مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۱۹ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

۳۰دی

این ترم یه گروهی داشتیم به مدیریت زهرا توی تلگرام. بعد گزارش کارای سخت افزارمونو میفرستادیم توی گروه میخواستیم آخر ترم همش یه جا باشه بخونیم (البته توی گروه حرفای دیگه هم بودا ولی به دلیل گزارش ها گروهمون برامون مهم بود) . یه روز نمیدونم چی شد من گفتم عه من میخوام مدیر باشم و بعد مدیر شدنم فکر میکنم فاطمه رو از گروه پاک کردم بقیه رو نشد.بعدش رفتم خودم گروه زدم گفتم باید بیاین اینجا. بعد زهرا هم اون گروهمونو پاک کرد.

و به این ترتیب کل گزارش کارامون پرید.

ما :|||||

گزارشای سخت افزار :|||||| 

همه مدیران دوران :||||||||||| 

😀😀😀😀😀 این بود یکی از خاطراتم از این ترم چهار باحال.

امروز امتحان سخت افزار که اخرین امتحان بود رو دادیم. و بعدش رفتیم ذرت مکزیکی خوردیم و هات چیپس از یه کافی شاپای شهرمون که زیاد میریم و خیلی خوبه. دکورشو عوض کرده بودن و بسیار خوب و خوشگل شده البته قبلا هم خوب بود، از مدتها پیش تصمیم داشتیم موقع فارغ‌التحصیلی چهارتایی بریم کافی شاپ که البته چون هنوز همه نمره هامون اعلام نشده و دفاع پروژه هم تموم نشده هنوز فارغ‌التحصیل نیستیم ولی میشیم ایشاا... و برای فارغ‌التحصیلی کافی شاپ هم میریم ایشاا... . :)

مژگان ❤😻
۲۹دی

پریشب رمان غرور و تعصب رو تموم کردم.کمی خسته کننده بود. همش راجع به مقام و موقعیت و پول و اینا.البته در کل بد نبود و در یک چهارم آخرش جذبش شدم.بعد هم فیلمش رو دیدم. از موقعی که فیلمش رو دانلود کردم سعی میکردم کتاب رو زود تموم کنم که فیلم رو ببینم. 

پدر و مادر الیزابت از اونی که تصور میکردم پیرتر بودند که شاید با توجه به سن بچه هاشون درستش هم همین بود. همچنین اقای دارسی خیلی به نظرم مغرور نمیومد بیشتر ساکت و یه جورایی ناراحت به نظر میومد.

امروز عصر هم خوندن رمان زن همسایه رو شروع کردم و همین الان تموم کردمش.301 صفحه رو بی وقفه(به جز برای باز کردن در دلستر برای خوردش حین خوندن رمان) خوندم.الان یه حالتی دارم اونجوری که وقتی خیلییی میخونی میشی :دی

کتاب خوبی بود و خیلییی جذبم کرد و نتونستم کنار بذارمش.رمانای آموت معمولا بسیار خوب هستند.سه تا اتفاق می افته که عجیبه و شاید خیلی قابل پیش بینی نباشن البته تاحدودی اولی و دومی قابل پیش بینی بودند.اما سومی که در صفحه آخر رخ داد بسیار غیرقابل پیش بینی بود به نظرم.

و همین.

مژگان ❤😻
۲۹دی

امروز ساعت ده از تخت پاشدم و بعد از صبحونه و کمی لفت دادن😀 اومدم سر درسم. زودتر از چیزی که فکر میکردم برنامه های سخت افزار تموم شد و بعد ماسک گذاشتم و کمی اتاقمو مرتب کردم و الانم اومدم نمره های پایان ترم تا الان رو بنویسم.

وب: 16.5، آز گرافیک و کارآفرینی 18، آمار 10.5. خب آمارم رو فکر میکردم بهتر بشم اما به هرحال خداروشکر که پاس شدم.

الان هم حس خوبی دارم از ماسکی که گذاشتم و گلای نرگس خوشگلی که دیروز از باغچه چیدم و الان هرکی میاد تو اتاقم میگه چه بوی خوبی :) ماسکمم بوی خوب توت فرنگی میده :)

اینم بگم ایشاا... قراره بریم خرید نظر به زودی اما دلم خیلییی واسه سیتی سنتر تنگ شده کاشکی بریم اونجا هم.

فعلا برم ماسکمو بشورم و شاید برم سر پروژه :)

مژگان ❤😻
۲۸دی

+دیشب بیخودی قهر بودم و شام نمیخوردم.مامانم یه سری عکس که به زعم خودش وحشتناک بوده رو توی تلگرام برام فرستاده و نوشته بترس 😂😂 یه عکساشو ادیت کرده روش نقاشی کشیده و چشم و ایناشو دایره کشیده و اینا 😅 بالاشم نوشته خون آشام. 😅😅

+مدتی پیش اومدم خونه دیدم مامانم خوابه خواهرم کنارش بود گفت که تا الان بیدار بود همین حالا خودشو زد به خواب نمیدونم چرا 😅 منم رفتم و اومدم یهو دیدم مامانم سریع خواهرمو زد و دوباره به حالت خواب برگشت 😅😅 میگه چرا گفتی من خواب نیستم میخواستم بیاد مژگان بیدارم  کنه 😍😍😅

+بابا این روزا تقریبا هرروز این شعرو واسه من میخونه: فِر فر رنگ فر از همه رنگ 😅 بعضی وقتام میگه فر همه رنگش خوبه بچه زرنگش خوبه 😀😀

+چند روز پیش و دیشب به بابام گفتم قلاب بگیر من برم بالا. 

دیشب قلاب گرفت و رفتم روی کمرش و یکم چرخیدیم در خونه 😅😅

+امروز رفتم به خواهرم میگم من حالم بده و خسته ام و اینا بعد که پیشنهاد داد چه کارایی بکن و برو استراحت کن و اینا یهویی رقصیدم و گفتم دروغ میگم 😝 دفعه بعدش دیگه گولمو نخور میخواستم ازش با گفتن حالم بده چند تا شکلات بگیرم. البته اخرش یکی گرفتم 😀😀

مژگان ❤😻
۲۶دی

+دیروز رفتم وسایل مانیکور گرفتم، در واقع وسایلمو تکمیل کردم. و شبش هم ناخن هامو مانیکور کردم که برای بار اول خیلی خوب شد.البته چون شب بود زیاد تمیز تمیز درنیومد اما خوب شد.به نظر میرسه باید یک دور دیگه با دقت تر مانیکور رو انجام بدم.

+امروز رفتیم خونه دوستم درس سخت افزار خوندیم.نمیدونم چرا به هیچ وجه حوصله ندارم کداشو بخونم هرچند خیلی سخت نیست.امیدوارم حسش پیدا بشه.

+امروز بسته سورپرایزی رنگی رنگی ام اومد.بالاخره انتظاااار به پایان رسید :)شاید با دفترش یه اسکرپ بوک کوچولو درست کنم.برچسب کیبردش بد نبود و زیرلیوانی اش رو دوست داشتم اما کاغذهای اسکرپ بوکش چندان زیبا نیستند اما بد هم نبود.باید بگم که رنگی رنگی خیلی تو زندگی ام تاثیر مثبت داشته و خیلی دوسش دارم. 

+خدایا شکرت :)


مژگان ❤😻
۲۳دی

صبح دیروز که جمعه بود داشتم روی پروژه کار میکردم.اخرش موفق شدم به یه چیزایی پی ببرم درباره پروژه و یک لینک خوب هم پیدا کردم برای اتصال وبسایت به وب سرویس یا همون وب ای پی آی(کشفم این بود که وب api نوشتم نه وب سرویس). و شب هم رفتیم خونه مادربزرگ و از اون طرف رفتیم کمی خوراکی گرفتیم برای خودمون و برای خاله چون میخواستیم بریم به شوهرخاله که ظهر جمعه فشارش کمی بالا بوده سر بزنیم.

خاله کلییییی خوراکی بهمون داد و هیچ جوره دست از سرمون برنمیداشت و آخرش شام هم بهمون داد با اینکه چندین و چند بار گفتیم اصلا گرسنه نیستیم.اخه ناهار زیاد خورده بودیم.ناهارمون کباب کوبیده و برنج و استیک بود(استیک به سفارش من بود ولی میخواستم خودم درست کنم که فرصت نشد، ایشاا... دفعه بعدی).

اونجا که بودیم دوستم بهم خبر داد استاد گرافیک کار کاغذ کادو و تصویر سازی ام رو برداشته. معمولا کارایی که ازشون خوشش میاد رو برمیداره.و این خیلی خوشحالم کرد هرچند که میخواستم کاغذ کادوم رو نگه دارم تا بعدا چیزی رو باهاش کادو کنم و به یکی (هرکی😅) هدیه بدم.

و امروز هم سخت افزار خوندم و خواهم خوند.فعلا دارم مباحث کتاب رو میخونم که چیزهای نسبتاً ساده ای هستند.

مژگان ❤😻
۲۲دی

عجیبه که این لاک های زر زری انقدر تو روحیه ام تاثیر مثبت گذاشتن که حاضرم برم کلی درس بخونم:) البته به شرطی که وسط درس خوندن هی نگاشون کنم :)

مژگان ❤😻
۲۱دی

امتحان کار آفرینی خوب بود خداروشکر. بابا بردم دانشگاه و اوردم خونه.کارای گرافیک رو هم گذاشتم بچه ها نشون استاد بدن و من اومدم خونه.

حدود دو ساعت پیش رفتیم بیرون و یکم وسایل ارایشی میخواستم که گرفتم و خواهرمم همینجور بعدش رفتیم یک کافی شاپ که شیک نوتلاهای خیلی خوبی داره و شیک خوردیم.

مامانم در حال تلاش برای درست کردن ژله ست که میخواد به مدلای خاص درست کنه یعنی کج باشه توی جام و اینا. برای مهمونی که قراره به زودی بدیم و خانواده شوهرخواهرم رو دعوت کنیم ایشاا...

یک لیست جدید کتاب نوشته ام با اینکه هنوز غرور و تعصب رو تموم نکردم و یکی هم نخونده دارم. اصلا چه دلیلی داره انقددددررر میخوام هی کتاب بخرم؟!سه ساعتم به عکس کتایا نگاه میکنم و لذت میبرم :)

مژگان ❤😻
۲۰دی

صبح ساعت شیش و نیم پاشدم حاضر شدم و رفتم یونی واسه امتحان آمار. امتحانش نسبتا سخت بود و سوال یک و چهار رو اصلا نمیدونستم چیکار کنم.بقیه سوالارو فکر میکنم تقریبا درست جواب دادم. حالا ایشاا...  که هممون پاس شیم با نمره های خوب.

بعدش اومدم خونه یه قسمت بیگ بنگ رو دیدم و نصف قسمت یانگ شلدون.با اینکه بیگ بنگ خنده دار تره اما من یانگ شلدون رو هم خیلی دوست دارم به دلیل اینکه یه جورایی یک فیلم خانوادگی خوبه به نظرم.و اینکه عاشق جاهایی از فیلمم که خونوادشون غذا میخورن :دی اصلا میخوام هی غذاهای خارجی یاد بگیرم بپزم از وقتی اینارو دیدم 😅

دیگه اینکه عصر باید کارآفرینی بخونم. دو تا فصله. فردا امتحان دارم و بعدشم کل پنجشنبه و جمعه میخوام روی پروژه ام کار کنم.

دلم میخواد برم بیرون و خرید،نمیدونم کی وقت کنیم بریم. در ضمن به زودی کنسرت رضا صادقی توی شهرمون خواهد بود کاشکی برم. 

مژگان ❤😻
۱۸دی

دیروز رفتیم چهارباغ، میخواستم یه روسری بگیرم که خوشم نیومد از روسری ها.بعدش رفتیم شهر کتاب ارگ جهان نما.انقدر خوب بود انقدر خوب بووود که دلم میخواست ساعتها اونجا باشم حیف که باید زود میرفتم.کلی کتاب و ماگ و مجسمه و پیکسل و خلاصه کلی چیزای خوشگل. 

کتاب زن همسایه رو گرفتم و دو تا چسب کوچولوی خیلی خوشگل با طرحای برج ایفل و گربه.

امروز هم داشتم آمار میخوندم و یه دور خوندم اما باید دور بعدی رو با دقت تر بخونمش. 

و اینکه مشتاااقم برای بسته سوپرایزی رنگی رنگی جان که از بیست تا سی دی ماه ارسال میشه و همون اوایل ماه سفارش دادم و کلی منتظرشم.

در ضمن باید برم چیزای باقی مونده از ژوژمان نهایی گرافیک رو چاپ کنم.خب همینا دیگ.

شاد باشیم :))

مژگان ❤😻
۱۶دی

امتحان وب رو امروز دادیم.خوب بود امتحانش. ایشاا... که هممون موفق شیم.

توضیحی زیاد داده بود و این خیلی خوب بود :)

من کلا جلسه اولی که وب داشتیم استاد گفت میخوام درس بدم پیش خودم گفتم بذار برسی بعد درس بده و به این دلیل گوش نکردم به درس. بعد دیگه همینجور تا آخر ترم گوش نکردم اصلا 😅

فیلماشم ندیدم و فقط از رو جزوه های بقیهخوندم.حالا ایشاا... که موفق بشیم همونجور که گفتم. :)

در ضمن امروز اومدم خونه خیلی سردم بود دیدم کرسی گذاشتن مامان اینا.

میخواست سورپرایز بشم ولی خودش لو داد جلومو گرفت گفت کرسی رو نبین😅 میخواست بگه حدس بزن چیکار کردیم 😅عاشقشم ینی.😍😍

الانم زیر کرسی دارم به اینستا گردی میپردازم 😊😊

مژگان ❤😻
۱۴دی

الان که فکرشو میکنم میبینم انگار یک فرصت زندگی کردن دوباره بهم داده شده.شاید اگر کمربند نمیبستم فقط صدمه زیادی میدیدم و جونم رو از دست نمیدادم ولی شاید هم اتفاق بدتری می افتاد.بنابراین من دوباره فرصت زندگی کردن دریافت کرده ام و از این بابت خداروشکر میکنم. 

باید از این به بعد بهتر باشم.یک ادم بهتر، با رفتاری بهتر.نباید بیخودی و زیاد عصبانی بشم و باید مهربون تر باشم با همه. باید کاملا غیبت و اینجور چیزهارو کنار بذارم.همچنین باید بیشتر با خدا باشم.و شاد تر باشم در لحظه زندگی کنم و از زندگی لذت ببرم و به همه هم توصیه های خوب اینچنینی بکنم. 

خدای بزرگ و مهربون شکرت که بهم فرصت زندگی دوباره دادی.ممنونم که توی هر لحظه زندگی هامون قدرت و بزرگی و مهربونی ات رو نشونمون میدی ولی گاهی متوجه نیستیم.

و همچنین ممنون از روزای بی اتفاق و تکراری که میتونست پر از اتفاقات بد باشه :)

مژگان ❤😻
۱۳دی

امروز ظهر تصادف کردم.سرچهار راه چراغ راهنمایی خاموش بود و من داشتم میرفتم خیابون مقابل که یهو یه ماشین زد به سپر عقب.یعنی من رد شده بودم و اگه یکم اون ترمز میکرد رفته بودم ولی زد بهم. بعد ماشین کج شد و رفت به سمت جدول بزرگی که روش چراغ راهنماییه و خیلییی محکم بهش برخورد کرد.منم محکم خوردم به فرمون و زانومم خورد به فرمون.البته خداروشکر کمربند بسته بودم.خلاصه بابام اینا اومدن و افسر و مقصر طرف مقابل بود.ماشین هم الان توی تعمیرگاهه. بعدش من رفتم بیمارستان و از قفسه سینه ام که درد میکرد و درد میکنه عکس گرفتم. که خداروشکر چیزیش نبود فقط کمی کوفته شده.همچنین زانوم بسیار درد میکنه و کمی توی راه رفتنم مشکل ایجاد کرده.زبونم هم مثل اینکه رفته زیر دندونم و زخم شده.

خداروشکر که چیزیم نشد زیاد و اون خانوم هم سالمه.البته اون ماشینش هم خداروشکر چیزیش نیست.

بابا میگه این ماشین احتمالا دیگه خوب نباشه و باید بفروشمش. به هرحال راضی ام به رضای خدا.

مژگان ❤😻
۱۲دی

خب خداروشکر بالاخره ورد پرس درست شد و کلا ولاگی که قرار بود بسازیم رو ایجاد کردم.با چهار صفحه مطلب و عکس و یه نمایشگر تصویر در ابتدای وبلاگ کلا چیز خوبی از آب در اومد.

پروژه سخت افزامون هم جواب نداد .هیچ کدوم از گروه هایی که rfid برداشته بودن جوب نگرفتن و قرار شد هر گروه سه تا پروژه بیاره به جاش.توضیح و برنامه و ایناش.بدون اینکه روی برد ببنده.

وب زیاد نخوندم ولی ایشاا... میخونم و هممون خوب میشه نمره هامون :)

خب برم سراغ کارای سخت افزار

مژگان ❤😻
۱۰دی

خب بالاخره امشب رفتیم فست فودی جدیدی که با یه دکور خوشگل باز شده توی شهرمون.

چند باری میخواستم برم و فرصت نشده بود ولی امشب بالاخره رفتیم،من چیز برگر خوردم و بسیار خوشمزه بود و چسبید.کیفیت گوشتش خیلی خوب بود و یه جور بوی دودِ خوب میداد. 

سیب زمینی اش هم نسبتاً خوب بود اما لاغر بود :دی

خلاصه واقعا چسبید بهم :) حالا از غذا گذشته امروز امتحان پایانی مبانی اینترنت رو دادیم و خوب هم بود و همچنین صبح توی دانشگاه بالاخره گیفگام درست شد اما کمی کارای داخلش مونده که چیز خاصی نیست و خداروشکر :) 

دیگه اینکه پروژه سخت افزارمون رو قراره یکم کد نویسی کنیم و تحویل بدیم. البته صددرصد مشخص نیست ولی احتمالاً نصفه تحویل خواهیم داد.ایشاا... که نمره ی خوب بگیریم از سخت افزار هممون.

مژگان ❤😻
۰۹دی

یک سر شلوغی آزار دهنده دارم.امتحان چند رسانه ای فردا رو خوندم اما گیگفا درست نمیشه و از طرفی پروژه ادیوس رو درست نخواهم کرد اما پروژه سخت افزار حتما باید سه شنبه تحویل داده بشه که ما هیچ کاری براش نکردیم.همچنین شنبه امتحان وب داریم که با توجه به کارام فقط اخر هفته وقت میکنم بخونم.

در حال خاضر درگیر ورد پرس هستم.لعنت بهش. 

پ.ن: چرا پروژه های سخت افزار و نهایی ما باید در حد لیسانس باشن؟با توجه به چیزی که از بچه های لیسانس دانشگاه آزاد شنیدم پروژه نهایی ما سطحش از لیسانس ها هم بالا تره :|

مژگان ❤😻
۰۷دی

دیروز رفتم آرایشگاه و ابروهامو برداشتم. قصد نداشتم به این زودی برم چون دفعه قبلی یه ارایشگاه جدید رفتم و خیلی ابروهامو نازک کرد واسه همین گذاشته بودم دربیاد و هنوز اونقدری که میخوام پر نشده بود ولی دیگه رفتم و نتیجه هم خوب شد خداروشکر. یه آرایشگاه جدید رفتم که دکورشم خیلی قشنگ بود. کمی هم موهامو کوتاه کردم. انشاا... از این به بعد هم میرم اینجا فعلا.

امشب رفتیم نظر برای خرید کاپشن یا پالتویی چیزی، من یک پالتو نازک جنس فوتر توی تلگرام دیده بودم که میخواستم بگیرمش ولی تموم کرده بودم.یکم گشتم جاهای دیگه هم رنگی که میخواستم نداشتن.بعد دوستم گفت زنداییم اینو داره ولی ازش که پرسید جواب نداد و معلومم نبود کی میدیدش.خلاصه بیخیالش شدم و رفتم نظر یه چیز دیگه بگیرم ولی چیزی نپسندیدم،بعدش رفتیم شیخ صدوق توت طلایی.وافل خوردیم و شیک نوتلا.به مامانم گفتم بیا یکم پیاده بریم ببینیم پالتو میبینم.بالاخره یه جا دقیقا همون مدلی که توی تلگرام بود اما جنس مخملش رو داشت که گرفتم :) خداروشکر :)

الان میخوام یه شلوار و یه روسری بگیرم و بعد هم ماه دیگه ایشاا... یه کاپشن جدید میگیرم.

دیگه خریدای کوچیک یه ذره دارم که چیز خاصی نیستن.

مژگان ❤😻
۰۳دی

خب از این بگم که در حال درست کردن سایتی در گیگفا هستم یا اینکه باید اسنگیت دانلود و نصب کنم و یه ویدیو ضبط کنم از اموزش یک نرم افزار یا از اینکه باید پروژه یولید رو درست کنم؟ :)))))))) اینا کارای امشبم هستن که ایشاا... حداقل دوتاشون رو تموم میکنم.

خب برم به کارام برسم :) 

مژگان ❤😻
۰۱دی

خب خب خب :)))))) اول از دیشب شب یلدا بگم،چون ما قرار بود یه شب بعد از یلدا یعنی امشب جشن بگیریم و اینا دیشب فقط اجیل و اینا خریدیم و هندونه و انار و خلاصه اینا نادر رو دعوت کردیم و مامان بزرگم رو، دور هم جمع بودیم.بعد امشب رفتیم خونه نادر اینا جشن بود که در واقع شیرینی که بعد از عقد واسه خونواده داماد میبرن و لباسای زمستونی و اینا که میدن رو بردیم به همراه کیک یلدایی به سلیقه بنده :)

کلی رقصیدیم و خوش گذشت خداروشکر :) خیلیییی باحال بود. انقدر عکس گرفتیییم.منم تانیا جانم رو دیدم و بغلش کردم و بوس و اینا،قربونش برم همینجور چشماشو میماله انگار خوابش میاد :) خلاصه خیلی خوب بود.ایشاا... همیشه هممون شاد باشیم :)))))

مژگان ❤😻