاگ عزیزم :)
2-امروز یه کتاب خوب دانلود کردم و درحال مطالعه ش هستم به نام "عطر سنبل،عطر کاج" که شاید وقتی تموم شد درباره ش اینجا بنویسم.
کم میام اینجا چقد:) درگیر امتحانات میان ترم و استراحت های بعدش و... :)
میان ترم کنسول برنامه نویسی 4.5 شدم و آمار هم همینطور. به ترتیب از 5 و 6.تا اینجا که خوب بوده به نظر خودم. ذخیره و ریاضی هم هنوز نمرات رو اعلام نکردن.بعدی ها هم آیین زندگی و ساختمان داده خواهند بود. یک پروژه ی برنامه نویسی ماشین حساب هم دارم.
فعلا:)
امروز برای اولین بار تنها با ماشین رفتم دانشگاه و برگشتم. البته با همراهی دوستام.
خیلی تجربه خوبی بود:) ایشاا... که همه راننده ها و پیاده ها و همه مون کلا سالم باشیم همیشه و دلمون شاد باشه:)
عنوان نوشت: خب ذوقشو دارم:)
چقدر هفته ها زود میگذرن.یه روز میریم دانشگاه کلی تعطیلیم! به تازگی یکمممم درس خون تر شدم!تمرینای ریاضیمو مینویسم،ذخیره رو میخونم،برنامه مینویسم! ارائه آیین زندگی رو هم دادیم و کلی خیالم راحت شد.
وارد برنامه نویسی شیء گرا شدیم و کلییی ذوقشو دارم! برگشتم به روزای عشق برنامه نویسی!
امروز زبان فنی نداشتیم و ساعت یازده برگشتیم خونه و بعد از مدتها ظهر چهارشنبه خونمونو دیدم!!
در ضمن سه شنبه و چهارشنبه خودم رانندگی کردم تا دانشگاه البته مادرم کنارم نشسته بود. دیگه به زودی خودم با دوستام تنهایی میریم اگه خدا بخواد :)
این روزا کمتر فرصت میشه بیام وبلاگ. برخلاف قبلا که یه روز درمیون مینوشتم اینجا!
ولی حسابی تو فکر اینجا هستم و هی میخوام بیام.
امروز صبح تا یازده ساختمان داده داشتیم.با یه استاد خیلی باحال که کلی خاطره تعریف میکنه و نظرشو درمورد موضوعات مختلف میگه و خلاصه کلی سخنرانی میکنه و درس دادنش هم عالیه،اصلا خسته کننده درس نمیده. قراره هشت تا یک باهاش کلاس داشته باشیم ولی معمولا یک ساعت زودتر کلاسو تموم میکنه.گاهی بیشتر از یک ساعت.
بعد از اون کلی بیکاریم تا ساعت سه ریع کم که زبان فنی داریم.این استاد هم خیلی خاطره میگه. ولی بسیار خسته کننده ست و خاطراتش تکراری و دریک موضوع و فکر میکنم همیشه درمورد کامپیوتر در گذشته! حالا قیمتش و کاربردش و چگونگی کارکردش و.... و درس دادنشم نگم بهتره :|
به هرحال دانشگاه رفتن خوبه ولی درس خوندن اصلا خوب نیست!
این روزها به درس نخوندن میگذره!! تقریبا هیچی نمیخونم. یعنی خیلی کممممم میخونم.مثلا دیروز امتحان ساختمان داده داشتیم که من با وجود کلی تعطیلی و فرصت برای خوندنش فقط و فقط دیروز صبح توی مینی بوس خوندمش. البته مقداریش رو هفته قبلش خونده بودم سرسری که اون هفته امتحان نگرفت. البته جالب اینجاست که امتحان دوسوالی و یک نمره ای بود و در واقع کوییز بود و من هم یک نمره رو گرفتم خوشبختانه.
بعدش هم کلی بیکاری که وسط این کلاس و کلاس زبان پیش میاد.کلاس زبان هم که بسیاااار خسته کننده.حتی برای منی که زبان رو دوست دارم.
این روزا رانندگی میکنم ولی هنوز باید کسی پیشم باشه.شایدم نباید کسی پیشم باشه ولی کسی پیشم هست! مامان و اکثرا بابا. مثل امروز که بردمش بانک و توی ماشین منتظر نشستم بیاد و در همین حین یه نفر اومد گفت کمی برو جلو منم پارک کنم و اونجا بود که این حس راننده بودنم تقویت شد:دی خیلی خیلی مشتاقم برم دانشگاه با ماشین. یعنی کی میشه برم؟!
لازم به ذکره که شنبه امتحان مبانی مهندسی دارم ولییی میل به خوندن زییر صفر!
و اینکه بعد از مدتها نوبت ارایشگاه دارم و دلم لک زده برای ابروهای برداشته شده و مرتب!
دلم میخواد کلی استراحت کنم و فیلم ببینم و مجله بخونم و برم بیرون و.....اصلا هم درس نخونم! این روزا به شدت درس نخون شدم. ذخیره رو که اصلا از مسئله هاش خوشم نمیاد پس نمیخونم، آیین هم که نمیپرسه،مهندسی هم چرته، برنامه نویسیم ک خوندن نمیخواد، زبانم که حالشو ندارم،آمار هم که نمیپرسه.با این حساب فقط میمونه ریاضی که اونم از ترس افتادن! البته ساختمان داده هم به قول استاد شیرینه و همم اینکه امتحان میخواد بگیره و مجبوریم.
اما این درس نگارش کلی مقاله اینا میخواد ازمون واسه یه واحد درس که قراره بعدا به دردمون بخوره:|
منم که کلا پاک پاکم از درس خوندن! نه به اون ترم که حسابی میخوندم نه به این ترم که اصلا به طرز عجیبی دلم نمیخواد برم سمت درس. خلاصه امیدوارم که پاس شم فقط!
واقعا یکی از دلایل درس نخوندم اینه که به هیچ دردی واسه هیچ کاری نمیخوره،من که نمیخوام برم سرکار ولی کلا واسه عیب یابی کامپیوتر خودمونم به درد نمیخوره! دلیل بعدیشم اینه که تنبل شدم زیااد =))))
امروز کلاس اول دانشگاه آمار بود.استادش خیلی میخواست بهمون سخت نگیره و واقعا مشخص بود راه میاد.کلاس بعدیم ذخیره بود که تشکیل نشد و از نه و نیم تا دو بیکار بودیم.
کلاس بعدش آیین زندگی بود که واقعا استاد خوبی داشت که خیلی خوب صحبت میکرد و کلی مسلط بود. به سوالات دانشجوها هم خیلی خوب جواب میداد.کلاس بعدیش مهندسی بود که چراغارو خاموش کرد و پاورپوینت گذاشت که یکم خواب آور بود (با وجود پنجره هایی با پرده های ضخیم) ولی استادش مسلط بود و به گفته خودش کلی سابقه تدریس داشت.فقط اینکه استادای آمار و مهندسی این جلسه اولی کلی حرف زدن! به نظر پر حرف میرسیدن.ولی کلاس خیلی خشک نبود.
صبح که رسیدیم دانشگاه بعد از مدتها مریم و فاطمه و لیلا رو دیدم.به جز لیلا که یکی دوبار کوتاه بعد از دانشگاه دیده بودمش بقیه رو سه ماهی بود ندیده بودم و یکم حرف زدیم. البته برای چند دقیقه هم زهرا رو دیدم. موفق به دیدن بقیه دوستان عزیز نشدیم متاسفانه ولی اصلا خیلی دلم گرمه که اینام تو این دانشگاه باهامونن!
بعد از دانشگاه هم باشیوا رفتیم آب میوه و ذرت مکزیکی خوردیم.یکمم راه رفتیم. خوش گذشت بهمون.
خلاصه امروز روز خوبی بودواسم. امیدوارم همه شاد باشن همیشه:)
امروز رفتم دانشگاه. بعد از کلی تنبلی و استراحت توی خونه کلی سخت بود نشستن سر کلاس!
البته کلاس اول که تشکیل نشد و کلاس دومم کمی با تاخیر. ولی درس داد بهمون.کلاسای بعدیم منتظر نشدیم ببینیم تشکیل میشه یا نه برگشتیم خونه :)
الانم پاهام درد میکنه:/ انگار که کوهنوردی کرده باشم :/
خداروشکر دو روز تعطیلیم =))))
اونروز استاد اندیشه مون- که واقعاً خیلی آگاهه - یکی از شایعات دنیای مجازی (توی سایت شایعاتم تکذیب شده بود) رو واسمون گفت؛ منم حال نداشتم بهش بگم که شایعه س.
میخوام بگم کلا حرف هیشکیو بی تحقیق گوش نکنین.حتی اکه استاد دانا و پرفکتی باشه!
بالاخره دانشگاه تموم شد.
پیش به سوی تابستون عزیزم.
امتحانات تموم شدن و خیلی احساس سبکی میکنم.
امتحان ریاضی رو دادیم.
همون درسی که قبل از شروع ترم نگرانش بودم،از ترسم هر جلسه میخوندمش، بالاخره از دستش راحت شدم.
سوالاتش نسبتا خوب بود و انشاا... که پاس بشم.
امتحان بعدیم اندیشه س.
چهارشنبه هم تولدمه :)))))