مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۶ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۳آبان

وای خدا میدونه چقد این دو روز شلوغ بودم. دیروز امتحان زبان داشتیم که بخش لیسنینگ خیلییی استرس زا بود و بعضی جاهاش سخت ولی استاد گذاشت یک سوال ازش بپرسیم که خوشبختانه سوالی کت پرسیده بودم گزینه اس استباه بود و درست کردم البته درستشو نگفت.

بعد رفتیم خونه مامان بزرگ ث لپ تاپمو بردم برای مقاله انگلیسسی که نصفشم خونه نوشتن. امروزم ساعت یک جلسه داشتم و دو ارایشگاه و بعد مقاله و بالاخره یکم اروم تونستم بشینم. اخیششششش. خیلی حس خوبی پیدا کردم و مدتها سرم انقد شلوغ نبوده الانم پراکنده مینویسم چون میخوام فقط برم استراحت کنم کتاب بخونم و فیلم. 

مژگان ❤😻
۲۰آبان

فردا قراره برم برای لایت موهام و خیلی از این بابت خوشحالم! هم برای لایت که خیلی وقته منتظرشم و هم برای اینکه امروز کار تخصیص فایلها و یه سری کارای شنبه ام رو انجام دادم و فردا به محض بیدار شدن میرم یک سری فایلها رو ارسال میکنم و میمونه یه تعداد که مامانم قراره لپ تاپمو بیاره بفرستم. نمیدونم کارم قراره چقد طول بکشه اما امیدوارم زیاد طول نکشه. یکشنبه هم امتحان دارم که خوندمش یک دور و نصفی. فردا عصر یک دور دیگه درس سه و چهار رو میخونم و یکشنبه هم باز دوره میکنم و همه چی خوب میشه. :)

امزوز تصمیم گرفتم بیشتر به چیزای خوب زندگیم دقت کنم از چیزای بزرگ گرفته تا خیلی کوچیک. اینجوری یه موضوع خوب برای فکر کردن دارم و قدردانی هم همیشه خوبه.

*حس میکنم فردا قراره برم اردو! توی دو سال و خرده ای گذشته فکر کنم اولین باره تقریبا که قراره برم جای خوبی با خوراکی های خوشمزه و سرکار نباشم صبح رو! اونم تازه صبح شنبه که شلوغ ترم!

شکر خدای را از همه چیز. خدایا خودت بهترینا رو برای هممون بخواه لطفا.  

مژگان ❤😻
۱۵آبان

دو هفته پیش یه کتونی سفارش دادم که نرسید. جواب پیگیری رو درست نمیدادن و از ادمینشون متنفر شدم. اخرش مدیرشون فقط با تهدید اینکه تو توییتر پخش میکنم تا ریپورت بشه پولمو پس داد. و خیلی خوشحالم! میدونی پولش انقدر نبود ولی متنفرم از اینجور ادما. به هرحال یه مقدار کمیش رو صرف خیریه کردم. ارزو میکنم دنیا جوری بشه که هیچکس هیجوقت دست به این کارا نزنه. که همه خوب باشن و انسان. 

کلاس زبان هم خوب پیش میره. هفته دیگه یکشنبه امتحانه. امروز بهت کلاس رفتم عابر بانک و ورک بوکم رفت بین عابر بانک و دیوار! مامانم میگن فردا برام میاره. خیلی مهم نیست ولی بد نیست که باز داشته باشمش. 

و اینکه شاید دس قردا برم ارایشگاه. برای لایت مو بعد مدتها. حس خوبی دارم بهش :)

خدایا شکرت برای همه چی.

مژگان ❤😻
۱۱آبان

امروز روز فوق العاده خوبی بود. البته بی نقص نبود که خب زندگی همینطوره و خیلی زیباست! فکر کنم خیلی وقته این حس رضایت عمیق رو نداشتم و البته اتفاقات امروز باعثش نشد ولی بی تاثیر نبود. 

خب امروز بعد کار دل درد داشتم و کمی استراحت کردم. بعد خوب شدم اما مامان و ستاره ارایشگاه بودن و ماشین نداشتم پس تصمیم گرفتم نرم کلاس زیان. بیست دقیقه از الارم گذشته بود که گفتم هوا به این خوبی اولین بارون پاییزی امسال و واقعا حیفه خونه بمونم. و احتمالا این هوا و درس خوندن منو یاد روزای دانشگاه میندازه. برای همین پاشدم سریع حاضر شدم اسنپ گرفتم رفتم کلاس. برگشتنی مامان دنبالم اومد و تو بارون رفتم اشتباهی اون طرف خیابون ولیییی خیلی خوب بود. اخ که چقد بارونو دوس دارم. 

بعدم اومدیم خونه موهای قشنگ مامانو دیدیم و حرف زدیم و اینا: من رفتم سراغ مقاله انگلیسی و تمومش کردم. بعد هم که الانه! بارون میاد و صدای بی نظیرش. چه حس خوبی دارم واقعا. حیلیییییی خوب. خدایا شکرت برای همه چی. خدایا لطفا حال مردم کشورم رو هم خوب کن. 

مژگان ❤😻
۰۶آبان

نمی‌دونم اینجا اومدم چیو بنویسم ولی فکر میکنم با اینجا بودن یکم حسم بهتر میشه. در واقع روز خوبی بودا ولی بیرون نرفتن یه روز کامل معمولا بی حوصله ام میکنه. امشبم جایی نمیریم چون مهمون داریم (که خودم دعوت کردم)، در نتیجه یکم حوصله ندارم. 

دیروز مبل خریدیم و امروز جلو مبلی. بعذ از رنگ کردن خونه مبلامون رو فروخته بودیم و مدتی بود مرتب مبل میدیدیم. همه چی خوبه و کتاب و زندگی خوب و زبان و همه چی پیش میره. 

ضمنا تصمیم گرفتم بعد از تموم شدن زبانم برم زبان برنامه نویسی پایتون رو یاد بگیرم و یکم بابتش ذوق زده ام ولی مطمین نیستن: باز میام مینویسم.

مژگان ❤😻
۰۲آبان

توی مهر حسابی اینجا فعال بودم نسبت به ماه ها یا سالها قبل. این چند روزه ولی کلی شلوغ بودم و گاهی بی حوصله. مخصوصا که خداروشکر دارم پروژه های انگلیسی بیشتری میگیرم. امشبم یکی نصفه نوشتم بقیه رو فردا مینویسم. ضمنا امروز خونه دوست مامانم بودیم عصر برای اینکه بینیش رو عمل کرده بود و مهمونی خوبی بود بعد مدتها. دیگه چی؟ 

شاید فردا برم کافه همراه ظهر اینا یعنی امیدوارم! الانم واقعا حسته ام سعی میکنم زودی بیام.

مژگان ❤😻