نمیدونم چرا دیگه دلم نمیخواد استوری اینا بذارم
البته میدونم. مثلا تو پیج ک چند تا آشنا فامیل با پیج فیک میان و این کارشون حالم رو بهم میزنه و دلم نمیخواد چیزی بذارم اونجا. همینطور تو پیج خودم دو نفر هستن ک ازشون متنفرم و نمیخوام استوریای منو ببینن و کلا هم نمیدونم خلاصه ترجیح میدم فعلا چیزی نذارم
دیشب رفتم ناخن هامو درست کردم و خیلیییییی عاشقشونم برخلاف ناخن قبلی (این بار تیره ترین زرشکیممکنه). بعد با ناخن کارم کلی حرف زدیم. امروز باشگاه بودم برنامه جدید دو ساعت تمرین کردم و ۳۸۵ کالری سوزوندم. البته رژیمم خوب داشت پیش میرفت ک ب جای یک کاسه دو تا کاسه اش خوردم جالبه ک اولی فوق العاذه بود دومی معمولی و ارزشش رو نداشت.
کلی چیزا تو ذهنمه. یکی ی نفر ک بهم بدهکاره یکی قضیه ش یکی شلوغ بودن سرم. واقعا ی جمعه رو دارم و بقیه هفته خیلی شلوغم مخصوصا چند روز خاص. فردا هم که سرکار کلی شلوغم و بعدش فیلم داریم ک باید قهوه بخورم برم. نیازه یه نویسنده استخدام کنم ک ب امید خدا انجام میدم.
خیلی همه چیو سپردم ب خدا. چون زیاده و خودش فقط از پسش برمیاد. خیلی اعتماد دارم ب خودش خیلی دستمو گذاشتم تو دستش. خیلی زیاد.
امروز ناراحت بودم کلی ولی رفتم باشگاه بهتر شدم البته یکم عصبانی بودم ک تمرینم طول کشید با اینکه ست های چهارتایی رو سه تا زدم و یکی شیش تایی بود ک سه تا زدم بازم دو سااااعت طول کشید. تازه از موقع شروع دقیق نه از وقتی وارد باشگاه شدم.
حالا مهم نیست واقعا روحیه ام رو خوب میکنه.
جمعه قراره برم کافه تیرامیسو بخورم بعد نه روز چالش قند و البته ی بیسکویت ک مامانم بهم داد رو قایم کردم ک بخورم :) همچنین شهر کتاب ی کتاب واسم گذاشته ک میرم میگیرم. البته ماشینم به شدت کثیفه و یادم رفت شوینده بخرم امروز و یادم رفت ی سری پول انتقال بدم چون ی همراه بانکم خرابه. مجبورم فردا انجام بدم بعد فیلم،
خلاصه ک فعلا همینا
نگرانیم اینه ک جمعه نشه برم ب کارام برسم اما ب امید خدا میرم
و همینطور کتاب امروز نخوندم چون چند ساعت مشغول ادیت شدم. واقعا خسته کننده شده
الانم خسته ام و خوابم میاددددددد
خدایا شکرت
بهم کمک کن
مراقبم باش