مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۹ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۳فروردين

+امروز بابا بهم نشون داد که بذر های توت فرنگی جوونه زدن (یا هرچی که اسمش هست) خیلی کوچولو بودن و اصلا باورم نمیشد! عاشقشون شدم. همچنین یه تور از باغچه و بقیه گلای خونه هم داشتیم. هیچوقت نمیدونستم شکوفه های نارنج انقدرررر قشنگن :)

+امسال نمیدونم نوشتم اینجا یا نه، اما یکی از هدفام امتحان کردن کارای جدید بود. امروز کار جدیدم ترکیب شیک نوتلا و سیب زمینی بود که بدم نشد جالب بودش. دیروز کرم بروله که اونم معمولی رو به خوب بود اما خواهرم خیلیییی دوست داشت. 

+یه کتاب عالی خوندم که داخلش درباره گیم میگه. ترغیب به بازی شدم و هرچند از قبلم میخواستم ولی الان با جدیت بیشتری میخوام برم دنبال بازی. یه بازی کوسه ای دان کردم که خسته کننده بود کمی و میخوام برم سراغ کال او دیوتی. با دسته بازی عالی میشه اما اول میخوام امتحان کنم ببینم خوشم میاد. چند تا بازی دیگه هم در نظر دارم برای بعدش 

+ و هوا که انقددددر قشنگه! باید بیشتر برم بیرون پیاده روی تو باغ و نمیدونم جتی پای باغچه ها

مژگان ❤😻
۲۳فروردين

ماه به طرز قشنگی پشت ابرا پنهون شده انگار ابرا شیشه ای هستن. از خونه همسایه صدای دعا میاد که حیلی ارامش بخشه (این چیزیه که منو اروم میکنه مهم نیست بقیه چی بگن) . فردا تعطیله و من دارم یه رمان قشنگ میخونم. امروز حدود ۴۰۰ ص ازش رو خوندم (ای بوک) و میخوام تمومش کنم که حدود صد صفحه مونده. سریالم دیدم. حس خوبی دارم.

خدایا شکرت. خدایا لطفا برامون روزای خوب رقم بزن برای هممون.

مژگان ❤😻
۲۰فروردين

امروز خیلی عصبی بودم! صبح یکی از نویسنده هایی که استخدام کرده بودم تازه بازی دراورد و شروعش بود. البته خودمم امروز حساس بودم. بعدم سر تایم کلاس زبان که کلی ناراحتم سر ظهری اونم وقتی که من کلا تایمو اشتباه گرفته بودم نیم ساعت زودتر رفتم بعد برگشتم برم کافه آیس لاته بگیرم یادم اومد ماه رمضونه ولی محض احیتاط باز چک کردم که بسته بود. تو راه برگشت به کلاس زبانم یه نفر داشت انحراف به چپ میکرد کلی بوق زدم که فهمید نیاد تازه شاکی بود چرا بوق میزنم :/ بعد یکم صبر کردم سعی کردم از هوای بهاری لذت ببرم. الانم تقریبا خوبم اما اماده جنگ :))) یعنی حوصله ندارم کسی چیزی بگ سعی میکنم از اتاقم خارج نشم و دیگه پیام مشتری چک نکنم تا فردا که میخوام خوش برخورد باشم :) 

 

مژگان ❤😻
۱۸فروردين

یکی از هدفای امسالم امتحان کردن چیزای جدیده، و از وقتی سفر بودیم شروع کردم. صدف هشت پا پشن فروت دراگون فروت بلوبری کیوانا اینا رو امتحان کردم به جز بلوبری گه یکم خوب بود بقیه نبودن. برندای حدید خوراکی پنیر کبابی و سوسیس کبابی امروز امتحان کردم که از بینشون نوشیدنی استوایی و بسکوییت عالی بود. نودل با طعم کاری هم گرفتم اها یه چیپس جدید با طعم سس الفردو هم گرفتم خوشمژهههه بود با اینکه سس الفردو قبلا دوست نداشتم بیشتر طعم قارچ میداد. البته وقتی حرف از چیزای جدیده منظورم خوراکی نیست فقط اما چون خوراکی برام مهمه کلا خب اینم بخش مهمی از تجربیات جدیدم میشه. یه چیزی که دوست دارم امتحان کنم پرش از هلکوپتر هست فکر کنم اسکای دایوینگ باشه اسمش واقعا دلم میخواد اما میترسم. غواصی هم نرفتم. اماااا شیرجه تو اب که قبلا انجامش دادم دلم میخواد شجاعتشو به دست بیارم بازم انجام بدم و کلا رفتن به اعماق استخر. 

خب این از این. چند شب پیش ستاره اومد اتاقم حنای هندی قشنگی برام کشید اما دفعه بعد فقط میخوام یه کلمه کوچیک بنویسم. و با هم کلی وقت گذروندیم خوش گذشت. خاطره نونوا بازی خونه مامان بزرگ رو گفتیم و همینطور خاطره درخت یاس. امروزم یه درخت یاس خرید بابا به خواسته من و بوته تون فرنگی و برای ستاره بوته گوجه گیلاسی . دلم میخواد کلی توت فرنگی بکارم.  یه شعرم هی میخوندم موقعی که ستاره اومد که قبلا بابام میگفت سایه نکن توت خشکه :)))))

+یه خاطره از قشم یادم اومد. ستاره جدا میموند تو مغازه های بازار بهش میگفتم با ما باش خطر داره . احر گفتم ببین تو رو میدزدن کلیه ها تو درمیارن توی بدنتو پر کاه میکنن و میفرستن دم هتل :دی. و اینکه یه تئاترم براشون بازی میکردم که درمورد تهران بود حالا اینجا نمینویسم =))))) کلا تو سفر همش به چیزای مسخره میخندیم که خیلی خوبه :) کاش امسال کلی بریم سفر کوتاه. مثلا کویر و لاله واژگون و همینطور شمال و احتمالا استانبول یا دبی. اگه خدا بخواد. 

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

اول اینکه خیلی خوشحالم تعطیلات تموم شد، امروز رفتم برای سوال درمورد یه ماشین که گفتن فعلا باز نیست سایتش. بعدم کمی کار داشتیم و اینا . شبم طبق برنامه بودم

یکم حالم گرفته اس الان ولی خوب میشم از بیرون نرفتنه :) فکر کنم تنها روز ساله امروز که فقط گذاشتن محتوا رو دارم نه فرستادن پس زود تموم شد و اوکی بود.

مژگان ❤😻
۱۱فروردين

امشب رو برنامه ای که دیشب گفتم موندم! اولش فکر کردم نمیتونم و حوصله ندارم ولی شد البته با تایم کمتر. بستنی قیفی هم رفتم خوردم بعد سالهااااا. دیروز هم با دوستم و ستاره رفتیم ساباط که خیلی خوب بود.

راستی نمیدونم جزو کارای پارسال اینو نوشتم که نه کیلو وزن کم کردم یا نه اما کردم! خیلی همه مهمه برام چون مثل قبل شدم و احساس نزدیکی خیلی بیشتری با خودم دارم و اینکه سخت بود کلی چون شکمو ام و اینا اما شد. البته یکم بالا پایین میشه مخصوصا چون تعطیلاته و سفر بودم اما باز اوکیه. البته از قبل شروع رژیمم اگه بخوام جساب کنم یعنی از اول پارسال، حتی یازده کیلو کم کردم شکر خدا.

دیگه چی؟ اهان میخوام یه اولویت بندی هم بکنم برای بعد عید که انشاا... اول ماشینمو عوض کنم بعدش دلم میخواد پلکامو لیفت کنم با نخ و بعد خرید انگشتر و بعد شاید کامپوزیت دندون. حالا نمیدونم تا کی میشه ولی انشاا... کت میشه. 

مژگان ❤😻
۱۰فروردين

*امروز بعد از مدتها حس بد داشتن بالاخره کمی فکر کردم تا ببینم چم شده و به این نتیجه رسیدم که من دلم  دیگه تنها باشم. احساس تنهایی زیادی میکنم و فکر میکنم وقتشه از تنهایی در بیام. خود همین فهمیدم علت حال بدم باعث شد حالم خیلی بهتر بشه.. امیدوارم امسال دیگه از تنهایی دربیام.

 

* این موضوع بیکار بودن و حوصلع سر رفتن شبا چیز جدیدی نیست برام فکر کنم چند سالی میشه بعد فارغ التحصیلی و شزوع بیزینسم که این حسو دارم. برای همین امروز یه پلن چیدم که اصلا نمیدونم قراره چی بشه اما امیدوارم و سعی میکنم بهش پایبند بمونم. به علاوه یک پلن هفتکی

 

*نمیدونم اینجا نوشتم یا نه اما دارم یک کتاب مینوسسم! اولش برنامه یکم سست بود تا اینکه جایی خوندم باید پایبند باشی و هر روز چیزیو انحام بدی تا عادت کنه ناهشیارت. پس همین کارو کردم و به جز چند روز سفر هی نوشتم.. به نتیجه و به لطف خدا خیلییی امیدوارم.

 

*اگه ایراد تایپی داره به خاطر اینه که دارم به لپ تاپی تایپ میکنم که کیبوردش انگلیسیه :)

مژگان ❤😻
۰۸فروردين

باورم نمیشه اینجور ادمی شدم که وقتی از سفر میام چمدونم رو باز میکنم همه چیو میذارم سرجاش بعضی چیزا رو میندازم ماشین لباسشویی بعضی چیزا رو با دست میشورم و بعد میام دراز میکشم! خیلی خوبه ها ولی یه جورایی شبیه من قبلی نیست اصلا من نوجوون مثلا. 

خب امروز برگشتم از قشم، خلاصه سفر: 

شب اول پاساژ سیتی سنتر یک و دو 

شاورما خوردیم

خوراکی خریدیم و لباس

پاساژ الماس 

ساخل یکم

 

 

روز دوم

صبح تور

دره ستارگان 

جزایر ناز.  پشن فروت

ناهار صدف و خشت پا میگو ماهی قلبه ماهی

حرا

تنگه چاهکوه بستنی اینا 

دراگون فروت و بلوبری 

 

 

روز سوم

درگهان و خرید

قضا دو دلفین

ساحل زیتون 

سیتی سنتر

امیر شکلات 

 

چهارم 

فرودگاه

 

 

*کیش حیلی بهتره قطعا. گرون تر ولی تمیز تر و با کلاس تر و غذاهای بهتر

* غذاهای قشم رو دوست نداشتم واقعا. 

* چیزای جدیدی که امتحان کردیم فقط ابمیوه لیچی (؟) خوشمزه بود. شکلاتا همه فیک بودن. مینو عمان هم خوب بود البته 

*خداروشکر کلی تعطیلات ادامه داره :)

* کلی خرید کردیم از درگهان انقدر خوب بودددد که نگم. واقعا چیزای خوبی گرفتیم و درگهان قطعا ارزش رفتن داره. کلی شلوغم بود اما بازم خوب بود. و ایتکه سیتی سنتر اکثرا گرون بود بعضی جاهاش قیمتا مثل درگهان . الان فکر کنم تا اخر تابستون لباس خونه جدید نخوام. چیزایی مثل ماسک صورت و اینا هم جالا حالا ها نمیخوام. 

* مردم قشم خونگرم و دوست داشتنی ان و باید بگم که حقشون نیست اب آشامیدنی نداشته باشن واقعا . همه لیاقت یه زندگی خوب با امکانات مناسب رو دارن

* چه بد که خوراکیا فیک شدن واقعا ناراحت شدم و میترسم کلا دیگه اصل نیاد ایران چون از اصفهانم خریدم فیک بود

* جاهای دیدنیش خوب بود بخ جز دره ستارگان که به نظرم تو گرما ارزش دیدن نداره. نمیدونم البته جالبه. 

* روز سوم بعد تور قشم حالم بد بود فکر کنم یکم گرما زده شده بودم اما خداروشکر ظهر بعدش با نوشابه خوب شدم! 

* غذای هواپیمای وارش اصلا اصلا اصلا خوب نیست ولی بقیه چیزاش خوبه

* کلی سه تایی خوش گذشت حیف شد بابا نیومد ولی خودشم دوست نداشت چون قبلا قشم رفته بود

* شبا از خستگی خوابم میبرد اصلا خوابم نمیدیدم خیلی و تو یه چشم بهم زدن صبح میشد!

* دلم برای روتین زندگیم خیلییییییی تنگ شده بود خداروشکر که برگشتیم :) 

* دلم میخواد امسال از زندگیم لذت ببرم بدون فکر کردن زیادی و همه چی انشاا... خدا خودش بهم کمک کنه.

مژگان ❤😻
۰۵فروردين

خب طبق هز سال از عید بگم. روز اول که مثل همیشه رفتیم خونه مامان بزرگ، اونجا یه سری مهمون اومد. روز دوم صبح رفتیم با دوستم کافه همراه که عللی بود و کلی عکسم گرفتم با دوربین شبش هم رفتیم خونه پسر عمم اینا و روز سوم رفتم عصر بامیه گرفتم با زولبیا و شب پسر عمم اینا اومدن. روز چهارم هم که مامان بزرگ و دایی و خاله ام اومدن و شوهرخاله ام. همینطور چمدون بستیم (همین امروزه چهارم ولی ساعت از دوازده گذشته). فردا هم که انشاا... میریم قشم. رااااستش نمیدونم چرا ولی از چند روز قبل عید ذوق زیادی نداشتم! یعنی از بهمن بوی عیدو حس میکردم ولی چند روز قبل عید از بین رفت. الانم زیاد حس عید ندارم و حتی ذوق زیادی برای سفر! نمیدونم واقعا جرا چون همیشه عاشق عید بودم و دلم میخواد شوق داشته باشم و اینا اما ...! البته زبان یکم خوندم کتاب کلی و فیلم و پایتون ولی باز حس میکنم دارم به اندازه کافی از این تعطیلات استفاده نمیکنم! حالا وقتی برگشتم با دوستم میخوام برم ساندویچ ایتالیایی بخورم و شاید بریم خونوادگی سیتی سنتر فدک. یه جورایی دلم میخواد کار کنم یه جورایی میگم ک اخه خسته میشم و اینا. نمیدونم به هرحال همه چی خوبه امیدوارم ذوقم زیادتر بشه اما نشدم اوکیه. فکر کنم یه بخشیش برای اینه که سفر دیر میریم؟! ولی خب بهتر از هفتمه ک قبلا قرار بود بریم. یه بخشیش چون مامان گفت این هواپیمایی تاخیر و کنسلی داره کل ذوقم رفت از اون روز! حالا هر چی خدا بخواد. 

مژگان ❤😻