مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۹ مطلب در خرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

۲۵خرداد

امروز تولدم بود و یه اوضاعی بود که نگو اما آخرش خوب تموم شد :) 

خب اینجوری بود ک اول بادکنک ها رو گرفتم صبح اما هی بادش کم می‌شد تا اینکه یکیش کلا دیگه رو هوا نمیرفت بقیه هم باد کم. منم همینطوری اینا رو نگاه می‌کردم استرس داشتم و عصباااانی چون هیچوقت اینطوری نشده بود این بار جای جدید رفته بودم. خلاصه دیگه کیکم گرفتم و اومدم خونه. گلم ک چهارشنبه گرفتم. بعد یه بااااادی گرفته بود که نگو. خلاصه نشستیم همگی یهو برق رفت! آقا ی اعصابی ازم خرد شد ولی چون مهمون داشتم چیز خاصی نگفتم اما ناامیذ بودم. رقتیم طبقه پایین تا نور بود یکم عکاسی کردیم و اینا بعد خداروشکر برق اومد بعد حدود نیم ساعت. در نهایت کلی عکس گرفتیم و خوش گذشت واقعا در کنار دوستام. کلی هم کادوی قشنگ گرفتم ک همشون رو دوست داشتم و لازم داشتم جدا. اینقدرم خندیدیم و خوب بود. نینی هم اومده بود. راستی وقتی اول رفتیم کافه مامانم رفت بادکنک گرفت از اول. در کل بادکنک ها خیلی خوب نشد اما گل و کیک عالی مخصوصا گلم خیلی خوشگل بود. خودمم تیپ و آرایشمو دوست داشتم. البته مژه مصنوعی هم گرفته بودم اما وقتی گذاشتم واقعا قشنگ نبود برداشتم دوباره اون چشممو از اول آرایش کردم. 

دلم میخواست با همین اکیپ کلی بریم بیرون اما اکیپی رفتن یکم برنامه ریزیش سخته ! خلاصه که خوب بود خدا رو صد هزار مرتبه شکر امیدوارم که برای همه جشن هاشون خوب پیش بره.

مژگان ❤😻
۲۴خرداد

یه چیزی که مدتیه توی سرمه، بیشتر همین اواخر مثلا دو هفته اخیر حداکثر، اینه که دلم می‌خواد با بقیه خیلی مهربون تر از قبل باشم. خوش اخلاق و خوش برخورد. قبلا از روی شوخی چیزایی میگفتم ک اکثرا هم بد برداشت نمیکردن و میخندیدن اما تصمیم گرفتم الان یه جور دیگه باشم. بیشتر آروم بیشتر حرفای خوب.

دیروز رفتم دنبال کارای تولد و چقدر دوست دارم این چیزا رو. بادکنک خریدم و کیک سفارش دادم و گل ع(روس هم یه مدل آماده خشک داشتن خریدم. برای کیک مجبور شدم ربان جدا بخرم چون سرخابی نداشتن. فردا تحویل میگیرم به امید خدا و تولدم هست. مانتویی ک گرفته بودم هم صورتی از آب دراومد به جای سرخابی و حالا برای باغ بد نیست به نظرم. دیگه اینکه یه شمع عدد هم گرفتم جدید شفاف توش از این ورق طلاهاست. 

امیدوارم فردا خوش بگذره. فقط کسایی هستن که دوسشون دارم و کم و بیش باهاشون در ارتباطم. به جز این جمع هم خیلی دلم نمیخواد با آدم دیگه ای برم بیرون اینا مگر اینکه یکی جدید بشناسم. البته جای مامان بزرگم هم خالی خواهد بود چون که خیلی فکر نمیکنم از این جمعا کافه خوشش بیاد اما براش کیک میبرم و برای بابا هم کیک میارم. 

مژگان ❤😻
۱۹خرداد

خب امروز تولدمه. البته جشن امروز نیست اما امروز نوزده خرداد دوست داشتنی و خاص خودمه که خیلی دوسش دارم. داشتم فکر میکردم از اینکه یک سال دیگه گذشته و زندگی کردم خوشحالم. میدونم همه چی خوبه و همه چی به وقت خودش اتفاق میفته و دنیا چیزایی ک لازم دارم رو بهم میده. همه چی درسته و عالیه. همه چی بی نظیره، خداروشکر بابت همه نعمت هاش و مطمئنم همه چیزایی ک میخوام رو به دست میارم. 

امروز صبح تا یازده مثل همیشه سرکار بودم و بعد مدیتیشن با پادکست مورد علاقه ام و بعد گوش دادن به یه پادکست مورد علاقه دیگه و الانم خوندن کتاب /فرداها که خوشم میاد ازش. 

برای تولد روز خوبیه :) عصرم خرید دارم مژه مصنوعی واسه تولد و سر زدن به گلفروشی: چقدر قشنگه همه این کارای تولدی :) عاااشقشونم. هوای کمی گرم و کیک و گل و بادکنک و آرایش. اینا تولد منن ؛) 

مژگان ❤😻
۱۹خرداد

الان ک اینو مینویسم زده ۱۹ خرداد که خاص ترین روز سال هست واسم، اما چون ساعت از دوازده شب گذشته اینو میزنه. در اصل ۱۸ خرداد شب ما رفتیم رستوران ب)نتی واسه تولدم البته تولد اصلیم هفته آینده هست به امید خدا. خلاصه که غذا خوردیم که بد نبود و موزیک هم بد نبود اما خیلی صداش زیاد بود. بیشتر خودمون دور هم گفتیم و خندیدیم تو فواصلی ک صدای آهنگ کم بود. 

اولش هم کوچه رو رد کردیم مجبور شدیم تو اتوبان دور بزنیم که خیلی استرس گرفتم البته من راننده نبودم استرس دیر رسیدن و اینا داشتم. اما خب خوب رسیدیم و به دیجی رسیدیم. فردا هم میتونم برم سینما وی ای پی فکر کنم اما دیگه امروز بیرون بودم حالشو ندارم. 

امیدوارم که ۲۶ سالگی خیلی خوب باشه واسم :) مخصوصا با همه کارهای درونی که در حال انجامشون هستم.

مژگان ❤😻
۱۶خرداد

تو آخرین روزهای ۲۵ سالگی هستم. چه حسی دارم؟ فکر کنم احساس بالغ بودن، دوست داشتن خودم، بزرگسال بودن. از این چیزا. حس خوبیه در کل. امروز احساس می‌کنم از بزرگ شدن خوشم میاد. از رشد. مخصوصا رشد درونی، البته که موفقیت های بیرونی رو هم دوست دارم. 

۲۵ سالگی... خب مثل چند سال اخیر کار کردم، نوشتن کتابمو تموم کردم، روزهای خوب و بد داشتم. دیگه چی... نمی‌دونم واقعا فکر کنم از این خوشحالم که خیلی رو خودم کار درونی کردم اخیرا. با پادکست و مدیتیشن و اینا. 

و همینطور ادامه زبان . فهمیدم می‌تونم بچسبم به کارایی ک دوست دارم نه اینکه هی کارای جدید شروع کنم. امیدوارم واقعا به زودی کتابم چاپ بشه و موفق بشه و یه کتاب دیگه بنویسم در کنار کار اصلی خودم. پیج کتاب هم که دیگه مخصوص کتابه حداقل فعلا. 

کلی هم بیرون رفتم و یک سفر و خوراکیای جدید و خرید و اینا. خوب بود استفاده کردم واقعا تا جایی که می‌شد. امیدوارم ۲۶ سالگی از اینم خیلی بهتر باشه.

مژگان ❤😻
۱۵خرداد

میخواستم خیلییی بیشتر اینجا بیام ولی نشد چون همش تصمیم میگیرم روی پیج کتاب کار کنم و بعد میبینم نتیجه بخش نیست امیدمو از دست میدم و بارها و بارها این چرخه تکرار میشه. حالا فکر کنم از اون فازهای نا)امیدی رو دارم الان و نمی‌دونم دیگه آیا بخوام رو پیج کار کنم یا نه. هرچند داره جواب میده اما اونجوری ک میخوام نیست. 

 

بازم اگرم بخوام کار کنم ترجیحم اینه که شخصی کمتر باشه و بیشتر ک@تاب. حالا خلاصه این علت نیومدن بود. 

این روزا دارم رو خودم کار می‌کنم و از وقتی این کارو انجام میدم یعنی تقریبا اول امسال احساس می‌کنم عوض شدم و البته هنوز جا داره کار کردن اما خیلی خوشحالم از این وضعیت. میخوام کتاب های ا:شو رو هم شروع کنم و پادکست هم که هست. یه دوره آنلاین هم گرفتم برای رابطه ع-اطفی که دوسش دارم واقعا. یک روز درمیون گوش میدم و ی روز درمیون زبان. 

دیگه اینکه این دو روز تعطیل بود خیلی کیف داد هرچند دلم میخواست صبح ها بیشتر بخوابم اما زیاد نمیتونم. امشبم میرم ی پیتزای جدید اومده امتحان کنم . راستی دیروز با بابا تور سبزه حیاط رو وصل کردیم و الان آفتاب خیلی کمتر شده. البته بابا همه کارا رو کرد من یکم سیم دادم بهش و اینا. 

امروزم اگه شد کیک زردالو میخوام بپزم خیلی وقته منتظرشم تازه امروز زردالو بابا آورد. 

مژگان ❤😻
۰۶خرداد

*تازگیا اینطوری شدم که دوست دارم حرفای روزمره بزنم با بقیه و مخصوصا مامانم اینا حتی دوستام. بگم فلان کارو کردم فلان غذا رو خوردم درحالی ک قبلا متنفر بودم از این صحبت ها به نظرم حوصله سر بر بود :))) اما الان دوست دارم واقعا 

*به بابا دیشب داشتم یه چیزی یاد میدادم از این)نستا بعد قند /:شک۸ن کار نمیکرد دیدم رفت رو بازخوردها شد رضایت ندارم :)))) جالب بود کلی برام . فکر می‌کرد این کار باعث میشه روشن بشه و واقعا هم شد البته. اما من فکر نمیکنم ربطی داشته باشه

*یاد اون شب افتادم که خونه قیلیمون بودیم و مامان برامون کیک پخت خامه ای و روش نارنگی بود. نصفش رو برد داد ب مامان بزرگم اینا و چقدر من و ستاره عاشق کیکه شدیم. خودم که یادمه شدم :) 

مژگان ❤😻
۰۳خرداد

یعنی من دو شب پیش که تا سه و نیم بیدار بودم تو اینترنت میچرخیدم هنوز مشکل کمخوابی دارم  فقط خداروشکر فردا جمعه اس. دیروزم رفتیم ناهار بیرون عمارت مشیر اما خیلی غذاهاشو نداشت دو سه مدلم ما دوست نداشتیم برا همین نوشیدنی خوردیم جانان و دلبر اگه اشتباه نکنم، بعد جاش هم خوشگل بود اما من او‌وونقدر دوس نداشتم. نمی‌دونم یه حسی دارم چرا :) شاید چون خیلی اطراف بازار به شدت خلوت بود حس بدی گرفتم. احساس غریبانه طور :) وگرنه قشنگ بود. بعد رفتیم ناهار تچر که واقعا کیاب ترکیش محشره. بعدم چای رایگان دادن بهمون :) بعد دیگه میخواستیم با فامیلمون خدافظی کنیم بره مکه به امید خدا. رفتیم دم در اما هی اصرار کرد رفتیم بالا و کلی خوش گذشت کنارشون حرف زدیم و نی نی رو دیدم که دوسش دارم. 

‌بعدم بالاخره اومدیم خونه اما مامانم احساس سرماخوردگی داشت واسه همین امروز بردمش دکتر. امروزم کلی شلوغ بودم سرکاااار. اما خداروشکر فعلا کاری ندارم و تصمیم دارم کتاب بخونم کلی .

مژگان ❤😻
۰۲خرداد

مدتی بود که دلم میخواست کلاسای مختلف برم اما کوتاه و همینطوری! ولی الان چند روزه تصمیم گرفتم به صورت حرفه ای به علایق خودم بپردازم. فکر رهایی بخش و خوبیه به نظرم. حداقل فعلا. اینطوریه که کارم فقط همونی ک هست+ کلاس زبان و خوندن لغت تو خونه + کیک درست کردن و تزیینش، البته کتاب خوندن هم هست. همینطور کلاسای آنلاین رو می‌خوام داشته باشم مثلا کلاس معین ۸ف۰ر:جی ک تموم بشه دیگه می‌رم سراغ یه کلاس خیلی خوب درباره ی چیزی :) . البته حدس می‌زنم خوب باشه. 

دیگه چی؟ اهان متوجه ی چیز ناراحت کننده شدم امروز اما خیلی ناراحت نیستم ! عجیبه. من الان یک ماه و نیمه درست که منتظر ایمیل یه نشر بودم درباره کتابم و هفته ای یکبار ریمایندر گذاشته بودم ایمیلم رو چک می‌کردم و گاهی هم رندوم. امشب گفتم بذار آدرس ایمیلش رو سرچ کنم ببینم چیزی نیومده، و متوجه شدم حدودا شش روز بعد از ایمیل اولیه بهم جواب رد داده بودن و بدتر از اون اینه که تمام مدت منتظر بودم! خیلییییی بد بود! اما الان بهتر شد تکلیفم مشخصه و چند جا پیام دادم و قراره تماس بگیرم. 

امشبم همینطور رقتم عصر بیرون بعد مدتها از جایی ک آیس لانه اش رو دوست دارم خرید کردم. بعدم همینطوری زنگ زدم به دوستم و رقتم دنبالش. یکم گشتیم و بعد سیب زمینی گرفتیم خوردیم. و منی که می‌خوام رژیم بگیرم!!! کاش از فردا رژیم بگیرم این چند روز غذاهای خوشمزه داشتیم امروزم ک عدس پلو با گوشت که غاشقشم. 

فردا هم ت(عطیل۹ه . اول میخواستم کار کنم اما بعد دیدم نویسنده ها کمن و تعطیل کردم. 

مژگان ❤😻