مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۲۶ مطلب با موضوع «سرکار :)» ثبت شده است

۱۷اسفند

انقدر خسته ام ک یادم نمیاد اخرین باری ک این همه حسته بودم کی بود. کلی کار مختلف انجام دادم امروز و هر بار از میزان مسئولیت پذیری و خسته نشدنم باز تعجب میکردم :) یعنی خست میشدم اما ادامه میدادم

کار خودم و روخوانی کتابم و کتابی ک بهم دادن معرفی کنم و ترجمه پادکست و ماسک و زبان خوندن و خرید جزیی با مامان و حساب ها و کتاب و فیلم

بعضیاش سرگرمی بود اما اکثرا کار. خیلیم جواب پیام کاری میداذم 

میخواستم مفصل تر بگم اما واقعا خسته اممممم و میخوام برم. :)

مژگان ❤😻
۰۲بهمن

یاد اون روزایی ک اروم بودم و دلم خوش بود و حداقل حداقل نمیدونستم استرس چیه بخیر! نمیگم الان بدم خداروشکر. اما یه روزایی دیگه زیاد از حده. امروز سرکار خیلی اذیت شذم. خیلی زیاد

میدوتم بخشیش به خاطر بلندپروازی خودمه. بلندپروازی میتونه شامل استرس بشه. میتونه از زندگی اروم دورت کنه. اما نمیتونم دست از حسودی کردن بخ کسایی ک پولدار به دنیا اومدن و یه شغلی هم برای سرگرمی دارن بردارم! اینطوری نیست که حسرت بخورم. ابدا. همیشه میدونم یه ادم خودساخته بسیار بسیار متفاوته با کسی که داره پول بقیه رو مصرف میکنه (بدون هیچگونه قضاوتی) اما خب، راحتن دیگه! 

یکم دلم پر بود از امروز. بقیه روزا معمولا اینجوری نیست و خیلی وقته روز اینجوری نداشتم. امیدوارم به زودی قضیه کتاب اوکی بشه فقط. 

مژگان ❤😻
۱۸خرداد

امروز دو تا اتفاق خوب واسم افتاد. سایتم توی یک کلمه کلیدی به رتبه چهار گوگل رسید ، قبلا احر صفحه اول بود. این قضیه برام باورنکردنی بود، بالاتر از بعضی رقبای قوی.

نمیدونم هر بار که رتبه اش میره بالاتر اشک تو چشمم جمع نشه! نمیتونم هرچقدرم کوچیک باشه این قضیه. چون یادآور تمام تلاشامه.

و اینکه یک سایت عنوان آموزشی من رو قبول کردم و ازم خواست سرفصلهام رو ارسال کنم. انشاا... که در تمام مراحل قبول میشه و خوب فروش میره :)

اینم دو تا کادوی قشنگ تولدم از خدا. خدایا شکرت واقعا . 

 

مژگان ❤😻
۲۱ارديبهشت

واااای بیشتر از یه ماهه اینجا نیومدم! تا به حال پیش اومده بود؟ نمیدونم. چندین روزه میخوام بیام هی یهو یاد اینجا میفتم هی یادم میره. دلم تنگ شده بود و حالا میفهمم نوشتن چقدر ارومم میکنه! حتی تو همین دو خط!

خب اول چند تا اپدیت:

•مطلب سایتم صفحه اول گوگل اومد که بسیار برام خوشایند بود. وقتی دیدمش، اشک شوق جمع شد تو چشمم و حتی کمی گریه کردم! به یاد تمام تلاشام. اما خوشحال شدم بسیار و حس موفقیت و نتیجه بخش بودن بهم دست داد.

•دیروز موهامو رنگ کردم! خوشم اومد و کلی عکس گرفتم و شب موقعی که دراز کشیدم فکر کردم من موهای خودمو میخوام! اما بعذ و به خصوص وقتی با موهای جدیدم بیرون رفتم کلی خوشم اومد و دوسش دارم. تقریبا چیزیه که میخواستم اما نه دقیقا. خداروشکر ولی :) از دو تا ده ربع کم تو ارایشگاه بودم و کلییی خسته شدم. بعذم کلی کارام مونده بود که امروز همه رو انجام دادم خداروشکر.

•دارم روی پیج کتابم بیشتر کار میکنم و خداروشکر خیلی خوب داره میشه. 

•درسته که سرم شلوغه حسابییییی اما خداروشکر ، امروز یکی دو نفر گفتن مشتریای قبلی معرفیم کردن و یکیشون کلی دنبالم گشته بود که خب حس خوبی داشت :)

•دلم میخواد شاد تر باشم و مهربون تر اما خب یکم به خاطر فشار کاری نمیتونم. حالا تکنیک جدیدی که یاد گرفتم اینه: موقع بیخوابی بگی اصلاااا نمیخوام بخوابم میخوام بیدار باشم و خوابت میبره! همین برای تمام چیزا هم کار میکنه. 


خب بعد از اینا، امیدوارم کار خیلی پیشرفت کنه و بتونم بخش بزرگی رو بسپرم به کارمندا، انشاا... و به امید اون روز از خدای مهربون انگیزه و انرژی میخوام. راستی این رو فهمیدم که کار حضوری با چند نفر کنارت بیشتر خوش میگذره! و همچنین کار غیرذهنی (فیزیکی). اما کارمم تقریبا دوست دارم و انشاا... بهترم میشه به زودی. شکر خدای را از همه چی .

 

مژگان ❤😻
۲۵بهمن

بعد از گذشت نزدیک شیش ماه از شروع کسب و کار خودم، یه چیزو خیلی خوب فهمیدم، اونم اینه که سر و کله زدن با منابع انسانی از همه چی سخت تره! نمیدونم شایدم برای من اینطور باشه یا شاید مربوط میشه به مدل کار کردنمون. مثلا نویسنده های دورکاری که ممکنه یهو بگن دیگه کار نمیکنیم! مثلا چند ساعت بعد از واریز حقوق طرف بگه دیگه نمیتونم کار کنم و پروژه اخری که پریروز گذاشتم رو هم تحویل نده، در صورتی که میتونست همون روز بگه بعد از این دیگه کار نمیکنم. البته این مورد به کارفرماهایی هم مربوط هست که ممکنه در صورت قطع همکاری، دیگه واریزی انجام ندن که توی دورکاری متاسفانه این ادمای بی وجدان ممکنه باشن. خودم هم چنین تجربه ای داشتم. 

یه مورد دیگه وقتیه که میخوای نویسنده جدید استخدام کنی و با انواع و اقسام ادما مواجه میشی. کسایی که مثلا ممکنه بگن شما نویسنده نمیخواین شما حمال میخواین! در صورتی که حتی‌اگر حقوق پیشنهادی من ظلم هم باشه (که نیست و یه چیز تقریبا رایجه)، تو با این کار بی ادبی خودت رو نشون میدی. یا وقتی توی اگهی و توی ایمیل (یعنی دو بار) حقوق پیشنهادی رو گفتی، اما یه نفر توی واتس اپ سوالی‌میکنه و بعذ میگه اهان هیچی‌ پس! یا وقتی که به یه نفر توضیح میدی این حقوق قطعی هست و بعد هییی میخواد چونه بزنه و ویس های طولانی میفرسته بدون اینکه بگه خب این ادم ممکنه سرش شلوغ باشه.

مورد بعدی هم کسایی که میگن ببین حقوق فلان نه و یه صفر (دقیقا یه صفر!!!!) میذارن جلوی رقم، در حالی جه این مقدار عجیب اصلا توی این کار دیده نمیشه. اینجور ادما انگار تا به حال این شغل رو نداشتن و دقیقا ممنونم ازشون که با این کارشون نشون میدن هیچ تجربه کاری ندارن.

بگذریم. این روزا، تقریبا از اواسط بهمن، خیلی درگیر فشار کاری و استرس هستم. خداروشکر برنامه های خوبی دارم که الان توی مسیرشون هستم و از سال اینده انشاا... شروع خواهند شد. اما من واقعا نمیدونستم و واقعا نمیدونستم شروع کار خودت چقدر میتونه با استرس همراه باشه! این روزا برای اولین بار تو کل مدتی که کار کردم، فکر میکنم کاش کار نمیکردم، کاش بتونم شرکتم رو ثبت کنم و بعد بفروشمش. بعد خداروشکر میکنم که کار میکنم و خیلی خس خوبی دارم. یه لحظه حال بد و استزس، یه لحظه فکر به توسعه و انرژی گرفتن! خلاصه که این روزا اینجوریم! به لطف دویدن و مراقبه یکم سر پا هستم! به این هم زیاد فکر میکنم که قبلا و موقعی که کار نمیکردم، با وجود اینکه پول کمتری داشتم، بیشتر خوشحال بودم! این رو به راحتی از نوشته های این بلاگم هم بیشتر درک میکنم.

در هر حال، خدایا شکرت، که هستی و مواظبمی و منو میگیری توی آغوشت.  
پ.ن: مثل لئون توی انا کارنینا که همین امشب وصفش رو تو ظرافت جوجه تیغی خوندم، دارم اتوماتیک مینویسم ! و چه خوبه. 

مژگان ❤😻
۱۲شهریور

امروز خوشحالم! خدایا شکرت! کارم رو دارم شروع میکنم. امروز روی سایت کلی کار کردم و به جاهای خوبی رسوندم تقریبا. قالب بعد روزها تلاش و ارتباط با پشتیبانی فروشنده و هاست درست شد. حالا مونده کلی کار روی قالب. واقعا خوشم میاد از کارای متنوعی که دارم! نوشتن سفارشی مورد علاقم نیست. این کارا هست! نوشتن برای خودم رو البته عاشقشم.

امروز کلی کار کردم با عشق و خسته نشدم و حال خوبی دارم و انقدر انرژی دارم که بیام اینجا بنویسم بعد مدتها! حالم خیلی خوبه خدایا شکرت! 

واقعا خوشحالم که کارمو شروع کردم! من برای چنین چیزی ساخته شده ام! خوشحالم که به ترس غلبه کردم. خوشحالم که شجاعم. ممنونم خدای عزیزم. برای همه چیز. هزار بار ممنون. 
 

عنوان: دلمو میبره این عنوان! و هزار تا حرف داره واسم :)

مژگان ❤😻
۰۳خرداد

یه تایمی از کار محتوا متنفر شده بودم و یه زور انجام میدادم، اما امروز داشتم فکر میکردم وقتی بیزینس خودمو شروع کنم، چطور از نوشتن محتواها بکنم؟!

مژگان ❤😻
۱۳ارديبهشت

تانیا زنگ زده میگه منو بوس نکنیا همه میگن کروناس! بعذم میگه میخوام بیام خونتون ولی الان نمیشه بایذ برم کارامو بکنم زشته همه نگام میکنن! یا اینکه عمو حمید برو مسافرت. بابام بهش گفت واست کیک میگیرم گفت نه من با ماشین خودم میام تو با ماشین خودت بیا! گفتم مگه رانندگی بادی گفت اره گفتم خب ببرم دَ دَ اول گفت باشه بعد گفت نه :))) خودت برو

اخه عشق منههههه :****
امروز کلی کار کردم و امتحان گرافیک و... و تازه بعدشم عکس واسه محتوای سایت درست کردم که خوب شد اما اول سایزش اشتباه شد بعد از اول درست کردم. الانم خسته شدم میخوام یکم کتاب بخونم و دو تا کار سرچی دارم بعد بخوابم. خدایا شکرت واسه کار، واسه هوا، واسه انرژی، واسه ورزش و برای همه چی و همه چی :)

مژگان ❤😻
۱۰ارديبهشت

کتاب حرمسرای قذافی رو خوندم، خیلی غمگین بود. یعنی اگر رمان بود میگفتم چقدر مسخره و چقدر اغراق امیز و مگه میشه یه ادم انقدر بد باشه. ولی متاسفانه واقعی بود. و خیلی بد و غمگین و بد . البته خوندنش کمکم کرد دید بهتری از گذشته لیبی داشته باشم و کلا دید بهتری از لیبی. 

الان هم کتاب رنج های ورتر جوان رو شروع کردم. ینی چن دیروز پیش و خیلی خوب و اموزنده اس. 

 

+امروز اسلایدای پیج اینستا کارم رو درست کردم و به نظرم خوب شد. البته طرح کلیش و یه پستا رو. و الانم وب رو خوندم و جزوه نوشتم. از اینکه کارای مفید میکنم خوشحالم! خدایا شکرت. 

مژگان ❤😻
۰۱ارديبهشت

*با انگشتانم میلیون ها کیلومتر اسکرول کردم تا به هدفم نزدیک بشم و این داستان ادامه داره. 

این رو جایی خوندم و واسم خیلی جالب بود چون خودمم دارم همین کارو انجام میدم. واقعا به این نتیجه رسیدم که فقط خستگی فیزیکی نیست که معنا داره، بلکه خستگی ذهن و کار ذهنی هم مهمه. هرچند که کار ذهنی هم ممکنه خستگی فیزیکی به همراه داشته باشه. به هرحال امروز و دیروز حسابی درباره هاست تحقیق کردم. و فکر کنم به جاهای خوبی رسیدم. انشاا... به زودی دامنه رو میخرم و هاست رو بعدا نزدیک راه اندازی که شد. 

دیگه چی؟ نمیدونم فعلا ! فقط دارم تلاش میکنم و از این بابا خوشحالم و خداروشکر میکنم. راستی باغ هم دیواراش داره درست و خیلی خوشگل میشه. ممنونم خدای عزیزم.

مژگان ❤😻
۳۱فروردين

هر روز دارم یه بخشی از کارای کسب و کارم روانجام میدم. دیروز سعی کردم یه پازل اینستارگام طراحی کنم که کل تایممو گرفت اما نتیجه رو دوست نداشتم. کلا قرار شد بخرم یه دونه از سایت خارجی. بعد امروز هم محتوا نوشتم و کمی تحقیق درباره خرید دامنه انجام دادم و فردا این تحقیق رو کامل میکنم. همچنین لوگو و طرح کلیش رو در نظر دارم و همینوطور کارت ویزیت رو. 

خیلی خوشحالم از این تحقیقهای همه روزه واسه کار. تصمیم گرفتم تقریبا هر روز یک محتوا بنویسم واسه سایت و به زودی محتوای اینستا هم اضافه خواهد شد. یه سری کارا هم هست که باید انجام بشن و همشون لیست شدن. 

اها راستی دیروز کلاس گرافیک داشتیم انلاین و من دو تا سوال جواب دادم و دو تا نمره گرفتم. خداروشکر برای همه چی :) الانم دارم یه محتوا واسه سایتم مینویسم.

مژگان ❤😻
۲۵فروردين

در ابتدا اومدم دو تا چیز بگم. اول اینکه کتاب تاوان رو دیروز در عرض یک روز خوندم و جالب بود اما با فضای تاریک مثل برای ان. رستوران اخر جهان هم بد نبود. 

الان میخوام درباره کارم بگم. تصمیم گرفتم که هر روز حتی شده یه کار کوچیک واسش انجام بدم که پیش بره، این کار کردن هر روز واسه پیش رفتن یه چیر، تفکریه که خیلی دوسش دارم. 

و کارای امروز هم کمی تحقیق بود در سایت های خارجی برا راه اندازی کار و ثبت و... به این نتیجه رسیدم که بالاخره یه چیزی میشه، پس باید شروع کنم. و راستش موفقیت رو باور دارم در حال حاضر چون که اولا خدا هست، دوما دارم تلاش میکنم و سوما شاید خیلییییی بزرگ نشه کارم در ابتدا اما به جای خوبی میرسه، میدونم. و بعد کم کم بزرگش میکنم.

خب شکر خدای را بابت این فکرای خوب. 

مژگان ❤😻
۲۶بهمن

من عاشق ماشین حساب‌ام. ماشین حساب گوشی یا لپ تاپ، خیلی خوشم میاد که درآمدم رو حساب میکنم، خیلی! امروز یه جا توی اینستا خوندم که یه نفر گفت کارم رو خیلی دوست دارم و بهم ارامش میده؛ درست بعد اون منم کارم رو دوست داشتم و بهم ارامش میداد! خیلی جالبه من عاشق کارم شدم! در ضمن یه مشاور بیزینس پیدا کردم و یه سری فایلای آموزشی واسه وقتی که خواستم کارمو شروع کنم! خیلی خوشحاااالم . خدایا شکرت. یه روزی میام اینجا، این پست رو میخونم، میگم اخیییش تمام تلاشام نتیجه داد! مطمئنم . انشاا... . به امید اون روز. به امید اون روز، با وجود خدایی که میدونم منو به رویاهام میرسونه و همه رو. به امید خدا. خدایا به هممون کمک کن لطفا :) 

+مامانم کادوی ولنتاین بهم دادددد، کلی شکلاتتتتت و یه خرس خوشگل قرمز کوچولو . مرسی که هستی مامانیییی . و مرسی که هستی بابایی، خواهر جانم، مامان بزرگ جانم و بقیه. همچنین تانیا جانم که دیشب اینجا بود باهام بازی کرد.

+لپ تاپ رو بستم، به امید اینکه فردا باز کنم و یه روز کاری خوشگل دیگه رو شروع کنم :) خدایا شکرت از برکت. 

مژگان ❤😻
۲۴بهمن

قرار گذاشتم که واسه کار بعد از هر ۵۰۰ کلمه کمی استراحت کنم و بعد ادامه بدم؛ بیشتر از هر روش دیگه ای برام موثر بوده و کارایی خیلی بهتر شده. البته برای متون زیر ۱۰۰۰ کلمه بعد از نوشتن نصفش استراحت و بعد ادامه. 

این روزا درگیر کارم و پیج و اینا. برنامه هام زیادتر میشن و این خوشحالم میکنه خیلی. خداروشکر از همه چی واقعا. :)

مژگان ❤😻
۱۴بهمن

و آخرین نمره هم مال مهندسی اینترنت بود که ۲۰ شدم خداروشکر. الان نمیدونم معذلم چند شده اما فکر کنم خوب بشه انشاا... . راستی این روزا کرگدن میبینم خیلی خوبه، کار میکنم و بیکاری هم زیاد دارم! الحمدلله واسه همش :)

مژگان ❤😻
۱۱بهمن

خب دیروز رفتیم ابن سینا پارچه واسه عید بگیرم و توی اولین مغازه چیزی رو دیدم که دنبالش میگشتم! باورم نمیشه هنوز! یه مانتو دیده بودم تو اینستا گفتم این ک پیدا نمیشه؛ ی همچین رنگی یا ابی میگیرم اما اولین مغازه اولین پارچه ای که دیدم اون بود! بعد هم یه پارچه روتختی دیدم که قبلا توی یه سایت ترک بود خیلی خوشم اومده بود و اونو اصلا انتظار نداشتم پیدا کنم اما دیدمش!! خب واقعا خداروشکر :) 

دیگه اینکه امروز رزومه ام رو حرفه ای تر کردم و برا چند نفر صحبت کردم برای پروژه داذن بهشون، انشاا... کارم استارت خورد . دیگهههه اینستا رو شروع کردم دیروز اینا. خیلی خوشحالم خداروشکر :) انشاا... همه چی برای همه خوب و خوش باشه. 

مژگان ❤😻
۰۷بهمن

این چند روزه فکر کنم واسه اولین بار توی عمرمه که دارم صبحا تختمو مرتب میکنم. و این خیلیییی حس خوبی بهم میده و انرژی میده واقعا :) فکرشم نمیکردم! موهامم گوجه میکنم و میرم سراغ کارام. این همون تعطیلی بین ترمیه که مدت هاااا بود منتظرش بودم تا کارامو زیادتر کنم و به برنامه هام برسم. برنامه روزانه ام رو هم کامل و دقیق انجام میدم خداروشکر. راستی یه پیج قرآن هست توی اینستا که عاشقشم. امشب سوره فجر رو گوش کردم که خیلی دوسش داشتم . راستی یه قاری به اسم ماهر هم هست عالیه. 

دیگهههه کار پیج رو هم انشاا... از شنبه شروع میکنم. تقویم محتوای یک هفته رو نوشتم و کاملا آماده ام الحمدا... . انشاا... که خدای بزرگم بهم کمک کنه. شب بخیر دنیا! البته نمیرم بخوابم، میرم سایت رو چک میکنم و پروژه های موجود رو. بعد هم فکر کنم برم آنیل پیجش رو بخونم چون خیلی خوبه. یه ایمیل هم بزنم به بیان بگم نمیشه بکاپ گرفت از نوشته ها. تمام :)

مژگان ❤😻
۰۲بهمن

هوش مصنوعی رو سه بار خوندم و یه بارم باز نگاه کردم. دگ هم ازش خسته شدم و نمیخوام بهش فکر کنم. انشاا... این امتحان اخری رو هم فردا بدیم تموم بشه بره. کار رو قراره انشاا... از شنبه زیاد زیادش کنم چون تصمیم گرفتم یه چیزی بخرم و البته وقتم آزاده خب.

دیگه اینکه فردا نوبت ناخن هم دارم که برم زرشکی کنم خوشگلارو :) یه دفترم میخوام بخرم واسه پیج بلاگریم برنامه ریزی کنم. به و به از حس خوب این کار. شکر خدای را. برم فعلا :) راستی گوشی رو باید کم کنم !نوشتم که یادم بمونه.

مژگان ❤😻
۲۹دی

خب امتحان پایتون رو هم امروز دادیم. یعنی اول قرار بودش فقط تئوری باشه اما استاد کفت امروز و ما هم گفتیم خب ما هم گفتیم بذار تموم شه بره. امتحانش سخت تر از چیزی بود ک فکر میکردیم اما استاد فک کنم یکی دو نمره کم کرد ازم و تئوری رو هم ۱۸ شدم که تئوری خیلییی اسون و کم بود واقعا. عملی هم استاد با ارفاق نمره داد. دیگه اینکه یکی از بچه ها میگه استاد گفت اینم دومین بیست لیستم که البته مطمئن نیستم خودم بیست شده باشم اما شایدم شدم 🤷🏻‍♀️

راستی امروز اون مقاله ای که واسه هوش مصنوعی نوشته بودم واسه یه مجله رو، نسخه الکترونیکیش رو بهم دادن. خیلی خوشحال شدم اسم و عکسمو دیدم اونجا. 

فقط امتحان هوش مصنوعی مونده دیگه. برم واقعا خسته ام!  اما با لبخند و انرژی و ایده و خوشحال و الحمدا... :)

مژگان ❤😻
۰۳دی

بیام از این ذهن آشفته بنویسم بلکه یکم اروم شه!

+این دوروزه همش دانشگاه و بعدش کار. خسته خسته ام اما سروصدای تلویزیون نمیذاره بخوابم! پروژه های هرروز دارم و انشاا... بیشتر هم خواهند شد. تست و اینا هم دارم. یه کار جدید هم نوشتن کمپین تبلیغاتی هست که بهش علاقمندم و اگر خدا بخواد میخوام که توی این کار برم. دیگه چی؟ یه پیج جدید اینستا میخوام بزنم از خودم بنویسم، از عمق ذهنم ! چیزایی که فکر کنم خیلی ننوشته ام درموردشون. دیگه ؟ به برنامه نویسی و مدیریت یه تیم برنامه نویسی و محتوا و اینا هم فکر میکنم. که کار بزرگیه. اما خدا هم بزرگه و باهامونه :)

 

+از دانشگاه بگم. حوصله درس و پروژه ندارم. استاد بانک چون یه جلسه نرفتیم قهر کرده. دیگه درس نمیده و باید خودمون بخونیم! بقیه استادای این دانشگاه اینجوری نیستن اما. ما همش در حال کنسل کردن کلاسیم این اخر ترمیه. هوش هفته پیش و پیاده سازی زبان های برنامه سازی این هفته. هیشکی هم اعتراضی نداره! اما بیش از هر چیز حوصله امتحان یا بهتر بگم وقتشو ندارم. اما خب راستش خیلی هم بدم تمیاد. بیشتر اینه که وقت ندارم باید کارامو انجام بدم :) 

 

+ نمیرسم کتاب بخونم زیاد. تسلی بخشی های فلسفه هنوز تموم نشده. مجله داستان گرفتم واسه اولین بار. گشنمه برم خامه عسل جان بخورم :) راستی شکرت خدا جان که کاری دارم واسه انجام دادن و سالمم و میتونم کار کنم. و شکر خدا برای همه چی :)

مژگان ❤😻