مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۱۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

۳۰فروردين

امروز رفتیم باغ، بی نهایت زیبا بود. آب توی‌ جوب بود وشکوفه و سرسبزی و ... خدایا شکرت برای این همه زیبایی .

کمی راه رفتم. یهو درخت به رو دیدم که شکوفه های بزرگ صورتی داشت که واقعا زیباااا بود . 

زیاد نمیام اینجا چون سرم با پرژوه و درس و برنامه های خودم شلوغه اما واقعا باید بیشتر بنویسم و اینکارو میکنم :) 

خدایا شکرت که هستی باهام. صد بار مرسی ❤️ 

راستی امتحان میانترم ریاضی مهندسیم عالی بود خداروشکر :)

مژگان ❤😻
۲۷فروردين

و انقدر سرم شلوغهههع که نگو :) اصلا یه کناب وقت نکردم بخونم، تازه قسمت جدید گیم آور ترونز رو هم دانلود کردم دیروز اما هنوز ندیدمش. الانم خسته ام. فردا امتحان ریاضی مهندسی دارم. حالم عالیه :) خدای مهربونم شکرت :)

مژگان ❤😻
۱۹فروردين

من عاشق وقتایی هستم که بابام سیب زمینی سرخ شده هاشو میده به من :* :)

مژگان ❤😻
۱۹فروردين

من چند روزه نویمدم اینجا چون که توی پونیشا داشتم روی پروفایلم کار میکردم، میخواستم پروژه بگیرم که خداروشکر گرفتم. چقدر کار رو دوست دارم :)))) به خصوص به عنوان یک فریلنسر که خوبی های خودش رو داره. یک پروژه انجام دادم و یکی هم در حال انجام دارم :)

من همیشه عاشق ارتقای مهارت هام هستم و امروز ایده ی جدیدی هم به ذهنم خطور کرد که انشاا... روش کار خواهم کرد.

البته این ایده قبلا هم به صورت کوچیک بود اما امروز کلی بزرگ و رویایی شد.

خدایا کرت به خاطر بهار، به خاطر خودت، به خاطر همه چی :)

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

دیشب که سیزده‌بدر تموم شد دیگه خسته بودم نیومدم اینجا. سیزده‌بدر امسالو مثل هنیشه باغ بودیم، صبح کیانا و تانیا اومدن پیشمون و برای ناهار عموم اومد اونا و منو برد باغ خودشون.جوجه رو به یه روش جدید درست کردن که حسابی هم خوشمزه شد. با تانیا تو باغ خودمون گل چیدیم، تو باغ خودشون تاب سواری کرد و تاب تاب عباسی هم خوند. میخواست منو هل بده رو تاب ولی نمیتونست به جاش نشست برام دست تکون داد و بوس فرستاد، براش یه صندلی اوردیم بشینه بعد منو برد هی میگفت مشان بیا، یه صندلی دیگه هم اوردم هرکی میگفت بشینم روش میگفت نه فقط میخواست من بشینم :** موقع ناهار اومد به من گفت بیاسر سفره نشست میگفت به به بخوریم :) 

دیگهههه کیفشو برداشت میفگتم کجا میری میگفت درس ، عروسکشم میاره هرجا میره خیلییی دوست داشتنی میشه :* 

کیانا به من اشاره میکرد میگفت کیه گفت مشان گفت دختر کیه گفت عمید میگفت عمید کیه گفت عمو :* خودشم میگفتیم اسمت چیه میگفت من ، بعد ک دوباره میگفتیم دیگه میگفت تاتا. جوجوی منه تانیا خانوم .

خلاصه بعدم اومدیم باغ ما با کیانا و حرف زدیم و سبزه گره زدیم و شبم خونه ساندویچ خوردیم و تمام . :) سیزده‌به‌در خوبی بود خداروشکر . انشاا... هممون همیشه خوش باشیم :)

مژگان ❤😻
۱۰فروردين

تا اینجای عید کار خاص دیگه‌ای نکردیم به جز بیرون رفتن و یکی دوتا عید دیدنی. هرشبم با کلی ذوق میرم سراغ گردونه طاقچه، دیشب بازم یه هفته عضویت کتابخونه همگانی بردم ، کتاب رهایت میکنم رو هم تموم کردم داخل طاقچه. داستان پلیسی بود( که به شدت دلم میخواست) و جالب بود. 

الانم یه کتاب دیگه دانلود کردم که بخونم. 

مژگان ❤😻
۰۹فروردين

تانیا خانوم امسب خونمون بود، بالاخره یااااد گرفته اسم منو بگهههههه 😍😍😍😍😍😍 میگه مُسان ❤️❤️❤️❤️ انقدر قشنگ میگه که از عمد جواب نمیدم تا دوباره هی بگه 🤩🤩🤩 کلی منتظر بودم اسممو بگه عزیز دلم 😍😍😍😍😍

 

مژگان ❤😻
۰۶فروردين

روز‌چهارم عید داییم اینا اومدن خونمون و بعدش با همدیگه رفتیم خونه اون داییم. دیروز و امروزم بیرون نرفتیم به خاطر بارون. 

دیروز برنده اشتراک یک ماهه کتابخانه همگانی طاقچه شدم و قبلش یک هفته ای بنابراین ۳۵ روز اشتراک دارم. دیروز راز مادرم رو تموم کردم. درمورد دوران جنگ در لهستان بود. این کتاب روی مفهوم کمک کردن تاکید کرد و از این نظر خیلی خوب بود. کلا هم داستان خوبی داشت و کوتاه بود بنابراین زود خونده میشه منم در عرض یه روز خوندمش ، به خاطر اشتراک طاقچه شاید تا مدتی نتونم کتاب دنیای سوفی و اون یکی کتابی که شروع کرده بودم یعنی اتاقی از آن خودم رو بخونم. 

امروز ناهار قیمه داریم :) 

پی نوشت: 

برای هموطنان سیل‌زده‌ام خیلی متاسفم. خدایا لطفا از هموطنانم مواظبت کن و همه مسافرین به سلامتی و خوشی به شهر خودشون برگردن. 

مژگان ❤😻
۰۳فروردين

خب خب من از امروز بگم که عااااااالی بود :)))) انقدر هیجان زده ام و حالم خوبه که نگو. عصر رفتیم ایستاگه ادرنالین شیخ صدوق، البته قبلش شیک نوتلا زدیم با مامان. توی ایستگاه ادرنالین هم برام بازی اسانسور و ترن رو گذاشت. اسانسور که عاااالی بود یعنی عاااالی بوداااا، کلی ترسیدم ب خصوص اونجا که باید تلفنو برمیداشتم. اونجا دیگه برام از حالت بازی خارج شده بود و دیگه نمیتونستم اصلا برم تلفنو بردارم و خیلی ترسیدمممممم. هی میخواستم در اسانسور رو بگیرم اما اسانسوری وجود نداشت، دیگه اخرش دسته بازی رو آقائه گرفت تا تونستم برم. واسه ترن هم که کلیییییی جیغ زدم. بعدم رفتیم قلب سفید اسلایدر خوردیم. خلاصه خیلیییی بهم خوش گذشت خداروشکر،  دستامم یخخخخ زده بوددددد :)))) 

الانم با شیوا جان کلی حرف زدیم و براش گفتم اسانسور اینا رو.

دیگه هم همینا :) خدایا شکرت برای حسای خوب، روز‌ خوب، هیجان عالی :) دوستت دارم خدای مهربونم. :)

مژگان ❤😻
۰۲فروردين

خب دومین روز عید اینجوری بود:

رفتیم سیتی‌سنتر، من زیاد مانتوهارو دوست نداشتم. پردیس کتابم سر‌زدم کوچیکتر از شهر کتاب چهارباغه ولی دوست داشتنی بود که این عجیب نیست چون من کلا کتابفروشی هارو دوست دارم،کتابم گرفتم : مرد زنجبیلی. من جدیدا اینجوری شدم میرم کتابفروشی ها میخوام کتابایی بخرم مه داخل لیست نیستن و زیاد نشنیدم اسمشونو ولی دیگه از الان تصمیم گرفتم کتابای لیستمو بخونم. یه لاک شاینی خوشگلم گرفتم و کلی دلم میخوایت برم کافی شاپ اما هی میگفتم اگه برم دیگه وقت نمیکنم همه مغازه اینا رو ببینم. دیگه یه رژ بورژوا هم پسندیدم شماره ۳ که خیلی خوشگل بود اما نداشتنش فقط تسترش بود. حالا بعدا سفارشش میدم، خوشحالم باهاش اشنا شدم :) 

عصرم رفتیم عیددیدنی خونه عمه ام و اونجا عمه و  عروس عمه‌ام و دختراش و دختر عمه‌ام و پسرشو دیدم .یکی از نوه‌عمه هام که شش سالشه باهام کلی حرف زد و بازی کردیم ! مثل سنگ‌کاغذقیچی اینا . کلی خوش گذشت.

دیگه چی؟ امشب یکم کتاب میخونم و شامم قرمه سبزی جان داریم. همچنین واقعا تصمیم گرفتم امسال از زندگیم بیشتر تر لذت ببرم و برنامه هم دارم براش انشاا... که سال خوبی باشه .

بریم که به امید خدا ساعات خوب دیگه ای رو شروع کنیم :)

مژگان ❤😻
۰۱فروردين

تقریبا دهم یا یازدمین ساعات سال هست اما بازم میشه گفت اولین ساعات سال ۹۸، پس در اولین ساعات سال ۹۸ اولا عید رو دوباره تبریک میگم(چون این پست خصوصیه به خودم و البته اگر بعدا به کسی رمز دادم و اینو خوند😁) و اینکه من اولین عیدیم رو هم گرفتم از مامان بابا. دیشب موقع سال تحویل مامان بابا تقریبا خواب بودن و من نشسته بودم تلویزیون میدیدم . خیلی لحظات خوبی بود. خدایا شکرت برای بهار جدید و شکرت برای بودنت. برای امید داشتن و برای همه چیز. میدونم که امسال عالی خواهد بود انشاا... ❤️

 

مژگان ❤😻