مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۰۹ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۲۹آبان

امروز مهمون داشتیم و خیلی کیف داد چون آدمای مورد علاقم اینجا بودن. بعد ی جاش بود همه رقصیدن من نشستم و داشتیم حرف میزدیم یعنی چهار نفر جلو من وایساده بودن میرقصیدن بعد حرفم میزدیم =)))) یه لحظه گفتم خب بشینین حرف بزنیم و اونجا بود که تازه همه‌مون فهمیدیم چقدرررر کارمون عجیب بوده :)))

بعد دو روز پیش هم خونه دایی مامانم مهمون بودیم کلی خوش گذشت و لازانیا شام خوردیم و البته نون خامه ای محبوبم دو عدد.

در اصل از ۱۱ آبان تو چالش قند بودم و دو تا تخلف کوچیک داشتم تا همین دو روز پیش که دو تا نون خامه ای خوردم و روز بعدش دو تا شکلات و امروزم سه تا کوکی :/ البته یکم قندم پایین بود این دو روز پس مشکلی نیست فکر کنم! 

دیروز صبح واااای یکم دل درد داشتم پس قبل شروع کارم ی لقمه نون پنیر خوردم که بتونم قرص بخورم. وقتی دردم شروع شد قرص رو خوردم اما نگو معده ام آماده نبود و خالی بود. یعنی یه حالی شدم که هیچوقت نشدهههه بودم. یهو چشمام سیاهی میرفت سرم گیج میرفت بعد نمیتونستم حرف بزنم و انگار کل بدنم منقبض شده بود یا همچین چیزی اصلا نمی‌دونم چطور بود فقط خیلی بد بود و به خودم گفتم درد داشتم بهتر بود تا این حس! اهان راستی از تمام بدنم عرق سرد شروع کرد بره و نگاه کردم دیدم دستم یکم خیسه! خلاصه یکم بعدش قرص رو بالا آوردم و خوب شدم :/ گلاب ب روم. حالا خداروشکر قبلش کارا رو اساین کرده بودم و باز یکم خیالم راحت تر بود. یکم دراز کشیدم بعد پاشدم رفتم سرکار 

دیگه اینکه حدود دوکیلو و نیم اضافه کردم. فردا ماکارونی داریم که خیلی دوست دارم اما میخوام از همین غذای محبوبم شروع کنم کم بخورم ک عادت کنم و اینکه باز ادامه چالش قند تا خود ۱۱ آذر دیگه به هیچ وجه قند نمیخورم. بعدش میرم ی کافه لومیر همین. 

انقدر پوستم شفاف شده بود با چالش جوش زیرپوستی ها رفته بود. واقعا شفاف و براق. اهان یادم اومد ی روزم شیک تونلا خوردم :/ اما دیگه جدی نمیخورم.

خلاصه که اینجوری

راستی کلاس آبرنگ میخوام نرم دیگه. این یکشنبه واقعا معلم خیلی کم نقاشی منو چک کرد فورا رفت با یکی نشستتتت به صحبت کردن و دیگه به هیچکس سر نمیزد! هفته قبل هم دو نفر واسه ثبت نام اومده بودن تقریبا نصف ساعت کلاس کلا با اینا صحبت می‌کرد و اصلا به هیچکس سر نمیزد. و قبلا هم پیش ا‌ومده بود. واسه همین دیگه نمیرم اما تو خونه میخوام با یوتی&^وب کلی کار کنم. بعد کلاس شیرینی فرانسوی هم میخواستم برم ک ساعتش به من اصلا نمیخورخ سه روز پشت سرهم از صبح تا عصر. کاش میتونستم برم. 

همین دیگه فعلا برم یکم کتاب بخونم. گیر دادم به نشر #افر@ا

متوجه شدم بودن کنار خانواده برام خیلی مهمه و الان این روزا خیلی اهمیت دارن. مسئولیت کمتری دارم و البته کنار عزیزانم زندگی می‌کنم. میدونی مهمه که ازش لذت ببرم و بابتش شکرگزار باشم. و البته که میدونم خدا حافظ من و عزیزانم هست همیشه. امیدوارم همه همه آدما هممون شاد و خوشبخت و آروم  باشیم. 

مژگان ❤😻
۲۳آبان

این هفته عجب هفته شلوغی بودا :) شنبه رفتم شهر کتاب عزیزم 

یکشنبه کلاس هنر که عالی بود و گربه خوشگلی کشیدم

دوشنبه گفتم بمونم خونه دیگه آشپزی کردم و برنامه دوشنبه ها شد آشپزی یاد گرفتن

سه شنبه مهمون داشتیم

امروز هم شام با دوستم بیرون بودم و بعدم تولد تو کافه دعوت بودیم با ستاره

فردا میمونم خونه احتمالا 

جمعه شاید سینما

و البته شنبه هم باز شاید بریم مهمونی

خلاصه که خوبه اینجوری

اما وسطاش یکم استراحت نیاز دارم معمولا! امروز کتاب کاغذی رو تموم کردم و الکترونیکی هم دیشب

برنامم خوندن کل کتابای لیستم بود به علاوه زیاد نقاشی کردن. فعلا نقاشی زیاد نرسیدم اما کلی کتاب خوندم. راستی فکر کنم عصر یکم بارون اومده بود اما من ندیده بودم فقط دیدم کنار خیابون خیس بود و دوستم گفتم بارون زده.

حالم خوبه خداروشکر

میدونم خدا هوام رو داره

مراقبمه

و بهش اعتماد دارم

ترس رو میذارم کنار

میدونم کار ذهنه

و چیزی نیست که مدیتیشن از پسش برنیاد . 

مژگان ❤😻
۰۹آبان

+دارم کتاب سلا@م غریبه رو میخونم و لذتبخشه

+این روزا تصمیم دارم برم جاهای همیشگی و خوراکی های همیشگی رو بخورم و دست از امتحان کردن مداوم چیزای جدید بردارم. البته هر از گاهی اوکیه. اینطوری یکم چیزایی ک ازشون مطمئنم رو میخورم و لذت میبرم واسه مدتی. چون یکم چیزای بد امتحان کردم. مثل کیک بلک ؛فارست یا همچین چیزی که خیلی بدمزه بود.

+ ای او ۷اس جدید یکم اذیتم میکنه اما اوکی میشه. 

+انگار شبا کمی دلگیره چون زود تاریک میشه اما از سردی هوا خوشم میاد. 

+فردا عقد دعوتیم و مدتهااااست جای اینجوری نرفتیم و کلی ذوق دارم. ارایشگاه هم میرم بعد دو سال فکر کنم واسه میکاپ. آخرین بار تولد ۲۴ سالگیم بود. 

+احساس می‌کنم همه چی زود گذشت. از وقتی ک دانشجو بودم بعدش زود گذشت اما خوب بود. کار کردم و پول داشتم که چیزایی ک میخوام رو بخرم و برم بیرون. به هرحال راضی ام ب رضای خدا.

مژگان ❤😻
۳۰مهر

این روزا واسه هر روزم تقریبا برنامه دارم! این هفته شنبه نوبت ابرو یکشنبه کلاس آبرنگ دوشنبه پیتزا با دوستم سه شنبه مهمونی، چهارشنبه و پنجشنبه فعلا مشخص نیست جمعه احتمالا برم کافه. 

از اینکه برا خودم تسک میذارم مثلا تموم کردن ۲۵ صفحه از فلان کتاب هم خیلی حوشم میاد. تموم کردنش حس خوب داره مخصوصا چون برای کتابای غیرداستانی بیشتر این کارو می‌کنم که تمرکز بیشتری ازم میطلبن.

الان هم دارم کتاب خوردن آگاهانه رو میخونم.

شبا هم قراره سریال Ted $lass&o رو ببینم. البته یه مدت ولش کردم اما باز دانلود می‌کنم میبینم به نظر بد نیست البته گزینه بهتری هم پیدا نکردم. 

امیدوارم بعدش ی چیز خوب پیدا کنم. 

ضمنا خوشحالم بگم که حدود دوماهه میدیتشن روزانه دارم اوایل تاثیراتش ملموس تر بود اما الان هم دقت که کنم متوجه تغییرات میشم. آرامش های ذهنی از بین رفتن بعضی طرز فکر ها و پیدا کردن راه حل و...

بعد خوشبختانه یکی دوروزیه بیشتر مایندفولنس هستم. عالیه واقعا. 

مژگان ❤😻
۰۱مهر

خداروشکر اتفاقات خوبی دارن رخ میدن. چند روز پیش که مدرک زبان رو گرفتم تو جشن و امروز هم مصادف با اولین روز قشنگ پاییز، یه قرارداد که خیلی وقته منتظرشم رو امضا کردم و امیدوارم همه چی خوب پیش بره. 

‌میدونم که کلی اتفاقات عالی هم تو راهه. چون خودمو دوست دارم و میدونم دنیا دوسم داره و خدا بهترینا رو واسم می‌خواد، ایمان دارم قشنگ و حسش می‌کنم.

امروز یه گارد خوشگل واسم رسید و همچنین یه آبرنگ عالی ۴۸ تایی هفته قبل رسید. خلاصه که عشق می‌کنم با اینجور چیزا. 

خداروشکر بابت لذت های کوچیک زندگی و از خدا میخوام بهم کمک کنه برنامه های کاری و زندگی شخصیم رو پیش ببرم. 

کلی فکر تو ذهنمه اما به لطف مدیتیشن آرومم :) 

مژگان ❤😻
۲۰شهریور

وقتایی ک پلن دارم هفته ها خیلی زودتر و بهتر میگذرن هرچند گاهی دوست دارم کاری نداشته باشم تا بتونم کتاب بخونم و اینجور چیزا.

امروز مهمون داشتیم تو باغ و جساااابی خوش گذشت. کلی حرف زدیم لذت بردیم و خوراکی خوردیم :) ضمنا تولد مامانیم هم بود و وقتی شب تو خونه کادوش رو دادم و بوسش کردم بهترین حس رو داشتم :))) 

بعد اینکه فردا بالاخره دورهمی هست برای کلاس زبان و باید هفت بیدار شم کارای خودمو انجام بدم تا به موقع برسم. این وسط دستیارم مرخصی هست و یکم کارای اضافه دارم اما اوکیه مخصوصا چون پنجشنبه تعطیله. 

دوستم تو مهمونی یه ایده خوب مطرح کرد امیدوارم که بتونیم انجامش بدیم. 

فعلا برم خسته اممم و خوابم میاد. 

مژگان ❤😻
۳۱مرداد

دوشنبه ۲۹ مرداد ی خبری شنیدم در اوج ناامیدی. یعنی ناامید نبودم قرار بود بازم تلاش کنم اما وقتی از این فرد سوال کردم از پاسخ ناامید بودم. اما بهم تبریک گفت و البته هنوز قطعی نیست اما امیدوارم.

این روزا کلی میرم بیرون و از اون فضای خلوت و آرامش خودم که همیشه خیلی زیاد ازش داشتم فاصله گرفتم کمی. کمتر کتاب میخونم و اینا اما بازم مدیتیشن رو دارم و دوره سلف لاو رو چندین روزه تموم کردم. 

‌نمی‌دونم فکر کنم همون حالت قبلی یکی دو روز بیرون مابقی بیرون کوتاه و خونه بهتر بود واسم! باید ببینم چی پیش میاد. راستش دلم می‌خواد کمی رژیم بگیرم اما به طرز عجیبی برام سخته. در کل خوبم . بهتر هم میشم :)

مژگان ❤😻
۰۸مرداد

یکی از خاطره هایی ک از بچگی یادمه و فکر کنم اولین خاطره ام باشه، وقتیه ک زیر درخت نشسته بودم ی جایی ک نمی‌دونم کجاست، ی دفتر رنگ امیزی داشتم و ی نفر بهم گفته بود باید از خط بیرون نزنم اما یادمه کلی اشتباه رنگ زده بودم. 

بعد ها تو کلاس هنر همیشه مشکل داشتم مخصوصا تو راهنمایی که متنفر بودم از هنر چون نمیتونستم ی گلابی بی نقص بکشم و برای همیشه فکر میکردم من و هنر میونه ای نداریم. تا اینکه فهمیدم سبک های دیگه ای هم هست! مجبور نیستم سیب بکشم میتونم ی طرح بکشم ک هیچی نیست! و موندم چرا هیچکس اینا رو بهمون یاد نداد؟ داشتن سبک خودمون رو یاد نداد؟! همش ی چیز میکشیدن میگفتن از روی این بکشین. سیستم آموزشی مون رو کلا قبول ندارم الان نمی‌دونم چطور شده اما اون موقع که بد بود. 

در نهایت اینو میخوام بگم که تو پینترست ی طرح از گل افتابگردون دیدم با راپید و طراحی رهای رها که خیلی کیف داد بهم. تو کلاس سه چهار تا ازش کشیدم و آخری خوب شد. اصلا تا دیدم تو پینترست گفتم این منم! انقدر خوشم اومد. میخوام روش کار کنم و همین سبک رو ادامه بدم فعلا. 

عاشقشم! کاش زودتر میشناختم اما الان هم اوکی هست.

مژگان ❤😻
۰۶مرداد

امروز عصر هم باز برنامه ام پر شد. اول رقتیم خونه مامان بزرگ و همگی رفتیم گلخونه سپاهان که خیلی بزرگه و به جز گل و گیاه چیزای تزیینی داره. دلم می‌خواست ی بن سای بگیرم اما تو اتاقم خیلی جا نیست. فعلا ی بسته بذر بابونه گرفتم و میخوام بکارمش خیلی وقتهههه میخواستم. 

بعد رفتیم سورب؛ان شام خوردیم که واقعا بد بود حقیقتا یعنی برنج افتضاح جوجه چنگی ب دل نمیزد سرویس دهی از همه بدتر. ی منوی ساده رو دو سه بار گفتیم تا آوردن دیگه بقیه چیزا بماند. 

بعد مامان بزرگ رو رسوندیم و گلاش ک اسطوخودوس و خورشید و کرفس بود رو گذاشتیم خونه اش که دیدم رهام عزیزم اونجاست. تا نشستم پیشش اومد بغلم  و کلی خندید و چسبید بهم! واقعا کیف داد اخه مدت زیادی بود ندیده بودمش و اصلا نمیدونستم منو میشناسه هنوز، الانم نمی‌دونم منو شناخت یا کلا چون آدم جدیدی بودم خوشش اومد اما بیشتر از همه منو دوست داشت :) بعدم دو تا دندون کوچولو دراورده و چهارپا راه میره واقعاااا دوسش دارم. 

امروز یکی از دوستامم گفته بود بیا خونمون ک اونم نی‌نی داره و حتما میخوام برم. 

اینم بی ربطه اما رو مخمه ی شومیز ترک خیلی خوشگل ک مدتها بود میخواستم رو خریدم قبل سفر و فقط تو فرودگاه تنم بود. بعد شستم با دست و بعد دیدم که وا دکمه هاش تقریبا به زور بسته میشه یعنی آب رقته بود خیلی ناراحت شدم گرون هم بود و دوسش داشتم اصلا انتظار نداشتم اینطور بشه. واقعا شومیز ترک ها اونقدرم خوب نیستن یکی دیگه هم داره به محض اینکه شستم داخلش چروک های ریز ایجاد شد که هرچی اتو زدم نرفت. حالا شاید بعدا بدمش خشک شویی.

یکی هم که از استانبول خریدم اونم تنگه =)

ولی کیفم خیلی خوبه از دیروز استفاده کردم ی چرم خیلیییییی نرم هست و قسمتای طلاییش خیلی خوش رنگه فقط کاملا دایره ای نمی‌ایسته که بعدا درستش می‌کنم. 

راستی امروز صبح قهوه ترک درست کردم که دوست نداشتم اما بعدا با شیر هم میخورم، با خامه ک خوب نشد. البته اخیرا قهوه زیاد خوردم کلا رغبت زیادی ندارم.

ی چیزی افتاده تو ذهنم ک برم رشته ادبیات بخونم! واقعا دوست دارم اما برای کارم قطعا نمیرسم برم دانشگاه اگه غیرخضوری بود خوب می‌شد شاید درباره اش تحقیق کنم. نمی‌دونم آماده چنین چالشی هستم یا نه اما قطعا میدونم که عاشق ادبیاتم. اگه به خاطر عربی نبود که احتمالا حتما انجامش میداد. حالا باز فکر می‌کنم.

مژگان ❤😻
۰۴مرداد

امروز عصر دختر همسایه زنگ زد گفت بیام خونتون، سریع یکم وسایل پذیرایی آماده کردیم و منتظر شدیم. اولش گفت بریم کافه نزدیک خونه اما خوشم نمیاد زیاد بعد گفت بریم باقلوا فلان جا جدیده گفتم جتماااا اما بعد تصمیم گرفتیم بریم پیتزا بخوریم. ی پیتزا دو نفره سه تایی خوردیم با خواهرم با یه سیب زمینی اما به شدتتتتتت سیر شدیم و سنگین. یکم با ماشین چرخیدیم و بعد ماشینو گذاشتیم خونه رفتیم پارک کمی قدم زدیم، چند سال بود داخل پارک روبروی خونه نرفته بودیم و از دیدن چمنای کم پشت به شدت تعجب کردیم. کارتینگ هم اضافه شده بود. بعد یکم نشستیم و برگشتیم. قبل از اینکه بیاد خونمون داشتم گارفیلد جدید رو میدیدم الان میخوام تمومش کنم. البته یه دوش فوری هم گرفتم الان. 

اینجوری شد که امروزم پر شد. دیروز هم عصر رفتیم مراسم یکی از اقوام و بعد هم رفتیم خونشون. تا نزدیک یازده اونجا بودیم فکر کنم. 

صبح ها هم بعد کار پادکست گوش میدم و دو روزه مدیتیشن می‌کنم. به امید خدا میخوام هر رووووز انجام بدم. ژورنالینگ هم که کم و بیش اینجا هست. مایندفول رو باید تلاش کنم یکم. 

الان واقعا دارم میترکم اما دلم می‌خواد حتما کیک آلبالو درست کنم و قهوه ترک واسه فردا. 

مژگان ❤😻
۰۲مرداد

امشب با ستاره کلی چیز خوردیم اول تونلا و کره بعد پنیر و نون خشکه بعد من دوغ خوردم بعد ستاره نودل درست کرد یکم خوردم منم. خلاصه که ول نمیکردیم =))) دیگه بعد مامانم گفت ساندویچ میخوای گفتم نه یکم فیلم اینا دیدم. دیروز داشت نتم تموم می‌شد زمانش ۲۸ گیگ داشتم کلی دانلود کردم. 

عصر دیروز با دوستم فاطی رفتیم بیرون براش سوغاتی کرم دست و اسپری مو گرفته بودم. اونم برام ی جعبه شکلات گرفته بود. رقتیم کافه ی نوشیدنی به اسم اهورا خوردیم که شیرین بود با طعم جدید و بعدش رقتیم ی فست بود جدید که باز شده مرغ خوردیم و قارچ بد نبود. سیباش خوب بود. در اصل ی فست بود زنجیره ای هست که اولین باره میاد شهر ما اما من عاشق اون پیتزا فروشی نسبتا جدیدی هستم که با دکور آبی و طعم خوب پیتزاش قلبمو میبره :)

 

مژگان ❤😻
۲۹تیر

 دیروز حدود دوی ظهر خوابیدم تا شیش، برا همین شب تا نزدیک دو بیدار بودم و صبح تا یازده خوابیدم! ظهر هم دو سه ساعتی خوابیدم ‌و فکر کنم دیگه کمبود خواب روزای اخیر جبران شد. کتاب الکترونیکیم رو تموم کردم و دو قسمت سریالم رو دیدم با چیپس و پفک ترکی که به خوبی اونایی ک همونجا خوردم نبود. میخواستم شومیزی ک دیده بودم رو آنلاین سفارش بدم اما سایزبندیش تموم شده بود. امیدوارم موجود بشه باز. 

راستش خیلی رو مود کار کردن واسه فردا نیستم اما بارها قبلا اتفاق افتاده چنین حسی و میدونم به خوبی همه چی انجام میشه. یکم از روتین هام دور بودم این روزا مثلا پادکست و کتاب که امروز سعی کردم بهشون برگردم. امیدوارم دوازده خوابم ببره که خوابم هم درست بشه. 

مژگان ❤😻
۱۹تیر

امشب کلیییی خسته ام و بدنم درد میکنه که برای من نشونه سر پا بودن زیاد از حده. کل این هفته هر روز بیرون بودم و شارژ بیرون بودنم کاملا تموم شده. 

شنبه چندین ساعت تو آژانس بودیم واسه خرید بلیط، یکشنبه کلاس آبرنگ رفتم ک برق نبود و باز عصر برای یه سری کارا رفتیم آژانس فکر کنم یکی دو ساعتی اونجا بودیم. بعد دوشنبه نوبت دکتر داشتم و کافه رفتم و بعد باز آژانس :))) امروز هم به جای یکشنبه کلاس آبرنگ داشتم و ظهر هم نوبت ارایشگاه. باز عصر یکم با مامان رفتم بیرون واسه بنزین زدن و اینا.

خلاصه منی که عادت دارم بعد یکی دو روز زیاد بیرون بودن حتما یک روز حداقل بمونم خونه، این هفته یکم اذیت شدم چون رو دور تند بود و ذهنم حسابی شلوغ واسه برنامه های سفر و سرکار و... یکم استرس دارم اولین باری هست که وسط سال کاری میرم سفر از موقعی که کارمو شروع کردم. ولی حداقل زمان خوبیه تعطیلات هست و خلوت تره معمولا سرکار. امیدوارم همه چی خوب پیش بره. به امید خدا فردا رو کامل میمونم خونه تا شارژ بشم و ادامه برنامه ریزی ها و روتین روزانه خودم. بعدم که احتمالا پنجشنبه چمدون میبندیم و جمعه یه سری تسک های کاریم رو انجام میدم. 

فعلا برم دیگه :) 

مژگان ❤😻
۱۷تیر

بعد از سال‌ها بازم تابستون رو دوست دارم. خب بچه که بودم دوست داشتم چون مدرسه ای در کار نبود و البته گرمایی نبودم. یادمه یه بار پونزده مرداد شده بود و کلی با خودم حساب کردم که هنوز نیمی از تابستون مونده و نباید ناراحت باشم :) 

اما چندین سال به خاطر گرما ازش متنفر بودم تا اینکه امسال، بیشتر به خاطر تمرینات م»دیتیشن و مای)ندفول بازم دوستش دارم، گرما هست درسته خیلیم بده اما میشه زیادتر دوش گرفت. عاشق آب خیلی سردم و میوه های تابستون مخصوصا گیلاس دوست داشتنی و نویدی که بالاخره پسته تر میاد =) عاشق نون خشک و پنیرم و طالبی و نون پنیر گلابی که هنوز زوده. چای آلبالو و یه استخر خوب و کلاس نقاشی که البته امروز اولین جلسه تشکیل نشد به خاطر قطعی برق. 

‌عاشق کیک زردالو ام که امسال خوب از آب درنیومد اما سال دیگه یه مدل دیگه اش رو امتحان می‌کنم. مربای آلبالویی که مامان درست میکنه و قراره با خامه بخورم. واقعا زندگی همیناس و خوشحالم که بالاخره به خاطر چنین چیزای ارزشمندی احساس خوشبختی می‌کنم. ای کاش همیشه هممون یادمون باشه قدر چ:یزایی که داریم رو بدونیم و همش نگاهمون به اونچه نداریم نباشه. شکر خدای را هزار هزار بار.

*پادکست (ای۷ن نقط/ه البته که باعث تمام این خوبیا شده تو زندگیم. 
* جوجه مامان بزرگ مریض شده بود. رفته بود داروخانه واسش مولتی ویتامین گرفتهههههه :) داروخانه هم کلی جدی گرفته و توضیح داده البته با شوخی. متاسفانه جوجه کوچولو تو این دنیا نموند اما دو تا دیگه ازشون هست که امیدوارم خوب باشن. 

مژگان ❤😻
۱۱تیر

باورم نمیشخ فقط به خاطر ثبت نام کلاس آبرنگ این همه هیجان زده ام!!! :) یعنی اگه میدونستم آنقدر خوشحالم میکنه زودتر انجامش میداذم. بعد از اتمام کلاس زبان تو اردیبهشت میخواستم منتظر ترم جدید بمونم اما همچنان خبری نشده بنابراین دنبال کلاس بودم. میخواستم برم چیزای جدید اما بعد تصمیم گرفتم بچسبم ب علایق خودم مثل آبرنگ. تازه جایی ک رفتم خیلی لوکیشنش خوبه و نزدیک هم هست و جا پارک و همه چی. و اینکه کلاس سفال هم دارن شاید بعدا برم. بعد میخوام ی دوره سل@ف لاو از این نق)طه هم بگیرم ک بابت تمریناتش هیجان زده ام. 

و اینک رفتم ی تخته شاسی و ی مقوا گرفتم و خیلی حس خوبیییی دارممممم خلاصه. امیدوارم خوب پیش بره. ولی جدی از اتمسفر جاهایی ک لوازم نقاشی میفروشن خیلیییی خوشم میاددددد. رنگ و روغن هم دوست دارم شاید بعدا رفتم. اما سبک رئال نه. 

دیگه چی؟ پادکست هست، فیلم، کتاب، کارم، هفته ای یکبار زبان خودم میخونم فعلا، ی کار دیگه هم شروع کردم برای خودم و کار کردن رو خودم که بابتش هیجان زده ام به شدت. این ماه از سایتی که آموزش دارم روش پول خوبی گرفتم و باهاش ی شومیز خوشگل واسه مهمونی م@که ای چهارشنبه خریدم و کلاس آبرنگ و تازه اضافه میاد برای دوره روانشناسی ؛) خدایا شکرت که پولمو جوری خرج می‌کنم که دوست دارم. شکر خدای را از همه چیز حقیقتا. 
راستی مدیتیشن کم شده اما از فردا حتما باز انجام میدم، ژورنالینگ هم اینجا رو ترجیح میدم، مایندفول هم به امید خدا از فردا. 

تازه یه چیزی شاید بریم سفر به زودی اگه بشه بابتش خیلیی هیجان زده ام.

مژگان ❤😻
۰۶تیر

امروز قرمه سبزی داشتیم که غذای مورد علاقه جدیدمه. بعد مامان دستورشو گفت بهم نوشتم واسه خودم. و اینکه درباره رژیم حرف زدیم. انقدر مامان خوشحال میشه وقتی می‌خواد بره دفتر رژیمشو بیاره ذوق میکنه میدوه میاره :)))  امیدوارم رژیمش خوب پیش بره. 

کتاب میخونم این روزا، مدیتیشن کم و بیش و سخت تلاش می‌کنم در لحظه باشم که سخته اما میتونم. خداروشکر برای همه چیز مخصوصا سلامتی. 

مژگان ❤😻
۰۱تیر

نشستم خونه مامان بزرگ روبروی کولر، ناهار تقریبا حاضر شده. میخوام یکم کتاب بخونم. احساس سبک بودن و خوشبختی دارم. چون از دیروز تو لحظه زندگی کردم و خیلی خوب بود. دیشب جلو کولر تو پیتزا فروشی با دوستم بودم و ی لحظه احساس کردم دلم می‌خواد کلی آب سرد بخورم و همینجا بشینم و احساس خوب داشته باشم. واقعا زندگی در لحظه اولش سخته یا کلا سخته از بس عادت داریم تو ذهنمون باشیم اما در نهایت همیشه به برد می‌رسی. 

این روزا مدیتیشن رو جدی تر کردم، با پادکست خاصی که دوسش دارم انجام میدم و سرشار از آرامش میشم. بعد هم از دیشب ژورنالینگ رو شروع کردم که خیلی خوبه باید افکار و احساسات رو نوشت. برای همین شاید کمتر اینجا باید اما دارم با خودم زمان میگذرونم که همیشه چیز خوبیه. مدیتیشن کودک درون هم میخوام به برنامه اضافه کنم، به نظرم اینا مجموعا بهترین کارایی هستن که تو عمرم انجام دادم. 

+یه چیزی. یه روز تابستون خیلی سال پیش وقتی فکر می‌کنم راهنمایی بودم، خونمون هنوز قدیمی بود، دستمو بردم بالا تو حالت درازکش و رو موکت بالای سرم ناخن کشیدم، به این فکر کردم که بعدا این لحظه رو یادم میاد و میزینم چقدر ازش گذشته و واقعا اینطور شد! هنوزم گاهی یادش میفتم اون موقع ها که بیشتر. حتی یادمه یه بار دیگه هم بعدش این کارو انجام دادم اما دقیق اون رو یادم نیست. میخوام بگم این روزا ک تلاش می‌کنم تو لحظه باشم هم احتمالا همینطور یادم میمونه، هرچی که هست از این برنامه راضی هستم به شدت. 
 

+یادم اومد که با خودم قرار گذاشتم از ۳۱ خرداد تا ۳۱ تیر در لحظه بمونم و ببینم چطور پیش میره و باعث چه تغییراتی میشه. باید بگم از تغییرات روز اول شگفت زده شدم واقعا. مهم ترینش هم احساس سبکی در مغز هست. فقط وقتی تجربه کنی میفهمی. قبلا هم یه روز که شهر کتاب بودم فکر می‌کنم سه سال پیش این کارو کردم بدون فکر بودم و بعدم رفتیم لوفا و حس میکردم چقدر ذهنم آروم شده و سبک. اما دیگه نتونستم تا الان. البته بیشتر بحث خواستنه و شاید بحث زمان. اون موقع زمان خوبی نبود شاید. الان هست. خدایا شکرت واقعا 

مژگان ❤😻
۲۵خرداد

امروز تولدم بود و یه اوضاعی بود که نگو اما آخرش خوب تموم شد :) 

خب اینجوری بود ک اول بادکنک ها رو گرفتم صبح اما هی بادش کم می‌شد تا اینکه یکیش کلا دیگه رو هوا نمیرفت بقیه هم باد کم. منم همینطوری اینا رو نگاه می‌کردم استرس داشتم و عصباااانی چون هیچوقت اینطوری نشده بود این بار جای جدید رفته بودم. خلاصه دیگه کیکم گرفتم و اومدم خونه. گلم ک چهارشنبه گرفتم. بعد یه بااااادی گرفته بود که نگو. خلاصه نشستیم همگی یهو برق رفت! آقا ی اعصابی ازم خرد شد ولی چون مهمون داشتم چیز خاصی نگفتم اما ناامیذ بودم. رقتیم طبقه پایین تا نور بود یکم عکاسی کردیم و اینا بعد خداروشکر برق اومد بعد حدود نیم ساعت. در نهایت کلی عکس گرفتیم و خوش گذشت واقعا در کنار دوستام. کلی هم کادوی قشنگ گرفتم ک همشون رو دوست داشتم و لازم داشتم جدا. اینقدرم خندیدیم و خوب بود. نینی هم اومده بود. راستی وقتی اول رفتیم کافه مامانم رفت بادکنک گرفت از اول. در کل بادکنک ها خیلی خوب نشد اما گل و کیک عالی مخصوصا گلم خیلی خوشگل بود. خودمم تیپ و آرایشمو دوست داشتم. البته مژه مصنوعی هم گرفته بودم اما وقتی گذاشتم واقعا قشنگ نبود برداشتم دوباره اون چشممو از اول آرایش کردم. 

دلم میخواست با همین اکیپ کلی بریم بیرون اما اکیپی رفتن یکم برنامه ریزیش سخته ! خلاصه که خوب بود خدا رو صد هزار مرتبه شکر امیدوارم که برای همه جشن هاشون خوب پیش بره.

مژگان ❤😻
۲۴خرداد

یه چیزی که مدتیه توی سرمه، بیشتر همین اواخر مثلا دو هفته اخیر حداکثر، اینه که دلم می‌خواد با بقیه خیلی مهربون تر از قبل باشم. خوش اخلاق و خوش برخورد. قبلا از روی شوخی چیزایی میگفتم ک اکثرا هم بد برداشت نمیکردن و میخندیدن اما تصمیم گرفتم الان یه جور دیگه باشم. بیشتر آروم بیشتر حرفای خوب.

دیروز رفتم دنبال کارای تولد و چقدر دوست دارم این چیزا رو. بادکنک خریدم و کیک سفارش دادم و گل ع(روس هم یه مدل آماده خشک داشتن خریدم. برای کیک مجبور شدم ربان جدا بخرم چون سرخابی نداشتن. فردا تحویل میگیرم به امید خدا و تولدم هست. مانتویی ک گرفته بودم هم صورتی از آب دراومد به جای سرخابی و حالا برای باغ بد نیست به نظرم. دیگه اینکه یه شمع عدد هم گرفتم جدید شفاف توش از این ورق طلاهاست. 

امیدوارم فردا خوش بگذره. فقط کسایی هستن که دوسشون دارم و کم و بیش باهاشون در ارتباطم. به جز این جمع هم خیلی دلم نمیخواد با آدم دیگه ای برم بیرون اینا مگر اینکه یکی جدید بشناسم. البته جای مامان بزرگم هم خالی خواهد بود چون که خیلی فکر نمیکنم از این جمعا کافه خوشش بیاد اما براش کیک میبرم و برای بابا هم کیک میارم. 

مژگان ❤😻
۱۹خرداد

خب امروز تولدمه. البته جشن امروز نیست اما امروز نوزده خرداد دوست داشتنی و خاص خودمه که خیلی دوسش دارم. داشتم فکر میکردم از اینکه یک سال دیگه گذشته و زندگی کردم خوشحالم. میدونم همه چی خوبه و همه چی به وقت خودش اتفاق میفته و دنیا چیزایی ک لازم دارم رو بهم میده. همه چی درسته و عالیه. همه چی بی نظیره، خداروشکر بابت همه نعمت هاش و مطمئنم همه چیزایی ک میخوام رو به دست میارم. 

امروز صبح تا یازده مثل همیشه سرکار بودم و بعد مدیتیشن با پادکست مورد علاقه ام و بعد گوش دادن به یه پادکست مورد علاقه دیگه و الانم خوندن کتاب /فرداها که خوشم میاد ازش. 

برای تولد روز خوبیه :) عصرم خرید دارم مژه مصنوعی واسه تولد و سر زدن به گلفروشی: چقدر قشنگه همه این کارای تولدی :) عاااشقشونم. هوای کمی گرم و کیک و گل و بادکنک و آرایش. اینا تولد منن ؛) 

مژگان ❤😻