مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۳۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

۳۱شهریور

خب شبا خیلی طولانی شده 🤣 برای همین اومدم اینم بنویسم.

امشب بابام توی حیاط خوابیده و اصلا هم توجهی به اینکه هوا سرد شده نداره منم رفتم براش پتوی اضافه بردم و بوسش کردم :) خیلی حس‌خثبی دارم خلاصه :)

مامانمم بوس کردم و الانم اومدم مثلا بخوابم که نمیخوابم احتمالا کمی کتاب بخونم و نت گردی :)البته قبل از‌ اومدم به اتاقم به خواهرم که خیلی داشت مامانمو بوس می‌کرد گفتم بسه دیگه🤣

و اینکه من اصلا نمیدونم کل اتفاقات روزانه رو بنویسم یا چیزای جالب رو فقط ،دلم میخواد هر دوش رو بنویسم . کاشکی بعدا خودم بیام به خودم فیدبک بدم 🤣 

داریم هی به پاییز جان نزدیکتر میشیم ، انشاا... پاییز عالی‌ای باشه ♥️

مژگان ❤😻
۳۱شهریور

خب اولین روز‌ دانشگاه رو رفتم. البته بیش‌تر نیمچه روز بود چون کلاس اول حدود یک ربع استادش حرف زد و کلاس کنسل شد چون پنج تا بودیم فقط . فعلا نمیشه نظر داد اما دانشگاه خوبی بوده تا اینجا. البته اول صبح حراست بهم گیر داد و فقط به ترم اولیا بیش‌تر گیر میداد که مثلا گربه رو دم حجله بکشه که البته من بهش گفتم چرا به اونا که مثل من خط چشم داشتن چیزی نگفتی که کم آورد و گذاشت برم البته به شرط اینکه دفعه دیگه که میام دانشگاه جوراب پام  باشه.بالاخره بعد از مدتها یک مطلب(که مربوط به محیط دانشگاه و یک روز در دانشگاه باشه)به دسته‌بندی “دانشگاه” اضافه شد. 

بعدش هم امتحان زبان فاینالم رو دادم که خوب بود خداروشکر و بعد هم کمی خرید کردیم و رفتیم فست‌فود خوردیم ،من مدتیه رژیمم رو رعایت نکردم که انشاا... از فردا رعایت خواهم کرد. 

خب اینم از آخرین روز تابستان جان، هوا چقدرررر پاییزیه و من امروز کللللی حس پاییز داشتم و همش توی کلاس زبان ساعت حدود پنج و نیم شیش حس میکردم هوا تاریکه :0 تابستون بسیار خوبی داشتیم خداروشکر و اینکه یه پست جدا راجع به کتابای تابستون مینویسم. 

سه تا چیز دوست داشتنی امروزم:

+امتحان زبان خوب و ورک‌بوک کاملم :)

+اتد جدید قشنگم :)

+دیدن شیوا :)

مژگان ❤😻
۳۰شهریور

نامه ای به پدربزرگم :

مژگان ❤😻
۳۰شهریور

شب عاشورا یک اقای سخنران که فکر میکنم آقای صابر خراسانی بود این رو تعریف کرد(دقیقا عین چیزی که گفت ننوشته ام  ،چیزی که خودم فهمیدم رو نوشتم) :

«یه زن و شوهر به مشهد رفته بودن،خانومه همش مشغول خرید بوده و هرچی شوهرش گفته پس بیا حرم گفته بعدا میام خلاصه آخرین روز اقامتشون در مشهد هم رسیده  اما خانومه به زیارت نرفته . وقتی داشتن برمیگشتن خانومه به امام رضا (ع) گفته ما داریم میریم مشهد خیلی خوش گذشت خداحافظ. توی راه برگشت خانومه میخوابه توی ماشین و وقتی بیدار میشه با اصرار به شوهرش میگه برگرد مشهد میخوام برم زیارت امام رضا(ع) . هرچی شوهرش میگه ما چند روز اونجا بودیم نرفتی حالا که کلی از راهو برگشتیم میخوای بری؟ خانومه میگه باید برگردی .خلاصه شوهرش میگه اخه دلیلش چیه؟ خانومش هم میگه من خواب دیدم توی حرم هستم و خادمین امام رضا(ع) دارن اسم کسانی که زیارت اومدن رو مینویسن ؛ یهو دیدم یه آقای خوش قد و بالا اومد به من اشاره کرد و گفت اسم ایشون رو هم بنویس، خادمین گفتن اخه ایشون نیومده زیارت اما باز هم اون آقا گفتن بنویس چون که موقعی که این خانوم داشت میرفت باهام خداحافظی کرد و گفت مشهد خوش گذشت پس اسمشو بنویس .»

این قضیه خیلی روی من تاثیر گذاشت، نوشتمش شاید روی کسای دیگه هم تاثیر بذاره و اینکه میخوام اینجا بمونه که باز هم بخونم و همیشه یادم باشه.

 

پ.ن:راستی من از دیشب که دهم محرم بود شروع کردم به خوندن حدیث کساء و انشاا... قراره تا اربعین بخونم .مامانم میگه خیلی خوبه . انشاا... که توفیق کامل خوندنشو داشته باشم.

مژگان ❤😻
۲۹شهریور

امشب رفتیم خونه مادربزرگ و صبر کردیم صدای جمعیتی که برای شام غریبان اومده بودن اومد و رفتیم توی گذر شمع روشن کردیم. بعد هم دنبالشون رفتیم تا آخرین گذر. 

خدایا شکرت برای توفیقی که بهم دادی .انشاا... همیشه و هرسال توفیق عزاداری برای‌ امام حسین(ع) داشته باشم و هممون داشته باشیم. 

انشاا... نذر های همه مورد قبول خداوند قرار بگیره و عزاداری های همه هم همینطور .

 

اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهٰارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیٰارَتِکُمْ ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَیْن 🖤

مژگان ❤😻
۲۹شهریور

الان داخل حسینیه هستم. بسیار زیاد خدارو سپاس گزار هستم که توفیق بودن در‌اینجا و عزاداری برای‌ امام حسین (ع) رو بهم داد. موقعی که یک شاعر به اسم صابر خراسانی حرف میزد بسیار منقلب شدم. 

یا امام حسین (ع)

مژگان ❤😻
۲۷شهریور

الان که این پست رو مینویسم توی ماشین دم حسینیه نشستم و منتظرم مامانم اینا بیان تا بریم. این اولین سالیه که هرشب در عزاداری امام حسین(ع) شرکت کردم. یک شب مونده به شروع محرم تا شب سوم دسته عزاداری رو میدیدم و میرفتم خونه اما از شب چهارم توفیق رفتن داخل حسینیه و شستن استکان های عزاداران امام حسین(ع) نصیبم شد . واقعا فکرشم نمیکردم چنین توفیق به دست بیارم  از ته قلبم خداروشکر میکنم.  بعد از شستن استکان میام کمی سینه میزنم و برای امام حسین (ع) اشک میریزم اگر توفیق داشته باشم.

استکان شستن به جز‌ ثواب و حس خوبی که داره باعث میشه همه کلی برات دعا کنن که این عالیه .کلا منظورم کمک برای عزاداری امام حسین(ع) هست نه فقط استکان شستن.

انشاا... فردا شب هم توفیق اومدن به حسینیه رو داشته باشم و همچنین توفیق شستن استکان.و اینکه امیدوارم دوستم زهرا که پیشنهاد شستن استکان رو بهم داد خوشبخت و موفق و شاد و سالم باشه در کنار خونواده اش و عزیزانش و به آرزوهاش برسه.

البته موقعی که کوچیک بودیم میرفتیم برای دیدن دسته های عزاداری و نمیدونم اون روزها کل‌ ده روز رو میرفتم یا نه اما امسال تنها سالیه که اولا هر ده شب در عزاداری امام حسین(ع) شرکت کردم و ثانیا بخش عمده‌اش رو توی حسینیه بودم حداقل تا جایی که یادمه. خب خداروشکر و انشاا... همیشه توفیق شرکت در مراسم عزاداری امام حسین(ع) رو داشته باشم و هممون داشته باشیم.

خدایا لطفا هممون حالمون خوب باشه همیشه و به آرزوهامون برسیم و شاد و خوشبخت و سالم باشیم و با خدا در‌کتار عزیزهامون. 

یا امام حسین (ع) به شما توسل میکنم. یا حضرت ابوالفضل(ع) به شما توسل میکنم. خدایا به تو توکل میکنم . 

مژگان ❤😻
۲۷شهریور

یک اشتراک فیلیمو گرفتم و فیلمها و سریالایی که دیدم اینان: لونه زنبور، به وقت شام، دشمن زن، ساخت ایران، دروغ های کوچک بزرگ .اینا همشون خوب بودن.و چند تا هم فیلم نصفه دیدم یا اینکه زدم جلو هی مثل بنجامین باتن و لاتاری و یکی دیگه که راجع به شبکه های اجتماعی بود و دروغ‌هایی که در خودشون دارن. یه جورایی همون باطن زندگیت رو با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکن بود . البته من خیلی کم دیدمش. لاتاری هم فضاش غمگین بود و دوسش نداشتم. 

الانم دارم واسه امتحان زبانم میخونم . 

مژگان ❤😻
۲۴شهریور

خب این دومین باریه که به سوال “چرا محترمی؟!” که خودم توی وبلاگم از خودم ‌پرسیدم بودم جواب میدم.

سوالم این بود چه ویژگی باعث میشه مردم به یه نفر احترام بذارن؟ هوش،دین،زیبایی،پول،ادب و....

اما با طرز فکر این روزهام جوابم اینه: هرکس به آدم‌هایی احترام میذاره که با توجه به عقیده خودش قابل احترام هستن. مثلا یکی به آدم‌های پولدار خیلی احترام میذاره ،یکی به آدم‌های متدین و خلاصه بستگی به هر شخص داره .

حالا منظورم از احترام چیز خاصی نیستا ،حتی همین توجه رو میگم، همین اشتیاق برای همصحبت شدن.

خب اینم از این سوالم :)

البته بازم به این قضیه فکر میکنم.

مژگان ❤😻
۲۴شهریور

من به این نتیجه رسیده‌ام که فقط خداست که هررررررکاری بکنی هرکاری بکنییییی بازم دوستت داره و میبخشدت. و اینکه هیچوقت نمیترسی که دیگه دوستت نداشته باشه.

و بعد از اونم تا حدود زیادی خانواده هستن که هرکاری بکنی دوستت دارن و میبخشنت.

کلا کسی که دوستت داره احتمالا همیشه هم دوستت خواهد داشت. منظورم دوست داشتن واقعیه. و به نظرم درمورد همسر هم باید همین موضوع صدق بکنه ، منظورم اینه که اولا باید دو طرف تا حدود زیادی خوبی هاشون رو زیاد بکنن و بدی هاشون رو کم اما اگرم طرف کار بدی کرد باید بخشید.شاید همسران هم همین کارو میکنن. چون من ازدواج نکردم مطمئن نیستم راجع بهش اما تا جایی که دیده‌ام اکثرا همینجوره. البته کسی که اشتباه کرده باید معذرت خواهی و جبران بکنه و طرف مقابل هم باید ببخشه و فراموش کنه.  

حالا این سه تا موردی که گفتم ادم رو میبخشن دلیل نمیشه ما هرکار میخوایم بکنیم. باید خودمون رو تغییر بدیم. چون مثلا کارای اشتباهمون قطعا خونواده مون رو اذیت میکنه ،درسته که میبخشن اما ما که نباید هرکاری بکنیم. 

 

مژگان ❤😻
۲۴شهریور

خدارو صد هزار مرتبه شکر امشب هم توفیق رفتن به حسینیه رو داشتم و با کمال افتخار به همراه زهرا استکان شستیم و همچنین رفتیم یک خونه نزدیک حسینیه که تعدادی خانوم اونجا داشتن نون‌پنیر برای فردا صبح آماده میکردن حدود پنج دقیقه کمکشون کردیم و کار تموم شد برگشتیم حسینیه . بعد هم توفیق گریه و سینه‌زنی برای امام حسین (ع) رو داشتم خداروشکر .و اینکه امشب غذاهم دادن که عدس پلو بود و من فکر حدود یک قاشق خوردم چون خیلی سیرم(امروز برای مامان بایا تولد گرفتیم،البته منظورم فقط کیک خوردن و کادو دادنه ، و یک برش کیک حسابی سیر نگهم داشت).

انشاا... در تمامی شبهای باقیمونده دهه محرم و سوم عزا توفیق رقتن به عزاداری امام حسین(ع) رو داشته باشیم هممون و انشاا... حاجات همه برآورده بشه و نذرهای همه مورد قبول خداوند قرار بگیره.

پ.ن: اینکه مینویسم استکان شستیم یا فلان کارو کردیم برای ریاکاری نیست و پز بلکه مینویسم چون میخوام یادم بمونه خدا چه لطفی بهم کرده و امام حسین(ع) من رو قابل دونسته و دعوتم کرده. واقعا ممنونم از خدا و امام حسین(ع). همچنین انشاا... خدا به همه خادمین امام حسین(ع) خوبی و سعادت عطا کنه. 

پ.ن۲:این مطلب مربوط به ۲۳ شهریور هست که چون ساعت از دوازده گذشته تاریخ ۲۴ ام ثبت میشه.

مژگان ❤😻
۲۳شهریور

امشب هم رفتم دسته عزاداری رو دیدم به همراه مامانم و زهرا و انیس. خدایا شکرت . بعدش زهرا گفت بیا بریم استکانای حسینیه رو بشوریم منم خیلی از پیشنهادش که به ذهن خودم نرسیده بود خوشم اومد و رفتیم استکان شستیم کمی و بهمون چای و نون‌پنیر ویه چیز‌‌ دیگه هم دادن. واقعا از امام حسین(ع) ممنونم که منو دعوت کرد به حسینیه و بهم اجازه داد استکان های حسینیه رو بشورم. خدایا شکرت. انشاا... همیشه توفیقشو داشته باشم. 

انشاا... خدا همیشه توفیق کارهای خوب رو به ما بنده‌هاش بده. آمین.

مژگان ❤😻
۲۱شهریور

دیروز‌ رفتم ثبت نام دانشگاه. دانشگاه خوبی به نظر میرسه و از دانشگاه قبلی بزرگ‌تر و اینکه قبلا اشتباهی یه جای دیگه رو دیده بودم به جای دانشگاه که خیلی کوچیک بود اما مدتی قبل متوجه شدم اشتباه کرده‌ بودم. خلاصه دانشگاه از اونی که فکر میکردم بزرگ‌تر بود اما نه به اندازه دانشگاه آزاد و البته وقتی رفتم اونجا مشغول به تحصیل شدم میام راجع بهش مینویسم . و بعدش رفتیم نظر سریع چیزایی که میخواستم شامل شلوار مشکی و روسری و لباس برای باشگاه یونی رو از همون پاساژ مریم که اولین جایی بود که رفتم خریدم. 

و سه تا دونات گرفتیم از اون خوشمزه ها و بعدش رفتیم فست‌فودی و بعد هم من رفتم دسته دیدم با دوستم . 

خلاصه که خدایا حسابی شکرت :)

مژگان ❤😻
۲۰شهریور

دیشب رفتم دسته عزاداری دیدم برای اولین بار در امسال. یک شب مونده به محرم .خدایا شکرت که بهم توفیقشو دادی و لطفا باز هم توفیقشو بهم بده ، به هممون .

التماس دعا .

مژگان ❤😻
۱۹شهریور

+این روزها کتاب “چهار اثر از فلورانس “ رو میخونم که فوق‌العاده‌اس. بسیار قشنگ و انرژی مثبت دهنده و اموزنده و کتابی که همه قسمتاش از بزرگی و توانایی خدا یاد شده. من که خیلی دوسش دارم باز هم درموردش مینویسم. 

 

+راجع به تانیا توی باغ روز جمعه دو تا چیزو یادم رفت بنویسم، یکی اینکه تازه یاد گرفت بگه “آتیش” که به جای ش میگفت س و یکی اینکه داشت بادمجون میخورد که یهو دیدم داره گریه میکنم، متوجه شدم که بلد نیست درست بخوره و نصفش از دهنش زده بود بیرون و برای همین گریه می‌کرد :****

مژگان ❤😻
۱۹شهریور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مژگان ❤😻
۱۷شهریور

و اینم نقد کتاب “دختری که رهایش کردی” ؛ برخلاف چیزی که با توجه به اسم کتاب فکر میکردم راجع به یک دختری که رها شده نبود بلکه اسم کتاب نام یک تابلو هست که توی کتاب درموردش‌ صحبت شده. خیلی کتاب قشنگی بود وفکر نمیکردم به این خوبی باشه به خصوص آخراش و هپی اندینگ بودنش به بهترین نحو :) البته خب یه قضیه به طور کامل مشخص نشده بود اما خوش‌بینانه بهش نگاه شده بود.

از متن کتاب :

*از هر خوشی کوچک لذت میبردیم و به خودمان اجازه میدادیم تا از ذره ذره‌ی زیبایی آن بهره‌مند شویم.

*تنها چیزی که مهمه خود آدم‌ها هستن.

*تنها چیزی که توی دنیا ارزش داره اینه که آدم چه کسی رو دوست داشته باشه.

 

از اینجا به بعدش اسپویل: 

من اون قسمتی که سوفی و اردوارد به هم رسیدن و توی سوئیس زندگی کردند رو خیلی دوست داشتم. نوشته بود که مرد و زنی هستن که علاقه ندارن زیاد تفریح کنن و بیش‌تر دوست دارن دوتایی با هم وقت بگذرونن . و علتش این بود که اونها بعد از جدایی و اونچه از سر گذروندن قدر همدیگه رو خیلی بیش‌تر دونستن و فهمیدن هیچی بهتر از با هم بودن نیست. و این خیلی دوست داشتنی بود که اون دوتا بازم به هم رسیدن و کلی قدر همو میدونستن :) البته قبل از جدایی اجباری‌شون هم همدیگرو دوست داشتن اما اینجا منظورم وقت گذرونی صرف با همدیگه‌اس و توصیفی که توی کتاب شده بود.

 

مژگان ❤😻
۱۷شهریور

شب جمعه تولد خواهر زن عموم بود توی باغ عمو . مارو هم دعوت کردم اما به هیشکی نگفتن که تولده فقط گفتن یه دورهمیه. کللللی بهمون خوش گذشت خیلییی خیلییی خداروشکر . تانیا کلی رقصید و برای اولین بار لاک زده بود(چون صد بار گفته بود آک یعنی منم لاک میخوام ) و میرفت سر میزا برای خودش میوه برمیداشت . یه بارم باباش بهمون شربت تعارف کرد و من میخواستم از لیوانی به تانیا بدم اما برنداشت و منتظر بود به خودش تعارف کنه باباش ولی باباش متوجه نشد ،تانیا هم دوید دنبال باباش و هی به سینی نگاه می‌کرد ببینه چیزی هست یا نه تا آخرش مامانش فهمید و بهش شربت داد. یه بارم مامانم بهش آب داد و توی اون شلوغی تانیا برگشت لیوان روبه مامانم پس داد :)))

انقدر جوجووووئه تانیاااا :**** 

دیشب هم که شب شنبه بود باغ بودیم و عمو اینا هم اومدن اونجا ، خاله ‌ام و داییم و شوهر خواهرم هم اونجا بودن. 

تانیا کلی بازی کرد با ریگای باغ که خیلی دوست داره باهاشون بازی کنه. هی هم میگفت عمو و میرفت بغل بابام و بهش ‌پفک و اینا میداد. یه بارم اومد به من پفک بده دو تا دستش بود یکیشو داد میداد وسط راه خودش خورد و اون کوچیکتره رو بهم داد ، دوباره دو تا دستش بود میخواست بده مامانم یکیشو سفت گرفته بود و فقط یکیشو داد مامانم :) 

کلی هم کوکو سیب زمینی دوست داره و هندونه که اصلا طاقت نداره ببُری و بهش بدی تا میبینه میاد میخواد بگیره. 

موقعی هم که داشتن میرفتن به من میگفت “ایا” بر وزن و به معنای بیا :))))

در ضمن به خاطر‌ اینکه امسال مدتی به باغا توی تابستون آب ندادن ما توی باغمون سیستم ابیاری قطره‌ای گذاشته بودیم که خشک نشه و خب با این سیستم خیلی علف و اینا هم نیست توی باغ اما مدتی پیش که آب توی جوی اومد و دوبار آب دادیم به باغ کلی علف توی باغ رشد کرده و خوشگلش کرده‌ اما عجیب اینکه بعضی درختا شکوفه دادن ! و من دیروز عکسشو گرفتم خیلی جالب بود برام :)

 

پ.ن: فکر‌ میکنم این اولین باریه که از اومدن پاییز انقدر خوشحالم ، درسته که عاشق تابستونم و کلی خوشگذرونی میشه توی تابستون کرد و البته هوای داغ تابستون هم خوبه به خصوص هوای شبا که عالیه اما هوا داره خنک میشه و من خیلی بد گرمام و خیلی از این روزای شهریور دارم لذت میبرم  . همه چیز عالیه :) خدایا شکرت :)

مژگان ❤😻
۱۳شهریور

جمعه داشتیم ناهار میخوردیم که بابام گفت یه رستوران خوب (که خارج از اصفهانه) هست که ماهی دودی های خوبی داره امامن دلم نیومد بخورم چون شما باهام نبودین و بعد خیلی شیرین و دوست داشتنی و پدرانه و محبت آمیز لبخند زد. :)

مژگان ❤😻
۱۳شهریور

مدتها بود فکر میکردم من یه زمانی سه تا مامان بزرگ و دو تا بابا بزرگ داشتم اما الان فقط یک مامان بزرگ دارم اما دیروز به این نتیجه رسیدم که نه من هنوزم همون سه تا مامان بزرگ و دو تا بابابزرگو دارم . فقط اونا اینجا نیستن توی یه دنیای دیگه‌ان . ولی من هنوزم دارمشون و چون که توی یه دنیای دیگه هستن دلیل نمیشه من نداشته باشمشون. دوستتون دارم ، همتونو :)

 

+یکی از مادربزرگها ،مادربزرگ مادرمه که توی آبان ماه سال گذشته فوت کرد. 

مژگان ❤😻