امروز یه تماس خیلی مهم و خیلی خوب داشتم ک البته نتیجه اش مشخص نیست اما حس خیلی خوبی بهش دارم. در اصل چند روزی هست ک تصمیم گرفتم پروژه جدیدی رو شروع کنم ک این تصمیم با ترس، هیجان، ذوق و همه چیزا همراه بوده ولی امروز به خاطر این تماس مجبورم انجام مقدمات این پروژه رو یکم عقب بندازم.
راستش شغلم سخت تر از همیشه شده، پروژه ها کم و زیاد میشن و نسبت به سالهای قبل کمترن. درآمدش هم نسبتا کمتره. بنابراین تصمیم دارم پروژه های جدید رو شروع کنم. البته بازم خداروشکر واقعا دارم تلاشم رو میکنم و شغلم هم خوبه اما سختی هم خیلی زیاد داره و اینکه با تحمل سختی ها تازه پروژه کم باشه رو نمیتونم قبول کنم. بنابراین امید دارم ک ب زودی بهتر بشه.
امروز صبح ک پاشدم ب خاطر ی سری مسائل ناراحت بودم. اما به جاش گفتم خدایا تو رو دارم فقط. تو همه چیز منی تو کارفرمای منی و آشنای منی و کسی هستی ک منو دوس داره. و بعد از اون تماس حس کردم این جواب ایمانم بوده، ایمان و تلاش.
ضمنا با ریسک کردن سر خرید ماشین، حس میکردم جواب خوبی میگیرم چون ی جور طرز فکر خاصی دارم در این زمینه.