مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۳ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۵دی

راستش عاشق عصر به بعد پنجشنبه هام. اینکه میدونم کارم تموم شده. میتونم یه روز و نصفی استراحت کنم (گاهی یه روز فقط) خیلییی. بهم حس خوب میده.

چراغ خواب اتاقمو مامانم خرید و بابام عوض کرد. قبلی نورش کم بود و کلا بی فایده این عالیه و حس خوب میده بهم ! امشب شب دومه دارمش.

دیشب یه مسابقه گذاشتم توی پیجم. اولش فکر کنم پنج شیش نفر اومدن کلا. فکر کردم خدایا چرا هیچکس شرکت نمیکنه 😂 اما خداروشکر الان کلی استقبال شده ازش و همه دارن شرکت میکنن و اینا :)))) واقعا خوشحال شدم. انشاا... واسه پیجم عالی و ثمربخش باشه. 

دیگه چی. اهان چند روز پیش به یکی از نویسنده هام گفتم بیا دستیار تولید محتوا شو و اونم قبول کرد و حسابی خوشحال شدم از این بابت. کارش تا اینجا خوب بوده البته باز چک میکنم. خیلی تایمم ازاد شده و میتونم به همه چی برسم. مثلا یه کمپین گوگل ادز خریدم که انشاا... دو هفته اینده ران میشه چون فعلا تایم ندارم.  

زندگی میگذره. خدا رو شکر. همه چی هم خوبه. :) انشاا... بهترم میشه . 

یعنی داره بوش میاد که بهتر میشه، که بهار میشه. بالا رفتن پیجم، اینکه برای کارم گوگل ادز میگیرم، زیاد شدن سفارشا، برنامه های کاری و اینکه خونه اروم و گرم و خوبه و خونواده دوست داشتنی و عزیز. خدایا شکرت. 

پ.ن: تویی که داری اینو میخونی، بدون که زندگی همیشه خوب میشه. هیچ طوفانی هم تو طبیعت دوام نمیاره و بالاخره تموم میشه. و اینکه خدا هست. و اینکه روز به روزت بهتر بشه الهی :)

پ.ن۲: راستی بادومم خوب و دوست داشتنیه. و عاشق وقتایی که واسه پیجم عکاسی میکنم و دوست داره بیاد نگاه کنه. نمیدونم چرا!

مژگان ❤😻
۲۰دی

وای نمیدونم چرا شبا انقدر ناراحت و غصه ناک میشم 😂 خداروشکر صبحا خوبم اما شبا یه جوریه اصن. البته نه همه شبا. امشبم راستش حوصله ندارم غمگینم. احساس میکنم به استراحت نیاز دارم. دلم میخواد برم یه جای دور دور توی دل طبیعت جایی که ادما نباشن اروم بگیرم یکم. 

هیییییی 

فکر واکسن، گرونی، فکر اینکه این روزایی که اینجوری جوونیمونه. فکر اینکه مثلا اگ خارج بودیم الان چقد لایف استایلمون فرق میکرد. و فکر همه چی. هی خدا.

انشاا... همه چی خوب مبشه. همین الان که تو کتاب آموزه های دائو (که همین امشب شروعش کردم) خوندم هیچ طوفانی تو طبیعت بی پایان نیست. برای همین امیدوارم . هر چند سخته. اما امید هست. چون خدای عزیزمون ما رو تو آغوشش داره. وقتیم داریم گریه میکنیم (ینی ناراحتیم)، باز تو آغوشش هستیم.

بعد از نوشتن عنوان: یه خاطره ای دارم که خوب یاذمه. راهنمایی بودم. توی سرویس. ده دی ماه بود. راننده سرویس گفت چقد زود دهم شد. منم  داشتم فکر میکردم اخیش ده روز از دی رفت به بودی عیذه و سال تحصیلی تموم میشه. اینو گاهی یادم میاد. وقتی مثلا زود اول یه ماه میره و میرسیم وسطاش. همین :)

مژگان ❤😻
۱۱دی

خیلی وقته نیومدما! راستش اینه که اکثر اوقات صبح ها کار میکنم و عصرها دلم میخواد هیچ کاری نکنم! البته که کارایی هم واسه عصر میمونه از جمله جواب دادن پیام نویسنده و مشتریا و گذاشتن محتوا و ... . برای همینم هست که سعی میکنم از زیر بقیه وظایف شونه خالی کنم از جمله پست گذاشتن در اینجا! که برام یه کار دوست داشتنی هم هست اما اینو درک نمیکنم تا موقعی که میام اینجا و شروع به نوشتن میکنم! 

خب . این روزا سعی میکنم عصرا یه کار باحال داشته باشم. که زیاد نرم بیرون به خاطر کرونا. دوست دارم این کاره در زمینه شیرینی باشه. انشاا... به زودی یه همزن رومیزی میگیریم و اینجوری میتونم کلی چیزای باحال ازجمله کیک خامه ای و شیرینی نارنجکی درست کنم. همزن الانمون دستیه و یکم سخته باهاش خامه زدن.

این روزا به گسترش کارم خیلی فکر میکنم و این بهم حس خوب میده و انگیزه ادامه دادن. میشه یه روز کار شیرینی هم جزو کارای تجاریم باشه نه تفریحی؟ البته نه اینکه شخصا این کارو کنم، خودمم باشم اما بیشتر چیزای بزرگتر تو ذهنمه.

اما به جز این بازم به چیزای مختلف فکر میکنم. خداروشکر از حضور و از برکت و از ایده. دوره اعتماد به نفس هم دانلود کردم. نمیگم اعتماد به نفس نداشتم، اما واقعا حس میکردم زیاد به خودم اونجور که باید توجه نمیکردم. بعد یه چیزیم الان به ذهنم رسید. میگن تایم بذارین واسه خودتون مثلا برای پوست و اینا. به نظرم باید اون موقعی که مثلا داری ماسک میذاری کامل حواست به خودت باشه و به خودت فکر کنی تا از لحاظ ذهنی هم برات خوب باشه. 

دیگه چی؟ فردا انشاا... میرم عکس پاییزی میگیرم هنوز ! زمستونه ها! اما من پافرم تازه دیروز رسید و کلاهم و باید فردا برم. یه استایل خوشگل برا خودم درست کردم و این بهم حس خوب میده! تنها چیزی که از لباس تو امسال نیاز دارم یه شال رنگی قشنگه برای پالتو و کلا چیزای مشکیم. که اونم بهمن میگیرم چون قول دادم به خودم دی ماه فقط چیزای ضروری بخرم.

راستش قصد دارم پول جمع کنم که یه گوشی جدید بخرم. تقریبا نصفشو جمع کردم تا الان اما به اینم فکر میکنم بخرم گوشیو یا اینکه بذارم برای کار جدید پول رو. باید یکم تحقیق کنم کار تو ذهنم چقدر سرمایه نیاز داره اول. و به خودم افتخار میکنم که عرضه جمع کردن این پول و شروع کار جدید و فکر به کارای جدید رو دارم. من عرضه حیلی چیزا رو دارم. شجاعتش. در واقع ترسو شده بودم. اما باز تونستم شجاع شم. این به نظرم ارزش داره حیلی. اینکه از ترس برسی به شجاعت. تا اینکه خودت شجاع باشی. 

یعنی انقدر ذهنم شلوغه که هی از همه چی مینویسم. امیدوارم واقعا دفعه بعدی زودتر بیام.

 

پ.ن: من تو جمع ناهار خونوادگی: کار هوشمندانه مهمه نه کار سخت. بابام: اره این خیلی قشنگه. اینو بنویس. من: 😌😁

پ.ن۲: اینجا ننوشته بودم گربه داریم؟ اسمش بادومه و با نمک ترین حیوونی هست که تا به حال دیدم. تنها مشکل اینه که به خاطرش دیگه نمیتونیم لباسامون رو تو حیاط پهن کنیم. 

‌پ.ن۳: شکر خدای را از همه چیز. شکر خدای را که حدیث رو شناختم و یاد گرفدم اینجوری شکر کنم :) شک 

مژگان ❤😻