مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۳۲ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۰۱مرداد

این هفته کلی شلوغ بودم و خواهم بود ک چیز خوبیه البته! شنبه یادم نیست به جز باشگاه کجا بودم، فک کنم کمی خرید داشتم، یکشنبه دکتر، دوشنبه سیتی سنتر و امروز هم مهمونی سه شنبه ها که کلی طول کشید. فردا باشگاهم و شاید فردا یا پس فردا مهمونی دعوت باشیم. این وسط کلی هم کار کردم و باید نویسنده هم استخدام کنم.

راستی امروز بعد کار رفتم ارایشگاه واسه خال گیری موهام  ک برق رفت بعد تند تند دوش گرفتم و حاضر شدم واسه مهمونی. 

کلی هم سرکار شلوغم و باید نویسنده استخدام کنم که هم خداروشکر هم کلی مسئولیته.

همین دیگه فکر کنم هفته آینده هم کلی شلوغ باشم

مژگان ❤😻
۲۱تیر

امروز عصر قرار بود برم خونه مادربزرگ اما چون انگار سرما خورده بود نرفتم که نگیرم با اینکه دلم براش خیلییییی تنگ شده. مامانم بردش دکتر و مثل اینکه سرما نخورده بلکه پاش عفونت کرده ب خاطر قند. و دکتر گفته با داورهاش زود خوب میشه.

خب من موندم خونه و این دقیقا جمعه ای نیست ک دلم میخواست اما این هفته با دوستام قرار دارم ک یکم آرومم میکنه :) امیدوارم فردا بتونم برم باشگاه و بعد هم هفته شلوغی دارم. تصمیم گرفتم این تابستون سعی کنم شبا بیشتر بیرون بمونم و خواهرم هم موافقه ک بریم بیرون. 

 

مژگان ❤😻
۰۵تیر

امشب یه ماسک ورقه ای گذاشتم و با آرامش کتاب خوندم! بالاخره! تو روزای ج»نگ یه استرس زیادی داشتم. یه جور حس بد داشتم. باورم نمیشد و بدتر اینکه نمیدونستم تا کی وضعیت اینطوره. 

خیلی حس بدی داشتم واسه زندگی خودم و زندگی بقیه

دلم میخواست همه چی عادی بشه

امشب مدیتیشن هم کردم

مدیتیشن نجاتم داده 

و دارم فکر می‌کنم تو وجودم آیا قسمتی وجود داره که حسابی ترسیده باشه و ازش بی خبر باشم؟ من کنارتم منِ عزیز. خیالت راحت باشه. همه چی آروم شده دیگه...

مژگان ❤😻
۰۴تیر

امروز صبح بیدار شدم اخبار رو چک کنم ببینم اوضاع چطوره چون ساعت هفت نوبت ارایشگاه داشتم. انتظار بدترین خبرا رو داشتم اما دیدم خبر )آتش ^بس ا‌ومده! تعجب کردم و باورم نمیشد اما خوشحال شدم که قراره زندگی به حالت عادی برگرده یا حداقل به زودی اینطور بشه. 

این قضیه جنگ دو تا چیز مهم بهم یاد داد: 

‌قبلش میگفتم کاش کار نداشتم و کلی وقت واسه کتاب خوندن و نوشتن داشتم اما دیدم اصلا اینطوری نمیخوام و کسل میشم و هرچیزی به اندازه اش خوبه. کار خوبه و ورزش و بقیه برنامه ها همگی به اندازه خوبن.

دوم اینکه دیدم واقعا هرچی برنامه ریزی کنی یا نگران باشی فلان موضوع رو چیکار کنم، باز نمی‌دونی چی میشه. مثلا من میگفتم میخوام واسه رنگ برم کارمو چیکار کنم و اینا تا اینکه اصلا ب موقعی خورد ک بیکار بودم.

البته حس می‌کنم درس دوم یه چیز دیگه بود اما یادم نیست:))) حالا اگ یادم اومد میگم اما این دو تا موضوع خیل ارزشمند بودن.

امیدوارم هر کس از خونه و خونوادهاش دوره زودی برسه بهشون و همه چی درست بشه.

 

پ.ن: یادم اومد اون مورد دوم چی بود. اینکه همه چیزای زندگیم هر چقدر هم کوچیک باشن اهمیت دارن. از کرم ها تا حتی سرکلیدی! یعنی هر کدومشون رو با زحمت و عشق خریدم و دوسش دارم. و بابتش شکرگزار هستم.

مژگان ❤😻
۳۱خرداد

امروز آشپزی کردم و فسنجون پختم ک بد نشد اما مدت زیادی بود دلم میخواست و حالا میره واسه کلی وقت دیگه که هوس کنم.. کتاب خانه جای >مردگان است رو هم شروع کردم و احتمالا بخوام کتاب جزء از کل رو هم بازخوانی کنم. یه مدیتیشن طولانی هم انجام دادم از اپارات چون گوگل وصل شده اما فقط سایتای داخلی رو باز میکنه. 

میخواستم دوره‌های مدیتیشن هم بخرم اما سایتش اوکی نشد. بعد اینکه چهار تا  محتوا کار کردیم از تنها پروژه ای که مونده بود اما گفتن فعلا کنسل شده. یه دوش گرفتم و سریالم رو دیدم و ظرف شستم و تازه ساعت شش هست. اما بازم کتاب برای خوندن هست و فیلم و اینا. 

فردا صبح میرم باشگاه برای اولین بار چون قبلا صبح ها سر کار بودم و این آخرین جلسه این ترم هست و امیدوارم به زودی شرایط درست بشه. چند روزی نمیرم که ببینم چطور میشه. شاید فردا نوبت ازایشگاه هم بگیرم واسه رنگ مو. کلی مردد بودم و قبلا کنسل کردم اما گفتم هم برای روحیه ام خوبه هم اینکه نمی‌دونم این قضیه چقدر طول میکشه. یه برنامه هم نوشتم برای روزای پیش رو. امیدوارم زودتر این قضیه تموم بشه فقط. 

‌تازه الان قدر کار رو دونستم. بیکار بودن خوب نیست هم از نظر اینکه دلم می‌خواد مفید باشم هم اینکه کارم خوبه هم اینکه کرخت میشم. واقعا کتاب خوندن حدی داره! یعنی قبلش فک کردم میتونم کل روز بخونم و بنویسم اما دیدم نمیشه جدا آدم خسته میشه. 

چون بنزین کمه بیرون هم نمیرم زیاد و البته به خاطر خطرش. اما میخوام تو هفته آینده یه روز برم به مامان بزرگم سر بزنم حتما. 

راستی وبلاگ خونی یکی از بلاگای مورد علاقه ام (آزاده در *سرزمین +عجایب) رو شروع کردم باز. 

خدایا خودت کمک کن بهمون. امیدم به تو هست.

مژگان ❤😻
۳۰خرداد

حرفای خیلی خیلی زیادی برای گفتن هست که خیلیاشون رو نمیشه گفت. 

اما یه چیزی یاد گرفتم از این وضعیت. 

باید تلاش کنم کاری که عاشقش هستم رو بیشتر انجام بدم. چیزی ک خوشحالم میکنه. باید گاهی اینترنت رو خاموش کنم و کتاب بخونم خیلی زیاد. بخوابم و کاری نکنم. مدیتیشن کنم. 

و فکرمو آزاد کنم از هر چیزی. من خوندن و نوشتن رو خیلی دوست دارم. و چیزیه که خوشحالم میکنه. پس باید بیشتر و بیشتر انجامش بدم. 

مژگان ❤😻
۲۸خرداد

نمی‌دونم چی بنویسم.

ناراحت و ناامید و خسته و ترسیده ام

شرایط باورکردنی نیست

نمیدونم کی قراره به روزای عادی برگردیم که کارای عادی و روزمره انجام بدیم

که برم ناخنامو درست کنم کتاب بخرم قهوه بخرم گل بخرم راه برم با دوستام برم کافه و کلی کار دیگه

غمگینم برای تمام کسایی که مجبور شدن خونه هاشون رو ترک کنن

غمگینم برای هموطن‌هام تو جاده ها

غمگینم برای خودم که حتی نمی‌دونم چی رو بذارم تو کوله اضطراری چون هرچی که بذارم انگار بقیه چیزا رو نادیده گرفتم چون هرچی ک دارم براش زحمت کشیدم و خریدم و دوسش دارم 

خانواده ام... خدایا عزیزانم رو برام حفظ کن. 

خدایا صلح و آرامش رو برقرار کن.  نه فقط برای ما بلکه برای همه مردم دنیا. ای کاش این اتفاقات نمی افتاد برای مردم بی گناه...

مژگان ❤😻
۱۶خرداد

خب من یه پروژه اضافی داشتم که باعث شده بود سرم شلوغ بشه و فکر کنم ۶ هفته طول کشید. پول خوبی ازش به دست آوردم و امیدوار بودم بتونم ادامه بدم اما خب کنسل شده فعلا و خوبه که زمان خالی دارم، در اصل با پولش اپل وا/چ سفارش داده بودم اما بعد به ذهنم رسید که من واسه ورزش میخوام فقط و هیچ کاربرد دیگه ای لازم ندارم . قبلش هم ی ساعت( شیائومی@ چشمم رو گرفته بود. دیگه سفارش اولی رو لغو کردم امروز و اینو سفارش دادم. با مابقی پولش هم قراره چیزایی ک لازم دارم رو بخرم و البتهههه که قراره موهامو بالیاژ کنم! امروز به این نتیجه رسیدم. قبلش میخوام فیس فریم بزنم بعد دیدم ن بالیاژ بهتره و پروتئین تراپی هم می‌کنم. خیلی ذوقشو دارم. بعد مدتی که دلم موی طبیعی میخواست الان بالیاژ میخوام و دارم به موی بالیاژ موج دار فک می‌کنم و حظظظظ می‌کنم :) 

خداروشکر برنامم عوض شد. 

الان ک وقت دارم شاید حتی کتاب دومم رو بنویسم یعنی پیشنویس بنویسم و بدم ناشری که قبلا باهام تماس گرفته بود و اگر اوکی بود شروع می‌کنم شاید قرارداد هم ببندم که خودش باعث میشه انگیزه و ذوقم بیشتر بشه یعنی فکر کنم روندش همین باشه دگ. 

از یه لحاظ خیلی خوبه که پروژه تموم شد واقعا وقت نداشتم و حسابی خسته بودم. مطمئنم خدا اینطوری خواست واسم.  حالا میتونم صبح ها آزادتر باشم و مدیتیشن کنم و بیشتر کتاب بخونم که واقعا کار مورد علاقه ام تو این دنیاست و حتی برای کار اصلی خودم ویدیو بسازم و خلاصه اینجور کارا. پادکست (چنل :بی هم کلی دارم گوش میدم و واقعا ازش خوشم میاد حالا میتونم اونم گوش کنم البته سر پروژه قبلی گوش میکردم اما حالا هم میتونم چون جذابه برام. 

خلاصه که شاید اینجا هم بیشتر بنویسم حتی. خدایا شکرت. امیدوارم زندگی به کام هممون باشه،

مژگان ❤😻
۰۷ارديبهشت

خب من الان جلسه سوم باشگاه رو رفتم یعنی عصر رفتم. قبلا اصلا دوست نداشتم چون میگفتم وای آدم عرق میکنه و باید همونطور بیاد خونه و اینا اما الان ک رفتم عاشقش شدم. فکر کنم دو سال حدودا ورزش کردم تو خونه و چون دگ آبرنگ نمیرم گفتم برم باشگاه و خیلی شاد بودم از این تصمیم و یکم لباس و کیف و کفش و فلاسک اینا گرفتم و رفتم. امروز تمرین خیلی سخت بود اما راضی ام شدیدا. 

خداروشکر بابت همه چی.

مژگان ❤😻
۲۳فروردين

روزای بعد سفر اینجوریه که تلاش می‌کنم همه چی رو مرتب کنم، لباسام رو بشورم، خریدام رو جا‌بجا کنم و هر از گاهی با شوق نگاهشون کنم و خلاصه فرصتی هست برای برگشتن به زندگی عادی و روتین. از امروز کتاب خوندن رو هم شروع کردم باز هرچند تو ساحل جم-یرا هم کمی کتاب خوندم. و رفتیم دیدن مامان بزرگ.

اتاقم تقریبا مرتب شده و همه چی سرجاش هست فقط مونده رسیدهای دبی رو بررسی کنم و کیفم رو هم تمیز کنم. 

امشب داره بارون ملایمی میباره که باعث میشه فکر کنم همه چی تو دنیا درست میشه، همه چی. 

شکر خدا رو بابت همه چیز.

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

خب امروز سیزده به دره و احساس می‌کنم باید درمورد عید بنویسم. در اصل میخواستم بیشتر بنویسم تو ایام عید چون برام دوست داشتنیه اما نشد چون ژورنالینگ رو شروع کردم و ترکیبش کردم بعد با شکرگزاری

اما تو عید عیددیدنی رفتیم بیشتر از چیزی ک برنامه داشتیم اما خوب بود. و اینکه یه بار کافه با خواهرم و یه بار خودم که کرپ خوشمزه خوردم. و کتابمو تموم کردم. امیدوارم امروزم کتاب الکترونیکی رو تموم کنم

دیرروز دعوت شدیم مهمونی و خوش گذشت و به ایده جدیدی رسیدیم که نمی‌دونم چطور میشه اما امیدوارم اوکی بشه. بعدم اینکه دهم چمدون بستیم و خلاصه که اینجوری. عجیبه که انقدر به کارم وابسته شدم این روزا! یعنی امروز هم دلم میخواست لپ تاپ همراهم بود واسه کار شاید از ذوق سفر!

اما حس خوبیه 

خداروشکر

الانم اش خوردیم عصرانه و مامان بزرگ بابا ستاره مامان اینجا هستن و همه چی عالی. راستی چای با عطر شکوفه هم دم کردیم =)

امیدوارم سال فوق العاده ای واسه هممون باشه.

مژگان ❤😻
۰۴فروردين

امروز تصمیم گرفتم که هر روزم رو به بهترین شکل ممکن زندگی کنم. لازم نیست منتظر چیزی باشم تا خوشحال بشم، خوشحالی همین جاست! از لحظه میخوام لذت ببرم و این یه چیز کلیشه ای نیست؛ بلکه تصمیمی هست که با تمام وجودم درکش کردم. به امید خدا قراره همین کارو انجام بدم. 

مژگان ❤😻
۰۲فروردين

از بچگی عاشق عیدم. این روزا هم خوبه چون کار ندارم و کتاب میخونم فیلم میبینم امروز رفتم با خواهرم شهر کتاب و کافه. کیک عسل و پاریس برست خوردیم فوق العاده تازه و خوشمزه بود. یادمه یه زمانی هر روز عید رو میومدم مینوشتم چیکار کردم :) اون روحیه رو دوست دارم. سنت های /ایرانی رو دوست دارم خیلی

دیروز رفتیم خونه مامان بزرگ عید دیدنی و فردا هم خونه دایی به امید خدا. واقعا دلم نمیخواد جای دیگه ای برم. حوصله ندارم و میخوام برم یکم بیرون باز. از پنجم هم سرکار هستم. همه چی خوبه خداروشکر .

مژگان ❤😻
۱۶اسفند

من شنبه نوبت بوتاکس داشتم و بعدش هم بامیه خوشمزه خوردیم اما فرداش که از خواب پاشان سرفه میکردم و خلاصه دوشنبه رفتم دکتر. بهم گفت ریه هات عفونت کرده و سه تا سرم و ۶ تا آمپول داخل سرم نوشت. دوشنبه و سه شنبه خیلی بی‌حال بودم بعد سرم فک کنم مخصوصا سه شنبه که اصلا حال نداشتم و به زور چشمام باز میکردم یه آمپول تقویتی هم زدم تا بهتر بشم. اما شبش دیگه مامان و ستاره کلی ابمیوه گرفتن برام و بابا پسته خرید و ابیموه تا بهتر شدم. امروزم سرم آخر رو زدم و قرص و اینا هنوز دارم اما بهتره حالم. امروز عصبانی بودم بی نهایت که دم عیدی مریض شدم و چون یه ماه اینای پیش بود حدودا که سرما خورده بودم . اما خب حالا میبینم ک بهترم و همه چی درست میشه منم خرید خاصی نمونده بود انجام بدم حال و هوای عید هم تازه این روزا شروع میشه. بعد اینکه خواهرم یکم گلوش میسوزه امیدوارم خوب بشه زودتر بابام هم که اول همه مریض شد اونم خوب بشه و مامان عزیزم که کلی ازمون مراقبت کرد سالم باشه همیشه. 

البته باید برم دندونپزشکی به زودی شک دارم یکی از دندونام خراب باشه قبل عید درستش کنم. به امید خدا خوب پیش بره

امیدوارم همه بیمارا خوب بشن و همه دلشون شاد باشه و به همه خوش بگذره

مژگان ❤😻
۱۰اسفند

خب امروز اولین نسخه رو فروختم! یعنی قبلش چندین مورد به دوستام هدیه دادم اما اولین فروش امروز بود! اینم بگم تو کلاس دو نفر ازم خواستن کتاب رو واسشون ببرم اما هنوز نبردم که میره واسه دوشنبه. خلاصه که خوشحالم! هم چون امروز بردمش واسه ی دوستام و تا جایی ک خونده بود حسابی خوشش اومده بود و جزییات بهم گفت. هم اینکه این نسخه رو فروختم و هم اینکه کلی همه بهم محبت داشتن گفتن بهم افتخار میکنن هم مامانم هم بقیه. خلاصه که خیلی خوبه خداروشکر.

و همچنین این میتونه یه راه درآمد جدید باشه که من همیشه عاشق این موضوع هستم یعنی چندین راه درآمدی :) هرچند اول از همه خود این موضوع که آدما میخونن برام اهمیت داره و خیلی بی نهایت ارزشمنده

خداروشکر بابت همه چی

امیدوارم هممون دلمون شاد باشه. 

راستی ی سریال میبینم ک ی آدم موفق برا اولین بار با سرمایه خودش یه محصولی از کاراش درست کرد و اینا و موفق هم شد و تو مجلات اینا رفت و فروش بالا داشت. و مصادف شد این قسمت با اولین فروش من که به فال نیک میگیرمش :)))

مژگان ❤😻
۳۰بهمن

این هفته کلی مشغول تدارکات سفر بودیم و برای همین نرسیدم مثل هفته های قبل برنامه های مختلف داشته باشم. البته رفتم ناخن درست کردم اما همه چی قاطی بود و کلی خسته شدم. سرکار هم که به شدت شلوغه. خسته ام واقعا و این بار از اون خستگی خوبا نیست که بعد دانشگاه داشتم! یکم استراحت نیاز دارم اما فعلا نخواهم داشت! خداروشکر فردا کار خاصی ندارم واسه عصر و شاید فقط برم یه خورشت ماست بگیرم که یه هفته اس هوس کردم و بعد بیام خونه بمونم. 

خلاصه که خداروشکر بابت همه چی 

مژگان ❤😻
۱۹بهمن

امروز رفتیم پیست برف البته به علت بارش نذاشتن وارد جاده اش بشیم و کنار ی خیابون کمی برف بازی کردیم :) همچنین پرماجرا هم بود اما چون خوابم میاد کوتاه بگم ک چراغ روغن ماشین روشن شد با اینک روغن تازه عوض شده بود و میخواستیم برگردیم و اینا اما خلاصه به خیر گذشت. 

تو راه برگشت رفتیم خرید کشک از ی مغازه و دستان بعدش یخ زد که دست خواهرم رو گرفتم تا گرم بشم، خیلی احساس لذت بخشی بود. 

خداروشکر بابت برف زیبا، سلامتی، اینکه به خوبی و خوشی رفتیم و برگشتیم و خلاصه همه چی. همینطور امیدوارم واسه همه خوب بگذره و خدا مراقب هممون باشه.

مژگان ❤😻
۰۸بهمن

خب خداروشکر امروز تعویض پلاک انجام شد و روغن ماشین هم بابام عوض کرد و تا حدود زیادی خیالم راحت شد مخصوصااااا وقتی پلاک خودمو میبینم رو ماشین کیف می‌کنم :) 

بعد مونده یه سری کارا که به امید خدا انجام میشه. فردا هم تعطیله و خیلی‌کیف میده ک قراره بریم صبحانه سلف بعد مدت ها با دوستم.

خلاصه که روزای شلوغی بود اما خداروشکر تموم شد و همه چی هم عالی.

مژگان ❤😻
۰۱بهمن

یعنی این هفته همش بیرون بودم. شنبه با مامان و ستاره یکشنبه با سپیده و ستاره امشب هم با دوستای هنرستان. فردا چون کار اداری دارم صبح باید شب کار میکردم اما قرار دوستای هنرستان رو از دست نمیدادم چون دیر پیش میاد و دلم براشون تنگ شده بود. 

حیلی هم خوش گذشت. 

بعد ماسک مو خریدم تموم داره میشه و شال و روسری تو اف خیلی کیف داد! دیگهههه سشوارم هم به زودی میرسه که اسمس امروز اومد. 

کلی این روزا کار می‌کنم اما خداروشکر. که سالمم و کار دارم. خداروشکر بابت خانواده ام و همه چیزای دیگه. راستی دلم کلی سمنو میخواست که هم مامان بزرگ بهم داد هم دوست بابا آورد! 

‌خلاصه که همه چی خوبه خداروشکر. امیدوارم همه عالی باشن. روحیه ام هم خوبه و حس خوبی دارم. امیدوارم فردا صبح زود کارم تموم بشه و بعدم عصر نرم از خونه بیرون چون کلیییی کار دارم. بی صبرانه هم منتظر جمعه ام!

مژگان ❤😻
۲۳دی

امروز خیلی بهترم بعد از چند روز سخت. و البته امروز ظهر بعد چند روز خیلی خوب خوابیدم. دیروز فشارم پایین بود و دو تا سرم زدم البته رگ هم به سختی پیدا شد. اما اون مال دیروز بود و خداروشکر که الان عالی ام نسبت به دیروز. قطعا همین کسالت باقیمانده هم زودی تموم میشه به لطف خدا. 

‌امیدوارم همه بیمارا هرچه زودتر خوب بشن. 

و اما بگم از محبت اطرافیانم که فوق‌العاده ان. از احوالپرسی ها گرفته تا دیدنم. مامان بزرگ و دایی امشب ا‌مدن و مامان بابا و خواهر خودم که کلی زحمت کشیدن برام. خدا رو شکر بابت بهترین آدمای دنیا تو زندگیم. امیدوارم تو وقت خوشی به همشون کمک کنم.

 

مژگان ❤😻