مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۲۷ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۹آبان

از چیزهایی که توی یه شب که کمی برف بالیده میچسبه، اینه که بعد از تموم کردن کتاب شنل با یه چای نبات بشینی فصل اول بیگ بنگ رو دوباره ببینی... 

و بگی خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۲۹آبان

حدس میزدم که قراره خوندن کتاب مادمازل شنل خیلی طول بکشه چون قصه ای از موفقیت هاست و احتمالا عاری از هر چیز جذب کننده به جز شوق موفقیت ؛ اما اینطور نبود و این کتاب به غایت جالب بود. یکی همین به موفقیت رسیدن یک خانوم بود که واسم جذابیت بالایی داشت، یکی هم زندگی در کنار هنرمندان و نویسنده ها و امکان سفرهای‌ متعدد و خلاصه چنین زندگی‌ای! به نظر خیلی ماجراجویانه بود زندگی پس از ثروتش.

یه سری جملات از کتاب هم در ادامه مطلب هستن که شاید با چندتاییش کاملا موافق نباشم . مثل زنان باهوش تر از آنند که به افکار عمومی بها ندهند.

و اما کوکو شنل، کسی که فقیر بود، رویا داشت و در عالم مد و لباس ماندگار شد. 

 

 

مژگان ❤😻
۲۹آبان

و من بازم نامه ای به بیست و یک سالگی خودم رو خوندم، هر بار شگفت زده ام میکنه و حالمو خوب. خدایا شکرت واقعا

مژگان ❤😻
۲۸آبان

سلام ! 

اگر به هر طریقی رمز این وبلاگ رو پیدا کردین و قصد خوندن مطالب رو دارین، باید عرض کنم که این وبلاگ به جز خاطرات شخصی و البته یکسری مطالب دیگه چیزی رو شامل نمیشه.

به هرحال من از خوندن حتی یک خط از این مطالب توسط هر فرد رضایت ندارم و ممنون میشم که همین حالا این وبلاگ رو ترک کنین.

با احترام.

پی‌نوشت: ممکنه در حال حاضر وبلاگ بدون رمز باشه، اما در هر حال باز هم قاعده‌ای که گفته شد سر جاش هست، ممنون میشم وبلاگم رو ترک کنین.

 

مژگان ❤😻
۲۸آبان

هوا بی‌اندازه سرد شده. دیروز ظهر رفتم ارایشگاه و امروز هم صبح با خواهرم رفتم وسایل کیک پختن خریدم. البته یکی دو قلم رو پیدا نکردم و بدون اونها نمیشه کاری انجام داد. بنابراین فعلا نمیتونم کیک رو بپزم اما حسابی خوشحالم که وسیله ها رو دارم. 

امروز به جز زمان خواب، بیرون رفتن، غذا و کمی صحبت با مامان، همش به خوندن کتاب مادمازل شنل گذشت. از اونچه فکر میکردم واقعا جالب تر بود و البته چیز زیادی ازش نمونده. هزار تا حرف راجع به این کتاب دارم که بعد از تموم کردنش خواهم نوشت.

امروز هم مثل دیروز دانشگاه تعطیل بود. فکر نمیکنم فردا هم باز باشه اما اگرم باشه مطمئن نیستم برم. با وجود نبود. دانشگاه و کار و اینترنت کلی استراحت اجباری نسیبم شده که تقریبا همش بیشتر به کتاب خوندن و کمتر به بیرون رفتن میگذره. واقعا دلم کار میخواد و اینترنت. با این وضع فکر نمیکنم ذخیره کتابم دووم چندانی بیاره و در هرحال امیدوارم به زودی اینترنت وصل شه و از این حالت م)لی بودن در بیاد و هرگز م»لی نشه. امشب صحبتی درباره اینترنت م)لی در تلویزیون بود و اینکه ایا به درد بخور هست یا خیر ؛ البته من گوش نکردم اما میترسم که بخوان این موضوع رو عملی کنن! وای لطفا ما رو از جهان دور نکنین!

 

پ.ن: در فراغ بعضی ستون‌های اصلی زندگیم یعنی دانشگاه، کار و اینترنت احساس بسیار جدیدی دارم. انگار که از روزای عادی جدا شده ام و توی دوره جدیدی هستم. در ضمن این نبود اینترنت جهانی به تنهایی میتونه منو برای مهاجرت ترغیب کنه. در این حد! البته که شوخیه اما حسابی رنجم میده. 

پ.ن۲: با مامان برنامه گذاشتیم وقتی کافی شاپ جدید که قراره باز بشه، افتتاح شد؛ صبحا پیاده بریم و اونجا قهوه و چای بخوریم و سر راه مجله بگیریم و برگردیم خونه. البته که این اول ایده من بود اما خوشحال میشم مامان همراهیم کنه. اما چون شیفته استقلال هستم دوست دارم گاهی تنها برم بیرون. 

مژگان ❤😻
۲۷آبان

وای الان رفتم کمی مطالب قدیمی تر که موقع کاردانی نوشته بودم رو خوندم. چقدر خوب بود که با کلی جزییات نوشته بودم همه چیو؛ برعکس الان که همش خلاصه و شاید گاهی از سر رفع تکلیف مینویسم( مشخصه دلم نمیاد اینو بگم!) . خلاصه که کاش الانم واسه هر روز هر روز بنویسم. حالا با جزییاتم نشد یه چیزی بنویسم و گاهی با جزییات تر بنویسم. 

دلم تنگ شد واسه اون روزا راستی!

 

بعدا نوشت: با خوندن اون مطالب یه چیزی خیلی برام تداعی شد. اینکه خیلی تنها رانندگی میکردم هرچند فقط توی شهر خودمون اما بازم خوب بود. این عادت تقریبا خیلی کمرنگ شده فعلا در من و ترجیح میدم عصرا سه تایی با مامان و خواهرم بریم بیرون. اما میخوام یکم هم که شده باز تنهایی برم بیرون. 

مژگان ❤😻
۲۷آبان

چقدرررر این وضعیت بی نتی بده! واقعا افتضاحه یعنی. البته من کتاب شنل رو میخوندم و حسابی لذت بردم . اصلا فکر نمیکردم که انقدر سختی کشیده باشه. هنوز تمومش نکردم اما تحت تاثیر قرار گرفتم. هرچند نمیتونم این فکر رو از سرم بیرون کنم که اگر اون مردا بهش کمک نمیکردین بازم این همه موفق میشد یا نه؟ البته با این وجود قطعا ادمی با این استعداد راه خودشو پیدا میکرد به هرحال. اما خب سواله دیگه. 

به جز این قسمت که کتاب خوندم حسابی، بی نتی خیلییییی بده. و البته امروز رفتیم دانشگاه و هیچکس نبود. مجبور شدیم برگردیم . فکر نمیکنم فردا هم تشکیل بشه. امتحان فردا رو نخوندم در نتیجه.

مژگان ❤😻
۲۶آبان

بعد از مدتها، از ورای این صدای دلنشین بارون، کمی با هدفون به موسیقی گوش بدم... به به

مژگان ❤😻
۲۶آبان

از آدم‌هایی که توی کارشون وجدان دارن، خوشم میاد. درست مثل استاد بانک . که گفت من باید تا فلان قسمت درس بدم و در جواب کسایی که گفتن ما راضی هستیم اگرم تا اون قسمت درس ندین، گفت برام مهم نیست اینجور رضایت! 

و یهو یادم افتاد و فکر کردم چه با وجدان!

 

پ.ن: و خودمو سرزنش نمیکنم بابت این رعایت نکردن فاصله و نیم فاصله و فلان. چون اینجا یه خونه‌اس؛ خونه‌امه و میخوام توی خونه‌ام نیم فاصله رعایت نکنم و حتی فاصله و میخوام ی جور باشه انگار شلوار راحتی پامه!

مژگان ❤😻
۲۶آبان

تمام چیزهایی که باقی گذاشتیم تموم شد. نمیتونم این فکرو از سرم بیرون کنم که نویسنده این کتاب رو ساخته به این امید که بعدا از روش فیلم بسازن. در کل صحنه سازی ها و توصیفات زیاد خیلی خوب بودن. و منم که عاشق قسمتای دریا و ساحل و دو و دوچرخه و نقاشی بودم. و صد البته عاشق موج سواری. به هرحال چه قصد نویسنده این بوده چه نه کتاب جذابی بود. 

اسپویل‼️

وقتی داشتم میخوندم کتابو همش فکر میکردم ی چیز غیرمنتظره پیش میاد اخرش. اما خب در واقع چیز خیلی غیرمنتظره ای رخ نداد. به هرحال موضوعش برام تقریبا جدید بود و دوسش داشتم. کل کتاب هم جذاب بود. خوشحالم که گرفتنش و البته نداشتن نت باعث شد خیلییی زود تمومش کنم. چون کار دیگه ای نداشتم. 

 

پ.ن: بارون میاد و صدای زیباش توی اتاقم حسابی حس خوب بهم میده. برم کتاب بعدی رم شروع کنم شاید!

مژگان ❤😻
۲۴آبان

و امروز هم رفتم به دنبال چیریکی اما پیدا نکردم. فقط یکی بود که مدلش حساااابی گشاد بود. تو فکر اینم که بخرمش و بدم تنگش کنن یکم. البته اول باید سوال کنم ببینم میشه یا نه. 

‌یا اینکه یه دونه خوبشو پیدا کنم. کاااشکی بشه.

راستی قبل اینکه نظر رو بگردم به دنبال کاپشن، رفتیم یه کافه به اسم سوان که راستش محیطش به نظرم غم‌انگیز بود یکم. اخرم فقط یه بلوز زرشکی/بادنجونی طور خریدم.

مژگان ❤😻
۲۳آبان

چند دقیقه پیش جلد دوم آنا کارنینا هم به اتمام رسید. همین الان که این جمله تموم شد یادم افتاد برم در کتاب ظرافت جوجه تیغی اظهار نظرها درمورد آنا کارنینا رو ببینم. اما از اینجا به بعد اسپویل:

خیلی ناراحت شدم که آنا خودش رو کشت و بدتر اینکه در لحظات اخر پشیمون شد. هرچند قبلا هم پشیمون شده بود اما نهایتا این کارو کرد. در کل اوایل از این رمان خسته شدم بودم انا از اواخر جلد یک علاقمند شدم و مطمئنا این رمان رو با تداعی چای و شب های پاییز به یاد خواهم اورد :) کلا به نظرم کتاب خوبی بود و جزییات خاصش گاها بی‌نظیر بودن.

الان هم میخوام کتاب تمام چیزهایی که باقی میماند(؟) رو شروع کنم. این رو حدود یک هفته پیش از شهر کتاب خریدم همونطور که قبلا هم نوشتم. البته اول بخش‌های ظرافت جوجه تیغی . راستی یه کتاب دیگه هم از نمایشگاه دانشگاه خریدم: آن دختر قبلی.

 

+راستی کمی سرما خورده‌ام. اما فقط کمی. و کلا خوبم خداروشکر :) گلو درد و اینا اصلا ندارم و فقط صدام گرفته. 

مژگان ❤😻
۲۲آبان

برنامه نویسی هنوز هم جذابه!!

مژگان ❤😻
۱۷آبان

امشب رفتیم شهرکتاب و سه تا کتاب خریدم: تمام چیزهایی که باقی گذاشتیم، مادمازل شنل و تسلی بخشی های فلسفه. چقدر حس خوب داره اونجا. 

دیگه اینکه مامان میخواست بریم امیرشکلات ولی در نهایت اومدیم به‌کام محبوبم :)

راستی جلد دوم انا کارنینا رو هم شروع کردم، نمیدونم چرا لذت بخش شد از آخرای جلد اول واسم.

هنوز منتظرم پیتزای گوشت و قارچمون حاضر شه و بعد انشاا... میرم خونه نماز عزیزم رو بخونم. :)

راستی ناهار رو با دایی و خانواده عزیز خودم بودیم توی خونمون و مصاحبت همراه با ترشی پیاز جدید چسبید. البته که مامان بابا خواهرم و دایی ترشی بامیه هم خوردن اما من زیاد دوست نداشتم در حال حاضر.

مژگان ❤😻
۱۶آبان

معیارهای زیبایی برام ذره ای اهمیت نداره وقتی خودمو زیبا میدونم ! منظورم این نیست که معیارای زیبایی مخالف ویژگی‌های منن، اصلا زیاد ازشون اطلاع ندارم. اما کلا چه موافق ویژگی هام باشن چه مخالف برام مهم نیست. 

کما اینکه هممون زیباییم و مگر میشه اصن آفریده خدا زیبا نباشه؟!(حالا که مینویسم بیشتر بهش آگاه میشم، اسمش نوشتنه یا معجزه؟!) بقیه‌اش داستانه و راه پول دراوردن عده ای.

مژگان ❤😻
۱۶آبان

+حس میکنم بابا کاملا به شکمو بودن من آگاهه!

 

+با اینکه مدتیه هیچ نگاهی به برنامه زیباییم نمیندازم، روتین شبانه‌ام رو کاملا رعایت میکنم، خب خداروشکر.

 

+نماز خوندنم مدتیه خیلی بهتر شده و به دلم بیشتر میشینه الحمدلله. شبا هم معمولا تسبیحات اربعه میگم، عادتیه که از مشهد اوردم :)

 

+شبا با خدا حرف میزنم و اصلا یه لذتی داره که نگو. اگه یه وقتایی حرف نزنم با خدا حس میکنم گم شده ام و آروم و قرار ندارم و همش یه چیزیمه. وقتی حرف میزنم با خدا یهو همه چی خوب و حل میشه و آروم میشم و پیدا میشم و خوشبختی بهم لبخند عمیق میزنه :)

مژگان ❤😻
۱۶آبان

کناب وفور کاترین‌ها تموم شد. تمش مثل فیلمهای دبیرستانی و نوجوونی خارجی بود و خیلی ماجراجویی و اینا داشت. البته که چیز باحالیه اما بیشتر به نظر میرسید نویسنده دنبال اینه که از روی کتاب فیلم بسازن یا حداقل برداشت من این بود. کلا به نظرم نحسی ستاره های بخت ما خیلی بهتر از این بود. اما خب این کتاب هم حرفایی واسه گفتن داشت. و البته مثل هر کتاب دیگه‌ای چیزهایی یاد میداد به ادم.

 

آنا کارنینا جلد یکش چند روز پیش تموم شد که البته من ترجمه خوبی رو انتخاب نکردم، هر چند خیلی قیمتش به نفعم شد. 

خطر اسپویل (چرا اینو مینویسم وقتی وبلاگم رمز داره؟!🤷🏻‍♀️ شاید یه روزی نخوام رمز داشته باشه یا هرچی اصن، مینویسم دیگه😁)

به نظرم چون اسم دو جلد انا کارنینا هست انا هرگز از شوهرش جدا نمیشه، البته تا ار جلد یک که نشد اما من قبل از تموم کردنش این حدسو زدم. نمیدونم ولی . جدا از ترجمه یه قسمتایی خیلیییی کند پیش میرفت و به نظرم جرف خاصی نداشت. اما کلا بد نبود با اینکه ترجمه‌اش بدددد بود. امشب هم جلد دو رو شروع خواهم کرد. 

راستی یه ردیف از کتابخونه رو انتقال دادم به اخرین ردیف و به این ترتیب یه ردیف خالی کااامل دارم و چقدرم خوشحال از این بابت :)))) 

مژگان ❤😻
۱۶آبان

اینجا ننوشتم که نیمه دوم تابستون کلا حال و هوای استخر داشت واسم؟ و چقدر هم خوب بود، منهای استرس‌های شیرجه میخی البته! بار اخر که قمقمه ها رو از چهار یا پنج‌تا به دوتا کاهش دادم، دیرتر اومدم بالا موقع شیرجه و بعد هم دیگه نپریدم. هرچند شیرجه معمولی زدم بازم. اما باز تمرین خواهم کرد قطعا.

 

الانم یه دوش گرفتم میخوام تو آرامش ظهر کتابم رو تموم کنم. 

مژگان ❤😻
۱۵آبان

بابا بخاری اتاقم که داده بود درستش کنن رو امشب وصل کرد. حالا هم هی میاد چک میکنه ببینه خوب شده یا نه:***

مامان امروز بیرون بود با ستاره واسه خرید و بعدشم داییم رو بردن بیمارستان چون دلش درد میکرد. خلاصه کم خونه بود و من کلییی منتظرش بودم تا بیاد. اخر وقتی زنگ زدم گفت تو راهم انقد خوشحال شدم و رقصیدم 🤣

 

عصر با ستاره میوه کاکتوس خوردیم که هیچم خوشمزه نبود، اما عوضش هم مامان و هم بابا واسمون پسته تر محبوبم رو خریدن. اونم وقتی که فکر میکردم دیگه امسال پسته تر تموم شد :) ایا نگم خدایا شکرت که از دل بنده‌هات خبر داری و ارزوهاشونو برآورده میکنی حتی اگه نگن! پس میگم خدایا شکرت واسه همونایی که میدونی حتی اگه نگم! ❤️

 

 

بعدا (خیلی زود) اضافه شد: وااای به محض اینکه این رو پست کردم در اینستا یه پست دیدم که نوشته بود: کاشکی خدا اونقدر دوستمون داشته باشه که ببینه چقدر دلمون اون چیزی که تو فکرمونه رو میخواد و همین الان بهمون بده. یعنی میشه خدا جون؟!

و من پیش از اینکه این رو بخونم با پستم ثابت کردم که میشه! و معجزه همین چیزاس از نظر من. و هزار هزار بار شکر خدای بزرگم را❤️

مژگان ❤😻
۱۴آبان

خواستم یه عکس بذارم که نشد ! خب همینجوری میگم که دارم چای میخورم و حسابی خسته ام اماااااا امروز توی دانشگاه کللللللی با شیوا خندیدیم و اصلا نمیشد اروم بشینیم. به خصوص سرکلاس پیاده سازی که اصلا جزوه ننوشتیم و فقط حرف زدیم و خندیدیم :))))  کلی هم خوراکی از بوفه گرفتیم خوردیم و شیوا هم اسنک اورده بود.

دیگهه کلی هم کار دارم که یکی دوتاشو فردا انجام میدم. از دانشگاه که اومدم شروع کردم کارامو انجام بدم واسه همینم نمازم داشت قضا میشد اما نشد خداروشکر ! چند دقیقه مونده به غروب خوندم. بعد چای شاید برم سراغ وفور کاترین ها. راستی جلد یک انا کارنینا تموم شددد! 

مژگان ❤😻