مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۵ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۹مرداد

امشب حوصلم رفته بود کلی مامانم اومد گف شام بخور. منم ناراحت بودم محلش نمیذاشتم و هی پیشنهاد میداد. گفتم هرچی تو بگی نمیخورم. بعد شروع کرد بگو اینو نخور اونو نخور 😅 تا من بخورم. بعد شروع کردم اروم در گوشی بگه پنیر پر ستاره با طالبی نخور =))))

دیگه خیلی بامزه بود نتونستم قهر بمونم 😌😅🤍

مژگان ❤😻
۱۷مرداد

خب اون داستان اولین سرم عمرم رو که نوشتم بهدش دو تا دیگه هم سرم زدم چون فشارم هنوز هشت بود. یکی از سرم ها رو دیروز زدم که خیلی درد داشت نسبت به قبلیا و حتی امروزم روش باد کرده کمی و کلی‌درد داشت جالا یکم بهتر شده. امروز رفتم ازمایش خون که یه چکاپی کرده باشم ولی فکر کنم فشارم بهتره مامانم فشارم گرفت و خوب بود. اما دستام دو تاشو امروز درد میکردن. 

هفت صبح پاشدم گفتم بریم ازمایش که بهد بتونم به کارام برسم و همین کارو کردیم. یکم کار کردم و بعد خوابیدم و باز کار. برقای محترم عصر تا شب رفتن و بالاخره از نه و خرده ای تا الان رسیدم کار پاورپوینت یک فصل رو تموم کنم. خلاصه که زندگی زیباست اما نمیدونم چم شده بود 😅 خیلی بهترم خداروشکر و قدر سلامتیم رو دونستم. خدایا شکرت و لطفا همه بیمارا خوب بشن. انشاا... هرچه زودتر کرونا نابود هم نابود بشه.

پ.ن: بابام زنگ زد فلانی فشارش پایین بود فلان شکلاتی میخورد خوب شد و ما رفتیم بگیریم هرچند دوس نداشتم. بعد زنگ زد گفت اشتباه شده قندش پایین بود 😅😅😅

پ.ن۲: تند تند و پر از غلط و از هر جا نوشتم، چون لایه بردار روی صورتمه فقط باید ده دقیقه باشه عجله دارم 😂✋🏼

مژگان ❤😻
۱۲مرداد

دیروز رفتیم یه کافه خیلی خوب و کیکای خیلی خوشمزه خوردیم. اما امروز به خاطر اینکه چند روزی بود سرم درد میکرد رفتیم دکتر و دیدم فشارم افتاده. بهم سرم زد بعدش رفتیم خونه مامان بزرگ کلیییی بهم میوه و دوغ و اینا داد. اومدم خونه استراحت کردم. بابام که اومد بهش گفتم اونم رفت کلیییییی چیز واسم گرفت شیرینی و پفک و پسته و بادوم و اب هویج واسم گرفت. باز مامانم بهم چای نبات و میوه داد مامان بزرگم به زووور بهم طالبی اینا داد😅 ناهارم کباب خوردم شامم مامان بزرگم میخواد سوپ برام درست کنه. خواهرمم کلی زنگ زد و نگرانم بود. همه اینا بهم نشون داد که چقدر ادم دوست داشتنی و مهربون تو زندگیم هست. قبلا هم میدونستم اما الان بیشتر درک کردم که چقدر برای ادمای عزیز زندگیم مهمم و این برام خیلی ارزش داشت و فهمیدم حقیقتا خیلی خوشبختم. خیلی زیاد. فکر میکنم اکثر ادما اینجور افراد رو دارن درکنارشون اما بازم عمیقا درک نمیکنن. میخوام همه بدونن که چقدر خوشبختن. میخوام همه خداروشکر کنن و فکر نکنن مهم نیستن یا خوشبخت نیستن یا هرچیزی. من امشب با اینکه کمی فشارم پایینه هنوز اما عمیقااااا احساس خوشبختی میکنم. خدایا شکرت برای خانواده و همه اطرافیان مهربونم. اهان در ضمن دوستامم نگرانم شدن و شیوا بهم تصویری زنگ زد که البته الان تو این شرایط چیزی نبود که بخوام 😅 اما بهم نشون داد که چه دوست خوبی دارم و چه دوستای خوبی .

همین، فکر میکنم حکمت این قضیه همین بود. الانم مامانم اینا هی نگرانمن حالمو میپرسن و اینا. خلاصه که خدایا شکرت برای همه چی همه چی 🌸🤍

مژگان ❤😻
۰۵مرداد

امروز بعد مدتها خوصلم اومد (نمیدونم کجا رفته بود :دی) رفته بودیم دنبال پیدا کردن کلاس سوارکاری اما جایی رو پیدا نکردم، یه رستوران دیدیم رفتیم با مامان و خواهرم و هات چیپس اینا خوردیم، فضای سبز و قشنگی داشت. اخر سرم اومدم خونه یکم پاورپوینت های تدریسم رو درست کردم، اخ نوشته بودم قراره تدریس کنم جایی؟!

خلاصه که اینجوری . امروز یکم عصبانی شدم از نویسنده ها و اینا، اما کلا خوبم الان. تصمیم دارم بیشتر دنبال کلاس اسب بگردم امیدوارم موفق بشم. و میخوام که بیشتر در لحظه حال بمونم.همین دیگه. خدایا شکرت. 

مژگان ❤😻
۰۱مرداد

Abounded band

abounded tree

تا ابد یاد اون روز تو باغ میفتم که خواهرم داشت زبان گوش میداد :)

مژگان ❤😻