مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۲۰ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

۳۰آذر

دیشب جشن یلدا رو خونه مامان بزرگم گرفتیم و همه هم بودن. حسابی خوش گذشت خداروشکر و البته جای پدربزرگم حسابی خالی بود. امروز هم کیک خامه ای پختم واسه اولین بار، برخلاف تصورم خامه کشی اصلاااا خوب نشد. خامه شل شد و یه وضعی اصن. اما خب به هرحال خوشمزه بود. 

این روزا خیلی کار میکنم خداروشکر. حوصله درس هم ندارم. مینویسم که بدونم درس بده و من نمیخوامش و بعدا واسه دانشگاه دلم تنگ نشه! البته بگم بازم خوبه ادم تحصیلات دانشگاهی داشته باشه، خوش میگذره دانشگاه اما خیلی وقتمو میگیره. باز خوبه تربیت بدنی امتحان تئوریشم اون هفته گرفت و دیگه تموم شد.

خب برم دیگه! ایده های تو سرم رو چیکار کنم؟!!!

مژگان ❤😻
۲۷آذر

این هفته اگه نمیرفتم دانشگاه بهتر بود اصلا! دوشنبه که نرفتیم واسه آلودگی. سه شنبه آز رو نرفتم، هوش رو رفتم که بچه ها گفتن زیاد درس میده و تشکیل ندیم. بعدی رو هم نموندیم و با شیوا رفتیم کافه. هوا خیلیییی سرد بود. ما هم شیک نوتلا خوردیم و براونی شکلات داااغ. 

چهارشنبه که امروز باشه هم کلاس اولی با استاد بد بودم و حوصله هم نداشتم ؛ واسه همین سوالاشو جواب نمیدادم و گوش‌ نمیدادم زیاد. اخر یه سوالو جواب دادم؛ استاد گفت از معدود ادمایی که توی کلاس جواب میداد و شرکت میکرد تو بحثا و اغلب هم درست جواب میداد، این خانوم بود که امروز نمیدونم خوابه حوصله نداره یا چشه :) خوبه که برگشتی به کلاس! دلیل اصلی من این بود که استاد اون دفعه کلی نگهمون داشت و آنتراک هم که نمیده کلا، و خودمم حوصله نداشتم . 

خلاصه پایتون هم زیاد گوش ندادم و بیشتر حرف زدم. دلیل این کارم اینه که حوصله نداشتم و استاد خیلی چیزای پایه یاد میده و ساده. به جای اون لیست طولانی که نوشت و گفت میخوام یاد بدم، جلسه اول.

و دیگه اینکه این چند روز حسابی سرم شلوغ بود و کار کردم خداروشکر. واقعا لذت میبرم از کار کردن :) برم فعلا 

پ.ن: راستی ایتکه این استاد و استاد بانک منو جزو خوبا میدونن، منو یاد دبستانم میندازه . همیشه اولی بودم اونجا ! توی راهنمایی و بعدش دیگه حوصله نداشتم شرکت تو بحث و جواب دادن و اینا. برای کارشناسی یه ذره تغییر کرده.

مژگان ❤😻
۲۵آذر

امشب رفتیم چهارباغ، وای از برگای پاییزی که میریختن رو زمین و بارونی که گرفت... :) چقدر زیبا بود. نان خرمایی های چهارباغ هم که هیچی اصلا! 

و شکر خدای را از باران و برکت :)

مژگان ❤😻
۲۴آذر

و من بعد از دو سه روز کار تقریبا زیاد، امروز کمی سرگیجه دارم. کارم کلی دارما، اما خب نمیشه حالشو ندارم و باید دراز بکشم. شاید یه ذره کتاب فلسفه رو بخونم. واسه دانشگاه هم کار دارم اما نمیتونم انجام بدم ، از شیوا خواستم تکمیل کنه اونایی که من درست کرده بودم رو. راستی ترتیب بدنی هم اخرین جلسه اس بود امروز و امتحان تئوری خیلیییی راحت. کلا واقعا تربیت بدنی خوب گذشت و زود. خداروشکر :)

ناخنامو نگفتم درست کردم؟!! یاسی ساده و شاین زدم، طراحشون نبود. دیگه سال‌های دور از خانه هم قسمت اخرش مونده فقط و خیلی خوبببب بود. 

 و تمام فعلا :)

مژگان ❤😻
۲۲آذر

دوشنبه کیانا رو رسوندم، بعد رفتم پیش تانیا یکم. انقدر شیرینی زبونی کرد؛ چند بارم میخواستم بیام خونه نذاشت. اخر سر که داشتم میومدم رفت تو اتاق گریه کرد و ناراحت شد که من دارم میرم ، جوجه‌ی منه آخههه😍😍😍

مژگان ❤😻
۲۰آذر

تنفر... حسیه که به استاد مهندسی اینترنت دارم. بعد کلاسش که هیچ انتراکی هم نداره، کلاس بعدی کنسل شده بود. ما رو از هشت تا دوازده به عنوان جبرانی نگه داشته. وقتی اومدیم بیرون داشتم ضعف میکردم از گرسنگی و مغزم شارژش تموم شده بود. 

قرار بود به جای اون کلاس کنسل شده بریم کافه!

 

پ.ن: الان خوبم و دلخوش به همین چای و شکلات باراکا موقع کار . برم چند تا کارامو انجام بدم و کتاب بخونم سکم. فردا هم نوبت ژلیش دارم که این ناخنارو سر و سامون بدم.

پ.ن2: این ارث نوشتن روزانه ها رو از پدربزرگ خدابیامرزم دارم فکر کنم! چون اونم مینوشت روزانه هاشو. وقتی فوت کرد فهمیدم. کاش گیر بیرم نوشته هاشو و بخونم و بخونم و بخونم. راستی اون روز که نوشتم کاش بیاد به خوابم، اومد! خب خداروشکر.

مژگان ❤😻
۱۸آذر

امروز نمره امتحان بانک مشخص شد و استاد گفت نمره من که ۸.۴۵ از ده هست بالاترین نمره کلاس شده. خداروشکر واسه نمره خوبم و انشاا... هممون همیشه موفق باشیم. 

امروز خیلییی خسته ام و باید یک مطلب ۲۰۰۰ کلمه ای بنویسم که ترجمه ای و تالیفی به صورت توفیق هست. الان حدود ۸۰۰ کلمه نوشتم. اما با کیک خوشمزه و پفک دارم به خودم امید میدم که بنویسم :) 

تازه یه نمونه تست دیگه و چند تا محتوا هم باید بنویسم. که اونارو گذشتم واسه فردا. 

الانم برم یکم اینستا و بعد ادامه کار :) خدایا شکرت برای کار و درس :)

مژگان ❤😻
۱۵آذر

امروز هم تانیا جان اینجا بود و کلی شیرین زبونی کرد. شب رفتیم بیرون همگی با کیانا و تانیا ، هوگر رزروش پر شده بود و یه رستوران جدید هم رفتیم که چای بخوریم، گفت اژ دو ساعت دیگه باز میشه. خلاصه که برگشتیم یه جا آیس پک و اب هویج خوردیم فقط . بعد کیانا اینا رفتن و ما رفتیم خونه مامان بزرگ جان. بعدش هم که اومدیم خونه. 

 

پ.ن: امشب بارون میاد :)

پ.ن۲: بابابزرگم در سررسیدی کارهای روزانه اش رو مینوشت. فکر کنم این عادت رو از اون به ارث بردم که اگر اینطوره، باعث افتخارمه. و اینکه خیلی وقته خوابشو ندیدم ؛ کاشکی امشب بیاد به خوابم . 

پ.ن۳: خدایا شکرت برای همه چی :)

مژگان ❤😻
۱۴آذر

امروز صبح بعد از مدتها رفتم پیاده روی و لذت بردم از پاییز دوست داشتنی. ( یه دفعه باید حتما از پیاده روی بنویسم) یه مجله دانستنی ها خریدم اما به شدن افت کرده نسبت به قبل؛ شاید هم قبلا متوجه نبودم. همش ترجمه ای و ترجمه ی بد. ظهر هم مامان بزرگم اومد و ناهار کباب خوردیم. شب هم رفتم چیریکی رو دادم یه سایز کوچیکتر گرفتم. 

من روزایی که دانشگاه ندارم هم آلارم گذاشتم هشت و نیم پاشم، برای همین جمعه میتونم بی عذاب وجدان حسابی بخوابم؛ البته اگر بابا تصمیم نگیره سروصدا کنه  و هممونو بیدار :)

دیگهههه میخوام خودمو بیشتر دوست داشته باشم :) اخه خیلی خوبم :)))) راستی اینستا رو هم نمیخوام بیخودی بچرخم و چندتا پیج عالی پیدا کردم که همش بخونم. 

و مثل همیشه شکر خدای را از همه چیز :)

مژگان ❤😻
۱۲آذر

الان جایی خوندم که تنها نظر خودم درمورد زندگیم مهمه و بنابراین باید خودمو دوست داشته باشم فقط . واقعا درسته. مهم‌ترین نظر نظر خودمونه. 

مژگان ❤😻
۱۲آذر

 

 

فصل یک: تنها به خاطر اینکه عده زیادی از مردم یا فردی مهم به چیزی عقیده دارد؛ آن چیز درست نیست . بلکه باید با ذهن خودمون اون رو استدلال کنیم تا به نتیجه درست برسیم. نباید تایید دیگران برای ما مهم بوده و انتقاد اونها باعث ناراحتی مون بشه. به حرف ها و تعداد زیاد  اونها فکر نکن بلکه به استدلال و منطقش فکر کن. به علاوه هر تفکری ارزش شنیدن نداره.

فضیلت ادمی مهمه نه پولش. 

 

عه وا اینو الان دیدم، یادم رفته بود منتشر کنم، از کتاب تسلی بخشی هست . حالا نمیدونم بقیه اش رو تو سایت نوشتم یا نه؟! اما کلا خیلی مفید بود.

مژگان ❤😻
۱۱آذر

تانیا پریشب اومد خونمون. انقدر حرفای شیرین میزنه، از پلیس بازی گرفته تا دکتر بازی رو یاد گرفته و کلی شعر خوشگل میخونه. مثل یه توپ دارم قلقلیه. انقدر حرف جدید یاد گرفته که فکرشو نمیکردم. میگم کیک دوست داری؟ میگه کیک تولد؟ اره. صورتی خوبه ابی چیه. بعدم کبریت رو فوت میکنه شعر تولد میخونه. میگه خمیر دندون تنده دهنم میسوزه خوب نیست. بعدم میخواست خونمون بخوابه که مامانش اینا گولش زدن رفت. خلاصه که عاشقشم :****

امروزم امتحان بانک خوب بود. دو تا امتحان فردا داریم. آز رو نخوندم خیلی. میخوام برم محتوا تولید کنم واسه پیج کیک. و تمام فعلا.

راستی به به به این بارون و خداروشکر واقعا :)

 

+خدایا شکرت که راهمو پیدا کردم. که میدونم شغل میخوام واقعا و میدونم درسم رو دوست دارم و میدونم درسم تموم شه میرم زبان و کارمو توسعه میدم و...... خلاصه که ممنون واقعا . انشاا... همه راهشون رو پیدا کنن . شکر خدای را هزاران بار از حضور ، از حس حضور.

مژگان ❤😻
۰۹آذر

امروز با دوستم فاطمه رفتیم کافه و حرف زدیم. خیلی خوبببب بود چقدر نیاز داشتم به این حرف زدنا. البته قبلش رفتم حسابی دور زدم برای خودم تنهایی تو خیابونا که اونم حسابی چسبید. خدایا شکرت.

مژگان ❤😻
۰۸آذر

خب اول بگم که اینترنت همراه بالاخره وصل شد اینجا. و این خیلی خوبه و میچسبه؛ حتی با اینکه وای فای هست. 

دوم اینکه این چند روز حسااابی سرم شلوغ بوده و خواهد بود. کلی کار داشتم و از فردا هم درسامو میخوام بخونم، همچنین یه پروژه بانک داریم. دیگه چیییی؟ آهان موقعی که نت نبود میگفتم الان سرم خلوته کلی کتاب بخونم که بعد دیگه نمیرسم، واقعا هم همینطور شد و الان چند روزه کتاب نخوندم. تسلی بخشی های فلسفه رو گفته بودم شروع کردم؟ خیلی جالب بود. 

دیروز رفتیم رستوران و بعد مدتهااااا فسنجون جان خوردم که خوشمزه بود به جز اینکه باید فلفل دلمه‌ای کمتر میزدن به مرغش، هرچند طعمش خیلی کم حس میشد اما من بدم میاد. امروزم با بابا رفتیم باغ کلی عکس پاییزی گرفتم و بعد رفتیم رستوران من جوجه خوردم که بازم خوب بود. دوغشم عالی هم امروز هم دیروز ؛ البته دیروز عشایر بودیم امروز محمد درچه. 

و دیگه برم :)

مژگان ❤😻
۰۵آذر

اون همه که سرم خلوت بود وسایل کیک رو پیدا نکردم اما الان که وسایل رو دارم کلی سرم شلوغه .دیروز رفتم دانشگاه به نت وصل شدم بعد مدتها اما زیاد خبری نبود. بعد هم مامانم adsl رو شارژ کرد و متصل شدیم به اینترنتتتتت . به به :) 

دیروز کمی حرف زدیم با افرادی که کار میکنم باهاشون و امروز بعد حدود یک هفته باز دارم کارامو انجام میدم. امروز امتحان پیاده سازی رو کنسل کردیم و هفته دیگه دو تا امتحان میانترم و یه کوییز از آز معماری داریم. حالا نمیدونم وقت کنم بیام وبلاگ یا نه چون کارامم هست.

 

+چقدر هوای امروز آلوده بودددددد. 

مژگان ❤😻
۰۳آذر

و این رو ببیننننننننن: 

البته مهم ترین ویژگی شغل دلخواه من اینه که بشه توی خونه و درحالی که پشت میز کار خوشگلم که با سلیقه ی خودم مژگانیزه (!) شده نشسته ام انجامش بدم.که فعلا تحقیقی راجع به طراحی وب نکردم و نمیدونم از این جهت چه جوریاس.

+اینو ۱۴ تیر ۹۶ نوشتم و از اول امسال که ۹۸ هست چنین شغلی رو دارم :)))) وای که فقط میتونم بگم شکر. شکر. شکر . شکر که هرچی من میخوام و به نفعمه رو بهم میدی خدای عزیزم. شکر شکر شکر شکر :) البته طراحی وب نیست اما مدل مورد علاقه کارمه. انشاا... به موقعش برنامه نویس هم خواهم شد.

مژگان ❤😻
۰۳آذر

آخ که چقدر دلم واسه گوگل تنگ شده، منظور رو نگفته سریع برات نتیجه رو میورد. دقیقا چیزی که میخواستی. آخخخخخ.

البته به پارسی‌جو پیام دادم که هیچ کارشون خوب نیست . اول فکر کردم انگیزه‌شون پایین میاد اما در نهایت به این نتیجه رسیدم خیلی ها استعداد و تخصصشو دارن و میتونن به جای اونا باشن. شاید بهتره یا خودشون رو بهتر کنن یا جاشون رو بدن به کسای دیگه. هرچنددد که اصلا بعید میدونم چنین حرفایی روشون تاثیر بذاره؛ چون بودجه های میلیاردی شیرین تر و در نتیجه تاثیر گذار ترن. 

 

+ امروز رفتیم چند تا قلم باقیمونده کیک رو خریدم. همچنین رفتیم نظر اون کاپشن که دیده بودم رو بخرم که تموم شده بود. خبر خوب اینه که گفت میاره فردا اینا، بنابراین بعد از از تماس اگر اورده بودن پنجشنبه شاید برم. صبحانه رو هم کافه وان خوردیم : تخم مرغ با بیکن که حسابی خوشمزه بود. قهوه ترک هم عالی و حال خوب کن. و بعد رفتم چهارباغ بالا یه نگاه کوتاهی انداختم. یه مغازه به اسم فکر کنم جالباسی چند مدل چیریکی داشت اما خوشم نیومد. و بعد هم سریع رفتم باشگاه که اتفاقا حسابی خوش گذشت و البته موقعی که گفت سه جلسه مونده عالی شد حالمون. امتحان پنجه گرفت که کامل شدم. و واقعا خوش گذشت توی باشگاه. 

مژگان ❤😻
۰۲آذر

یه چیزیو یادم رفت بنویسم: موقع خوندن آنا کارنینا وقتی که کم کم داشتم از این کتاب لذت میبردم؛ دچار حس دوگانه‌ای شدم. هم میخواستم این کناب تموم شه برم سراغ بقیه کتابها و هم اینکه خیلی خوشم اومده بود ازش و میخواستم ادامه دار باشه و حالاحالاها بخونمش . عجیب بود. در نهایت پی بردم که شاید این کتاب لذت بخشه و خوشم میاد و فلان اما بالاخره باید تموم شه تا برم سراغ کتابای دیگه که اونا هم لذت بخشن و شاید لذت بخش تر هستن و جذاب و جدید و خلاصه تجربه بعدی.

و این رو تعمیم میدم به کل مراحل زندگی و خیلی موقعیت ها و چیزها...

 

عنوان: خیلییییی از کتابا درس دارن؛ حتی گاهی اونایی که فکرشو نمیکنی. اما بعضی از کتابا بیشتر و عمیق تره درسشون و خیلی بارز. شاید دلیل محبوبیت زیادشون هم همین باشه. مثل پیرمرد و دریا، مزرعه حیوانات، ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد و...

مژگان ❤😻
۰۲آذر

کتاب آن دختر قبلی تموم شد. (مدتی پیش تصمیم گرفتم این جمله همچنان برای اکثر کتابایی که میخونم ثابت باشه!). در واقع به علت جنایی بودن کتاب ، خیلی زودتر از اونچه فکر میکردم تموم شد. صبح بیرون بودم و بعد از برگشتن تصمیم گرفتم بخونمش  ،. با وجود اینکه حسابی خوابم میومد کلی از کتاب رو تا مشخص شدن یه سری چیزای مهم خوندم و بعد از بیدار شدن هم چند صفحه اخر رو خوندم.

گفتم که ترجمه‌اش بد بود: من این را به شما گفتم! خب این خیلی شبیه جمله های گوگل ترنسلیت هست، اونم وقتی مرتب به جای تو میگه شما. همچنین بعضی از کلمات نامفهوم که سبک گول ترنسلیت رو داد میزدن. 

به هرحال به نظرم که کتاب جالبی بود و اخرش توشته یه فیلم از روش قراره اکران شه که به نظرم باید خوب باشه. اخراش یه غافلگیری داشت اما نه برای من که کمی حدسش زده بودم. 

الان هم تسلی بخشی های فلسفه رو شروع کردم که بعد از خوندن دو سه صفحه اولش ادم متوجه میشه عجب چیزیه. 

ایا نوشته بودم به فلسفه علاقه دارم؟ موقعی که دنیای سوفی رو شروع کردم؟( هنوز تموم نکردم) 

 

+دیشب رفتیم شاهین شهر به دنبال کاپشن چیریکی. پیدا نکردم ‌و فعلا تصمیم گرفتم همون که در نظر دیدم رو بخرم. شبیه هودی بود اما بلندتر، امسال هم که مد شده خیلی این سبک. بعد هم رفتیم کافه . سیب زمینی با پنیرش خوب نبود؛ حداقل فقط اولش خوب بود. بقیه چیزهاش خوب بود ولی . البته شکر نیاورده بود واسه اسپرسو و ترک و کمی تلخ بود و برخلاف قبلا اسپرسو بهم انرژی نداد زیاد!

بعد هم به خونه عمه رفتیم و کمی با عمه حرف زدم و بیشتر با عروس عمه که معمولا با هم حرف میزنیم( قبلا دختر عمه ام هم خیلی باهاش حرف میزدم اما الان که عروسی کرده و زیاد نمیبینمش، البته از عید خونه عمه نرفته بودیم) 

بعد هم رفتیم خونه مادربزرگ عزیزم و دایی ها و دختر دایی ها هم بودند. طبق معمول کلی حرف زدیم و همه جارو روی سرمون گذاشتیم.

مژگان ❤😻
۰۱آذر

بله من بی حوصله شدم از نبود نت و البته نبود کار. دیشب خواب دیدم نت وصل شده اما نشده در واقع! البته به جز نت اینترنت ثابت در بعضی استان ها. خلاصه مجبور شدم باز کتاب بخونم: آن دختر قبلی . که به نظر میرسه در ترجمه اش بسیار زیاد از گوگل ترنسلیت استفاده شده. به هر حال مجبورم بخونمش . داستانش بد نیست و حتی جالبه اما ترجمه اش حسابی رو مخه. 

‌به جز کتاب کار خاصی ندارم انجام بدم. دیشب هم کمی دور زدیم تا مامان کاراشو انجام بده. بعد رفتیم یه کافه خوب اما تمام میزها پر بود و سیب زمینی با پنیر طول میکشید تا اماده بشه . برای همین برگشتیم. 

 

مژگان ❤😻