مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۲۲ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۱۴فروردين

خب امروز سیزده به دره و احساس می‌کنم باید درمورد عید بنویسم. در اصل میخواستم بیشتر بنویسم تو ایام عید چون برام دوست داشتنیه اما نشد چون ژورنالینگ رو شروع کردم و ترکیبش کردم بعد با شکرگزاری

اما تو عید عیددیدنی رفتیم بیشتر از چیزی ک برنامه داشتیم اما خوب بود. و اینکه یه بار کافه با خواهرم و یه بار خودم که کرپ خوشمزه خوردم. و کتابمو تموم کردم. امیدوارم امروزم کتاب الکترونیکی رو تموم کنم

دیرروز دعوت شدیم مهمونی و خوش گذشت و به ایده جدیدی رسیدیم که نمی‌دونم چطور میشه اما امیدوارم اوکی بشه. بعدم اینکه دهم چمدون بستیم و خلاصه که اینجوری. عجیبه که انقدر به کارم وابسته شدم این روزا! یعنی امروز هم دلم میخواست لپ تاپ همراهم بود واسه کار شاید از ذوق سفر!

اما حس خوبیه 

خداروشکر

الانم اش خوردیم عصرانه و مامان بزرگ بابا ستاره مامان اینجا هستن و همه چی عالی. راستی چای با عطر شکوفه هم دم کردیم =)

امیدوارم سال فوق العاده ای واسه هممون باشه.

مژگان ❤😻
۰۴فروردين

امروز تصمیم گرفتم که هر روزم رو به بهترین شکل ممکن زندگی کنم. لازم نیست منتظر چیزی باشم تا خوشحال بشم، خوشحالی همین جاست! از لحظه میخوام لذت ببرم و این یه چیز کلیشه ای نیست؛ بلکه تصمیمی هست که با تمام وجودم درکش کردم. به امید خدا قراره همین کارو انجام بدم. 

مژگان ❤😻
۰۲فروردين

از بچگی عاشق عیدم. این روزا هم خوبه چون کار ندارم و کتاب میخونم فیلم میبینم امروز رفتم با خواهرم شهر کتاب و کافه. کیک عسل و پاریس برست خوردیم فوق العاده تازه و خوشمزه بود. یادمه یه زمانی هر روز عید رو میومدم مینوشتم چیکار کردم :) اون روحیه رو دوست دارم. سنت های /ایرانی رو دوست دارم خیلی

دیروز رفتیم خونه مامان بزرگ عید دیدنی و فردا هم خونه دایی به امید خدا. واقعا دلم نمیخواد جای دیگه ای برم. حوصله ندارم و میخوام برم یکم بیرون باز. از پنجم هم سرکار هستم. همه چی خوبه خداروشکر .

مژگان ❤😻
۱۶اسفند

من شنبه نوبت بوتاکس داشتم و بعدش هم بامیه خوشمزه خوردیم اما فرداش که از خواب پاشان سرفه میکردم و خلاصه دوشنبه رفتم دکتر. بهم گفت ریه هات عفونت کرده و سه تا سرم و ۶ تا آمپول داخل سرم نوشت. دوشنبه و سه شنبه خیلی بی‌حال بودم بعد سرم فک کنم مخصوصا سه شنبه که اصلا حال نداشتم و به زور چشمام باز میکردم یه آمپول تقویتی هم زدم تا بهتر بشم. اما شبش دیگه مامان و ستاره کلی ابمیوه گرفتن برام و بابا پسته خرید و ابیموه تا بهتر شدم. امروزم سرم آخر رو زدم و قرص و اینا هنوز دارم اما بهتره حالم. امروز عصبانی بودم بی نهایت که دم عیدی مریض شدم و چون یه ماه اینای پیش بود حدودا که سرما خورده بودم . اما خب حالا میبینم ک بهترم و همه چی درست میشه منم خرید خاصی نمونده بود انجام بدم حال و هوای عید هم تازه این روزا شروع میشه. بعد اینکه خواهرم یکم گلوش میسوزه امیدوارم خوب بشه زودتر بابام هم که اول همه مریض شد اونم خوب بشه و مامان عزیزم که کلی ازمون مراقبت کرد سالم باشه همیشه. 

البته باید برم دندونپزشکی به زودی شک دارم یکی از دندونام خراب باشه قبل عید درستش کنم. به امید خدا خوب پیش بره

امیدوارم همه بیمارا خوب بشن و همه دلشون شاد باشه و به همه خوش بگذره

مژگان ❤😻
۱۰اسفند

خب امروز اولین نسخه رو فروختم! یعنی قبلش چندین مورد به دوستام هدیه دادم اما اولین فروش امروز بود! اینم بگم تو کلاس دو نفر ازم خواستن کتاب رو واسشون ببرم اما هنوز نبردم که میره واسه دوشنبه. خلاصه که خوشحالم! هم چون امروز بردمش واسه ی دوستام و تا جایی ک خونده بود حسابی خوشش اومده بود و جزییات بهم گفت. هم اینکه این نسخه رو فروختم و هم اینکه کلی همه بهم محبت داشتن گفتن بهم افتخار میکنن هم مامانم هم بقیه. خلاصه که خیلی خوبه خداروشکر.

و همچنین این میتونه یه راه درآمد جدید باشه که من همیشه عاشق این موضوع هستم یعنی چندین راه درآمدی :) هرچند اول از همه خود این موضوع که آدما میخونن برام اهمیت داره و خیلی بی نهایت ارزشمنده

خداروشکر بابت همه چی

امیدوارم هممون دلمون شاد باشه. 

راستی ی سریال میبینم ک ی آدم موفق برا اولین بار با سرمایه خودش یه محصولی از کاراش درست کرد و اینا و موفق هم شد و تو مجلات اینا رفت و فروش بالا داشت. و مصادف شد این قسمت با اولین فروش من که به فال نیک میگیرمش :)))

مژگان ❤😻
۳۰بهمن

این هفته کلی مشغول تدارکات سفر بودیم و برای همین نرسیدم مثل هفته های قبل برنامه های مختلف داشته باشم. البته رفتم ناخن درست کردم اما همه چی قاطی بود و کلی خسته شدم. سرکار هم که به شدت شلوغه. خسته ام واقعا و این بار از اون خستگی خوبا نیست که بعد دانشگاه داشتم! یکم استراحت نیاز دارم اما فعلا نخواهم داشت! خداروشکر فردا کار خاصی ندارم واسه عصر و شاید فقط برم یه خورشت ماست بگیرم که یه هفته اس هوس کردم و بعد بیام خونه بمونم. 

خلاصه که خداروشکر بابت همه چی 

مژگان ❤😻
۱۹بهمن

امروز رفتیم پیست برف البته به علت بارش نذاشتن وارد جاده اش بشیم و کنار ی خیابون کمی برف بازی کردیم :) همچنین پرماجرا هم بود اما چون خوابم میاد کوتاه بگم ک چراغ روغن ماشین روشن شد با اینک روغن تازه عوض شده بود و میخواستیم برگردیم و اینا اما خلاصه به خیر گذشت. 

تو راه برگشت رفتیم خرید کشک از ی مغازه و دستان بعدش یخ زد که دست خواهرم رو گرفتم تا گرم بشم، خیلی احساس لذت بخشی بود. 

خداروشکر بابت برف زیبا، سلامتی، اینکه به خوبی و خوشی رفتیم و برگشتیم و خلاصه همه چی. همینطور امیدوارم واسه همه خوب بگذره و خدا مراقب هممون باشه.

مژگان ❤😻
۰۸بهمن

خب خداروشکر امروز تعویض پلاک انجام شد و روغن ماشین هم بابام عوض کرد و تا حدود زیادی خیالم راحت شد مخصوصااااا وقتی پلاک خودمو میبینم رو ماشین کیف می‌کنم :) 

بعد مونده یه سری کارا که به امید خدا انجام میشه. فردا هم تعطیله و خیلی‌کیف میده ک قراره بریم صبحانه سلف بعد مدت ها با دوستم.

خلاصه که روزای شلوغی بود اما خداروشکر تموم شد و همه چی هم عالی.

مژگان ❤😻
۰۱بهمن

یعنی این هفته همش بیرون بودم. شنبه با مامان و ستاره یکشنبه با سپیده و ستاره امشب هم با دوستای هنرستان. فردا چون کار اداری دارم صبح باید شب کار میکردم اما قرار دوستای هنرستان رو از دست نمیدادم چون دیر پیش میاد و دلم براشون تنگ شده بود. 

حیلی هم خوش گذشت. 

بعد ماسک مو خریدم تموم داره میشه و شال و روسری تو اف خیلی کیف داد! دیگهههه سشوارم هم به زودی میرسه که اسمس امروز اومد. 

کلی این روزا کار می‌کنم اما خداروشکر. که سالمم و کار دارم. خداروشکر بابت خانواده ام و همه چیزای دیگه. راستی دلم کلی سمنو میخواست که هم مامان بزرگ بهم داد هم دوست بابا آورد! 

‌خلاصه که همه چی خوبه خداروشکر. امیدوارم همه عالی باشن. روحیه ام هم خوبه و حس خوبی دارم. امیدوارم فردا صبح زود کارم تموم بشه و بعدم عصر نرم از خونه بیرون چون کلیییی کار دارم. بی صبرانه هم منتظر جمعه ام!

مژگان ❤😻
۲۳دی

امروز خیلی بهترم بعد از چند روز سخت. و البته امروز ظهر بعد چند روز خیلی خوب خوابیدم. دیروز فشارم پایین بود و دو تا سرم زدم البته رگ هم به سختی پیدا شد. اما اون مال دیروز بود و خداروشکر که الان عالی ام نسبت به دیروز. قطعا همین کسالت باقیمانده هم زودی تموم میشه به لطف خدا. 

‌امیدوارم همه بیمارا هرچه زودتر خوب بشن. 

و اما بگم از محبت اطرافیانم که فوق‌العاده ان. از احوالپرسی ها گرفته تا دیدنم. مامان بزرگ و دایی امشب ا‌مدن و مامان بابا و خواهر خودم که کلی زحمت کشیدن برام. خدا رو شکر بابت بهترین آدمای دنیا تو زندگیم. امیدوارم تو وقت خوشی به همشون کمک کنم.

 

مژگان ❤😻
۲۱دی

من سرما خوردم! و خیلی بده این قضیه اما فک کنم خیلی شدید نیست. یکم بی‌حالم. ولی دیشب خیلی بد خوابیدم تا چهار و نیم بیدار بودم بعد خوابیدم. یعنی هی میخوابیدم بیدار میشدم کوتاه دو بار وسطاش تصمیم گرفتم بیخیال خواب بشم برم نت اینطوری خیلی بهتر بود. مخصوصا چون صبحش جمعه بود میتونستم بخوابم. اما حدود نه و نیم بیدار شدم بابا برای صبحانه سر شیر و باقالی خریده بود که خیلی خوب بود. بعد رفتم دکتر و عصر رفتیم شیر موز خوردیم. 

‌امیدوارم زودی خوب بشم کلی خوراکی هم دارم میخورم. اما باز یادم میندازه چقدر سلامتی مهمه و خداروشکر بابتش. امیدوارم همه سلامت باشن.

مژگان ❤😻
۰۹دی

این روزا خیلییییی درگیرم. میخواستم ماشینم رو عوض کنم اما کلی بنگاهیا بدقولی کردن. واقعا متاسفم برای آدمایی که وقت و انرژی آدم رو بیخود میگیرن. یکیشون چندین بار قرار گذاشت و آخرش کنسل کرد یکی دیگه هم امروز. خلاصه که تصمیم گرفتم یکم آروم باشم تا آخر هفته اصلا نرم دنبالش تا ببینم چی میشه. البته اوضاع باز/ار بهم ریخته کلا. 

امیدوارم زودی این قضیه درست بشه به امید خدا. دلم یکم روتین و آرامش می‌خواد! 

تازه بیشتر از همیشه هم دارم کار می‌کنم. اما راضی ام. شکر

مژگان ❤😻
۰۵آذر

دیروز شیش و چهل دقیقه بیدار شدم که موضوع مهمیه واسم چون همیشه هشت پامیشم! میخواستم برم دانشگاه بالاخرهههه مدرکمو بگیرم. بالاخره کاراش درست شد یعنی بعد کلی دردسر و خدا رو شکر واقعا. بعدم یه خانوم دوست داشتنی اونجا بود کلی بهم کمک کرد وقتی فهمید استرس دارم :) خدا خیرش بده. خلاصه ساعت ده و نیم حدودا رسیدم با مامان بودم رفتم یه قهوه گرفتم که سرکار خوابم نیاد و اینا. 

اما یه چیزی. یه من بود فک میکردم دوران دانشگاه زود تموم شد و حیف و اینا اما وقتی دیروز رفتم فهمیدم دوران دانشگاه یه تایم تقریبا بلاتکلیف هست که واسه من اینجوری بود که به اندازه الان استقلال نداشتم. و اون موقع قصد داشتم دورکار باشم ی سری هدف داشتم و اینا که خدا رو شکر به خیلیاش رسیدم و واقعا شکرگزارم از زندگی ای که دارم و خب صد البته براش تلاش کردم و می‌کنم اما میخوام بگم از دیروز اون قضیه حل شد :) 

همین دیگه شکر خدا کلا. 
+تجدید خاطره خوبی بود. درخت توت دیگه سرجاش نیست. اما اون طاق فلزی که پیچک داره هست. همه مهربون تر بودن نسبت به اون موقع انگار. مامانی زحمت کشید دنبالم اومد.

مژگان ❤😻
۲۹آبان

امروز مهمون داشتیم و خیلی کیف داد چون آدمای مورد علاقم اینجا بودن. بعد ی جاش بود همه رقصیدن من نشستم و داشتیم حرف میزدیم یعنی چهار نفر جلو من وایساده بودن میرقصیدن بعد حرفم میزدیم =)))) یه لحظه گفتم خب بشینین حرف بزنیم و اونجا بود که تازه همه‌مون فهمیدیم چقدرررر کارمون عجیب بوده :)))

بعد دو روز پیش هم خونه دایی مامانم مهمون بودیم کلی خوش گذشت و لازانیا شام خوردیم و البته نون خامه ای محبوبم دو عدد.

در اصل از ۱۱ آبان تو چالش قند بودم و دو تا تخلف کوچیک داشتم تا همین دو روز پیش که دو تا نون خامه ای خوردم و روز بعدش دو تا شکلات و امروزم سه تا کوکی :/ البته یکم قندم پایین بود این دو روز پس مشکلی نیست فکر کنم! 

دیروز صبح واااای یکم دل درد داشتم پس قبل شروع کارم ی لقمه نون پنیر خوردم که بتونم قرص بخورم. وقتی دردم شروع شد قرص رو خوردم اما نگو معده ام آماده نبود و خالی بود. یعنی یه حالی شدم که هیچوقت نشدهههه بودم. یهو چشمام سیاهی میرفت سرم گیج میرفت بعد نمیتونستم حرف بزنم و انگار کل بدنم منقبض شده بود یا همچین چیزی اصلا نمی‌دونم چطور بود فقط خیلی بد بود و به خودم گفتم درد داشتم بهتر بود تا این حس! اهان راستی از تمام بدنم عرق سرد شروع کرد بره و نگاه کردم دیدم دستم یکم خیسه! خلاصه یکم بعدش قرص رو بالا آوردم و خوب شدم :/ گلاب ب روم. حالا خداروشکر قبلش کارا رو اساین کرده بودم و باز یکم خیالم راحت تر بود. یکم دراز کشیدم بعد پاشدم رفتم سرکار 

دیگه اینکه حدود دوکیلو و نیم اضافه کردم. فردا ماکارونی داریم که خیلی دوست دارم اما میخوام از همین غذای محبوبم شروع کنم کم بخورم ک عادت کنم و اینکه باز ادامه چالش قند تا خود ۱۱ آذر دیگه به هیچ وجه قند نمیخورم. بعدش میرم ی کافه لومیر همین. 

انقدر پوستم شفاف شده بود با چالش جوش زیرپوستی ها رفته بود. واقعا شفاف و براق. اهان یادم اومد ی روزم شیک تونلا خوردم :/ اما دیگه جدی نمیخورم.

خلاصه که اینجوری

راستی کلاس آبرنگ میخوام نرم دیگه. این یکشنبه واقعا معلم خیلی کم نقاشی منو چک کرد فورا رفت با یکی نشستتتت به صحبت کردن و دیگه به هیچکس سر نمیزد! هفته قبل هم دو نفر واسه ثبت نام اومده بودن تقریبا نصف ساعت کلاس کلا با اینا صحبت می‌کرد و اصلا به هیچکس سر نمیزد. و قبلا هم پیش ا‌ومده بود. واسه همین دیگه نمیرم اما تو خونه میخوام با یوتی&^وب کلی کار کنم. بعد کلاس شیرینی فرانسوی هم میخواستم برم ک ساعتش به من اصلا نمیخورخ سه روز پشت سرهم از صبح تا عصر. کاش میتونستم برم. 

همین دیگه فعلا برم یکم کتاب بخونم. گیر دادم به نشر #افر@ا

متوجه شدم بودن کنار خانواده برام خیلی مهمه و الان این روزا خیلی اهمیت دارن. مسئولیت کمتری دارم و البته کنار عزیزانم زندگی می‌کنم. میدونی مهمه که ازش لذت ببرم و بابتش شکرگزار باشم. و البته که میدونم خدا حافظ من و عزیزانم هست همیشه. امیدوارم همه همه آدما هممون شاد و خوشبخت و آروم  باشیم. 

مژگان ❤😻
۲۳آبان

این هفته عجب هفته شلوغی بودا :) شنبه رفتم شهر کتاب عزیزم 

یکشنبه کلاس هنر که عالی بود و گربه خوشگلی کشیدم

دوشنبه گفتم بمونم خونه دیگه آشپزی کردم و برنامه دوشنبه ها شد آشپزی یاد گرفتن

سه شنبه مهمون داشتیم

امروز هم شام با دوستم بیرون بودم و بعدم تولد تو کافه دعوت بودیم با ستاره

فردا میمونم خونه احتمالا 

جمعه شاید سینما

و البته شنبه هم باز شاید بریم مهمونی

خلاصه که خوبه اینجوری

اما وسطاش یکم استراحت نیاز دارم معمولا! امروز کتاب کاغذی رو تموم کردم و الکترونیکی هم دیشب

برنامم خوندن کل کتابای لیستم بود به علاوه زیاد نقاشی کردن. فعلا نقاشی زیاد نرسیدم اما کلی کتاب خوندم. راستی فکر کنم عصر یکم بارون اومده بود اما من ندیده بودم فقط دیدم کنار خیابون خیس بود و دوستم گفتم بارون زده.

حالم خوبه خداروشکر

میدونم خدا هوام رو داره

مراقبمه

و بهش اعتماد دارم

ترس رو میذارم کنار

میدونم کار ذهنه

و چیزی نیست که مدیتیشن از پسش برنیاد . 

مژگان ❤😻
۰۹آبان

+دارم کتاب سلا@م غریبه رو میخونم و لذتبخشه

+این روزا تصمیم دارم برم جاهای همیشگی و خوراکی های همیشگی رو بخورم و دست از امتحان کردن مداوم چیزای جدید بردارم. البته هر از گاهی اوکیه. اینطوری یکم چیزایی ک ازشون مطمئنم رو میخورم و لذت میبرم واسه مدتی. چون یکم چیزای بد امتحان کردم. مثل کیک بلک ؛فارست یا همچین چیزی که خیلی بدمزه بود.

+ ای او ۷اس جدید یکم اذیتم میکنه اما اوکی میشه. 

+انگار شبا کمی دلگیره چون زود تاریک میشه اما از سردی هوا خوشم میاد. 

+فردا عقد دعوتیم و مدتهااااست جای اینجوری نرفتیم و کلی ذوق دارم. ارایشگاه هم میرم بعد دو سال فکر کنم واسه میکاپ. آخرین بار تولد ۲۴ سالگیم بود. 

+احساس می‌کنم همه چی زود گذشت. از وقتی ک دانشجو بودم بعدش زود گذشت اما خوب بود. کار کردم و پول داشتم که چیزایی ک میخوام رو بخرم و برم بیرون. به هرحال راضی ام ب رضای خدا.

مژگان ❤😻
۳۰مهر

این روزا واسه هر روزم تقریبا برنامه دارم! این هفته شنبه نوبت ابرو یکشنبه کلاس آبرنگ دوشنبه پیتزا با دوستم سه شنبه مهمونی، چهارشنبه و پنجشنبه فعلا مشخص نیست جمعه احتمالا برم کافه. 

از اینکه برا خودم تسک میذارم مثلا تموم کردن ۲۵ صفحه از فلان کتاب هم خیلی حوشم میاد. تموم کردنش حس خوب داره مخصوصا چون برای کتابای غیرداستانی بیشتر این کارو می‌کنم که تمرکز بیشتری ازم میطلبن.

الان هم دارم کتاب خوردن آگاهانه رو میخونم.

شبا هم قراره سریال Ted $lass&o رو ببینم. البته یه مدت ولش کردم اما باز دانلود می‌کنم میبینم به نظر بد نیست البته گزینه بهتری هم پیدا نکردم. 

امیدوارم بعدش ی چیز خوب پیدا کنم. 

ضمنا خوشحالم بگم که حدود دوماهه میدیتشن روزانه دارم اوایل تاثیراتش ملموس تر بود اما الان هم دقت که کنم متوجه تغییرات میشم. آرامش های ذهنی از بین رفتن بعضی طرز فکر ها و پیدا کردن راه حل و...

بعد خوشبختانه یکی دوروزیه بیشتر مایندفولنس هستم. عالیه واقعا. 

مژگان ❤😻
۰۱مهر

خداروشکر اتفاقات خوبی دارن رخ میدن. چند روز پیش که مدرک زبان رو گرفتم تو جشن و امروز هم مصادف با اولین روز قشنگ پاییز، یه قرارداد که خیلی وقته منتظرشم رو امضا کردم و امیدوارم همه چی خوب پیش بره. 

‌میدونم که کلی اتفاقات عالی هم تو راهه. چون خودمو دوست دارم و میدونم دنیا دوسم داره و خدا بهترینا رو واسم می‌خواد، ایمان دارم قشنگ و حسش می‌کنم.

امروز یه گارد خوشگل واسم رسید و همچنین یه آبرنگ عالی ۴۸ تایی هفته قبل رسید. خلاصه که عشق می‌کنم با اینجور چیزا. 

خداروشکر بابت لذت های کوچیک زندگی و از خدا میخوام بهم کمک کنه برنامه های کاری و زندگی شخصیم رو پیش ببرم. 

کلی فکر تو ذهنمه اما به لطف مدیتیشن آرومم :) 

مژگان ❤😻
۲۰شهریور

وقتایی ک پلن دارم هفته ها خیلی زودتر و بهتر میگذرن هرچند گاهی دوست دارم کاری نداشته باشم تا بتونم کتاب بخونم و اینجور چیزا.

امروز مهمون داشتیم تو باغ و جساااابی خوش گذشت. کلی حرف زدیم لذت بردیم و خوراکی خوردیم :) ضمنا تولد مامانیم هم بود و وقتی شب تو خونه کادوش رو دادم و بوسش کردم بهترین حس رو داشتم :))) 

بعد اینکه فردا بالاخره دورهمی هست برای کلاس زبان و باید هفت بیدار شم کارای خودمو انجام بدم تا به موقع برسم. این وسط دستیارم مرخصی هست و یکم کارای اضافه دارم اما اوکیه مخصوصا چون پنجشنبه تعطیله. 

دوستم تو مهمونی یه ایده خوب مطرح کرد امیدوارم که بتونیم انجامش بدیم. 

فعلا برم خسته اممم و خوابم میاد. 

مژگان ❤😻
۳۱مرداد

دوشنبه ۲۹ مرداد ی خبری شنیدم در اوج ناامیدی. یعنی ناامید نبودم قرار بود بازم تلاش کنم اما وقتی از این فرد سوال کردم از پاسخ ناامید بودم. اما بهم تبریک گفت و البته هنوز قطعی نیست اما امیدوارم.

این روزا کلی میرم بیرون و از اون فضای خلوت و آرامش خودم که همیشه خیلی زیاد ازش داشتم فاصله گرفتم کمی. کمتر کتاب میخونم و اینا اما بازم مدیتیشن رو دارم و دوره سلف لاو رو چندین روزه تموم کردم. 

‌نمی‌دونم فکر کنم همون حالت قبلی یکی دو روز بیرون مابقی بیرون کوتاه و خونه بهتر بود واسم! باید ببینم چی پیش میاد. راستش دلم می‌خواد کمی رژیم بگیرم اما به طرز عجیبی برام سخته. در کل خوبم . بهتر هم میشم :)

مژگان ❤😻